شمه ای از سلوك فردي شهيد محمد منتظري
شمه ای از سلوك فردي شهيد محمد منتظري
گفت و گو با دكتر ابراهيم اسرافيليان
درآمد:
چگونه باشهيد منتظري آشناشديد؟
شهيد منتظري يكي دو بار وارد كارهاي كارگري شده بود.آن زماني كه در مغازه عمويش در نجف آباد كار ميكرد، به جهت علاقهاش به تجربه كارگري بود و يا به خاطر درآمد؟
در كلاسي كه شهيد هم حضور پيدا ميكرد، چه بحث هايي را مطرح ميكرديد؟
به طلبگي علاقمندبود؟
در سال 42 كه امام سخنراني كردند و پايه و اساس انقلاب گذاشته شد،او هم يكي از افرادي بود كه در سن پابين يعني در 15،14 سالگي،يكي از فعالين خيلي خوب بود كه زندان هم رفت و در زندان شكنجه هم شد،چيزي كه تا آن موقع كسي نظيرآن را نديده بود.ازجمله شكنجه هايي كه خودش در نامهاي كه به پدرش مي نويسد اين طور بيان ميكند:«بخاري چوبي (وقتي چوب در آن ميسوزد،سرخ ميشود) را سرخ و بدنم را لخت ميكردند. بعد بلندم ميكردند و مرا روي بخاري ميگذاشتند و بوي سوختن بدن من بلند ميشد.آن قدر اين كار را ميكردند كه خودشان مشمئز ميشدند. بعد از من ميخواستند كه تنم را به بخاري داغ بچسبانم.»
از ديگر شكنجه ها اين بود كه چندين شبانه روز نگذاشته بودند بخوابد ووادارش كرده بودند كه به طرف خورشيد بايستد و به آن نگاه كند.همچنين ضربات خيلي شديدي به گوشش زده بودند،به طوري كه هم چشم و هم گوشش معيوب شده بود.بعدها به خارج كشور رفت، منتهي در راه، به هر شهري كه ميرسيد، افراد مستعد و باهوش را پيدا و با آنها صحبت و ترتيت و آماده سازي شان ميكرد و بعد ميرفت او بيشتر به كشورهايي نظيرعراق،لبنان و سوريه ميرفت،اما هيچ وقت نميشد فهميد كه دقيقاً در كجاست،به طوري كه ساواك در يكي از گزارش هايش عنوان ميكند كه سر در گم است كه او كجاست.من برخي از اين گزارش ها را دارم.
آيا بعد از اينكه ايشان از محضر شما مرخص شد و به قم رفت،آيا باز هم با وي ارتباط داشتيد؟
رابط ما بين ايران و عراق،محمد منتظري بود و اعلاميه هايي را كه ميفرستادند، ميآورد و به ما ميداد درآن موقع امكان تكثير هم كه نبود و ما خودمان اعلاميه ها را تكثير ميكرديم. خود من وقتي اعلاميه ها به دستم ميرسيد،براي اينكه خط طرف شناخته نشود كاربن را وارونه ميگذاشتم و از سمت چپ مينوشتم و 10 الي 11 نسخه تهيه ميشد و به اين شكل، تكثير ميكرديم. معمولاً هم براي رساندن به دست افراد، روي پاكت،اسم و آدرس خودم را مينوشتم و اعلاميه را داخل آن قرار ميدادم كه اگر بين راه، مرا گرفتند بگويم اين را با پست برايم فرستادهاند و من از هيچ چيز خبر ندارم.بعدها هم تكثيرما به اين صورت شد كه در آن موقع ميگويم كه هيچ امكاناتي نبود. آن اواخر،براي تكثير، مهر مانندي را درست كرده بوديم به اندازه 20در 5 سانتي متر.چون استاد دانشگاه بوديم، ميتوانستيم بگيريم كاغذ استنسيل بگيريم و اعلاميه ها را دستي بنويسيم و بعداً به عنوان جزوه هاي درسي دانشجويان تكثيركنيم. معمولاً اعلاميه هارا سه خط سه خط مينوشتيم و يك خط را رها مي كرديم. اين سه خط را روي آن وسيله مهرمانند كه به اندازه سر يك دوات يا سر يك شيشه جوهر بود، ميگذاشتيم و اينها را به صورت مهر ميزديم. صد تاكه ميزديم، اين را بر ميداشتيم و سه خط بعدي را ميزديم و اين دستگاه تكثيرمان بود.اواخر هم يك دستگاه پلي كپي داشتيم كه متعلق به يك تشكيلات بود،يعني مال آقاي كلهربود كه الآن معاون آقاي جاسبي يا مشاورايشان است و آن موقع در شركت نفت بود. ايشان دبير بود و آموزشگاه زبان داشت و ما آموزشگاه را از او خريديم. اين دستگاه، هم با دست كار ميكرد و هم با برق.آن را در كوه پنهان كرده بوديم و با دست از آن استفاده ميكرديم. يكي ديگر از خاطراتم اين است كه در دانشگاه اصفهان تدريس ميكردم و شهيد بدون خبر قبلي به ملاقاتم آمد. خيلي آدم تيز هوش و سريعي بود. يك وقت ديدم كه يك نفر دارد در ميزند.دررا باز كردم و ديدم محمد است. يك سري اعلاميه به همراه دستورالعمل به من داد و رفت!
شيوه هاي مبارزاتي شما چگونه بود؟
يادم هست بعد از مرگ دكتر شريعتي بسيار ناراحت بودم و رفته بودم كه ببينم چه شده است. ساعت يك بعد از نصف شب بود. من تازه اتاقي را اجاره كرده بودم كه هيچ كس از نشاني آن خبر نداشت يك وقت ديدم محمد ومحمد هاشمي برادر آقاي هاشمي رفسنجاني و فردي به نام احمد كه ساواك ميخواست دستگيرش كند و فرار كرده بود، آمدند جلوي در خانه من و در زدند و گفتند پاشو برويم جايي .يكي از جاهايي كه قرار بود برويم،منزل شهيد وحيد دستگردي بود كه از انگلستان آمده بود و اينها ميخواستند از او وجوهاتي بگيرند.رفتيم ديدن ايشان و محمد تا صبح با ايشان مذاكره كرد.يك نفر ديگر را هم ديديم كه اسمش را به ياد ندارم. محمد تا نزديك صبح بيدار بود و همان طور كه صحبت ميكرد،مرتباً سيگار ميكشيد. گفتم:«چرا اين قدر سيگار ميكشي؟» گفت:«به خاطر كم خوابي است.» از احمد پرسيدم:«محمد چند وقت است كه نخوابيده؟» گفت:«از دو روز پيش.»وبعد تعريف كرد:«ما در سوريه بوديم و او در فرودگاه دمشق با افرادي ملاقات كرد. بعد آمديم عراق و در بغداد هم افرادي را ديد. ديروز ظهر در پاريس و ديروز عصر هم درلندن با افرادي ملاقات كرد!»
من به محمد گفتم:«خستهاي مقداري استراحت كن.»،ولي او گفت:«براي خواب آن قدر وقت زياد است كه آن سرش ناپيدا!»
با توجه به رفاقت شما با شهيدآيت، اگر مواردي ازارتباط شهيد منتظري باوي را به خاطر داريد،بيان كنيد.
وقتي محمد به ايران آمد،حضرت امام در مدرسه رفاه بودند. محمد و شهيد كلاهدوز و شهيد آيت و درآنجا در اتاقي كه مرحوم حضرت امام هم در آنجا بودند،كميته ها و سپاه را پايه گذاري كردند. شهيد آيت و محمد، تئوريسين بودند و شهيد كلاهدوز كه فرد باسابقهاي در ارتش بود،به عنوان مجري عمل ميكرد. محمد منتظري مرتباً پيشنهاداتي را خدمت امام ميبرد و امام هم با اعتمادي كه به او داشتند،ازپيشنهاداتش استقبال ميكردند.ازجمله پيشنهادات او اين بود كه از درجه سرهنگ به بالاي ارتش شاه بازنشسته شوند.خيلي از كارهاي ديگر را هم پايه گذاري كرد.
يكي ديگرازخاطراتي كه دارم اين است كه شهيد محمد منتظري در حدود يك روز تمام كه در منزلش بوديم آب و غذايي برايمان نياورد. به او گفتم:«ناسلامتي ما مهمان تو هستيم.» بعد از اين حرف ما، يك مشت خرما را كه قابل خردن نبود،با كمي غذا آورد و گفت:«اگر ميخواهيد،بخوريد. مردم همين را هم نميتوانند بخورند.»
موضع شهيد منتظري نسبت به دكتر شريعتي چه بود؟
شهيد منتظري در بسياري از مسايل به شدت اصول گرايانه برخورد ميكرد و با ليبرال ها و افرادي كه با روحانيت مشكل داشتند، زاويه داشت.به همين دليل قضاوت ايشان نسبت به دكتر شريعتي از حساسيت خاصي برخوردار است.
ازمذاكرات انگلستان چيزي به ياد داريد؟
شما خودتان در پاريس حضور داشتيد؟
بعداز پيروزي انقلاب هم ارتباط داشتيد؟
اطلاعيه هايي كه براي شما ميآوردند،همه متعلق به امام بود؟
مرا به سازمان امنيت بردند.درآنجا پير مردي بود كه فارسي را خوب ميفهميد و به من گفت اين را بخوان من هم يك اعلاميه ضد كمونيستي و ضد شعوبي را برايش خواندم. به نظرم در آن زمان، پادشاه عربستان، پدرخالد بود. آن را خواندم و داشت تمام ميشد كه بزرگشان گفت اين طور نميشود. بايد يكي يكي خودش آنها را بخواند. در اين موقع اذان ظهر را گفتند و كار خدا بود،چون در آن زمان هر كسي را كه ميگرفتند تحويل ساواك ميدادند. اينها ايستادند به نماز گفتم وضو ندارم و آنها وضو خانه را به من نشان دادند و تا اينها به ركوع رفتند كفش هايم را پوشيدم و فرار كردم و چون موقعيت خيلي خطرناك بود، بليط گرفتم و از همان جده به انگليس برگشتم و حج را انجام ندادم و سال بعد رفتم.
بعد از پيروزي انقلاب از برخورد شهيد با ليبرال ها و گروهي كه شهيد آيت قبلاً در باره شان هشدار داده بود چه خاطراتي داريد؟
است و يا فلان كار را كرده است. اخيراً هم چيزي را از قول آيت الله منتظري نو و از قول من نوشته بودند.دفترايشان فاكسي براي من داد كه اين چيست؟ من هم جواب دادم: ولايت فقيه مرحوم آيت ضربهاي به اينها زد كه تا ابد فراموش نميكنند و آن هم دفاع از ولايت فقيه است اينها مخالف ولايت فقيه هستند و مدام ميگويند كه آيت اين كار را انجام داده از ابداعات آيت نبود و از كارهاي خود امام بود و او، آن را تبيين كرد.
مرحوم آيت نسبت به من،ارتباط بيشتري با شهيد منتظري داشت. يادم هست وقتي بازرگان برسركارآمد و نخست وزير شد، مرحوم آيت خيلي عصباني شد و گفت:" انقلاب اخته شد و از مردي افتاد." مرحوم منتظري هم همين نظر را داشت و معتقد بود كه اينها نميتوانند انقلاب را حفظ كنند. اين دو معتقد بودند كه انقلاب به مثابه يك گردن بند مرواريد و اشرفي است كه حالا به دست يك بچه دادند و آنان،انقلاب را در لجنزارخود،غوطه ور ميكنند. شهيد منتظري معتقد بود كه اينها مسيرانقلاب را طي نميكنند و روي اين حساب سر از پا نميشناخت و نميتوانست اين اوضاع را تحمل كند.
در همان ايام پدر ايشان اعلاميهاي داد كه او به خاطر شكنجه ها بيمار شده است
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 48
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}