شهيد هاشمي در قامت يك فرمانده(1)
شهيد هاشمي در قامت يك فرمانده(1)
شهيد هاشمي در قامت يك فرمانده(1)
گفتگو با سردار جانباز حاج قاسم صادقي
درآمد
از روزهاي شروع جنگ برايمان بگوئيد.
با توجه به ازدواجهايي كه صورت گرفته بود و روابط و رفت و آمدهايي كه با هم داشتند اطلاعات به صورت فاميلي و يا ضد انقلابي رد و بدل مي شد. يا اينكه مثلاًً شخص در روستاي مرزي به عنوان معلم از ساكنين و حومه اطلاعات مي گرفت و به استخبارات عراق كه به صورت نفوذي در شهر رفت و آمد مي کردند مي داد. از طرفي نيروهاي نفوذي اطلاعات- امنيتي عراق و خلق ضد انقلاب عرب كه خلق عرب دو دسته بودند، خلق عرب مسلمان و ضد مسلمان به خرمشهر و حومه آن رفت و آمد و اطلاعات را جمع آوري و به صورت سلسله مراتب به نيروهاي نظامي عراق مخابره مي کردند. با اين توضيحات عراقي ها از اوضاع به خوبي مطلع و با محاسباتي كه كرده بودند تانكها، زره پوش و ادوات جنگي شان را در جاده اي كه قبلاً به آن اشاره كردم مستقر ساختند تا ز آن طريق به خرمشهر حمله و آنجا را اشغال كنند. با توجه به اطلاعات كسب شده قبل از حمله و محاسباتي كه كرده بودند عراقي ها انتظار داشتند با يك گردان و نهايتا دو گردان خرمشهر را تصرف كنند. اما بيش از يك لشكر نيرو بود و پس از 34 روز مقاومت شكسته شد، زيرا آنها دفاع مردمي را ناديده گرفته بودند.
چگونه مردمي كه نه سلاح داشتند و نه آموزش نظامي ديده بودند توانستند مقابل عراقي ها بايستند؟
اگر رخنه اي در اين ستون ايجاد شود، از هم مي پاشد. در واقع يكي از دلايلي كه نيروهاي نظامي ما در كردستان شكست خوردند، همين مسئله بود. ضد انقلاب غرب كشور و منافقين، چنين بلايي برسرمان آوردند. ما با ستون نظامي حركت مي كرديم و آنها در كنج يا مخفي گاهي كمين مي كردند و ناگهان يكي از ماشينهاي ما را هدف مي گرفتند و راه بند مي آمد و در حالي كه دود و آتش از ماشين زبانه مي كشيد ،در دل نيرو وحشت ايجاد مي كرد و نيرو متلاشي مي شد. چون هركس سعي مي كرد به دنبال مكاني براي پناه گرفتن باشد. در اين موقع فرمانده نظامي رشته امور از دستش رها مي شد. در بين نيروهاي مردمي با توجه به اينكه بچه هاي سپاه كميته و نيروهاي مسلح هم بودند، تعدادي اسلحه از جمله ژ-3 وجود داشت، اما در مجموع سلاحها محدود بود و مردم شهر با آنچه در اختيار داشتند از شهرشان دفاع مي کردند. از طرفي وقتي يك نفر با اسلحه نيرويي از دشمن را هدف گرفت و از پاي درآورد نيروهاي عراقي متوجه شدند كه آنها سلاح دارند، اما نمي دانستند چه نوع سلاحهايي در اختيارشان است.
به اين ترتيب در تاريخ 31 شهريور ماه سال 59 عراق رسماً از مرز شلمچه از مسير پل نو به سمت خرمشهر حركت كرد. به مدت 17-18 روز به دليل مقاومتهاي مردمي امكان پيشروي نداشت و معطل شد. روزهاي اول، شب هنگام وقتي عراقي ها در جاهايي پناه مي گرفتند، شبانه بچه ها به آنها شبيخون مي زدند. بنابراين عراقي ها وقتي نتوانستند از پل نو حركت كنند، مسير خود را تغيير دادند و تصميم گرفتند از شمال خرمشهر از پاسگاه بوبيان آنها به پاسگاه زيد، كوشك و طلائيه، محور خرمشهر 10-12 كيلومتر بالاي خرمشهر تا ايستگاه حسينيه را دور بزنند و وارد شهر شوند. در آنجا باز هم تعدادي از نيروهاي ما مقابل بعثي ها ايستادگي كردند. به تدريج از طرف كميته، سپاه و ژاندارمري، جهاد و ارتش نيروهاي كمكي رسيد. يكي از نيروهاي كمكي كه به سمت خرمشهر آمد، گروه فداييان اسلام به سرپرستي سيد مجتبي هاشمي بود. ايشان آن زمان فرمانده كميته منطقه 9 تهران بود.
آيا به خاطر داريد شهيد هاشمي و نيروهايش در چه تاريخي به خرمشهر رسيدند؟
همزمان با شروع جنگ عراقي ها در سه گروه پيش آمدند و چند هدف را دنبال مي کردند. يك گروه به سمت خرمشهر و اهواز پيش رفتند و قصد اشغال آنجا را داشتند. يك گروه هم به سمت شوش حركت كردند تا از آنجا به انديمشك و سپس دزفول بروند و پايگاه هوايي واقع در دزفول را آماج حملات خود قرار دهند. گروه سوم هم قصد داشتند از محور فكه، چمهنده و دهلران جاده ترانزيتي خوزستان را كه منتهي به استان لرستان مي شد ببندند. در حقيقت اين گروه مي خواستند از بالاي انديمشك و پادگان دو كوهه تنگه فني 80 -90 كيلومتري بالاي خرمشهر را مسدود كنند تا راه خوزستان بسته شود وكل خوزستان سقوط كند.
پيش از انقلاب ژاندارمري ايران قوي ترين نيرو در خاورميانه بود كه از سوي آمريکا تقويت مي شد. پس از سقوط رژيم شاهنشاهي و انحلال ارتش ايران آمريکايي ها روي ارتش عراق سرمايه گذاري كردند به همين دليل در اوايل جنگ عراق قوي ترين ارتش را در خاورميانه داشت. ارتشي با 12 لشكر پياده و مكانيزه. به همين دليل صدام حسين با اطمينان پيش بيني كرده بود در مدت يك هفته به تهران خواهد رسيد. در اين ميان سه گروه نيروي عراقي با اهدافي كه مورد نيازشان بود با شروع جنگ همزمان پيشروي كردند و در برخي جاها توانستند تا يكصد كيلومتر در خاك ايران نفوذ كنند. اما مقاومتهاي مردمي و نظامي ايران در شلمچه باعث شد تا تمركز نيروهاي عراقي به آن منطقه افزايش يابد.
همانطور كه اشاره كردم عراقي ها براي سقوط خرمشهر يك گردان و نهايتا دو گردان پيش بيني كرده بودند. ولي با مقاومتها و ايستادگي هاي مردمي نيروهاي عراقي از ساير نقاط براي تقويت نيروي درگير به شلمچه فرستاده شدند طوري كه يك لشكر و يك تيپ به آنجا اعزام شد. همين امر سبب شد تا وقتي عراقي ها به 15 كيلومتري اهواز رسيدند نتوانند در برابر مقاومتهاي مردمي و ساير نيروها بايستند. چرا كه تمركز اصلي در شلمچه بود و توانايي كافي نداشتند، به همين دليل ناچار به عقب نشيني شدند. گروهي از نيروهاي بعثي كه به سمت شوش حركت مي کردند توانسته بودند تا پل كرخه (نادري) پيش برود كه با مقاومت بچه ها مواجه گرديدند. مقاومتها هم مردمي و هم نظامي بود. اما اوج مقاومتهاي مردمي در شهرها و روستاهاي مرزي مانند روستاي شلمچه بود. ولي در عين حال نتوانستند در بستان مقاومت كنند چون امكانات و تجهيزات كافي نداشتند.
در واقع عمده مقاومت مردمي در جنگهاي نامنظم از سوي نيروهاي مردمي مهاجر (كساني كه شهرها و اقصي نقاط ايران براي دفاع به جنوب كشور آمده بودند) در دو گروه بود. يكي نيروهاي شهيد چمران كه با آغاز جنگ محور اصلي خود را اهواز قرار داد و همه تلاشش اين بود كه اهواز سقوط نكند. به همين دليل در استانداري اهواز ستادي را به عنوان پايگاه نظامي تشكيل داد. بعثي ها قصد داشتند از تنگه چزابه بستان را اشغال كنند و از آنجا به سوسنگرد و سپس اهواز برسند. عراقي ها از يك سو تا 15كيلومتري اين شهر هم جلو آمده بودند كه با مقاومتهاي مردمي موفق نشدند وارد اهواز شوند. به اين ترتيب وقتي ديدند از مقابل نمي توانند به اهواز برسند از سمت سوسنگرد اقدام به پيشروي كردند. در مجموع گروه شهيد چمران در محور سوسنگرد، حميديه و هويزه عمليات انجام مي دادند. درباره گروه فداييان اسلام مفصلاً توضيح خواهم داد.
راجع به اعزامتان به جنوب برايمان بگوئيد. در اولين برخورد شهيد هاشمي را در حال انجام چه كاري ديديد؟
در روز 28 مهر يا 29 مهرماه در حالي كه کارت پايان خدمت را در دست داشتم به آنجا رفتم و اسم نويسي كردم به اين ترتيب دو هزار نفر شركت كردند و به بيست گروه يكصد نفري تقسيم شدند و براي هر گروه يك مسئول انتخاب شد. مسئول گروه ما يك روحاني مشهدي بود. با قطار از تهران به اهواز اعزام شديم . از اين گروه دو هزار نفري در تهران فيلمبرداري كرده بودند كه از طريق ماهواره و اخبار به اين صورت اعلام شد که دو هزار كوماندو به خوزستان فرستاده شده است. اين خبر دلهرهاي را در نيروهاي بعثي ايجاد كرده بود.
وقتي به اهواز رسيديم هر گروه به يك محور اعزام شدند و تعدادي هم بازگشتند. كساني كه برگشتند مرا به ياد واقعه عاشورا و شبي مي اندازد كه امام حسين(ع) به يارانش فرمود: «فردا روز جنگ و شهادت است. هر كس مي خواهد بماند و هر كس نمي خواهد در تاريكي شب برود» در گروه صد نفري ما بچه ها توانسته بودند 60 اسلحه ام-6 تهيه كنند كه آن هم از ارتش و همچنين از ستاد شهيد چمران در اهواز گرفته بودند. به همين دليل مسئولمان گفت: «اين 60 اسلحه فقط به كساني داده مي شود كه كارت پايان خدمت دارند» بنابراين من هم يك اسلحه ام-6 و شش فشنگ گرفتم تصور كنيد با يك اسلحه و 6 فشنگ مقابل عراقي ها! به خاطردارم چهل نفر ديگر اصرار داشتند همراه ما بيايند و مي گفتند: «ما كمك آنها مي شويم». يكي مي گفت: «من بارشان را حمل مي كنم». تعدادي هم گريه مي کردند كه بگذاريد ما هم برويم.به هر حال ما 60 نفر از ماهشهر (بندر امام) با بالگرد به آبادان رفتيم.
در حقيقت آبادان يك جزيره است. مي ديديم مردم دسته دسته در حال ترك شهر و در بيابانها هستند. وقتي وارد آبادان شديم، به دنبال گروههايي بوديم كه از شهر دفاع مي کردند. تا به آنها كمك كنيم. همين طور مي خواستيم بدانيم منطقه جنگي كجاست. بنابراين به ارتش ژاندارمري ،كميته و همين طور سپاه (نزد شهيد جهان آرا) رفتيم. همگي گفتند: «امكانات و جا نداريم». هتل كاروانسرا از هتلهاي درجه يك قبل از انقلاب و هتل بين المللي آبادان بود و در نزديكي فرودگاه اين شهر قرار داشت. شب را در يك مدرسه گذرانديم.
لازم است راجع به گروه فداييان اسلام كه يكي از دو نيروي مقاومت مردمي در جنوب كشور بود، توضيحاتي بدهم و در ابتدا گروهي كه آقا سيد مجتبي هاشمي ايجاد كرده بود فدائي اسلام نام داشت نه فداييان اسلام. خودشان هم مي گفتند: «اسم اين گروه فدايي اسلام است» به چند علت نام آن به فداييان اسلام تغيير كرد. يكي اينكه آقاي خلخالي كه آن زمان دادستان كل كشور بود و آقاي هاشمي را مسئول اين گروه انتخاب كرد، چون او با شهيد نواب صفوي فعاليت كرده بود خود را از ياران و همرزمان شهيد نواب صفوي مي دانست. همچنين چون اين گروه در آبادان ابتدا در مدرسه اي به نام فداييان اسلام مستقر شدند و سپس به هتل كاروانسرا نقل مكان كردند به تدريج نام اين گروه فداييان اسلام شد. در نهايت اوايل آبان به هتل كاروانسرا رفتيم. در نخستين برخورد آقاي هاشمي در حال استقبال از نيروهاي داوطلب مردمي، فعاليت، تلاش ، جنب و جوش و صحبت با بچه ها و فرمان دادن بود.
در واقع گروههاي مردمي كه از شهرهاي مختلف مي آمدند و سپاه و ارتش آنها را نمي پذيرفت به هتل كاروانسرا مراجعه مي کردند و آقاي هاشمي آنها را جذب مي كرد. زيرا آن زمان با اشغال خرمشهر، سپاه خرمشهر در حال انتقال از خرمشهر به آبادان بود و نيرو و امكانات اندكي داشت و نمي توانست نيروهاي مردمي را تجهيز و تامين كند. به اين ترتيب آقا سيد مجتبي ما را با آغوش باز پذيرفت و گفت: «اينجا خانه شماست. هر چه ما مي خوريم شما هم مي خوريد» و من با آقاي هاشمي آشنا شدم و از آن زمان بود كه جنگ برايم معنا پيدا كرد. در حقيقت اينكه ايشان يكسر وگردن از بقيه بلندتر بود و ابهت خاصي داشت و خود يك مبارز و جنگجو بود. روحيه ما دو چندان مي كرد. آن زمان هنوز خرمشهر سقوط نكرده بود. عراقي ها به دليل مقاومتها نتوانستند مستقيماً از مرز شلمچه وارد خرمشهر شوند بنابراين شهر را دور زدند و از شمال توانستند وارد شهر شوند. در واقع بعد از24 روز مقاومت نيروهاي ما امكاناتي براي مقابله با دشمن نداشتند اما با اين حال وقتي تانكهاي عراقي وارد شهر شدند، گروههاي نامنظم نيروهاي مردمي چند نفري موفق مي شدند يك تانك را منهدم كنند.
در حقيقت اولين كسي كه از ميان بچه هاي كم سن وسال زير تانك رفت حسين فهميده نبود. اين ابتكار از سوي يكي از بچه هاي كم سن و سال خرمشهر به نام بهنام محمدي صورت گرفت. او با اينكه سن و سالي نداشت از نيروهاي عراقي براي نيروهاي خودي اطلاعات مي گرفت. البته حسين فهميده هم در جاي ديگر همين كار را كرد. ولي وقتي جريان به حضرت امام گفته شد از حسين فهميده ياد شد و بعد از آن هم كسي بازگو نكرد كه اولين بار بهنام محمدي اين كار را كرده بود. با وجود ايستادگي نيروهاي مردمي در شهر آخرين پايگاهي كه در خرمشهر سقوط كرد، مسجد جامع مركز تداركات و تبادل اطلاعات بود. لازم است بگويم مارد همجوار رودخانه كارون و در ضلع شرقي آن است و همين طور هم آبادان در بخش شرقي رود كارون و خرمشهر درضلع غربي قرار دارد. پس از سقوط خرمشهر يك گردان و يك تيپ عراقي ها به مسير خود ادامه دادند روي رود كارون پل زدند و از رودخانه عبور كردند و به سمت مارد رفتند. گروه ديگر از بعثي ها هم به طرف روستاي دارخوئين پيش رفتند كه تعدادي از نيروهاي ما از شادگان و اهواز به سمت آن روستا آمدند تا مانع از ورود عراقي ها به روستا شوند.
با مقاومت نيروهاي ما يك سمت رودخانه(ضلع غربي) به دست عراقي ها و ضلع شرقي به دست نيروهاي خودي افتاد. عراقي ها 10-15 كيلومتري شهر آبادان از سمت مارد كارخانه ايران گاز، شير پاستوريزه و كشتي سازي به شمال آبادان آمدند و جاده آبادان- اهواز را مسدود كردند. پس از آن در روز چهارم يا پنجم آبان توانستند جاده آبادان- ماهشهر را ببندند. سپس بيابانهاي شمال آبادان را تصرف كردند و به رودخانه بهمنشير رسيدند و روي آن يك پل شناور زدند. ازآنجا به قبرستان آبادان رفتند تا بتوانند جاده آبادان- خسروآباد را بگيرند و به رودخانه اروند برسند.
همانطور كه مي دانيد يك سمت اروند عراق است به اين ترتيب با ايجاد كمربندي شهرهاي خرمشهر و آبادان کاملاً سقوط مي کرد. عراقي ها تا خسروآباد توانستند پيشروي كنند. يكي از اهداف بعثي ها در اين جنگ دستيابي به مرز آبي بود. چون عراق مرز آبي نداشت. به همين دليل قصد داشتند بندر ماهشهر را هم بگيرند تا به ساحل دسترسي يابند.
پس از آنكه عراقي ها از رود كارون عبور كردند، به صورت پراكنده حمله مي کردند. يعني خاكريزي نداشتند و فقط پيشروي مي کردند و هر كدام سعي داشت يك منطقه را اشغال كنند. عده اي به ايستگاه 12 و عده اي به سمت ايستگاه 7 و يك گروه هم به سمت ذوالفقاريه رفتند. عده اي كه به سمت ذوالفقاريه در حال حركت بودند قصد داشتند با حركت به طرف ديگر رودخانه آبادان را کاملاً محاصره كنند. وقتي عراقي ها به روستاي سادات (ذوالفقاريه) رسيدند ،شخصي به نام دريا قلي با تعدادي از آنها برخورد كرد.
او متوجه شد كه زبان عربي كه آنها صحبت مي كنند با زبان عربي خودشان متفاوت است. شك كرد كه ممكن است آنها از نيروهاي نظامي عراق باشند. به همين دليل با دوچرخه اش به سمت پاسگاه خسروآباد به راه افتاد و ماجرا را براي آنها گفت كه «عراقي ها در منطقه ذوالفقاريه هستند» .آنها به دليل كمبود امكانات و نيرو توجهي به او نكردند. همچنين او به ژاندارمري سپاه و كميته جريان را گفت كه آنها باز هم به دليل مذكور توجهي نكردند. دريا قلي با دوچرخه اش راه هتل كاروانسرا و مقر فداييان اسلام را پيش گرفت و آنچه كه ديده بود براي سيد مجتبي تعريف كرد. آقاي هاشمي هم به چند نفر گفت كه «برويد و تحقيق كنيد و ببينيد راست مي گويد يا نه» عده اي با يك شورلت آبي رنگ به سمت منطقه ذوالفقاريه رفتند و متوجه شدند كه عراقي ها در نخلستانهاي جنوب بهمنشير پراكنده شده اند. آقاي هاشمي هم پس از اطمينان از صحت خبر اعلام كرد: «به سمت منطقه ذوالفقاريه برويم». همه ما پس از شنيدن خبر در صف ايستاديم تا نوبتمان شود و سوار ماشين شويم و همراه آقا سيد مجتبي برويم. از طرفي خبر حضور بعثي ها در منطقه ذوالفقاريه در شهر هم پيچيده بود و به همين دليل گروههاي ديگري هم آمده بودند. مثلاًً آقاي مرتضي قرباني كه بعداً فرمانده لشكر شد و از اصفهان يك گروه آورده بود با گروهش آنجا بودند.
همينطور تعدادي از رزمنده هاي ژاندارمري سپاه آبادان هم حضور داشتند. درگيري نيروهاي ما با عراقي ها در آن منطقه آغاز شد. صبح روز بعد هواپيماهاي خودي توانستند پل شناوري روي رودخانه بهمنشير را كه عراقي ها احداث كرده بودند ،بمباران كنند. به اين ترتيب بعثي ها تار و مار شدند و تعدادي از آنها در نخلستانها گرفتار و عده اي كشته و اسير و بعضي هم در حال فرار از رودخانه در آب توسط نيروهاي ما كشته شدند. يكي دو روز در نخلستانها مانديم و در اين مدت رزمنده ها در حال درگيري با عراقي ها و پاكسازي منطقه بودند. رودخانه بهمنشير در شبانه روز دو بار جزر و مد مي كرد. به اين ترتيب اجساد را به ساحل مي آورد و از طرفي بچه ها هم با چنگك هايي آنها را از سطح آب مي گرفتند. جيبهايشان را خالي مي کردند و به دليل كمبودهايي كه داشتند تا مي توانستند از تجهيزاتشان استفاده مي کردند.
آبادان از يك سمت به دريا و يك طرف به رودخانه كارون و از سمت ديگر به رود بهمنشير ختم مي شود و به همين دليل مانند يك جزيره 60-70 كيلومتري است. به اين صورت توانستيم براي اولين بار تعداد زيادي عراقي را به يك باره از پاي در آوريم. چرا كه در عمليات قبلي معمولاً در هر حمله 10-15 عراقي كشته مي شد. پس از آن روزنامه هاي آن زمان درباره اين عمليات چنين نوشتند: «در يك شبيخون قهرمانانه فداييان اسلام سيصد عراقي را به جهنم روانه كردند». اين عمليات در روزهاي پنجم، ششم آبان انجام شد.
لازم است اشاره كنم، يكي از اشكالات عراقي ها اين بود كه نيروهايشان را در مرز گسترش دادند. يعني وقتي عراق به مرز غربي ايران تجاوز كرد ،به هركجا مي توانست نفوذ مي كرد و هر جا كه توانست خط دفاعي را به صورت پدافند درآورد موفق بود و مناطقي كه جلوي پيشروي اش گرفته مي شد در همان جا مي ماند و مي بايست به آنها حمله مي كرديم تا عقب نشيني كنند. يكي از مناطقي كه نتوانست در آن پيشروي كند، همين منطقه ذوالفقاريه بود. به همين دليل از محورهاي ديگر اقدام كرد. از اين سو نيروهاي خودي هم دست بردار نبودند و تعدادي از آنها به ايستگاه 7 رفتند و با بعثي ها درگير شدند. پس از آنكه يكي دو شبي در جاده قفّاز (جاده ابوشانك) با عراقي ها درگير بوديم و چون نخلستانها را پاكسازي كرده بوديم و خاطر جمع شديم كه عراقي ها در يك سمت رودخانه نيستند، به هتل بازگشتيم. وقتي به هتل رسيديم تا استراحت كنيم، خبر رسيد كه عراقي ها دوباره به ايستگاه 7 آمده اند.
آقا سيد محتبي گفت: «عده اي مي خواهم كه همراه من به ايستگاه 7 بيايند». همراه با آقاي هاشمي و 10-15 نفر از رزمنده ها به سمت ايستگاه 7 حركت كرديم. در آنجا نيروهاي نظامي خودي از جمله رزمنده هاي ارتشي تيپ 77 خراسان كه فرمانده شان سرهنگ كهتر بود را هم ديديم. به اين ترتيب سرهنگ كهتر را اولين بار در ايستگاه 7 آبادان ديدم و با او آشنا شدم. آقاي هاشمي ما را توجيه كرد و به سرهنگ كهتر سپرد و گفت: « آقاي سرهنگ كهتر! اينها نيروهاي من تحت امر شما هستند و هر فرماني داشته باشيد اجرا مي كنند». البته از تيپ 77 همه افراد نيامده بودند فقط يك گردان آمده بود و نيروهاي رزمي شان هم در راه بودند. از سرهنگ كهتر پرسيدم: «ما بايد چه كار كنيم؟» گفت: «شما مي بايست مراقب باشيد تا عراقي ها دوباره به سمت رودخانه نيايند و آبادان را اشغال نكنند». آقاي هاشمي هم ما را به سرهنگ سپرد و رفت. در اين ميان خبر دادند كه عراقي ها نزديكي شيرپاستوريزه در حال پيشروي به آبادان هستند. از سمت دارخئين در 10-12 كيلومتري آبادان محلي به نام شير پاستوريزه قرار دارد. روستاي مارد نزديكي شير پاستوريزه و كشتي سازي است كه همگي در حاشيه رود كارون واقع اند.
ـ اگر ضمن اين حملات و مقاومتها خاطره اي داريد بفرماييد.
يكي از افراد مسن گروه ما پدر سردار ماشاءالله مهمان نواز بود كه ضمن جنگ دو فرزند و نوه اش شهيد شدند. آنها اهل نوش آباد كاشان بودند در حملات خودجوش متعدد وقتي مطلع مي شد عراقي ها در كدام منطقه هستند، به سمت آنجا حركت مي كرديم وآنها را عقب مي رانديم و دوباره برمي گشتيم. به تدريج رزمنده ها حملاتي به نام شبيخون يادگرفتند كه شبانه به عراقي ها حمله و آنها را عاصي مي کردند. ضمن اين شبيخون ها اتفاقاتي هم مي افتاد.
به عنوان مثال يك بار در تاريكي شب صداي شليك يا رگبار شنيدم. وقتي صبح شد، علت را جويا شدم تعدادي از رزمنده ها گفتند: «شبانه صداي خس خس شنيديم و تصور كرديم عراقي ها حمله كرده اند و به آنها شليك كرديم». صبح روز بعد متوجه شديم گرازها از نخلستان آمده بودند و ما به تصور اينكه بعثي ها هستند به آنها تيراندازي كرديم. آن روزها آذوقه به ما نمي رسيد. به خاطر دارم دو سه ماه اول جنگ كه در نخلستانها بوديم، غذايمان نان خشك خرما و بيسكويتي بود كه بچه ها از مغازه ها برمي داشتند.
زماني كه در ذوالفقاريه با عراقي ها درگير بوديم، امام با توجه به اخباري كه به ايشان رسيده بود، مبني بر اينكه خرمشهر در حال سقوط و آبادان در حال محاصره است پيامي صادر كردند كه : «حصرآبادان بايد شكسته شود» بچه ها تا قبل از پيام امام توانسته بودند محاصره آبادان را از 360 درجه به 270 درجه برسانند. وقتي پيام امام را شنيدند قوت قلب پيدا كردند و عراقي ها را به تدريج عقب راندند.
بعثي ها وقتي مقاومت سرسختانه نيروهاي ما را ديدند، درحالي كه ما در منطقه ذوالفقاريه و پس از آن در جاده ابوشانك و ايستگاه 7 با بعثي ها درگير بوديم در شمال شرقي آبادان يعني شرق جاده ماهشهر- آبادان خط پدافندي ايجاد كردند كه اواخر آبان اين خط را تثبيت كردند. اين خط بعدها به ميدان تير(ميدان ولايت فقيه) معروف شد. علت اينكه به آن ميدان تير مي گفتند، اين بود كه قبلاً نيروها را براي تيراندازي به اين منطقه كه دشت وسيعي بود مي آوردند. در آنجا دو تپه كوچك هم بود كه با شهادت يكي از رزمنده ها به تپه مؤذن مشهور شد. بعداً در اين منطقه (ميدان تير) نيروهاي ما توانستند عراقي ها را عقب برانند و چون در آن برهه زماني بحث ولايت فقيه مطرح بود اين منطقه از ميدان تير به ميدان ولايت فقيه تغيير نام يافت. پس از آن به تدريج نيروهاي ما هم در اين منطقه در خط پدافندي تشكيل دادند. خط يك كه «الله» و خط دو كه «علي» نام داشت.
در آن زمان پسر 15- 16 ساله اي به نام حسين لودرچي كه البته نامش حسين دهقاني بود، به حسين لودرچي معروف شده بود. از بچه هاي گروه آقا سيد مجتبي بود، كه شبانه و حتي در روز روشن هم خاكريز مي زد. نيروهاي ما به فرماندهي آقاي هاشمي علاوه بر ايجاد خط پدافندي در منطقه ذوالفقاريه زير پل خرمشهر هم يک خط پدافندي تشكيل دادند و مقرمان هم يك خانه سه طبقه بود. به اين ترتيب آقاي هاشمي فرماندهي دو محور را بر عهده داشت: جبهه ذوالفقاريه و زير پل خرمشهر. خرمشهر دو قسمت دارد: بخش جنوبي آن كه به سمت كارون و بخش اصلي آن كه شمال اين رود است. در جنوب كارون عراقي ها نتوانسته بودند از پل بگذرند و آن قسمتي از خرمشهر را كه متصل به آبادان است بگيرند. بنابراين كنار رودخانه كارون پدافند ايجاد كردند. ما هم سمت ديگر اين رودخانه پدافند ايجاد كرديم، كه همين پدافند زير پل خرمشهر است.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 43
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}