دشمن مشترک امت اسلامي


 

نويسنده :حسن خامه يار




 
*درآمد

 

در اين مقاله سعي کرديم نقش دولت هاي انگليس و آمريکا در بروز تراژدي ملت فلسطين را بررسي کنيم . زيرا بحران فلسطين که مسلمانان و ساير ملت هاي آزاده جهان را اندوهگين کرده، مسئله اي نيست که به سادگي بتوان از آن گذشت . اين بحران که ازاوائل قرن گذشته ميلادي آغاز شده امکان دارد تا ده ها سال آينده ادامه پيدا کندمگر اينکه که ملت هاي مسلمان با پشتيباني نيروهاي مقاومت لبنان و فلسطين بتواند معادلات منطقه را دگرگون نمايند و طومار رژيم صهيونيستي را محو و نابود کنند. به همين دليل شهيد عزالدين القسام روياروئي با دشمن مشترک ملت فلسطين، يعني استعمارگران انگليسي و صهيونيست هاي غاصب را در سرلوحه برنامه هاي جهادي خود قرار داده بود.
در حقيقت فاجعه فلسطيني از لحظه پيدايش آن در سال 1948،گريبانگير ميليون ها فلسطيني ، لبناني، سوري، مصري، اردني و ده ها ميليون مسلمان و عرب، اعم از سني و شيعه و ساير ملت هاي جهان شده، و تنها به ملت فلسطين محدود نبوده است. در طول ساليان گذشته هر گاه ملت هاي لبنان و فلسطين مورد حمله هاي تجاوزگرانه رژيم صهيونيستي واقع مي شدند ، ملاحظه مي کرديم که موج همبستگي ملت هاي گوناگون جهان با مقاومت مردم لبنان و فلسطين از کشورهاي اروپائي گرفته تا قاره هاي آمريکاي شمالي و جنوبي براه مي افتاده است. به طور مثال در پي جنايات وحشيانه صهيونيست ها در سال گذشته در نوار غزه تا کنون چندين کاروان کمک هاي مردمي از کشورهاي اروپائي وارد غزه شده و اين نشان مي دهد که همه ملت هاي آزاده جهان به نوعي از جنايات مستمر صهيونيست ها به شدت رنج مي برند.
البته نبايد فراموش کرد که غربي ها و صهيونيست ها از ديرباز به موضوع غصب فلسطين ابعاد ديني بخشيده و اين سرزمين را ميهن موعود قوم يهود عنوان کرده اند. به طور مثال جرج بوش رئيس جمهوري پيشين آمريکا روز 2008/5/15طي سخناني در کنيست رژيم صهيونيستي در قدس به مناسب شصتمين سال برپائي کيان غاصب، به وجود آمدن «اسرائيل » را نشانه تحقق وعده اي که خدا به ابراهيم و موسيو داود داده بود، ياد کرد.
گوردون براون نخست وزير انگليس نيز روز 21ژوئيه همان سال طي سخناني در کنيست رژيم صهيونيستي برپائي اين رژيم را نشانگر تحقق وعده هاي الهي عنوان کرد. شکي نيست که سران دولت هاي غربي و سران محافل صهيونيسم به منظور توجيه جنايتي که در حق ميليون ها انسان بيگناه مرتکب شدند، و يک ملت را از سرزمين خود ريشه کن کرده و در کشورهاي گوناگون جهان آواره کردند، اين ادعاهاي پوچ را در چارچوب عوامفريبي به خورد ملت هاي جهان مي دهند. اين در حالي است که سران غرب از هر تلاشي براي جدائي دين از سياست و جدائي دولت از کليسا
فروگذار نيستند.
با اين وصف اين پرسش به ذهن مي رسد که چرا سران دولت هاي استعمارگر همچون انگليس، فرانسه و آمريکا نمي خواهند پاسخ دهند که چرا ملت هاي عرب و مسلمان همواره از غرب متجاوز متنفرند؟ براي پاسخ به اين پرسش بايد گفت که دولت هاي غربي با تحميل قطعنامه مورخ 29نوامبر سال 1947بر مجمع عمومي سازمان ملل متحد، مبني بر تقسيم سرزمين فلسطين، بزرگترين جنايت تاريخ را مرتکب شدند.
در آن مرحله، دولت انگليس به منظور شانه خالي کردن از مسئوليت اخلاقي عواقب وخيم و فاجعه آميز ايجاد ميهن قومي براي يهود که آوارگي ميليون ها فلسطيني و جنگ هاي خونيني در منطقه در پي داشت ، کار رسيدگي به برپائي کيان غاصب را برعهده سازمان ملل متحد واگذار کرد. اين در حالي است که سه دهه پيش از اعلام رسمي موجوديت اين کيان، و در سال 1917با صدور منشور جيمز آرثر بالفور، کار صدور قطعنامه سال 1947مجمع عمومي را طراحي و کارگرداني کرده بود. سازمان ملل با اين رويکرد نقش انگليس را پايان يافته تعبير کرد و قضيه فلسطين را در بست به دست آمريکا سپرد.
با وجودي که در قطعنامه مزبور بر لزوم برپائي دو دولت فلسطيني و يهودي در فلسطين تصريح شده است، ولي نبايد فراموش کرد که جورج بوش و گوردون براون در سخنان شان در کنيست اسرائيل به هيچ وجه به موضوع برپائي دولت فلسطيني اشاره نکردند. کليمنت آتلي نخست وزير وقت انگليس در آن برهه به طوري زيرکانه و شيطنت آميز با قطعنامه تقسيم فلسطين برخورد کرد که براي بسياري از دولت هاي جهان قابل تصور نبود. او در ظاهر از رأي دادن به اين قطعنامه خودداري کردولي پشت پرده از همپيمانان و کشورهاي مشترک المنافع خواست قاطعانه به اين قطعنامه رأي مثبت دهد. در حالي که هاري ترومن رئيس جمهوري وقت آمريکا با اصرار به نمايدگان ساير کشورهاي عضو فشار وارد آورد به قطعنامه تقسيم فلسطين رأي مثبت دهند.
با وجودي که فلسطيني ها و اعراب با اين قطعنامه به مخالفت برخاستند ، ولي غربي ها آن را منصفانه، اخلاقي و قانوني عنوان کردند. در اين ميان يهوديان بيدرنگ اين قطعنامه را پذيرفته و آن را نخستين گام براي تحقق رؤياي ديرينه شان مبني بر ايجا د اسرائيل بزرگ از نيل تا فرات دانستند. اعراب و فلسطيني ها اعلام کردند که اين قطعنامه منصفانه، اخلاقي و قانوني نيست، بلکه نماد تجاوزگري ، بيعدالتي و پايمال کردند حقوق صاحبان اصلي اين سرزمين است.
با وجودي که يهوديان مهاجر در زمان صدور قطعنامه مجمع عمومي سازمان ملل متحد حدود 30درصد جمعيت فلسطينيان را تشکيل مي داند، و در اقليت بودند، ولي به موجب اين قطعنامه حدود 13هزار و 400کيلومتر مربع از اراضي فلسطين به آن ها واگذار شد. ولي يهوديان در جريان جنگ سال 1948حدود ده برابراين مساحت را به تصرف خود در آوردند. دولت هاي غربي اکنون مقاومت مردم فلسطين براي استرداد حقوق و اراضي غصب شده شان را اقدامي تجاوزکارانه مي خوانند، و جنگ افروزي ها و جنايات مستمر صهيونيست ها از سال 1948تا کنون در فلسطين و سرزمين هاي مجاور را اقدامات دفاعي عنوان مي کنند.
تصويب طرح تقسيم فلسطين در مجمع عمومي سازمان ملل متحد، دست سازمان هاي تروريستي صهيونيستي همچون هاگاناه و ارگون و اشترن را براي آغاز کشتار فلسطيني ها به منظور پراکنده سازي و بيرون راندن آن ها از مناطق مسکوني شان بازگذاشت . در نتيجه اين کشتارهاي هولناک که تا زمان برپائي کيان غاصب در تاريخ 1948/5/14ادامه يافت هزاران فلسطيني قتل عام شدند و ده ها هزار تن ديگر به کشورهاي همسايه پناه بردند. صهيونيست ها با کشتارهاي دستجمعي، همچنين صدها شهر و روستاي فلسطين را به تصرف خود در آوردند.
در آن برهه اولين جنگ نظامي ارتش هاي مشترک دولت هاي عرب با ارتش رژيم صهيونيستي که روز 1948/5/15آغاز شد، تراژدي ملت فلسطين را پيچيده تر کرد. اصولا سرنوشت جنگ قبل از آغاز آن به نفع «دولت نوپاي اسرائيل»رقم خورده بود. زيرا دولت هائي که در اين جنگ شرکت کردند، دست نشانده بودند و اجازه نداشتند از دستورات استعمارگراني که آن ها بر مسند قدرت نشانده بودند نافرماني نمايند. لذا با دامن زدن به جنگ مي خواستند خشم ملت هاي عرب را فرونشانند.
سران دولت هاي غربي نمي خواهند بپذيرند که از ميان 199نماينده اقليت يهودي جهان که در اولين کنگره يهود در سال 1897در شهر بازل سوئيس برگزار شد و جنبش صهيونيسم را تأسيس کردند فقط دو نفرشان از اقليت يهودي ساکن فلسطين بودند. همچنين از ميان 37تن از سران جنبش صهيونيسم که در تاريخ 1948/5/14در تل آويو جلسه تشکيل دادند و منشور استقلال «اسرائيل»را اعلام کردند، تنها يک نفرشان متولد فلسطين بوده است. اين نشان مي دهد که پديده صهيونيسم يک پديده محلي يا يک جنبش استقلال طلبانه نبوده است. اين جنبش از آنسوي قاره هاي دنيا به فلسطين آمده و ماهيت استعمارگرانه دارد. صهيونيسم، هرگز يک جنبش قومي و ملي يا ضد استعماري مانند ساير جنبش هاي آزادي بخش در کشورهاي جهان سوم نبوده است . چه اين جنبش از درون قدرت هاي استعماري و استکباري برانگيخته شده است. سران جنبش صهيونيسم نه در فلسطين بلکه در لندن، پاريس، نيويورک و مسکو مستقر بودند، و طرح هاي خود را با قدرت هاي استعمارگر هماهنگ مي کردند. نظر به اينکه سران جنبش بين الملل صهيونيسم در دوران قيموميت انگليس بر فلسطين در لندن سکونت داشتند، يک شهروند فلسطيني حق دارد بپرسد که چگونه است که سران اين جبنش در لندن سکونت داشتند و براي استقلال «اسرائيل»بر ضد استعمار انگليس مبارزه مي کردند؟آيا مي توان باور کرد که جواهر لعل نهرو يا گاندي در لندن مستقر بوده باشند و براي استقلال کشورشان از استعمار انگليس مبارزه کنند؟ شکي نيست که مراکز اصلي جنبش صهيونيستي در کشور هاي استعماري بوده و به جمع آوري کمک هاي مالي براي مهاجرت يهوديان به فلسطين تلاش مي کردند.
در بررسي هويت، ماهيت و طرز تفکر سران جنبش صهيونيستي به اين نتيجه مي رسيم که اين جنبش ريشه در سکولاريسم، سوسياليسم،ناسيوناليسم و نژاد پرستي کينه توزانه دارد. يهوديان به دليل تبعيض ، حقارت، نفرت، سرکوب، ترس ، ذلت و تبعيد دستجمعي اجباري که طي ساليان متمادي از سوي کليساي مسيحيت اروپا با آن مواجه بودند آرزو داشتند از اين وضعيت نجات پيدا کنند، و دولت هاي اروپائي به طور مشروط به آنان کمک کردند . ناعيم گيلادي نويسنده يهودي و مخالف رژيم صهيونيستي در کتابي که تحت عنوان «رسوائي هاي بن گوريون»نوشته و سال گذشته در بيروت انتشار يافته، گفته است که کشتار يهوديان اروپا و ساير مناطق جهان براساس هماهنگي بين سران جنبش صهيونيستي و دولت هاي اروپائي صورت گرفت، تا يهوديان را با ترس و ارعاب به هجرت به فلسطين وادار نمايند.
در دوران قيموميت انگليس بر فلسطين همه احزاب ديني و سکولار صهيونيست شعار يکساني را مطرح کردند که سرزمين اسرائيل طبق کتاب تورات متعلق به يهوديان است. به طور مثال حييم و ايزمن، اين دانشمند ملحد در ديدار و گفت و گو با کميته سلطنتي انگليس در فلسطين گفت که سند مالکيت اين سرزمين، وعده الهي است . اين در حالي است که بن گورين سوسياليست و سکولار که گوشت خوک مي خورد گفته بود که سند حاکميت يهود بر اين سرزمين کتاب تورات است.
در حقيقت صدور منشور بالفور وزير خارجه وقت انگليس در سال 1917، نقطه عطف سرنوشت سازي براي تحقق رؤياهاي جنبش صهيونيستي بود. اين مشنور که از سوي قدرتمندترين کشوردنيا در آن مرحله صادر شد، در شکل دهي و پيدايش رژيم صهيونيستي در سال 1948نقش اساسي داشت . در حال حاضر نيز اظهارات بالفور در سخنان و رفتار دولتمردان انگليس به روشني تجلي يافته است . بالفور در سال 1919گفته بود :«اگر گرايش صهيونيسم براي تصرف فلسطين بر حق يا ناحق باشد، ولي به هر حال اين رؤياي تاريخي مي تواند در آينده آرزوهاي غرب را برآورده کند . تحقق اين آرزوها بيش از سرنوشت هفتصد هزار فلسطيني که در اين سرزمين تاريخي سکونت دارند، اهميت دارد. قدرت هاي بزرگي که در مجمع ملت ها عضويت دارند، براي سرپرستي انگليس بر فلسطين مايل نيستند با مردم بومي اين سرزمين مشورت نمايند». نگاه کنيد اکنون نيز که حدود 90سال از صدور منشور بالفور گذشته است، استکبار جهاني توجهي به خواسته هاي برحق ملت فلسطين ندارد. هرگز نمي خواهد ملت فلسطين را برسميت بشناسد .
حاکميت نظامي انگليس برفلسطين بيش ازساير قدرت هاي استعماري آن مرحله جهان ويرانگر بوده است. جنايت انگليس در فلسطين به مراتب بدتر از جنايات فرانسويان در الجزاير و ايتاليائي ها در ليبي بوده است. مردم فلسطين از سال 1917با دو دشمن مشترک انگليسي و صهيونيستي مواجه بودند. بن گوريون و سران اقليت يهودي در فلسطين براي تشکيل ارتش مخفي به منظور دفاع از انبوه مهاجران يهودي اروپائي که به فلسطين مي آمدند در سال 1929با انگليس وارد مذاکره شد و در نتيجه اين مذاکره ارتش سري هاگاناه را پايه گذاري کرد. زماني که اين ارتش به حد کافي توان يافت و به انواع اسلحه مجهز شد. بن گوريون کوشيد انگليس را دور بزند و به سوي آمريکا گرايش پيدا کند.
در حقيقت انعطاف پذيري به سوي قدرت هاي بزرگ، يکي از مهمترين ويژگي هاي جنبش صهيونيستي را تشکيل مي دهد. به طور مثال مالکولم ماکدونالد وزير مستعمره هاي انگليس در سال 1939با بن گوريون ملاقا ت کرد و از او پرسيد که نظاميان انگليس تا چه زمان بايد از اقليت يهودي در فلسطين حمايت کنند؟بن گوريون با خونسردي به او پاسخ داد که يهوديان از اين پس نيازي به کمک انگليس ندارند. ماکدونالد براي اينکه ديدگاه بن گوريون را تست کند دوباره از او پرسيد اگر ارتش عراق از سمت شرق به اقليت يهودي فلسطين حمله کرد شما چه واکنشي نشان مي دهيد؟بن گوروين به او گفت که از يهوديان امريکا کمک مي طلبد!
زمان زيادي نگذشت تا اينکه بن گوريون که رياست اتحاديه کارگران يهودي در فلسطين را برعهده داشت، با امضاي معاهده بلتمور در ماه مه سال 1942،به جاي انگليس، لابي يهودي آمريکا را متولي امور يهوديان جهان و دفاع از جنبش صهيونيستي کرد. اين معاهده به اين دليل معاهده بلتمور ناميده شد که نشست سران يهودي جهان در هتلي به همين نام در شهر نيويورک برگزار شده بود. در اين نشست تصميم گرفته شد که پس از توقف جنگ جهاني دوم، ده ها هزار تن از يهوديان آمريکا زير نظر آژانس يهود به فلسطين انتقال يابند. در منابع تاريخي آمده است که هدف از برگزاري نشست بلتمور، اعلام همزمان جنگ سياسي بر ضد دولت انگليس و اعلام جنگ نظامي بر ضد فلسطيني ها بود. بن گورين در اين نشست سران جامعه يهودي آمريکا را ملزم کرد تا همه امکانات خود را براي روياروئي با انگليس و فلسطيني ها بسيج کنند.
پيش از سال 1944به ويژه در سالهاي 1946-1939که انقلاب مردم فلسطين به اوج رسيده بود. عمليات تروريستي سازمان هاي صهيونيستي فقط متوجه فلسطيني هاي بيدفاع بود . در آن مرحله سازمان هاي هاگاناه و ارگون و اشترن براي اولين بار تاکتيک هاي جنايتکارانه و شيطنت آميز بر ضد فلسطيني ها بکار گرفتند. بازارهاي، ميادي شهرها، ايستگاه هاي اتوبوس شهري و فروشگاه ها را به وسيله مواد منفجره بمب گذاري مي کردند. ولي در آن آستانه پايان قيموميت انگليس بر تقسيم فلسطين و اعلام موجوديت رژيم صهيونيستي حملات نظامي سازماندهي شده صهيونيست ها به شهرها و روستاها ي فلسطيني ابعاد وحشتناکي به خود گرفت. انگليسي ها که مأموريت شان را مبني بر تقويت موقعيت نظامي، اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي يهوديان در فلسطين به طور کامل انجام داده بودند. در برابر کشتار فلسطيني ها به طرز زننده، بي تفاوتي نشان مي دادند . گرداننده بي رحم و بي رقيب همه اين جنايات شخص ديويد بن گوريون اولين نخست وزير رژيم صهيونيستي بود، که در صحنه خاورميانه و در اوج بزدلي و زبوني سران و پادشاهان عرب حرف اول را مي زد.
با وجودي که برخي سازمان هاي تروريستي صهيونيست گاه و بيگاه به مراکز نظامي انگليس حمله مي کردند، ولي بن گوريون با وجودي که با انگليسي ها اختلاف نظر داشت اما فلسطيني ها و اعراب را دشمن شماره يک قوم يهود مي دانست. او در آستانه اعلام موجوديت کيان غاصب، تاريخ مصرف انگليسي ها را پايان يافته تعبير مي کرد که بايستي از سر راه تشکيل «دولت اسرائيل»برداشته شود. لذا پس از توقف جنگ جهاني دوم در سال 1945، زنگ برپائي کيان غاصب در اراضي تحت تصرف يهوديان در فلسطين به صدا در آمد. براين اساس تلاش دامنه دار صهيونيست ها براي اخراج نظاميان انگليسي از فلسطين آغاز گرديد. اما نه با روش هاي نظامي. بلکه از طريق فشار لابي يهودي آمريکا بر دولتمردان اين کشور و سپس فشار کاخ سفيد بر لندن، و تعرض به ناوگان انگليس در درياي مديترانه و براه انداختن جنگ گسترده تبليغاتي مبني بر اينکه دولت انگليس به يهوديان نجات يافته از جنگ هاي اروپا اجازه انتقال به فلسطين را نمي دهد.
آمارهاي تهيه شده توسط مراکز پژوهشي بين المللي از کشتارها و قتل عام هاي فلسطني ها که گروه هاي تروريستي صهيونيستي از سال 1937تا زمان اعلام موجوديت کيان غاصب در سال 1948مرتکب شدند، حاکي از آن است که صهيونيست ها در اين مدت حدود 57کشتار فجيع و تجاوزکارانه و تخريب در شهرهاي قدس، الخليل، حيفا، يافا، بئرالسبع، طبريه، صفد، غزه و ده ها روستاي فلسطيني نشين از جمله ديرياسين، کفر قاسم، عين الزيتون، سعسع، و الطيره مرتکب شدند که در نتيجه آن هزاران زن و کودک و جوان و بزرگسال فلسطيني به طرز فجيعي به شهادت رسيدند يا زنده به گور شدند. افرادي همچون بن گوريون، آرئيل شارون، اسحاق رابين، اسحاق شامير، مناخم بگين و شيمون پرز بر اين جنايات نظارت داشتند. صهيونيست ها با اين قتل عام ها، فضاي رعب و وحشت در دل فلسطيني ها ايجاد کردند و با اين شيوه چند ميليون شهروند بومي را از سرزمين خود رانده و در کشورهاي همسايه آواره کردند.
اين در حالي است که انلگيس در آخرين سال هاي اشغال فلسطين، حدود يکصد هزار سرباز مجهز به انواع اسلحه زرهي و هوائي در اين سرزمين مستقر کرده بود، و اين قدرت را داشت تا از ارتکاب اين قتل عام ها توسط صهيونيست ها جلوگيري کند. ولي برخي کارشناسان فلسطيني بر اين باورند که در پي توافقي که بين بن گوريون ولابي صهيونيستي آمريکا صورت گرفت، هاري ترومن رئيس جمهوري وقت آمريکا به دولت انگليس فشار وارد آورد تا دست يهوديان را براي کشتار فلسطيني ها باز بگذارد.
پژوهشگران فلسطيني تأکيد کرده اند با وجودي که محافل صهيونيستي، مردم بومي فلسطين را ببيانگاني مي خوانند که به طو ر غيرقانوني در سرزمين فلسطين زندگي مي کنند. ولي تجب آور اين است که بن گوريون در پي مطالعات 16ساله درباره تاريخ فلسطين زندگي مي کنند .لي تعجب آور اين است که بن گورين در پي مطالعات 16ساله درباره تاريخ فلسطين در کتابخانه عمومي نيويورک به اين نتيجه رسيده که کشاورزان فلسطيني نسل واقعي عبرانيا قديم هستند که از زمان حضرت موسي (ع)در فلسطين زندگي مي کنند.
تحولات و توطئه هائي که قضيه فلسطين در قرن گذشته با آن مواجه بوده، مردم و ساير جنبش هاي اسلامي و نهضت هاي آزادي بخش ملي فلسطين را متقاعد کرده که شيخ مجاهد شهيد عزالدين القسام، راهکاري را در برابر آنان ترسيم نموده که براي حل قضيه فلسطين و دستيابي به حقوق از دست رفته بهترين راهکار است . راهکار مقاومت در برابر فزون خواهي صهيونيسم بين الملل و قدرت هاي استعمارگر غربي زير سايه اسلام با شيوه جنگ مسلحانه برترين ميراثي است که از اين شهيد برجاي مانده است. شهيد القسام، اين روحاني متعهد که عمرپربرکت خود را در راه جهاد با استعمارگران فرانسوي و انگليسي در سوريه و فلسطين گذراند و براي روياروئي با استعمارگران ايتاليائي در ليبي برنامه ريزي کرد مي تواند براي همه ملت هاي آزادي خواه منطقه الگو و سرمشق باشد.
چند سالي از پيگيري مقررات اولين اجلاس سران محافل صهيونيستي جهان که در سال 1879در شهر بازل سوئيس برگزار شد، و دولت هاي استعمارگر غربي بر آن مقررات تأييد زدند ، نگذشته بود که مرحوم القسام هوشندانه به عمق اهداف اين توطئه پي برد، و قضيه فلسطين را قضيه مرکزي و اساسي اسلام و مسلمين اعلام کرد. او در ديدار با علما و شخصيت هاي جهان اسلام در مصر، ترکيه ، سوريه ، لبنان و فلسطين آنان را به چاره انديشي و بسيج همه امکانا ت مسلمانان به منظور روياروئي با اين خطر جدي فراخواند. ولي متأسفانه بسياري از روحانيون و سران احزاب و شخصيت هاي اسلامي آن مرحله نه فقط به اين فراخواني ترتيب اثر نداده بلکه راه سازش يا بي تفاوتي را در پيش رگفتند ، و القسام و تعداد اندکي از ياران او را تنها گذاشتند.
در شرايطي که سکوت و بي تفاوتي مرگبار بر آسمان فلسطين و جهان عرب حکمفرما بود، و استعمارگران غرب و صهيونيست ها به قلب جهان اسلام مي تاختند، و نشانه هاي يورش يهوديان مهاجر به فلسطين نمايان شده بود، شيخ عزالدين القسام چگونه به آگاهي کامل و شناخت صحيح دست يافته بود. در کدام مکتب آموخت که طرح غصب سرزمين فلسطين ، خطرناکترين پديده توطئه و همدستي عوامل استکبار جهاني و صهيونيسم بين الملل در جهان اسلام ميباشد؟ و جهاد در فلسطين به منظور ناکامي اين توطئه بايد در اولويت اهداف و برنام هاي مسلمانان قرار گيرد؟
شکي نيست که اين عالم مجاهد و آگاه به مسائل زمان فارغ التحصيل الازهر و شاگرد استاد توانا شيخ محمد عبده، همه رويدادهاي ناشي از فرو پاشي جهان اسلام و پراکندگي مسلمانان را درک کرده بود، با نبوغ فکري خود پيامدهاي تهاجم قدرت هاي غربي به سرزمين اسلام را تشخيص داده بود . به همين دليل جهاد با استعمارگران فرانسوي را در سوريه نيمه کاره گذاشت و ميدان جهاد و روياروئي را به جبهه فلسطين منتقل کرد، و به بسيج توده هاي فلسطيني و ساير مجاهدان عرب و مسلمان پرداخت . شهيد عزالدين القسام خوب مي دانست که سرنوشت روياروئي بين جهان اسلام و کفر جهاني در سرزمين فلسطين رقم مي خورد . لذا مناسب ديد که با طرح مشترک دو دشمن مشترک، يعني غرب استعمار گر و صهيونيسم متجاوز در ميدان اصلي روياروئي بجنگد.
پس از ناکامي تحقق اهداف و آرمان هاي جنبش هاي فلسطيني در پي امضاي قرار داد ننگين اوسلو، همه آموختند که شيخ شهيد عزالدين القسام را ه صحيح روياروئي را مي پيموده و ملت فلسطين تنها با پيمودن راه مبارزه و جنگ مسلحانه در پرتو اعتقادات و شعارهاي اسلامي مي تواند به حقوق خود برسد. زيرا مردم به اعتقادات و باورهاي ديني خود پايبند هستند، ونجات و عزت و سربلندي خود را درادامه روياروئي با نماينده استکبار جهاني در فلسطين مي دانند. گروه ها و سازمان هاي فلسطيني که ساليان درازي شعارهاي رنگارنگ ناسيوناليستي و کمونيستي را ملا ک عمل خود قرار دادند، در باتلاق گمگشتگي و سرخوردگي گرفتار شدند . صهيونيسم و قدرت هاي غربي که از تکميل پروژه «اسرائيل»در فلسطين حمايت مي کنند تا کنون حاضر نيستند هيچ کدام از حقوق ملت فلسطين به ويژه آوارگان و تشکيل دولت مستقل را برسميت بشناسند . هم اينک نتانياهو به گسترش شهرک سازي در کرانه باختري رود اردن و سياست يهودي کردن قدس را ادامه مي دهد.
شهيد شيخ عز الدين القسام، زود هنگام ارتباط تنگاتنگ جنبش صهيونيستي با استکبار جهاني را شناخته بود، و هجوم سيل آساي مهاجران يهودي به سرزمين فلسطين در آغاز قرن بيستم را با حمايت انگليس، اين پير استعمارگر را نشانگر سرآغاز توطئه شوم و بزرگي مي دانست که در آينده موجوديت امت اسلامي را هدف قرار مي دهد. لذا براساس اين درک و شعور راه مبارزه مسلحانه را در پيش گرفت. القسام همچنين به خوبي مي دانست که اميدي به خانواده هاي فئودال و مرفه جامعه نيست و اين قشر توانائي حمل اسلحه را ندارد، و اين تنها توده هاي زحمتکش مردم پرچمدار جهاد و مبارزه هستند ، و قادرند سرنوشت اين مبارزه را رقم زنند، به همين دليل زندگي ميان مردم عادي را ترجيح داده و سازمان مسلح خود را از ميان آنان برگزيد .و شعار «مسلمانان زحمتکش پيشگامان جنگ مسلحانه »را ملاک عمل آنان قرار داد.
با وجودي که شيخ شهيد، جهاد مسلحانه و مبارزه سياسي را سرلوحه خود قرار داده بود، ولي از فعاليت هاي سياسي و گسترش آگاهي و مبارزه با بيسوادي غافل نبود. او در آغاز سال 1935و در چارچوب مبارزات خستگي ناپذير موفق شد پنج کميته سازماني در درون تشکيلات خود به وجود بياورد که عبارتند از :«کميته تبليغات، کميته تدارکات، کميته آموزش نظامي، کميته اطلاعات و کميته روابط خارجي». اين کميته ها در شکل گيري و سازماندهي مبارزه نقش تعيين کننده داشتند. او با شناختي که از حال و وضع امت در آن مرحله داشت، به هيچ وجه به پيروزي بر دشمن و توقف روند مهاجرت يهوديان به سرزمين فلسطين، اميدي به دل نبسته بود. ولي معتقد بود که با ايثار و فداکاري و نثار خون سرخ خود مي تواند دامنه آگاهي و قيام امت را گسترش دهد. اميدوار بود با اين حرکت بتواند راه آزادي و استقلال و عزت را براي نسل هاي آينده ترسيم کند.
القسام در آستانه قيام و حرکت به سوي جنگل هاي يعبد، از مفتي وقت فلسطين حاج امين الحسيني تقاضا کرد تا در مناطق مرکزي و جنوبي فلسطين نيز انقلاب مسلحانه همگاني اعلام نمايند. الحسيني به بهانه نبود آمادگي مردمي، اين تقاضا را رد کرد ، ولي پس از شهادت القسام و آغاز قيام همگاني به مردم پيوست. اما بسيار دير شده بود . چون مبارزه با استعمارگري روباه صفت همچون انگليس به رهبراني شجاع و آگاه مانند شيخ عزالدين القسام نياز داشت. با وجود مخالفت مفتي فلسطين به پيوستن به قيام القسام ولي القسام حرکتش را همراه تعداد اندکي از يارانش آغاز کرد تا به نشستگان تاريخ نشان دهد که راز و رمز جاودانگي در شهادت نهفته است.
اکنون پس از گذشت 75سال از شهادت القسام، ملاحظه مي کنيم که از ميان ملت فلسطين، افراد و گروههائي پرچم اين رادمرد را به دست گرفته اند و راه جنگ مسلحانه را در سايه تعاليم اسلام ادامه مي دهند. در حالي که بسياري از گروههاي مبارز در اين آزمون سقط کرده و راه همزيستي مسالمت آميز را با غاصبان و متجاوزان در پيش گرفته اند . اگر القسام از نظر مادي نتوانست به پيروزي برسد . ولي به آينده بسيار خوشبين بود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 55