سخنراني منتشر نشده (1)
سخنراني منتشر نشده (1)
سخنراني منتشر نشده (1)
سخنراني منتشر نشده دکتر رحيم پور ازغدي در موزه عبرت ايران
درآمد
بسم الله الرحمن الرحيم
اين جلسه از حيث زمان، مکان و حضار، يک جلسه فوق العاده است و يادم نمي آيد که در هيچ جلسه مشابهي، توفيق شرکت داشته باشم. مردان و زناني که در اينجا حضور دارند، روزگاري هنگامي که شهر در خواب ناز بود، در اينجا زير ضربات شلاق و تازيانه، نام خدا را بر زبان مي آوردند و وقتي بقيه دنبال عافيت بودند، آنها در اينجا عذاب مي کشيدند و هيچ اميدي به بيرون از اين محوطه و پشت اين ميله ها نداشتند، هيچ اميدي به پيروزي و به اينکه روزي مشهور مي شوند و در اينجا مهماني ترتيب داده مي شود! نداشتند. برادران و خواهراني که از آجر، آجر اين محوطه و از لحظه لحظه اش خاطراتي دارند که هر چه براي ما بازگو و تعريف کنند، به ما قابل انتقال نيست، گرچه من خاطرات اين دوستان را تا آنجا که به دستم رسيده، خوانده ام و توصيه مي کنم که شما هم حتما بخوانيد: خاطرات سرکار خانم دباغ، خاطرات آقاي عزت شاهي، آقاي احمد احمد، آقاي منصوري و ديگران که الان در يادآوري نامشان حضور ذهن ندارم. اينها را بگيريد و نه به عنوان رمان و داستان و قصه، بلکه براي اينکه بدانيد براي آنچه که به شما به عنوان نسل سوم انقلاب رسيده، چه بهاي سنگيني پرداخت شده است، بخوانيد.
بنده در اين جلسه حلقه واسط بين دو نسل هستم. يکي نسلي که در اينجا تازيانه خوردند و ما از پائين به آنها نگاه مي کرديم و اخبارشان را مي شنيديم، نسلي که در زمان انقلابي 13، 14سال داشت و نديده به اين جور افراد افتخار مي کرد و نسل شما که طبيعتا دوران انقلاب و دوران جنگ و آن مصيبت ها را نديده است. مي دانيد که يک چيز ارزشمندي به دستتان رسيده، اما نمي دانيد چقدر ارزشمند است و چقدر براي هر لحظه اش، مصيبت کشيده شده است.
اولا در اين جمع عمدتا اعضاي شوراي مرکزي تشکل هاي دانشجويي سراسر کشور شرکت دارند که در واقع نماد نسل سوم انقلاب و بچه هاي سياسي دانشگاه ها و بچه مسلمان هايي هستند که مي خواهند راهي را ادامه بدهند. که شما بزرگواران در اينجا شروع کرديد و يا قبل از شما ديگران شروع کردند و شما در اينجا برايش هزينه پرداختيد. براي اين بچه ها هنوز فرصت هزينه پرداختن نرسيده؛ هنوز فرصت پيدا نکرده اند. هنوز نه بمباران شيميائي ديده اند، نه شلاق خورده اند، نه توي کوچه پس کوچه ها، خطر ترور تهديدشان کرده و با خود فکر کرده اند که صبح از خانه بيرون مي آيند، ممکن است سالم به خانه برنگردند و يا ترور شوند؛ ولي روحيه و آمادگي لازم براي اين نوع مقاومت ها را در چشم اين بچه ها مي شود ديد و اگر روزي نوبت امتحان به آنها برسد، مطمئن باشيد از کساني که در سلول هاي اينجا کميته مشترک خرابکاري - شلاق مي خوردند و مقاومت مي کردند، عقب نخواهند ماند.
من اول از دوستان متصدي اين موزه صميمانه تشکر مي کنم که با اينکه واقعا چندان کمکي به آنها نمي شود و خيلي به آنها نمي رسند، خيلي براي اينجا زحمت مي کشند و از مسئولان مي خواهيم که به متصديان اينجا کمک کنند. ما بايد موزه مقاومت، موزه انقلاب، موزه دفاع مقدس داشته باشيم. اينها نماد مقاومت ملت ما و نسل هايي است که فداکاري هايي کردند که کم نظير و حتي بعضي از آنها بي نظيرند، منتها ما نتوانستيم شرح اين ايثارها و مقاومت ها را به بشريت و حتي به نسل بعدي خود منتقل کنيم. در و ديوار اينجا با ما حرف مي زنند. جلسه در شکنجه گاه تشکل شده، يعني در جايي که خواهران و برادران يکي دو نسل قبل از شما، در اينجا سلاخي شدند، اما دست از ارزش ها، توحيد و اهداف متعالي و عدالت خواهي برنداشتند. اگر چند لحظه سکوت کنيم و آن دوران را در ذهن خود تصور کنيم. هنوز در اينجا بوي خوني را که از کف پا و اعضاي بدن اينها به در و ديوار مي پاشيد و نيز صداي فريادهايشان را در زير شکنجه هاي طاقت فرسا مي شنويم. در اينجا عده اي به شهادت رسيدند و عده بيشتري دچار نقص عضو و بيماري هاي مزمن جسمي و روحي که بعضي از آنها مادام العمر بوده است، شدند و اينها بخشي از بهاي سنگيني است که نسل قبل از شما پرداخته است. و تازه وقتي از همه موانع عبور کرديم و انقلاب محقق شد، جنگ و تروريسم و جنگ هاي داخلي پيش آمد و ده ها هزار تن در دهه اول انقلاب، بار ديگر جان و مال و جسم خود را در راه حفظ همين ارزش ها و آرمان ها فدا کردند، بنابراين دانستن اينکه چه قيمتي براي پيروزي انقلاب اسلامي پرداخته شد، هم مسئوليت نسل سوم انقلاب و هم جرم انقلاب فروشان و سازشکاران را تشديد مي کند.
آن طور که متصديان و دوستان ما در اينجا به من گفته اند، در اينجا بيش از 90 نوع شکنجه، اعمال مي شده است و آخرين مدل هاي مدرن و علمي غربي شکنجه، در اينجا توسط آمريکايي ها و انگليسي ها آموزش داده مي شد و هر ماه روش جديدي مي آوردند که اين علمي تر! و جديد تر است و اين را به کار ببريد. همه اينها روي پسران و دختران مجاهد و اسلام خواه ما امتحان مي شد و انعکاس ناله شهيد و نعره جلاد، زمزمه الله الله بچه هايي را که از اين نرده ها آويزان مي شدند و يا در اتاق ها، به آپولو بسته مي شدند، شلاق مي خوردند، سوزن داغ زير ناخن هايشان فرو مي شد و آن طور که بعضي از دوستان مي گفتند، آب جوش وارد مجاري ادارار آنها مي کردند و پدر و پسر، زن و شوهر، مادر و فرزند را جلوي روي هم شکنجه مي کردند که خون يکي روي سر و صورت ديگري بريزد و صداي ناله يکديگر را بشنوند؛ اهانت هايي که مي کردند، هتک حرمت هايي که مي کردند؛ گوشت کف پا مي رفت و شلاق به استخوان مي رسيد، شکنجه مي کردند، فحش مي دادند، را هنوز مي شود در اينجا شنيد. همه اين کارها انجام مي شد تا نهايتا آنها دست از اسلام، دست از شهادت و دست از ارزش ها و آرمان هاي درخشان خود بردارند، همچنان که بسياري هم دست برنداشتند.
مردم هم اگر اين مسائل را فراموش کنند، خداوند فراموش نخواهد کرد و اساساً يکي از اشتباهات کساني که وارد گود مبارزه مي شوند، اين است که به حساب مردم کار کنند. بايد به نفع مردم کار کرد، اما نبايد به حساب مردم کار کرد، چون مردم خيلي چيزها را نمي دانند و نمي فهمند و تا آخرش هم نخواهند فهميد و تازه همان بخشي را هم که مي فهمند، مشکلي را حل نخواهد کرد، اما خداوند مي داند مجاهدان راه او، در اين سلول ها چه شکنجه هايي را تحمل کردند؛ کساني که شايد اصلا نامشان را هم ندانيم و خاطراتشان هم در جايي چاپ نشده و يا کساني که در دوران جنگ تحميلي در کوه هاي پربرف کردستان يا کوير تفت آلود فکه، هور و در نخلستان هاي آن سوي اروند، به شهادت رسيدند. در سکوت و تاريکي ها چنان فداکاري هايي شد که هيچ کس نفهميد و ندانست و تا آخر هم جز خدا نخواهد دانست. و خدا کافي است. مردم اگر همه چيز را هم بدانند، که نمي دانند، دردي را دوا نخواهد کرد.
امام حسين(ع) در دعاي عرفه تعبير زيبايي دارند و مي فرمايند: «الحمد لله الذي لا تديع عنده الواديع، جازي کل ضايع: سپاس خداوندي را که هر چه را که نزد او به وديعه بگذاريد، ضايع نخواهد شد. هر عمل صالحي و هر کار نيکي که انجام بدهيد و نزد خداوند به امانت بگذاريد، او فراموش نخواهد کرد.» مردم فراموش مي کنند، ولي او فراموش نخواهد کرد. سپاس خداوندي را که براي هر عمل کننده اي پاداشي را در نظر مي گيرد و چندين برابر پاداش مي دهد، ولو اينکه خودش هم خبر نداشته باشد که چه عمل صالحي را انجام داده است. در بعضي از روايات از قول پيامبر(ص) نقل شده که: «خداوند براي برخي از انسان ها پاداش هايي را در نظرگرفته که نه چشمي ديده، نه گوشي شنيده و نه قلبي تصور کرده و بعدا خواهند ديد».
اما دنيا آن طور هم که ما تصور مي کنيم، بي حساب و کتاب نيست که حالا يک عده اي فداکاري کردند و يک عده اي نکردند و چه فرقي است بين مجاهدين و قاعدين؟ در انقلاب و جنگ يک عده اي، از بچه هايشان، اموالشان، سلامتشان، آبرويشان گذشتند، يک عده اي هم نگذشتند و تماشا کردند و اينها همه مثل هم هستند. کي به کي است؟ اما واقعيت اين است که اين طور نيست و يک وقتي مو را از ماست بيرون مي کشند. ابدا اين طور نيست که کسي که کتک خورد و زجر کشيد با آن کسي که هيچ صدمه اي نديد، با هم مساوي هستند. خداوند مي فرمايد: «فضل الله المجاهدين علي القاعدين اجراً عظيما» هر کس براي خدا جهاد کرده، هر قدر هم اندک باشد، به همان ميزان نسبت به قاعدين، ولو مؤمن و مقدس باشند، برتري دارند. وقتي خداوند مي فرمايد: «اجراً عظيما» انسان بايد متوجه بشود که ميزان اين پاداش خارج از تصور اوست.
کساني را اينجا آورده اند که گاهي جرمشان خواندن يک اعلاميه يا يک کتاب بوده و يا در مجلس خصوصي، نقدي به شاه يا آمريکا يا اسرائيل کرده اند. همين عکس العملي که اين روزها درباره هولوکاست نشان مي دهند که اصلا نمي گذارند کسي تحقيق کند و ببيند واقعا چند نفر کشته شدند و حقيقت امر چه بود. چند روز پيش در خبري خواندم براي يکي از اعضاي اتحاديه اروپا، به دليل اينکه چنين اظهار نظري کرده، حکم بازداشت صادر کرده اند. در آن دوران هم براي يک مقاله، يک اظهار نظر و يک کتاب، افراد را به اينجا مي آوردند و شکنجه مي کردند. اينجا آزمايشگاه حقوق بشر و آزادي بيان آمريکايي و غربي بوده است! اين طور نبوده که هر کسي را که به اينجا مي آوردند، اهل مبارزه مسلحانه بوده و اسلحه دستش گرفته و مثل آقاي عزت شاهي يا مثل سرکار خانم دباغ اتهاماتشان سنگين بوده. خيلي ها بودند که مثلا در دانشگاه، يک صفحه کتاب يا يک مقاله خوانده يا يک حرفي زده بودند. آنها را به اينجا مي آوردند و کتک مي زدند و شکنجه مي کردند و از اين کميته مشترک ضدخرابکاري تا زندان هاي گوانتانامو و ابوغريب و شکنجه گاه هايي که در خود اروپا و آمريکا دارند، آزمايشگاه حقوق بشر آمريکايي! بوده اند و هستند و سيطره نظام سرمايه داري بر دنيا، تاکنون به اين شکل اعمال و حفظ شده است! اسم اين کارها را هم مي گذاشتند: «بازجويي از نوع فني». در اعترافات تهراني، ناظري پور و جعفرقلي صدري که اولين رئيس اين تشکيلات بوده، آمده، در گزارشاتي که مي دادند، اسم شکنجه ها را مي گذاشتند: «بازجويي از نوع فني»، يعني اهل فنانيت و تکنولوژي هم بوده اند. غرب فقط همين نوع فنانيت و تکنولوژي را به شرق صادر مي کند. آنها تکنولوژي هسته اي و امثال آنها را به کشورهاي ديگر نمي دهند، اما فنوني از اين دست را خوب به اين طرف مي فرستند.
بنابراين ما در اينجا يک خبر خوب داريم و يک خبر بد. خبر خوب اينکه به رغم همه شکنجه ها، جنگ ها و ترورهايي که بر ما تحميل کردند، ايران به نام اسلام، آزاد شد و با اينکه همه مي گفتند که اين زنجيرها پاره شدني نيست، اما ملت ايران رها شد. اما خبر بد اينکه «زنجير سازان» هنوز هستند، گر گ ها هنوز زنده اند و دارند در اطراف ما زوزه مي کشند. آنها در عراق، در افغانستان، در جنوب و در نقاط مختلف دنيا کمين ما هستند. اما يک خبر خوب تر اينکه با آنکه ساليان سال در ذهن مردم دنيا فرو کرده بودند که اينها شکست ناپذيرند، در کشور ما دو بار، يک بار در دوران انقلاب و يک بار در جنگ تحميلي شکست خوردند و ذليل شدند و به رغم همه فشارهايي که در ظرف اين سال ها بر ما وارد کرده اند، همه پروژه هايشان شکست خورده است. امروز امام مجاهدين و سرور همه شهدا در ميان ما نيست، اما صداي او از مرزهاي ايران بيرون رفته و همه مبارزان جهان، اعم از کشورهاي منطقه و آمريکاي لاتين، امام و سربازان امام را مي شناسند.
در خاطرات فردوست آمده که غرب از سال 38 تصميم گرفت شکنجه روشمند و به اصطلاح، متدولوژيک را زير نظر مستقيم خود در ايران اعمال کند، ولي چند سال بعد از آن قيام 15خرداد 42 به راه افتاد. او مي گويد ما از سال 38 آموزش شکنجه را مستقيما زير نظر آمريکايي ها و اسرائيلي ها آغاز کرديم. خود فردوست در لندن توسط انگليسي ها آموزش داده مي شود تا دفتر ويژه اطلاعات را راه اندازي کند. تهراني که يکي از شکنجه گران سفاک بود و بعد از انقلاب اعدام شد و صداي آمريکايي ها درآمد که چرا اعدام مي کنيد و تکليف حقوق بشر چه مي شود، در دادگاه گفت که آمريکايي ها و اسرائيلي ها، حتي در حد جزئيات، به ما آموزش شکنجه مي دادند و در همين کميته مشترک، به صورت سه شيفته کار مي کرديم، يعني 24 ساعته مشغول شکنجه و بازجويي بودند. او مي گويد در سال 56 که آمريکايي ها احساس کردند فشار بيش از حد است و احتمال دارد در ايران انقلاب شود، فرمودند!! که سلول هاي اينجا را موکت کنند و به بعضي از زنداني ها قاشق بدهند! يکي از نمايندگان صليب سرخ هم به زنداني ها گفته بود: «شما خودتان يک کاري کنيد که کمتر به شما فشار بياورند، و گرنه ما با شاه پروتکل داريم که هر گزارشي که تهيه کرديم، يک نسخه اش را براي او بفرستيم، بنابراين شما تصور نکنيد هر چه بگوئيد يک جايي هست که بررسي مي کند و مي آيند و اينها را محاکمه مي کنند، بلکه يک نسخه مستقيما پيش خود شاه مي رود.» يعني خيلي فکر نکنيد خبري است! اين هم نهادهاي بين المللي حقوق بشري شان!
باز در اسناد ساواک هست که در زيرزمين زندان اوين و خانه هايي مثل خانه سرهنگ زيبايي، عده اي از مبارزين را سلاخي مي کردند، قصابي و شکنجه ادامه داشت. امثال اين آقا ابتدا به عراق رفتند و سعي کردند با راه انداختن جنگ کردستان و بلوچستان و گرگان و نزاع هاي داخلي و دعواي شيعه و سني و کودتاي نوژه، رژيم را ساقط کنند و بعد هم که به وسيله جنگ به نتيجه نرسيدند، حالا کميته هاي حقوق بشري درست کرده اند و توسط تلويزيون ها و ماهواره هاي لس آنجلسي، نظراتشان را پخش مي کنند.
حسنين هيکل، ژورناليست مشهور مصري مي گويد: «من در زمان شاه به ايران آمدم و به من فيلمي را نشان دادند که يک خانم مسلماني را برهنه کرده بودند و با آتش سيگار، بدن او را مي سوزاندند. من پرسيدم، چرا از اين صحنه ها فيلم گرفته ايد؟ اين که به ضرر شماست خيلي عادي جواب دادند که اينها فيلم هاي آموزشي است. ما تهيه مي کنيم و آمريکايي ها به به کشورهاي ديگري که تحت کنترل آنهاست، مي فرستند تا نحوه صحيح شکنجه کردن، را ياد بگيرند! اينها براي انتقال تجربه است!». انتقال معرفت و دانش و تکنولوژي، در اين حدش از نظر آقايان اشکالي ندارد! صدها پست سازماني با توجه به الگوهاي سيا و اسکاتلنديارد و موساد در اينجا تشکيل شد و شروع به فعاليت کردند و از سال 52 در اينجا سه شيفته کار مي کردند. گمان مي کنم در خاطرات آقاي عزت شاهي خواندم که ظرف غذا و ظرف ادرارشان يکي بود. جداً توصيه مي کنم که خاطرات اين بزرگواران را بخوانيد تا ببينيد کساني که بشر را سلاخي مي کنند، چطور سنگ حقوق بشر و دموکراسي و آزادي را به سينه مي زنند. اينها را بخوانيد تا بدانيد رازهاي انقلاب چگونه ذره ذره توليد و حفاظت شده اند ما نبايد زود بترسيم و عقب نشيني کنيم. اينهايي را که اهل ترديد و سازش هستند، نبايد اجازه بدهيم هدايت انقلاب را به عهده بگيرند. براي اين انقلاب بهاي سنگيني پرداخت شده است.
هنگامي که شهيد رجائي به عنوان رئيس جمهور به سازمان ملل در نيويورک رفت، در مصاحبه اي مطبوعاتي، خبرنگاران به ايشان گفتند: «شما بنيادگرا هستيد، حقوق بشر را در ايران نقض کرده ايد، بعضي از سران رژيم قبل را اعدام کرديد، انقلاب ايران مروج تروريسم بين المللي شده...» و از اين حرف ها، مرحوم رجائي به جاي اينکه جواب بدهد، جوراب هايش را درآورد و پاهايش را جلوي دوربين هاي تلويزيوني گرفت و گفت: «آن حقوق بشري که شما از آن حرف مي زنيد، ردش کف پاهاي من معلوم است. شلاق هايي که کف پاهاي من خورده، با آموزش آمريکايي ها و انگليسي ها و اسرائيلي ها بوده و شکنجه گران ايراني حکومت تحت حمايت شما، اجرا کردند.» و هيچ جواب ديگري نداد. بعد که ايشان برگشت، در بعضي از مطبوعات و محافل مي گفتند که رجائي آدم پاکي است، آدم خوبي است، اما قشري و امل و بي سواد و عوام است و عرف ديپلماتيک سرش نمي شود. اين آدم، آبروي ما را برد. مرد حسابي! مگر آدم جلوي دوربين هاي تلويزيوني جورابش را بيرون مي آورد؟ آبروي ما را پيش روشنفکرها و رسانه هاي غرب بردند، ديگر آبرويي برايمان نماند! به جاي اينکه هر جا مي رود به او افتخار کنيم، اين جوري آبروي ما را مي برد. بني صدر به شهيد رجائي مي گفت: خشک سر!
اين وضعيت، اکنون گذشته است. نسل ما که بين آن نسل و نسل شماست، سنش اقتضا نمي کند که افتخار شلاق خوردن در اينجا را داشته باشد و چه خوب! چون معلوم نبود که اگر مي خورديم، چه مي کرديم! ولي اين را يادم هست که نسل ما، به کساني که چريک مي شدند و در راه آرمان هاي خود شلاق مي خوردند و شکنجه يا در به در مي شدند و زير شلاق، خدا را صدا مي زدند و با ياد خدا مي توانستند شکنجه و اهانت را تحمل کنند، واقعا با افتخار و غبطه نگاه مي کردند. فقط يک چيز است که مي تواند در چنين شرايطي به انسان صبر و تحمل بدهد و به داد انسان برسد و آن ايمان به غيب است. در اين جور جاها ديگر شعارهاي سياسي و پزهاي چپ و راست و فيگور و ژست هاي انقلابي و سخنراني و دکلمه و انشا به درد نمي خورد، چون اينها مال وقتي است که بقيه هم هستند و زير بمباران شيميايي و آتش و ترکش که بچه هاي سالم، ديگر نيستند و همه با استخوانهاي شکسته و شکم هاي دريده و دست و پاهاي شکسته افتاده اند، يکي آنجا ناله مي کند، پنج تا اينجا شهيد شده اند و همه جا دود و باروت و آتش است، ديگر نه مارش به درد مي خورد نه سخنراني، نه هيچ چيز ديگري و فقط انسان مي ماند و آنچه که از قبل براي خودش فراهم کرده و در او ريشه دارد و دروني شده است. آنجا شعار و ريا و تظاهر نيست و فقط جاي عقايد خالص و صميمي است.
اولين بار که من در عمليات خيبر در سال 62 مجروح شدم، تا يک ربع هر چه فکر مي کردم آيه اي از قرآن يادم نمي آمد. با خودم گفتم: «چقدر لقلقه زبان با آنچه که در لحظه مرگ و زماني که بايد چشم در چشم مرگ بدوزي و فقط تو مانده اي و او، فرق دارد.» اين امام بود که به همه مبارزان فهماند که اگر مي خواهيد مجاهد درستي باشيد، بايد ايمان به غيب را در باور و دل خود درست کنيد، و الا با تندروي و وراجي حل نمي شود، چون در آن لحظه، فقط تو مي ماني و آنچه که حقيقتا به آن ايمان داري. وقتي تو مي ماني و جلاد، فقط اين باور است که به تو قدرت مي دهد و باقي قدرت ها تبخير مي شوند و از بين مي روند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 39
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}