سرکوب بي فرجام(2)


 

نويسنده:قاسم حسن پور




 

کميته مشترک ضد خرابکاري: زمينه هاي پيدايش و عملکرد
 

آيا شاه با خبر بود؟
 

اولين سئوالي که در ذهن مورخين و يا افراد علاقمند به تاريخ مطرح مي شود اين است که آيا محمدرضا شاه از جرياناتي که در کشور و خصوصا کميته مشترک اتفاق مي افتاد، مطلع بود و يا عده اي، خودسرانه دست به هر جنايتي که مي خواستند مي زدند؟ و باز اين سئوال مطرح است که اگر او از جريان مطلع مي شد، آيا با افراد خاطي برخورد مي کرد و با معرفي آنها به افکار عمومي، مانع از تکرار اين گونه اعمال مي شد؟ براي روشن شدن اين موضوع به کاوش در برخي از اخبار مندرج در مطبوعات آن زمان و بازبيني گزارشات و اسناد موجود در پرونده هاي ساواک مي پردازيم:

بولتن هاي سري
 

بهمن نادري پور(تهراني) در بخشي از اعترافات خود مي نويسد:

س- در مورد بولتن ها (تهيه و پخش و نوع استفاده از آنها) را بنويسيد.
 

ج- در ساواک و به ويژه در کميته ها رسم بر اين بود که اگر شخصي دستگير و يا به فعاليت گروهي خاتمه داده مي شد، چگونگي کشف گروه، تعداد افراد دستگير شده و مدارک به دست آمده، طي بولتن ويژه اي که نوشته مي شد، به سلسله مراتب اداري داده مي شد و بعدا به اطلاع شاه جلاد خائن مي رسيد.
بولتن هاي کميته مشترک ضدخرابکاري در چند نسخه تهيه مي شدند. مشتريان اين بولتن ها ابتدا شاه بود که نسخه اول بولتن براي مطالعه او از طريق سلسله مراتب، يعني سجده اي، ثابتي، نصيري که خودشان هم آن را مطالعه مي کردند، به دست او مي رسيد. نسخه دوم براي رئيس ساواک و نسخه سوم براي رئيس شهرباني کل کشور فرستاده مي شد که بعد از مطالعه او، به احتمال قوي در اداره اطلاعات، بايگاني مي شد. نسخه چهارم هم براي اداره دوم اطلاعات و ضد اطلاعات ارتش ارسال مي شد. البته تا موقعي که تيمسار مقدم رئيس اداره دوم بود و من هم در کميته بودم، اينها فرستاده مي شدند، ولي بعد از آن را اطلاع ندارم. نسخه پنجم به اداره يکم عمليات و بررسي (يکي از ادارات کل سوم)، فرستاده مي شد که در پرونده بولتن هاي کميته مشترک که در بخش 311 نگهداري مي شد، بايگاني مي شد. نسخه ششم هم در پرونده بولتن هاي ويژه کميته مشترک بايگاني مي شد.
بولتن هاي کميته اوين در چهار نسخه تهيه مي شدند. نسخه اول براي مطالعه شاه و يا دفتر ويژه اطلاعات، نسخه دوم براي رئيس ساواک، نسخه سوم براي اداره دوم عمليات و بررسي (يکي از ادارات کل سوم) که کميته اوين رسما تحت نظر اين اداره بود، فرستاده مي شد. (البته تا وقتي که هرمز آيروم رئيس آن بود) و نسخه چهارم در بايگاني زندان اوين، ضبط مي شد».
او در جايي ديگر عنوان مي کند:
«شما چطور مي توانيد قبول کنيد که در يک سازمان اداري با سازمان رسمي داراي سلسله مراتب اداري، کارمندي جرئت کند عملي برخلاف نظر مستقيم و سلسله مراتب خود، آن هم جرم بزرگي چون شکنجه دادن را انجام دهد و رؤساي او از عمل آن کارمند بي اطلاع باشند و يا اگر مطلع شدند و موافق عملش نبودند، اجازه دهند همچنان به کار شنيع خود، يعني شکنجه دادن ادامه دهد. نعمت الله نصيري نه تنها از طريق بولتن هايي که همه هفته، دو بار، در روزهاي دوشنبه و پنجشنبه از کميته مشترک ضدخرابکاري به او داده مي شد، در جريان شکنجه ها، دستگيري ها و شهادت هاي مبارزين و مجاهدين قرار داشت، بلکه خود عامل و ناظر سختگيري و شکنجه هاي بيشتر به آنها بود.
براي آنکه شاه هم بداند دستوراتش در مورد شکنجه رعايت مي شود، معمولا در بولتن ها نوشته مي شد که: «سرانجام متهم پس از مقاومت سرسختانه اعتراف کرد که...» و اين عبارت که در بولتن هاي کميته مشترک ضدخراکباري نوشته مي شد، به آن معني بود که متهم در شرايط عادي و انساني اعتراف نکرده، بلکه اين دژخيمان ساواک بوده اند که با کابل و انواع و اقسام وسايل شکنجه، زبان او را باز کرده اند. و يا زماني که شهرباني، مستقلا کميته داشت، در بولتن هاي آن نوشته مي شد: «متهم پس از بازجويي هاي فني اعتراف کرد...» و اين عبارت و به خصوص کلمه فني به اين معني بود که شاه بداند کارمندان و افراد مامور خدمت در کميته و شهرباني هم در شکنجه دادن، دست کمي از ساواک ندارند و سپهبد صدري، رئيس وقت شهرباني که ضمنا اولين رئيس کميته مشترک ضدخرابکاري هم بود، مانند نصيري، خدمتگزار و نوکر آستان است.

حکم ملوکانه
 

فرج الله سيفي کمانگر معروف به کمالي مي گويد:
«هر کس را که دستگير مي کردند، بدون شکنجه نبود و پرويز ثابتي علنا در کميسيون ها اظهار مي داشت: دستور شاه است. بايد بزنيد و اعتراف بگيريد و ريشه اين خرابکاري ها را پيدا کنيد. اين دستور را ثابتي به عضدي داده بود؛ در نتيجه هر کسي را که به کميته مشترک مي آوردند، حتي اگر يک اعلاميه هم خوانده بود، شکنجه مي کردند و من هم به عنوان بازجو از اين قاعده مستثني نبودم».
در ذيل بولتن سري شماره 3970/ک تاريخ (1357)2537/4/20کميته مشترک ضدخرابکاري چنين آمده است:
از شرف عرض پيشگاه مبارک شاهنشاه آريامهر گذشت. مقرر فرمودند مدتي است از تروريست ها و خرابکاران گزارشي دريافت نداشته ايم. آيا فعاليت ندارند يا آنکه ساواک نفوذي ندارد؟ به عرض رسيد ساواک در حد امکانات، تا حدودي نفوذ دارد. مقرر فرمودند امکانات را زياد نماييد تا غافلگير نشويد و به طور کلي با قدرت عمل نماييد.
سپهبد مقدم -37/4/21

ايران يک حزبي شد
 

به رغم کنترل، دستگيري، شکنجه و حبس که در رژيم پهلوي امري معمول بود و حتي کورسويي از آزادي هم نمانده بود، باز وضعيت موجود براي حاکمان مستبد قابل تحمل نبود و لذا محمدرضا که به زعم خود کشور را به دروازه هاي تمدن بزرگ رسانده بود! براي بسط و گسترش دموکراسي، دستور تشکيل حزب رستاخيز را صادر کرد. اين خبر در روزنامه هاي آن زمان به اين صورت منعکس شده بود:
شاهنشاه تشکيل حزب رستاخيز ايران را اعلام کردند و با تيتر درست نوشته شد: «ايران يک حزبي شد.» شاهنشاه فرمودند: «آنهائيکه به قانون اساسي رژيم شاهنشاهي و اصول انقلاب شاه و ملت ايران معتقدند و مي خواهند فعالانه در زندگي سياسي سهم بگيرند، بايد به حزب جديد بپيوندند و کسي حق ندارد جدا و کنار بماند. آنهايي که به اين اصول معتقد نيستند، خائن و بي وطنند و اگر عملي انجام دهند، جايشان در زندان است و گرنه بايد از ايران بروند.
امام خيمني(ره) در واکنش به اين پديده نوظهور اعلاميه اي صادر کردند که در قسمتي از آن آمده است:
«درباره اين حزب به اصطلاح رستاخيز ملي ايران بايد گفت اين عمل با اين شکل تحميلي، مخالف قانون اساسي و موازين بين المللي است و در هيچ يک از کشورهاي عالم نظير ندارد. ايران تنها کشوري است که حزبي به امر ملوکانه! تاسيس مي شود و مردم مجبورند وارد آن شوند و هر کس از اين امر تخلف کند، سرنوشت او يا حبس و شکنجه و تبعيد و يا از حقوق اجتماعي محروم شدن است».
بسياري از مردم ايران براي اعتراض به اين تصميم شاه، مبادرت به پخش اين اعلاميه کردند و تعداد بسيار زيادي از آنها دستگير، زنداني و شکنجه شدند. نگارنده با چند تن از آنها، من جمله سيد احمد هاشمي نژاد گفتگو و آثار به جاي مانده از شکنجه ها را مشاهده کرده است.

اعتراض به احکام صادره
 

طبق آنچه در ساواک معمول بود، پرونده متهمان در بازجويي بسته مي شد و مقدار محکوميتي که بايد براي آنان در نظر گرفته مي شد، توسط بازجو به قاضي پرونده منتقل مي شد و نقش قاضي اين بود که پس از برگزاري يک دادگاه تشريفاتي، مقدار محکوميت صادر شده از جانب بازجورا اعلام کند و چنانچه متهم به راي صادره اعتراض داشت، خلاصه اي از پرونده به دادگاه تجديد نظر ارسال مي شد و پس از صدور راي دادگاه، تجديد نظر، طبق ماده 286 از قانون کيفر دادرسي ارتش، چنانچه موضوع اتهام مربوط به مسائل نظامي و تکاليف نظامي نبود، متهم مي توانست براي يک مرتبه تقاضاي فرجام خواهي کند و مراتب از طريق سلسله مراتب به رؤيت شخص شاه مي رسيد و نظرات وي، در ذيل برگه مربوطه درج مي شد که معمولا اين جمله بود: «از شرف عرض شاهانه گذشت، با فرجام خواهي موافقت نفرمودند».
حجت الاسلام احمد هاشمي نژاد که زنداني سياسي قبل از انقلاب است مي گويد:
«از آنجا که جرم من صرفا پخش اعلاميه و نوار سخنراني بود، حکم صادره درباره خود را ظالمانه مي ديدم و لذا اعتراض کردم، ولي جوابي نشنيدم. بعد از انقلاب که دسترسي به پرونده برايم ميسر شد، مشاهده کردم که شاه با فرجام خواهي من مخالفت کرده بود».

اذعان تاريخي
 

شاه در يک مصاحبه تلويزيوني با بي. بي. سي، در پاسخ به سئوال خبرنگار، به طور ضمني به وجود شکنجه اعتراف کرد. در بخش هايي از اين گفتگو آمده است:

خبرنگار:آيا شما از روش هايي که ساواک براي گرفتن اعتراف استفاده مي کند، راضي هستيد؟
 

شاه: اين روش ها هر روز بهتر مي شوند.

خبر نگار: عفو بين المللي مي گويد: هنوز هم کسي که به خاطر جرايم سياسي دستگير مي شود، در فاصله تاريخ دستگيري و تاريخ محاکمه، شکنجه مي شود.
شاه: باور نمي کنم.
 

خبرنگار: تصور مي کنيد ادعاي مربوط به شکنجه و سوء رفتار با زندانيان کاملا بي اساس و بر اساس دروغ هايي است که مردم مي سازند يا قبول داريد که ممکن است نمونه هايي از شکنجه وجود داشته باشد؟
 

شاه: ديگر چنين کاري نمي شود، مدت هاست که نمي شود.

خبرنگار: مطمئنيد؟
 

شاه: بله

از زبان شکنجه شدگان
 

علاوه بر برخي از اسناد که اعمال شکنجه هاي مختلف را در کميته مشترک ضدخرابکاري اثبات مي کنند، در خاطرات ده ها تن از زندانيان سياسي قبل از انقلاب اسلامي نيز به وجود بيش از 90 نوع شکنجه در کميته مشترک اشاره شده است.
نگارنده نوارهاي تصويري مصاحبه شوندگان را مشاهده و با تعداد زيادي از آنها درباره شکنجه ها و آثار به جاي مانده بر بدنشان از نزديک گفتگو کرده است. متداول ترين و رايج ترين شکنجه اي که هر زنداني در بدو ورود، آن را با چشم بسته تجربه کرده است، زدن کابل هاي برق به کف پا بوده است. در اين نوع شکنجه از کابل هاي قطور براي قسمت هايي از پا که پوت ضخيم تر داشتند (پاشنه پا) و براي قسمت هاي پنجه و گودي کف پا از کابل نازک تر استفاده مي شد. منظور از تنوع کابل، ايجاد بيشترين درد با کمترين آثار تخريب جسمي بود. شخصي نام آشنا براي زندانيان سياسي به نام محمدعلي شعباني که داراي تحصيلات چهارم ابتدائي بود و نام مستعار «دکتر حسيني» را يدک مي کشيد، متخصص ترين فرد براي زدن کابل بود. وي زنداني را روي دستگاه مخصوص شکنجه «آپولو» مي نشاند و کف دست و ساق پاي او را زير گيره هاي آن مهار مي کرد و کلاهخود آهني مخصوصي را که تا گردن زنداني را مي پوشاند، روي سر او قرار مي داد؛ آنگاه شروع به زدن کابل مي کرد. سر کابل ها افشان بود و موقع اصابت به کف پا، نوک آن روي پا بر مي گشت و موجب کنده شدن گوشت هاي آن مي شد. گاهي هم با شيئي چوبي يا فلزي، ضربه اي به کلاهخود وارد مي کرد که صداي بسيار وحشتناکي در آن ايجاد مي شد و در گوش زنداني مي پيچيد که فوق العاده آزاردهنده بود و شکنجه مضاعفي بود. بازجو براي جلوگيري از کاهش درد و براي بي حس نشدن موضع، ضربات کابل را به صورت کاملا موازي و در کنار هم به کف پا فرود مي آورد، به گونه اي که هيچ ضربه اي روي محل ضربه قبلي نمي خورد و وضعيت کف پا به صورتي درمي آمد که گويي چندين سيخ کباب را کنار هم چيده اند. با اين حال اگر نظر بازجو مي خواست فني تر شکنجه بدهد، حتما آتش سيگار خود را روي بدن عريان زنداني خاموش مي کرد. همچنين گيره هاي شوک الکتريکي را به نقاط حساس بدن زنداني، از جمله لاله هاي گوش، بيني، سر سينه ها، و آلت تناسلي وصل مي کردند.
فريدون توانگري(آرش) طي مصاحبه تلويزيوني در جواب سئوالي در مورد نوع شکنجه هايي که در کميته مشترک معمول بود، اظهار داشت
«... باتوم بود، شلاق بود. يک تختي در اتاق مخصوصي به نام اتاق حسيني بود که زنداني را روي آن مي بستند و به کف پاي آنها شلاق مي زدند. دستگاه ديگري هم به نام آپولو بود که صندلي مانند بود و متهم را روي آن مي نشاندند و دست ها و پاهايش را مي بستند و کلاهخودي آهني را روي سرش قرار مي دادند. در اين موقع به دست ها و پاها شلاق مي زدند و فرد وقتي بر اثر درد سروصدا مي کرد، صدايش داخل کلاهخود مي پيچيد و از نظر روحي هم شکنجه مي شد. يک دستگاه ديگري بود به نام سنگ آسياب. سنگي بود گرد که روي شانه هاي فرد قرار مي گرفت و سنگيني مي کرد. متهم وقتي شلاق مي خورد و پايش زخم مي شد، مجبورش مي کردند روي پاهايش بدود و چون پا ورم مي کرد، اين کار باعث درد بيشتري مي شد و لذا وقتي زنداني با آن حالت راه مي رفت، پايش مي ترکيد و خون مي افتاد. شوک الکتريکي به اين صورت بود که چند رشته سيم را از دستگاهي به جاهاي حساس بدن وصل مي کردند. گاه وقتي که پا شلاق خورده و ورم کرده بود، بازجو در حالي که کفش داشت، پايش را روي پاي زنداني مي گذاشت و فشار مي داد».

آنچه در پي مي آيد خاطرات کساني است که اين شکنجه را تجربه کرده اند:
 

«در حالي که چشمانم را بسته بودند، مرا روي صندلي آپولو نشاندند و دست ها و پاهايم را با گيره هاي فلزي که در کنار آن تعبيه شده بود، بستند. گيره ها را که با پيچ سفت مي کردند و آن قدر پيچ را مي چرخاندند که نزديک بود استخوان هاي دست و پايم را بشکند. آنگاه کلاهخودي آهني را روي سرم گذاشتند و تمام سر و گردنم در آن قرار مي گرفت، به طوري که ديگر نه چيزي را مي ديدم و نه کلامي را مي شنيدم. در اين حال ناگهان با وارد آمدن اولين ضربه کابل بر کف پايم، انگار که بمبي را در بدن من منفجر کردند. تمام وجودم به آتش کشيده شد، به طوري که ناخودآگاه فرياد کشيدم که اي کاش فرياد نزده بودم، زيرا داد و فرياد من در داخل کلاهخود فلزي پيچيد و مثل بمبي در سرم منفجر شد. اين وضعيت به مراتب بيشتر از ضربه شلاق دردناک و کشنده بود.
ضربات شلاق با قساوت تمام يکي پس از ديگري فرود مي آمدند. بدنم مثل کوره گداخته شده بود و درد و رنج ناشي از آن در اعماق قلب و روح و جانم زبانه مي کشيد. براي يک لحظه احساس کردم کابل را به استخوان هاي من مي زنند. با خود گفتم خيال است، ولي بعد متوجه شدم که بر اثر ضربات شلاق، گوشت پايم ريخته و ضربات بعدي مستقيما به استخوان پا مي خورد. درد و رنج حاصل از اين شکنجه، براي من خونريزي کليه ها، خوني شدن ادرار، پاهاي خونين و متورم و عفونت کرده و... را به ارمغان آورد و چندين ماه، آسايش و آرامش را از من سلب کرد. اثرات طولاني مدت آن نيز از بين رفتن رشته هاي عصبي کف پا و بي حس و کرخت شدن آن براي هميشه بود».
يکي از زندانيان سياسي قبل از انقلاب، هنگام بازديد از شکنجه گاه خود (کميته مشترک ضدخرابکاري) که با تغيير کاربري به موزه تبديل شده است، براي اينکه به افراد حاضر شدت و آثار شکنجه هاي ساواک را نشان دهد، فندکي را از جيبش بيرون آورد و پس از درآوردن جوراب، شعله فندک را مستقيماً کف پاي خود گرفت و در حالي که حاضرين منتظر بودند بر اثر داغ شدن پايش عکس العمل نشان دهد، با کمال تعجب مشاهده شد با وجود اينکه بخشي از کف پايش سوخت، هيچ عکس العملي نشان نداد. او به چهره افراد حاضر نگاه کرد و گفت: «باور کنيد من مرتاض نيستم. آن قدر کابل به کف پاهايم زده اند که تمام اعصاب آن از بين رفته و سال هاست که من و گرما و سرما را در اين ناحيه حس نمي کنم».
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 39