صداي انقلاب(1)
صداي انقلاب(1)
صداي انقلاب(1)
نويسنده :فاطمه شيرازي
نگاهي به زندگي شهيدآیت الله محلاتي
درآمد
آيت الله شهيد شيخ فضل الله مهدي زاده محلاتي در سال 1309 خورشيدي در شهر محلات چشم به جهان گشود . خانواده اش كشاورز و مذهبي بودند و همين متدين بودن خانواده و اقوام ،سكويي شد براي پرش فضل الله ، به سوي بالاترين جايگاه هاي علمي ، مبارزاتي ، سياسي و سرانجام در بدو شكل گيري نظام ، تصدي مقام هاي رسمي حكومتي.
در ابتدا ، نام فاميل فضل الله ، تنها «مهدي زاده» بود ، اما پس از ورود به قم و شروع به تحصيل ، بر طبق شيوه مرضيه ي آن سامان و اين كه هر شيخ يا طلبه اي را به شهر و ديارش منتسب مي كردند، به «محلاتي» مشهور شد وسال ها بعد ، با افزودن اين پسوند، «مهدي زاده محلاتي» نام گرفت ؛ اما هنوز هم همگان با عنوان «محلاتي» و «شهيدمحلاتي» مي شناسندش .
فضل الله ، تحصيل علم را ، ابتدا به ساكن ، در قم شروع نكرده بود . در محلات، به خاطر جوي كه حاكم بود ، خانواده هاي مذهبي اجازه نمي دادند كه فرزندان شان در مدارس دولتي تحصيل كنند. به همين سبب ، فضل الله ، از شش سالگي به مدرسه ميرزا ، كه حكم مكتب خانه را داشت رفت ، كه مدير آن فردي با سواد و با ايمان بود و بچه ها را به روش اسلامي تربيت مي كرد و آموزش مي داد.
فضل الله نوجوان ، پس ازآن كه شش سال تمام از همه مطالب علمي و ديني كه در آن مكتب خانه ارائه مي شد توشه برگرفت ، در همان شهر محلات ، جذب محيط ها و مراكز علمي و ديني شد . هر سال ، معمولاً در فصل تابستان ، عده اي از مراجع عظام به محلات مي آمدند. اين گونه بود كه فضل الله ، از همان سال هاي دهه دوم زندگي پربارش ، به محضر بزرگاني چون مرحوم آيت الله العظمي سيد محمدتقي خوانساري ، مرحوم آيت الله العظمي صدر واز همه مهم تر حضرت امام خميني عليهم الرحمه رسيدو به ويژه ، ارتباط و آشنايي و شاگردي حضرت امام (ره) ، بزرگترين تأثير را بر زندگي و آينده او گذاشت .
آشنايي با اين بزرگان از فضل الله نوجوان ، طلبه اي ساخت كه هم زمان در محلات ، نزد مرحوم آيت الله شهيدي و ساير علماي اين شهر درس مي خواند و به پدر و مادرش نيز ياري مي رساند.
سرانجام در سن 16 سالگي ، فضل الله ، براي تكميل معلوماتش عازم قم شد و اين ، تقريباً مقارن بود با ورود حضرت آيت الله العظمي بروجردي (ره) به اين شهر، و فضل الله و سايرتشنگان حق وحقيقت و علوم ديني ، بيشترين بهره را از آن بزرگوار بردند.
در بحبوحه ي تلاش هاي فضل الله درراه كسب علم بود كه در منزل حضرت آيت الله العظمي خوانساري در قم با بزرگ مردي چون شهيد سيد مجتبي نواب صفوي آشنا شد. برقراري انس و الفت با نواب و يارانش ، روحيه مبارزه جويي را در فضل الله به وجود آورد:«مرحوم نواب ، نَفَس عجيبي داشت كه با هر كسي انس پيدا مي كرد ، در اويك حالت روحي خاصي پديد مي آمد. علاوه بر اين كه از نظر تقوا از نظر انس باخدا بر خيلي ها مؤثر بود ، اشخاص را خيلي تشجيع مي كرد و جاذبه داشت . به خاطر همين جاذبه ، مرا هم به خودش جذب كرد و من چند سالي با فدائيان اسلام همكاري مي كردم در كنار درسي كه مي خواندم ، مبارزه راهم شروع كردم.»
«تشجيع» نواب در خصوص يارانش ، به ويژه فضل الله جوان ، كه تازه داشت بيست سالگي را پشت سر مي گذاشت ، مؤثر افتاد و علاوه بر آن ، نوعي شجاعت ذاتي هم در وجود اين روحاني نورسته ، نهادينه شده بود ودر نخستين گام ، او را بر آن داشت تا از ورود جنازه رضاخان كه در مصر به امانت سپرده شده بود،به شهر قم ، مدينه ي علم و مدفن مبارك حضرت فاطمه معصومه (س) جلوگيري كند. اما ، فقط يك نمونه از شجاعت هاي محلاتي جوان بود ، او تازه در مسيري صعب و پر مخاطره قرار گرفته بود كه يكي يكي ، همه منازل را با موفقيت وسربلندي طي مي كرد...
شهيد محلاتي ، از طريق شهيد نواب صفوي ، با حضرت آيت الله كاشاني ، بزرگ مرد نهضت ملي شدن صنعت نفت ، آشنا شد . از همين طريق و نيز به دستور حضرت آيت الله العظمي خوانساري ، به شهرستان ها مي رفت و در تبليغات انتخاباتي براي مجلس ،سخنراني مي كرد. محلاتي ، در همين رفت و آمدهايي كه به منزل مرحوم كاشاني (ره) داشت ،متوجه ارتباط و علاقه متقابل ايشان و حضرت امام (ره) شد و اين مسأله نيز يكي از چند علتي بود كه موجب تحكيم ارتباط اين شاگرد با استادي چون خميني كبير ، چه در امر تحصيل و چه در امر مبارزه ، مي شد.
ساير اساتيد شهيد محلاتي در تحصيلات علميه عبارت بودند از شهيد محراب آيت الله صدوقي ، شهيد بزرگوار آيت الله مطهري ، مرحوم آيت الله مشكيني ، مرحوم حاج اسدالله اصفهاني نورآبادي و كما بيش آقايان سلطاني ، حائري ، شيخ عبدالجواد اصفهاني ، مرحوم مجاهدي تبريزي ، شيخ محمد علي كرماني ، مرحوم علامه طباطبايي ، آيت الله مهدي حائري ، حاج ميرزا ابوالفضل قمي و مرحوم آيت الله بروجردي . اين تلمذها و حقيقت جويي ها از زمان هجرت شهيد محلاتي به تهران ، حدود سال 1339 ، نيز ادامه يافت و در پايتخت ، اين شهيد بزرگوار ، به محضر عالماني چون سيد احمد خوانساري ، آقايان آملي ، انواري ،آشتياني ،رضي شيرازي ، مهدوي ، جوادي و كماكان ، شهيد مطهري مي رسيد . يكي از هم مباحثه اي هاي شهيد محلاتي نيز شهيد بزرگوار علي قدوسي بود.
اما مسأله مهم و تأثيرگذار در زندگي شهيد محلاتي ، همچنان كه پيشتر گفتيم ، ارتباط مؤثر و مداوم با حضرت امام خميني (ره) بود:
«بعد از مرحوم آيت الله بروجردي ، من از نظر تقليد و احتياط به ايشان ـ حضرت امام ـ رجوع كردم ودائم با معظم له انس داشتم... امام از همان زمان در فكر اين بودند كه روحانيت منسجم باشد ، و انتظار حمله دستگاه عليه روحانيت و اسلام را هم داشتند ، و مي دانستند كه رژيم نقشه دارد. تا اين كه لايحه انجمن هاي ايالتي و ولايتي مطرح شد و امام در مبارزه پيش قدم شدند . در اين لايحه ، سه مسأله وجود داشت : يكي اين قسم به قرآن لازم نيست ، يكي اين كه مسلمان بودن لازم نيست ، يكي هم مسأله زن ها بود. امام ، آقايان را همان روز جمع كردند و گفتند ما بايد متحد شويم و مقابله كنيم. اول ، يك تلگراف به شاه زدند كه در آن روز ، آن تلگراف ، خودش بزرگترين مبارزه بود...»
متعاقب اين حركت و فعاليت هاي پي در پي بعدي ، واقعه مهم پانزده خرداد 1342پيش آمد و رسماً نهضت شكوهمند اسلامي و رخداد بزرگ قرن ، به دست با كفايت حضرت امام خميني كليد زده شد و نداي انقلاب به گوش جهانيان رسيد . پيش از آن ، در سال 1341 ،شهيد محلاتي يك بار دستگير شده بود. البته گاهي در سال هاي 1330 تا 1340 ، آقاي محلاتي دستگير و يك تا دو شبانه روز اسير مأموران رژيم شده بود ، اما زنداني شدن شهيد ، پيش از پانزده خرداد ، اولين دستگيري مهم از مجموعه دستگيري هاي چندين و چند گانه اش بود. ضمن اين كه در جريان واقعه خرداد 1342 نيز ، چون شهيد محلاتي به مدت دو ماه مخفي شده بود ، خوشبختانه مأموران رژيم نتوانستند ايشان را در چنگال خود اسير كنند.
شهيد محلاتي ،پس از تبعيد حضرت امام در پي وقايع بعد از 15 خرداد 1342 ، فعاليت هاي مبارزاتي خود را هم سو وهم زمان با ساير ياران حضرت امام (ره) گسترش داد:«يادم است كه ما برنامه مان را از طريق منبرها و سخنراني ها شروع كرديم و نيمه ي شعبان رسيد و از مراسم آن حداكثر استفاده را كرديم . در يك سخنراني كه در مسجد امام زمان (عج) برپا بود ، در شب نيمه شعبان ، كه بزرگترين اجتماع تهران در آن جا برپا مي شد، من يك سخنراني كردم و اسم حضرت امام را آوردم و به تبعيد ايشان شديداً اعتراض كردم . بعد كه از منبر آمدم پايين ، مرا محاصره كردند . مردم آمدند كه نگذارند مرا دستگير كنند ، اما مأموران ، مردم را با باتوم زدند و مرا هم دستگير كردند و بردند كلانتري و شب همان جا خوابيديم...» اين سخنراني ها و اين دستگيري ها و متعاقب آن بازداشت و شكنجه ،تقريباً تا زمان پيروزي انقلاب ادامه يافت و شهيد محلاتي از نظر تعداد دستگيري و زندان و نيز از نظر تعدد وجود اسناد مبارزاتي و گزارش هاي مأموران خود فروخته ي ساواك ، اگر در بين ياران امام (ره) داراي بالاترين حد نصاب نباشد ، در اين خصوص ، قطعاً يكي از مهم ترين آنان بوده است :«يك شب ، به خانه ي ما ريختند و مرا گرفتند و بردند به زندان شهرباني ، كه توي يك زيرزمين بود . تازه داشتندكميته را تعمير مي كردند . در زير ساختمان اطلاعات شهرباني ، يك زيرزمين بود كه 24 تا سلول انفرادي داشت . ما را بردند توي يكي از آن سلول ها . بايد بگويم كه حدود يك ماه ، من آن جا بودم و بدترين دوران زندان و بازداشت من ، آنجا بود. البته حالا يادم نيست كه چقدر زنداني بوده ام . بين پانزده ـ بيست بار ، تقريباً زنداني شده ام؛ تعدادش يادم نيست . در اين زندان ، نه شب معلوم بود؛ نه روز .
با وجود همه ي مصائب ، شهيد محلاتي يك دم از مبارزه دست بر نداشت . هم به سخنراني هايش عليه رژيم مي رسيد ، هم با ياران امام در حال تماس ، ارتباط و همكاري و همراهي مداوم بود از همه مهم تر ، درحين تبعيد بزرگ مرد انقلاب وبنيان گذار جمهوري اسلامي به نجف اشرف ، چند بار به محضر معظم له رسيد و در اين بين ، ارتباط شهيد محلاتي با فرزند برومند امام ، مرحوم حاج آقا مصطفي خميني (ره) نيز زبان زد همگان بود:
«آن سال ، وقتي كه من برگشتم ايران ، مأموران ، فوراً مرا خواستند و داد و قال كردند كه حاج آقا مصطفي چه دستوراتي به شما داده ؟ گفتم من با حاج آقا مصطفي رفيقم . سي سال است كه با هم آشناييم و اين رفاقت ،چيزي نيست كه تازه باشد. اگر ما نشسته ايم و با ايشان توطئه كرده ايم و شما گزارشي راجع به توطئه داريد ، مرا نگه داريد ، وگرنه چرا مزاحم ما مي شويد ؟ البته مرا رها كردند، ولي منبرم را ممنوع كردند. ديگربه هيچ وجه ،تا آخر عمر رژيم ، من ، در منبر رفتن، آزاد نبودم.»
اما مگر مي شد شير غران خميني را ساكت كرد. اين شيخ شجاع ، در همه حال و همه شرايط ، بر جهاد و مبارزه در راه حق پافشاري مي كرد و به اين امر تداوم مي بخشيد:«در تهران كه بودم ، يك مسجد درست كردم ـ خدا قبول كند ـ البته با كمك مردم ، ولي خب ، اساسش را خودم درست كردم ، زمينش راهم خودم خريدم. مسجد بزرگي است در سر آسياب دولاب . يك حسينيه هم درست كردم با كمك مؤمنين در ميدان شهدا ، كه وقتي ما نبوديم ، در اين جا دو يادبود ـان شاءالله اگر قصدمان خدا بوده ـ براي ما باقي است ، و اين دو پايگاه ، براي مبارزه بود.»
باري ،صداي انقلاب اوج گرفت و همگان با آن «هم صدا» شدند و موضوع بازگشت پير مراد نهضت به ايران اسلامي مطرح شد :«يك روز صبح ، بعد از اذان ، من در منزل ، در حال استراحت كردن بودم، تلفن زنگ زد . مرحوم شهيد مطهري بود ، مي گفتند : ديشب حاج احمد آقا تلفن كرده و گفته اند كه حضرت امام تصميم گرفته اند بيايند ايران .. شما رفقا را خبر كنيد و به منزل ما بيايد . من به بعضي از دوستان تلفن كردم و صبح ، اول آفتاب ، رفتيم به منزل مرحوم شهيد مطهري . ايشان گفتند كه حضرت امام پيغام داده وتصميم گرفته اند كه به ايران بيايند . فرمودند : منزلي در جنوب شهر كه از توپ خانه ـ ميدان امام خميني فعلي ـ پايين تر باشد و منزل عياني هم نباشد ، براي ايشان اجاره كنيم...».
اين گونه بود كه شهيد محلاتي ، در قالب يكي از مؤثرترين ياران امام در كار تشكيل و راه اندازي كميته استقبال از معظم له ، خدمات موثري در امر بازگشت و استقبال از حضرت امام خميني(ره) ، پس از پانزده سال دوري ،انجام داد:«من از روزي كه امام تصميم گرفتند تشريف بياورند ، دائم در كار كميته بودم و عضو ثابت آنجا بودم و مراقب بودم... به هر حال شروع كرديم به مقدمات را فراهم كردن ، با جامعه روحانيت دائم جلسه مي گرفتيم و هر روز تماس داشتم. قرار بر اين شد كه روحانيت مبارزي كه صددرصد مورد اعتمادند ، در مساجدشان ، افراد را براي انتظامات ، شناسايي كنند. در طول مدتي كه من در كميته استقبال بودم ، شصت و پنج هزار نفر را مسؤول انتظامات براي ورود امام كرديم.» به يمن بركت وجود حضرت امام و رهبري مستقيم ايشان در داخل مرزهاي سرزمين اسلامي پارس ، نهضت ، ده روز بعد از ورود آن بزرگ مرد ،به ثمر نشست و بساط دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهي به يد و بازوي تواناي ذريه ي رسول خدا (ص) ، حضرت آيت الله امام روح الله الموسوي الخميني ، بر چيده شد و شيخ فضل الله مهدي زاده محلاتي از سوي معظم له مأمور شد تا صداي انقلاب اسلامي ايران را به گوش جهانيان برسانند؛ شيخ شجاع ، در حالي كه هنوز ساعاتي به پيروزي قطعي انقلاب باقي مانده بود، بار ديگر مسؤوليتي خطير را بر عهده گرفته بود و مي خواست از ميان خيل مأموران و دژخيمان رژيم منحوس پهلوي ، «صداي انقلاب» باشد و خبر پيروزي را با قدرت هر چه تمام تر فرياد كند؛ اين اعلام پيشاپيش ، مي توانست كمتر رژيم را بشكند و مبارزان را دلگرم تر از پيش به مقصود رهنمون شود:
«عصر ، ما تصميم گرفتيم كه برويم راديو ـ تلويزيون را تصرف كنيم . آن جا هم زد و خورد بود و به خصوص در جام جم ، خيلي از نيروهاي ارتشي داشتند استقامت مي كردند؛ چرا راديو را اگر كسي مي گرفت ؛ كار ديگر تمام بود. من چهار نفر مرد مسلح برداشتم و رفتم براي تصرف راديو. يك ايستگاه راديو داريم در بي سيم ؛ نزديك چهار راه سيد خندان . ما تا نزديكي هاي چهار راه قصر توانستيم برويم. هر جا كه رفتيم ، ديديم كه تيراندازي است . نمي گذاشتند كه برويم توي خود بي سيم ... به هر صورت رفتيم ، در حالي كه از هر كوچه اي كه مي خواستيم برويم و وارد خيابان شويم ، مي ديديم كه تيراندازي است ...[سرانجام] ما رفتيم داخل بي سيم.
ساعت پنج و ربع بعدازظهر بود. سه ربع ، يك ساعتي طول كشيد تا اين بنده خدا دستگاه را راه انداخت . من هم يك نوار قرآن برده بودم و يك نوار سرود خميني اي امام ، يك سرود ديگر هم بود كه ظاهراً آن موقع مي خواندند . يك پيامي هم آن روز ، حضرت امام داشتند كه مردم از خودشان دفاع كنند ودستورالعمل آن روز بود. ما رفتيم آن جا. ساعت شش و ربع بود . آن جا ، من هم نگفتم كه سخنگو كي هست . راديو را روشن كرديم و من گفتم : بسم الله الرحمن الرحيم. اين صداي انقلاب اسلامي ايران است ... مردم با شنيدن اين مطلب ، خيلي غوغا كرده بودند. يك مقدار صحبت كردم و پيام امام را خواندم و نوارها را هم گذاشتيم...» و اين گونه ، صداي انقلاب اسلامي ، به گوش همگان رسيد . اين صدا مؤثر افتاد و ياران بر دشمنان فائق آمدند و زخم كاري را بر سلسله ننگين دو هزار و پانصد ساله وارد آوردند.
شب به سر آمده و سحر فرا رسيده بود . ياران ، از خرد تا كلان ، همگي درصدد ترميم خرابي ها و آباد كردن ويرانه ها بر آمدند و شيخ فضل الله نيز در حلقه نزديك ترين ياران حضرت امام ، گوش به فرمان پيشواي نهضت ، به يكي از دست اندركاران نظام نوپاي اسلامي بدل شد:
«من مسئوليت هايي كه داشتم مختلف بود. بعد از پيروزي انقلاب ، در كنار امام بودم تا وقتي كه امام تشريف بردند به قم . بعد ، يك مدت در كميته مركزي بودم. آن وقت ، وزارت خانه ها كار نمي كردندو نهادهاي انقلابي هم تازه تشكيل شده بود. نوع كارها متمركز بود در كميته مركزي و بيشتر وقتم را آنجا بودم. در كميسيون هايي كه در وزارت خانه ها تشكيل مي شد ، معمولاً يك نفر بايد از كميته مركزي مي بود ، چون كارهاي اجرايي به دست كميته بود . من ، نوعاً دراين كميسيون ها شركت مي كردم.
مسأله ديگر همان مسأله حج بود. البته در كنارحج ـ چون آن موقع حج با اوقاف يكي بود ـ نماينده امام در حج و نماينده امام بودم در اوقاف و بنابراين مدتي هم در اوقاف بودم و بسياري از موقوفات بزرگ را از چنگال موقوفه خورها بيرون آورديم و خدا به من توفيق داد كه بتوانم براي آن جا آيين نامه اي تنظيم بكنيم ـ براي اوقاف ـ كه اين آيين نامه الان هم دارد اجرا مي شود. درآن شوراي عالي اوقاف كه تشكيل مي شود ،دو نفر نماينده رهبري حتماً بايد در آن جا باشند و به موقوفاتي كه هست رسيدگي كنند ، چه امام زاده ها و چه ساير موقوفات ، هيأت امنائي بايد باشد كه مورد تأييد شوراي اوقاف مركزي باشد و سعي مي شود كه حتي المقدور تحت نظارت روحانيت باشد؛ براي خاطر اين كه حيف و ميل نشود . اين هم يكي ديگر از وظايف من بود كه آن جا داشتم.»
ديگر نقش برجسته آيت الله شهيد محلاتي ، حضور مؤثر و مهم در سازمان دهي «جامعه روحانيت مبارز» بود كه از مدت ها قبل تشكل كه همواره ـ قبل و بعد از انقلاب اسلامي ـ نقشي مهم در امور ايفا مي كرده است ، در نخستين سال هاي شكل گيري نظام به دست توان مند شهيد محلاتي ـ در قامت نخستين دبير كل جامعه روحانيت مبارزـ با همراهي روحانيون درد كشيده و متعهد ، جامه اي نو بر تن كرد و حياتي دوباره يافت:
«موضوع ديگر ، مسأله جامعه روحانيت بود كه دستورات امام را اجرا مي كرد. اين جامعه ساماني نداشت ، نوعاً جلسات در خانه ها تشكيل مي شد . اعضاي جامعه مرا به عنوان دبير جامعه انتخاب كردند كه من بيايم جامعه را سامان دهي كنم و دبيرخانه اي تشكيل بدهم ، وسايلش را فراهم بكنم. من به عنوان اولين دبير جامعه روحانيت مبارز ، مشغول انجام وظيفه شدم و خدا هم كمك كردويك مركزي را گرفتيم ، به عنوان دبيرخانه و آن جا را سازمان دهي كرديم و مسؤولين آن جارا انتخاب كرديم ، وسايل لازم را هم آماده كرديم . بعد آمديم يك اساس نامه اي تنظيم كرديم كه در اينجا البته مرحوم شهيد بهشتي خيلي كمك كرد . با مرحوم شهيد مطهري ،آقاي هاشمي ،آقاي امامي ، آقاي دكتر مفتح جلسات مختلفي تشكيل داديم ، براي تنظيم اين اساس نامه و اين اساس نامه هم تنظيم شد كه البته تصحيح و تكميل و ثبت آن تا سال گذشته [1359] هم طول كشيد . آخرين جلسه اي كه در مجمع عمومي تشكيل داديم ، براي تصويب اين اساس نامه ، به دعوت مرحوم شهيد بهشتي بود كه رفتيم در يك باغي در كرج ، كه در آنجا از صبح تا غروب ،شصت يا هفتاد نفر روحاني بوديم كه قبل از ماه مبارك رمضان ، يك قسمت عمده اي از اساس نامه در آن جا به تصويب رسيد كه خط ايشان هم الان ظاهراً در دبيرخانه هست . بعد از دو سه روز ايشان شهيد شد . به هر صورت ، سازمان دهي جامعه روحانيت به عهده من بود.»
اين ها ، تازه بخشي از فعاليت هاي آن مجاهد سخت كوش و آن عالم رباني بود كه حتي يك دم از تلاش و مجاهدت در راه خدا و خدمت به خلق خدا دست نكشيد .او پروانه وار به گرد شمعي منور ،همچون خميني كبير ، كه عمود خيمه نهضت و نظام نوپاي اسلامي به شمار مي رفت ، مي چرخيد و نور مي گرفت و آن انوار انعكاس مي داد.
به قول مقام معظم رهبري ، حضرت آيت الله خامنه اي : «در همه جريان هاي اول پيروزي انقلاب ، ايشان [ شهيد محلاتي] نقش فعال داشتند .در تمام مراحل اول پيروزي انقلاب ، كه لحظه لحظه ، كارهاي بزرگ و تعيين كننده بود ، ايشان حضور داشتند. مجموعاً ، شهيد محلاتي ، در محور تلاش و فعاليت و حركت قرار داشتند.»
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 56
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}