وجه تعاملي دين و جامعه؛ ذيل رويكرد به توسعه


 






 

تاملي در ترابط دين و توسعه
چكيده
 

امروزه در بيشتر محافل علمي- دانشگاهي براي سنجش موقعيت يك كشور از كلمه »توسعه» با بار معنايي «مدرنيزاسيون» استفاده مي شود. در محافل علمي ايران معاصر نيز گاه توسعه و پيشرفت اقتصادي، فني و اجتماعي در گروه مبارزه با «سنت» معرفي شده است.
در مقابل اين رويكرد بايد از نگاهي به سنت سخن گفت كه آن را در ارتباط با «خدا محوري» و «د ينداري» مي بيند. سنت در اين معنا بيانگر راهكاري است كه توانايي ارائه راه حل خروج از عقب ماند گي و وابستگي را فراهم مي آورد. پيروزي انقلاب اسلامي بيانگر چنين رويكردي به سنت است:

واژه گان كليدي
 

توسعه، مدرنيته، سنت، عقل، خدا محوري
روح كلي اين مقاله به طور عمده برگرفته از كتاب «رنسانسي ديگر» اثر د كتر عماد افروغ است كه البته مضمون كلي آن نيز به تاييد ايشان رسيده است.
* * *

توسعه/ سنت
 

در ادبيات معطوف به مدرنيته كلمه توسعه در برابر سنت الهي قرار مي گيرد. بر اساس اين تقسيم بندي كه متاثر از جهان بيني اروپاي غربي صورت گرفته است توسعه و پيشرفت مترادف و همسان با مدرنيته قلمداد مي شود و سنت نيز به معناي زنجيره اي از الگوهاي قد يمي اي كه مطابق اين ادبيات لاجرم مانع پيشرفت و بهره برداري از طبيعت و گذ ر از دنياي قديم به جديد است، به كار مي رود. به اين ترتيب اگر توسعه را همان مدرنيزاسيون با سه ويژگي «تحرك، افتراق و لائيك سازي» (1) در نظر بگيريم به واقع آن را در برابر معناي ديني سنت و مخصوصا سنت ديني جامعه ايراني قرار داده ايم.
سنت در اين معنا بيانگر الگوهاي اجتماعي برخاسته از اديان الهي است. به عبارت بهتر، در اينجا سنت به معناي «خداگرايي» و «خداباوري» است؛ (2) يعني اعتقاد و التزام يك گروه انساني- مانند جامعه ايران- به يك اصل غايي يا يك وجود ضروري كه هويت د هنده به آن جامعه است.
به اين ترتيب سنت با اعتقاد به خداوند و آموزه هاي دين اسلام در جامعه ايراني در مي آميزد و باور به آن با باور به مبدا هستي مرتبط مي شود. در واقع از منظر ياد شد ه، اين مبدا خود سازنده فرهنگ ملت ماست.(3)
نتيجه آنكه مدرنيته در معناي انتفاع و بهره برداري مادي از جهان در دسترس و بي اعتقادي به جهان ماوراء طبيعت، با نفي دين همراه است و به نوعي انسان گرايي مي انجامد كه براي خدا در جهان جايگاهي در نظر نمي گيرد. جمله «خدا مرده است» (4) جمله معروف نيچه به شيوه اي سمبوليك، تفاوت جدي و اساسي اين رويكرد با نگاه خداباورانه مورد اشاره را نشان مي دهد.
«مدرنيسم» مكتبي است كه با تأسي از مدرنيته و مباني و مفروضات انسان شناسي و هستي شناسي آن در قالب معرفت فردي و شناخت انساني (5) سعي در تئوري سازي يك آيين و ايدئولوژي به نام «اومانيسم»(6) در برابر خداباوري و خداگرايي دارد.
توسعه در اين معنا خارج شد ن امر قد سي از قدرت(7) را مد نظر قرار مي دهد. نتيجه چنين رويكردي فقدان مشروعيت سياسي و مد يريتي جوامع مد رن از منظر ديني است. در چنين فضايي نياز به مشروعيت قانوني و التزام به جبر و نيروي فشار براي قبولاند ن فرمانبري به مرد م و جامعه مطرح شد ه است.
سنت، در معناي مورد نظر اين نوشتار نه به معناي التزام به تكرار رخداد ها و حتي سنن تاريخي كه كارايي خود را امروزه از د ست داده است بلكه به معناي احترام و باور به سنن الهي است؛ سنني كه هويت جامعه را مي سازند و شكل مي دهند. به ديگر سخن باور به اصول ديني با لحاظ شرايط زماني و مكاني جامعه معنا دارد و نه ذيل رويكردي صرفا گذشته گرايانه.
به اين ترتيب مي توان از فرهنگ ديني به مثابه عاملي مهم در برابر توسعه اي ياد كرد كه رهاورد مدرنيته معطوف به عقلانيت اثباتي است.(8)

عقلانيت خود بنياد
 

مدرنيته يا عقل باوري و نفي حاكميت خداوند بر جهان، تاريخي همپاي با عصر رنسانس در قرن چهارم ميلادي در غرب دارد؛ تاريخي كه تاكنون نيز تداوم يافته است. انسان غربي با جابه جايي مركزيت جهان از خداباوري به انسان باوري، در طول هفت قرن گذشته روش اثباتي و فلسفه طبيعي را جهت تعميم بخشي به كل حيات انساني و اجتماعي، به كمك عقلانيت خودبنياد در پيش گرفت.
اين عقل خود بنياد و معطوف به شناخت دانش طبيعي(9) در قالب قضاوت هاي فردي تحقق مي يابد. چنين نگاهي را بايد برآمده از رويكرد هايي بدانيم كه ريشه در عصر روشنگري دارد و از آن زمان شكل گرفته است. عقلانيت، مطابق تقرير پيش گفته، اساس آزادي و حقوق بشر در معناي غربي آن است. اين عقلانيت معتقد است كه صرفا مي توان از طريق مشاهد ه گرايي و حس گرايي به حقيقت جهان دست يافت.(10) در اينجا عقلانيت خود بنياد، باور به حقيقت وحي و دنياي بعد از مرگ را نا ديد ه مي انگارد. دو ركن پايه و اساسي كه به وسيله آنها عقلانيت خود بنياد مطرح مي شود «سودگرايي» و «حس گرايي» هستند.
فقدان معنا نتيجه اين عقلانيت در جامعه توسعه يافته غربي است. خرد خود بنياد به علت فقدان تكيه گاه ديني، جامعه غربي را به جامعه طبقاتي فردگرا بدل كرد ه و آن را به آنارشيسم روحي و رواني مبتلا ساخته است(11)؛ آنارشيسمي كه نتيجه اوليه آن جنگ جهاني بود.(12) اين عقلانيت خود بنياد در زمان حال- كه وضعيت پست مدرنيته يا مرگ عقلانيت اثباتي (13) بر جامعه و تفكر جهاني حاكم است- انسان را در برابر استبداد ماشين و هجوم تفكرات نهيليسمي تنها گذاشته است.(14)

عقلانيت خدا محور
 

در سنت به معناي ديني يا هستي شناسي ديني عقل خدا محور و ملتزم به وحي است. در چنين رويكردي تكيه گاه فرد خداست. در مقايسه اين دو نوع عقلانيت (خود بنياد و خدا محور) مي توان گفت كه عقلانيت نوع نخست جزئي، استقرايي، حسابگر و ابزاري است (15) در حالي كه عقلانيت نوع دوم شهودي، كل گرا بوده و ذ يل محوريت خدا شكل مي گيرد.(16) اين عقلانيت يا چگونگي شناخت جهان بحث هستي شناسي و جايگاه خدا و انسان را مطرح مي سازد. به زبان ديگر و از منظر هستي شناختي، عقلانيت خدا محور بيانگر نوعي شناخت شهودي است كه در طول عقلانيت خدايي قرار مي گيرد(17)؛ در حالي كه هستي شناسي مشاهد ه گرا و حس گرا برخوردار از چنين رابطه اي نيست و انسان ها را در برابر انسان ها قرار مي دهد. همچنين انسان مطابق اين عقلانيت در عرض و برابر با خدا دانسته مي شود.
در عقلانيت خدا محور، خود آگاهي (18) انسان و عقلانيت و كشف و شهود او را به مقام خليفه الهي مي رساند. در اينجا خود آگاهي انسان مبناي خدا آگاهي شد ه و به شناخت بند گي انسان در پيشگاه قادر متعال منجر و منتهي مي شود.(19) در مقابل در عقلانيت خود بنياد، تقابل و مبارزه بين خدا محوري و انسان محوري به تقابل دين و طبيعت يا خدا و انسان باز مي گردد.

نوسازي/ عقب ماندگي
 

خاستگاه توسعه- در معناي غربي آن- فرهنگ و تمد ن اروپاي غربي است. توسعه شامل مجموعه وسيعي از رويكرد هاست كه در حوزه هاي مختلف انساني بروز و ظهور يافته است. اين برداشت جهان سومي نخبگان كه توسعه را فقط در قالب توسعه اي اقتصادي باز مي شناسد بيانگر انحراف روشنفكري جهان سومي در اولين مرحله رويارويي خود با غرب است. روشنفكري گرته بردار خواهان نهادينه سازي الگوي معرفتي مغرب زمين در داخل كشورهاي خود است. در اينجا روشنفكري با عنايت به رمز و راز اثباتي پيشرفت تمدن غربي، خواهان توسعه ملي و همه جانبه است. اذعان به اين راهكار، جهان سوم را دچار اختلال در تعيين هدف و تعيين ابزار رسيد ن به هد ف ساخته است.(20)
صرف توجه به الگوي اقتصادي توسعه به عنوان راهنماي رسيد ن به پيشرفت و نوسازي از نتايج اين نگرش خاص به توسعه است. فقدان ارزش هاي اخلاقي، افسون زد گي و پوچ گرايي كه به نهيليسم اروپايي منتج مي شود، از جمله عوا قب چنين رويكرد ي به توسعه است. در قرن نوزدهم نيچه نويد شكل گيري اين وضعيت را داد و خطر آن را گوشزد كرد.
به اين ترتيب بايد گفت كه از مهم ترين آفات رويكرد نا صحيح به توسعه، تقليل داد ن مفهوم آن به توسعه اقتصادي است. در چنين نگاهي ما توسعه را عمد تا در معناي نوسازي صرف اقتصادي در خواهيم يافت. نگاهي به تاريخ معاصر نشان مي د هد كه الگو پذ يري تعدادي از كشورهاي جهان سوم از فرايند هاي معطوف و علاقه مند به نوسازي نيز نه تنها توسعه پايدار و متوازن را براي آنها به ارمغان نياورد ه بلكه خود به ايجاد زنجيره اي از مشكلات نظير گسترش فاصله طبقاتي، افزايش گسست هاي اجتماعي و شكل گيري بحران معنا در درون اين جوامع انجاميده است.(21)در واقع درك صرفا اقتصادي از توسعه به دليل ناتواني در عطف توجه با رابطه سنت و مدرنيسم در ابعاد اجتماعي و فرهنگي آن قادر به توضيح الگوهاي برتر براي زند گي مرد م به اين سوي جهان نيست و عملا نسخه اي ناقص و نا صحيح را مي پيچد. به ديگر سخن چنين دركي از توسعه (الگوهاي نوسازي بر اساس رويكرد اقتصادي) بيانگر تمام الگوهاي مورد نظر در زند گي نيست و دچار محدوديت حوزه ديد و اعوجاج در فهم مناسبات انساني است.
رويكرد به نگاه فرهنگي غرب نيز آثار و عواقب وخيمي را به بار مي نشاند. اصرار انديشه غربي بر جايگاه محوري طبيعت و لذات د نيوي در برابر آخرت و قناعت پيشگي و اخلاق مداري، نوعي خدا زدايي را در جهان انسان محور سبب شد. نكته آنجاست كه ذ يل چنين برداشت نا صحيحي، باور مشرق زمين- و به ويژه خاورميانه- به ماوراء طبيعت و خداي متعال نشان عقب ماند گي و سر خورد گي سا كنان اين قسمت از كره خا كي قلمداد شد و مارك توسعه نيافتگي به پيشاني آن خورد.
به نظر مي رسد كه گشودن بحثي جد ي و جاندار در باب رابطه جامعه ايراني با مفاهيم جديد و طرح پرسش هايي بنياد ين در باب نوع آشنايي آن با اين مفاهيم، راه خروج از اين بن بست دوگانه انگار و مواجهه با پيشداوري ها و پيش قضاوت ها منبعث از انديشه نوسازي باشد.
بررسي مفهوم توسعه در سطح مناسبات جهاني نيز اهميت دارد. ذيل چنين رويكردي مي توان گفت كه بيشتر ارتباطاتي كه از قرن هيجد هم ميلادي به بعد در دنيا پديد مي آيد بيانگر رابطه اي استعماري و استثماري است. خروج «مازاد اقتصادي» كشورهاي توسعه نيافته به لحاظ اقتصادي و فني در طول دو قرن گذشته و تقسيم جهان به دو قطب فقير و غني دلالت بر اثبات وجود رابطه استثمارگر و استثمار شونده ميان گروه كشورهاي شمال و جنوب است. در واقع اين فرايند به شكل گيري رابطه مركز- پيرامون در نيمه دوم قرن بيستم انجاميد ه است.(22) استعمار جهان سوم و خروج مازاد اقتصادي به گفته فرانك و ياران، توسعه نيافتگي را علاوه بر ابعاد اقتصادي و فني آن، در ابعاد فرهنگي و اجتماعي كشورهاي جهان سوم نهادينه شده است. (23) نظام اجتماعي آن از شكل طبيعي اش به صورت مصنوعي و نا گهاني خارج شد ه و جامعه دچار چند گانگي نظام در ابعاد سياسي، اقتصادي و فرهنگي شده است. رسوخ چند گانگي به درون نظام فكري جامعه، آن را از لحاظ سياسي در يك مسير و از لحاظ اقتصادي و فني در مسيرهاي ديگر قرار داد ه و در نهايت، انسجام لازم براي رويارويي با استعمار و استثمار را از آن ستاند ه است.(24) در چنين فضايي نخبگان فكري در برابر نخبگان ابزاري قرار گرفته و جوامعي از اين دست به دو يا چند طيف فكري تقسيم شده اند. در نهايت مي توان گفت ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌كه بررسي نمونه ايران و شيوه آشنايي آن با مدرنيته سوالاتي را طرح مي كند كه پاسخ به آنها پاسخ به چگو نگي رابطه توسعه، دين و جامعه در سطح خرد و كلان است.

ايران و نوسازي
 

جامعه و فرهنگ ايران در ابتداي تثبيت حاكميت قاجار با مدرنيته آشنا شد. شكست ايران در برابر روسيه در شمال و شمال غرب و سپس شكست اين كشور در مقابل انگلستان در بحران هرات از نمود هاي عيني اين آشنايي است. از طرف د يگر نتايج اين اشنايي و سوالات پيش روي نخبگان، چگونگي اين آشنايي را در تاريخ ايران معاصر رقم زد ه است.
در ابتداي آشنايي ايران با مدرنيته تلاش جهت انتخاب راه حلي براي اين مواجهه، جرياني از نزاع ميان دربار و جامعه و نيز روشنفكران و روحانيون را دامن زد. در چنين فضايي بود كه نسل نخست نخبگان- هم در سطح درباري و غير درباري و هم در سطح روشنفكران- مواضع دوگانه اي را اتخاذ كردند. به علت اينكه ورود استعمار به بهانه مد رن سازي يا توسعه فني ايران به وسيله زور سلاح و اقتصاد ماشيني انجام گرفت، سردرگمي نخبگان را سبب شد و را هكارهاي مقابله را از الگوسازي و تقليد صرف تا رد و امتناع به برقراري رابطه با جهان غرب و تن دادن به آموزه هاي ريز و درشت فرايند مد رنيزاسيون سبب شد.
از يك طرف ميرزا ملكم خان در روزنامه قانون قلم مي زد كه مي گفت غرب هر چه دارد از اسلام اتخاذ كرد ه است و ما به علت دوري از اسلام اصيل عقب مانده ايم و راه چاره، در ديني ساختن الگوهاي توسعه غربي است(25) و از طرف ديگر هم دربار كه خواهان بستن درها بود و مشغول شدن به امور روزمره.
اين برخورد و شكاف به مشروطه منجر شد. به لحاظ نظري حكومت مشروطه به د موكراسي پارلماني و پاسخگويي دربار و شاه در پيشگاه مرد م توجه داشت. با اين حال در عمل، 20 سال مشروطه خواهي ايران و حكومت مشروط بنا به دلايلي نتيجه اي جز حاكم شد ن هرج و مرج(26) و انديشه سكولار همراه با دركي خشن از فرايند مد رن سازي ذ يل حكومت استبدادي و وابسته رضا شاه در بر نداشت. رضا خان كه با حمايت مستقيم سياسي- نظامي انگلستان و انديشه هاي روشنفكران سكولار بر سر كار آمد، توسعه را به معناي پيشرفت فني و اقتصادي به بهاي فراموش شد ن سنت ديني ايران مي ديد.(27)
در نهايت فشار استعمار، فقدان انسجام د روني بين رهبران سنتي- د يني و شمشير رضا خان در كنترل جامعه، رابطه يك سويه اي بين ايران «پيراموني» استعمار شده با «مركز» يا اروپاي غربي- مخصوصا انگلستان و آمريكا- برقرار ساخت.(28)
در چنين ارتباطي مازاد اقتصادي كشور به وسيله شركت هاي اروپايي و نخبگان و وابستگان دربار از ايران خارج مي شد و سكولاريسم، الحاد، بي د يني، فقر و عقب ماند گي به فرهنگ و اجتماع ايراني وارد مي شد. نوع رابطه ايران عصر پهلوي با استعمار، معناي نوشد گي در ابعاد اقتصادي و فني را نمايان مي سازد.
همچنين تقسيم بندي جوامع به دو دسته عقب مانده و پيشرفته ملاك هاي زند گي را عوض كرد؛ «بحران معنايي و افسون زد گي» غرب به جاي ارزش افزود ه اقتصادي جهان سوم در بين روشنفكران جهان سوم گسترش يافت و جامعه غربي كه تابع ارزش هاي سود گرايانه و لذت طلبانه بود انسان غربي را به عنوان انسان خوشبخت براي مشرق زمين تصوير ساخت. راز زدايي- كه امروزه در جوامع اروپايي به بحران معنا، افسون زد گي و گرايش به خيالات عرفاني و آموزش هاي جادوگرايانه انجاميده است- زمينه ساز و مرتبط با فناوري و پيشرفت اقتصادي غربي بود كه مبناي توسعه و الگوي روشنفكري غرب گرايي ايران در آن عهد شد.
در اين ميان جرياني شكل گرفت كه در برابر غرب و استعمار آن به معناي الگوهاي توسعه ايستاد و از زاويه سنت در معناي متوجه به د ين خدا و شريعت، به مسائل نگريست.
در واقع مبارزه با تحجر دروني و به روز شد ن مباحث د يني، نتيجه تفكر بر اساس سنت خدا باوري، در برابر مكتب انسان باوري نخبگان ايراني عصر قاجار و پهلوي بود.
انقلاب اسلامي ايران، نتيجه نگاه دين گرايانه اي از اين دست بود كه توجهي جدي به ضروريات جامعه ايراني داشت. حضور خدا و احكام و باورهاي ديني در شعارهاي انقلابيون و توجه به ضرورت هاي زماني و مكاني خبر از درك و نگرش بومي و فرهنگي به مقوله توسعه مي داد. هدايت فرهنگ جامعه به سوي تحول و تغيير از ويژگي گروه هاي سنتي در طول مبارزات انقلابي بود كه نه غربگرا بودند و نه در دامن تحجر سير مي كردند.
به اين ترتيب انقلاب اسلامي را بايد گامي در مسير توسعه دانست. با اين حال همچنان گام هاي نرفته بسياري پيش روي است. لازمه توسعه در عرصه هاي اجتماعي تمد ن اسلامي و مخصوصا تمد ن ايراني تعريف دوباره آن از مفاهيم، آرمان ها و خواست هايي است كه در قالب سنت هاي د يني قرار دارند. به ديگر سخن لازم است كه تعريف دوباره از آرمان، اهداف و كمال مطلوب هاي نخبگان براي تود ه مرد م و بد نه جامعه در طرح هاي توسعه گرايانه بايد با نظام هويت ساز دين هماهنگ باشند، ضرورتي انكار ناپذير است. به اين ترتيب ارائه راهكار براي حل مشكلات توسعه اي ايران در قالب تطابق اهداف جديد توسعه اي با هستي شناسي اسلامي است.

پايان كلام
 

اگر شرايط معرفتي يك جامعه مطابق الگوهاي هستي شناسي آن تغيير و تحول يابد، سنت هاي اجتماعي و باورهاي عمومي- كه مي توان از آن به عنوان «عرف» نيز ياد كرد- تغيير مي كند. چنين تغييراتي عمدتا ذيل فرايندي غير رسمي و غير اجباري صورت مي گيرد. شناخت رابطه ميان هستي شناسي، معرفت شناسي و روش شناسي حاكم بر قانونمند ي هاي جامعه ايراني به توسعه، نگاهي چند بعدي مي بخشد و به آن منجر مي شود كه از شمشير تحجر عليه توسعه و از سلاح نوسازي عليه دين و سنت استفاده نشود.
تاريخ روشنگري و مد رن سازي ايران معاصر نيز همچنان كه آمد، گوياي اين واقعيت است كه سير تحول مشروطه و جريان منورالفكري آن دوره، مد رن سازي رضا خاني، تغييرات اجتماعي- سياسي، 1332-1320 و جريان اصلاحات 1380-1376 به علت عد م هما هنگي با مباني ديني- سنتي ايران يا همان هستي شناسي ايراني- اسلامي، عد دم جامعيت و ناسازگاري با زمينه هاي فرهنگي و نيازهاي همه جانبه مردم به عد م اقبال عمومي انجاميده است.
از آنجا كه هستي شناسي ايراني، خدا باور و توحيد محور است، نگاه فردي اي كه در اين حوزه معرفتي زند گي مي كند متفاوت از نگاه د يگر جوامع به طبيعت، انسان و عقل است. شريعت اسلام، ذ يل تاكيدي كه بر عقل دارد، دوگانه انگاري بين عقل و دين را بر نمي تابد. باب اول «اصول كافي» اساس نگاه به احكام را عقلاني تعريف مي كند. در اسلام تقليد و توجه به مبادي ديني، از منظري غير عقلاني جايز نيست و انسان ها بايد از راه عقل به اصول دين برسند.
توسعه همه جانبه، توسعه اي است كه در چارچوب فرهنگي فعال و پويا باشد. بر همين اساس انقلاب اسلامي ايران و انديشه هاي امام خميني(ره) در اهميت بخشيد ن به آرمان هاي ديني جامعه ايران در برابر توسعه مدنظر رژيم پهلوي- كه به نوسازي الگو بردارانه و ساد ه شد ه مي اند يشد- قرار مي گيرد.
انقلاب ايران ثمره واكنش سنت در برابر نوسازي بود. نوسازي در ايران از پس مشروطه، خواها ن غربي سازي هويت ايراني براي رسيد ن به قافله بشريت بود. تقي زاد ه از «سر تا پا فرنگي شد ن» مي گفت و علي اكبر داور از «به زور بايد ايراني را به پيشرفت و تمد ن رساند» حرف مي زد. موج باستان گرايي دوره پهلوي حركت و تلاش براي ساخت حقيقت و هويتي بود كه بتواند با هويت سنتي و تاريخي ايراني- اسلامي ايران مبارزه كند. حملات قلمي و فكري به اصول و مبادي ديني، زبان عربي و هويت اسلامي مردم، توسط روشنفكران وابسته به پشتوانه قدرت حاكميت در عصر پهلوي و كشف حجاب و گسترش فرهنگ و هويت غرب در ايران، به شيوه اي زورمندانه، از جمله اين تلاش ها بود. حتي در اين دوره بسياري از روشنفكران نسل اولي نوسازي را به بهاي از دست داد ن و فراموش كرد ن د ين توصيه مي كردند.
حضرت امام(ره)، و طيف روحانيت و روشنفكران شريعت محور با توجه به ضرورت هاي زماني و مكاني به جريان نوسازي پهلوي نگاهي عميقا انتقادي داشتند. باز شد ن باب مصلحت با توجه به شرايط زماني و مكاني مرتبط با موضوع به پد يداري فقهي اجتماعي و به روز كمك كرد تا نگاهي جدي به مباحث روز و شرايط عصري داشته باشد. بر همين اساس بناي احكام فقهي خاص و متناسب با اداره كلان و ساختاري نظامي اسلامي شكل گرفت؛ راه ميانه اي كه هم توجه به سنت دارد و هم نوشد گي، نوآوري و مصلحت را در نظر مي گيرد و به آن اهميت مي بخشد.

پي نوشت:
 

1- بودون ريمون؛ فرهنگ جامعه شناسي انتقادي، ترجمه عبدالحسين نيك گهر، تهران، نشر فرهنگ معاصر 1385، ص 617.
2- اصلاني عدنان؛ پ 1 لوراليسم ديني، ترجمه انشاء اللّه رحمتي، تهران، نشر نقش جهان، 1385، ص 101.
3- اصلاني، پيشين، ص99.
4- ضيمراني محمد؛ نيچه بعد از هايدگر- دريدا- دلوز، تهران، نشر هرمس، 1382، ص14.
5- واحد مطالعات و تحقيقات تاريخي؛ سير تفكر جديد در جهان و ايران، تهران نشر هلال، 1380، ص43.
6- همان جا، ص80.
7- بودون پيشين، ص 432.
8- ر.ك بهمن پور محمد سعيد؛ فراز و نشيب عقلانيت، تهران نشر نوادر، 1379، ص29.
9- ر. ك، كاسيرر ارنست؛ فلسفه روشن انديشي، ترجمه نجف دريا بندري، تهران، نشر خوارزمي، 1372، ص28.
10- ر.ك، همان جا، ص 148.
11- ر.ك، غفوري علي؛ نهيليسم، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، بي تا، صص 39-38.
12- همان جا.
13- ر. ك، كهون لارنس، از مدرنيسم تا پست مدرنيسم، ترجمه عبدالكريم رشيديان، تهران، نشر ني، 1382، ص 353.
14- همان جا، ص 413.
15- بهمن پور پيشين، ص36.
16- اصلاني پيشين، ص 154.
17- اصلاني، ص 161.
18- دژاكام علي؛ تفكر فلسفي غرب از منظر شهيد مطهري، تهران، نشر موسسه فرهنگي انديشه، 1375، ص 305.
19- همان جا، ص 304.
20- وطن خواه مصطفي؛ موانع تاريخي توسعه نيافتگي در ايران، تهران، نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، ص36.
21- الهي همايون؛ كمك هاي خارجي و توسعه نيافتگي، تهران نشر قومس، 1382، ص 150.
22- ر.ك مگداف هري؛ امپرياليسم، ترجمه هوشنگ مقتدر، تهران، نشر كوير، 1382، ص 228.
23- الهي همايون؛ امپرياليسم، تهران، نشر قومس، 1383، ص 34-33.
24- ر.ك، مگداف، صص 21-24.
25- تقوي محمد ناصر؛ دوام انديشه سياسي در ايران، قم، پژوهشگاه فرهنگ اسلامي، 1384، صص 145.
26- استفان كرونيس؛ رضا شاه و شكل گيري ايران نو ين، ترجمه مرتضي ثاقب فر، تهران نشر جام، 1383، صص 55-46.
27- ر. ك. غني سيروس، ايران و برآمد ن رضا خان، تهران، نشر نيلوفر، 1377، صص 110-92.
28- ر.ك. كرونيس، صص 194-187.
 

منبع: خردنامه همشهري 60