توسعه عقلاني


 

نويسنده: دكتر ابراهيم فياض




 

بررسي مولفه هاي ديني و اقتصادي توسعه در ايران
 

مبناي قاعده پيشرفت و توسعه، عقلانيت است. اهميت اين مسأله تا آنجاست كه مي توان تاريخ پيشرفت هاي بشري را بر اساس عقلانيت آنها مطالعه كرد. انجام چنين مطالعه اي، در رويكرد ماكس وبر به خوبي مشهود است. وبر درصدد مطالعه تطبيقي ميان عقلانيت هايي بود كه در طول تاريخ وجود داشته اند و تمد ن هاي بسيار متعددي را عرضه كرده اند. البته بايد ياد آور شد كه رويكرد وبر به مذاهب مسيحي است و از اين جهت مطالعه وي باز تاب د هند ه مناسبات عقلاني جامعه مسيحي است.

پرسش ماكس وبر به آن بود كه عقلانيت غربي كه امروزه در پيشرفت و تمد ن مغرب زمين تجلي يافته است، با ديگر عقلانيت ها چه تفاوت هايي دارد و اين عقلانيت، در نهايت امر، موفق خواهد شد يا نه؟
 

هنگامي كه وي مشكلاتي را در عقلانيت مكانيكي غرب آن روز مشاهده كرد، دانست كه معضلاتي از اين دست، همچون بي احساسي در جامعه، حاصل اين عقلانيت است و از دل آن بر مي خيزد. وبر پس از آنكه سفري به كشور آمريكا از شهر صنعتي شيكاگو بازديد به عمل آورد و با مصائب آن، همچون دود، شلوغي و مشكلات انساني، مواجه شد كتابي با نام «فرار از جهنم» نگاشت و در آن، شهر را جهنم ناميد. در واقع وي كه در جست و جوي آن اتفاقي مي گشت كه در حال رخ داد ن در غرب بود و از اين شهر جهنمي ساخته بود، پاسخ را در عقلانيت غربي يافت. از اين رو تمركز مطالعه خود را بر بررسي عقلانيت غربي قرار داد تا دريابد، آيا مي توان به عقلانيتي دست يازيد كه به پيشرفت منجر شود و بينجامد. در نگاهي به جامعه خود در مي يابيم كه ما هم شيوه مشابهي را در نظر مي گيريم و معمولا به مقايسه عقلانيت ايراني و غربي جهت شناخت مسيرهاي منتهي به پيشرفت و توسعه دست مي زنيم.
در واقع ما معمولا نقدي را متوجه عقلانيت ايراني مي سازيم كه از دل عقلانيت غربي برخاسته است و به اين ترتيب از معيار عقلانيت غربي جهت محك زدن عقلانيت خويش بهره بر مي گيريم.
ايرانيان به واسطه سفر به غرب يا از طرق ديگر نظير ارتباطات مجازي، با تلويزيون، راديو يا رسانه ها، به نحوي از انحاء با عقلانيت غربي آشنا و مرتبط شده اند. تطبيق ها و مقايسه هايي از اين دست حاصل چنين آشنايي شدن هايي است.
در جريان چنين تطبيقات و مقايساتي است كه برخي، در كنار نقد عقلانيت خود، بر عقلانيت غربي هم انتقاداتي را وارد مي كنند. اينجاست كه مي توان دانست چرا اين روزها، بسياري از مهاجران ايراني در كشورهاي مختلف پس از بازگشت، نقدي را متوجه عقلانيت موجود و حاكم بر كشورهاي ميزبان خويش مي كنند. همچنان در سطور پيشين آمد فرمول پيشرفت، عقلانيت است؛ يعني علم به اضافه عقلانيت يا دانش همراه با عقلانيت به پيشرفت و توسعه مي انجامد. اين دانش غربي هنگامي به پيشرفت كشورهاي غير غربي منتهي مي شود كه با عقلانيت ويژه اين كشورها بياميزد و نوع خاصي از عقلانيت حاصل آيد. عقلانيتي كه در چنين فضايي شكل مي گيرد مي تواند دستمايه اي جهت حركت به سمت نوع خاصي از پيشرفت و توسعه باشد. نگاهي به تجربه كشورهاي شرقي، نظير چين، هند، اندونزي و تايلند، در سطوحي بيانگر چنين وضعيتي است. بيراهه نرفته ايم اگر مدعي شويم كه در اين كشورها دانش امروز بشري و تبارهاي سنتي شرقي، دست اندر كار توليد نوعي عقلانيت شرقي شد.

حكمت منشا عقلانيت
 

پيشرفت متناسب با عقلانيت را، در يك معنا مي توان حكمت ناميد، چه آنكه عقلانيت، در واقع در ارتباط با حكمت موجود در جامعه شكل گرفته است و حاصل چنين ارتباطي است. البته اين اشتباه و خطاست كه گمان بريم حكمت هاي مطرح در جوامع مختلف، كاملا در نقطه مقابل همد يگر قرار مي گيرند و اضداد همد يگر هستند. واقعيت آن است كه در سطوح قابل توجهي، حكمت هاي جوامع مختلف در حوزه هاي گسترد ه اي مشابه هستند و با يكديگر مشابهت دارند. به عنوان نمونه، حكمت شرقي و غربي نقاط اشتراك توجه برانگيزي با يكديگر دارند. طبعا مطالعات تطبيقي در ايضاح اين امر بسيار مهم است و مي تواند به مثابه راهنمايي خوب و مفيد به شناخت و بهره گيري از اين اشتراكات كمك كند.
عقلانيت از حكمتي ناشي مي شود كه رابطه حقيقت و واقعيت (يا امور مطلق اخلاقي و فكري با امور نسبي روزمره زند گي انساني) را تعيين مي كند. به اين ترتيب مي توان گفت كه عقلانيت، به تبع حكمت، آن وضعيت فيمابيني است كه در ميانه اين دو قرار مي گيرد؛ يعني جايگاه حكمت ميان حقيقت و واقعيت قرار دارد و اين حكمت، به نوبه خود عقلانيت جوامع مختلف را توليد مي كند.
پرسش آن است كه در حكمت با چه چيزي مواجه هستيم؟ به ديگر سخن حكمت حاوي چيست؟ در پاسخ، ذ يل نگاهي اجمالي مي توان گفت كه حاصل جمع مجموعه معارف بشري، در فرايندي تركيبي، گوياي حكمتي است كه در توليد عقلانيت هاي جوامع موثر است.
نكته ديگر، تنوع تصور در اين مقوله است؛ اي بسا در جامعه اي خاص عرفان قدرتر و جدي تر از ساير علوم باشد؛ يا در جامعه اي ديگر چنين وضعيتي براي فلسفه صادق باشد، حتي ممكن است در يك جامعه نقشي از اين دست براي فرهنگ عمومي يا فرهنگ روزمره مطرح باشد.
به اين ترتيب مي توان ذيل نگاهي تطبيقي، به وضعيت كشورهاي مختلف نظر افكند و نكاتي ارزشمند را اصطياد و مطرح كرد. به عنوان نمونه در حكمت آمريكايي بعد زندگي روزمره بر فلسفه و عرفان برتري دارد و نتيجتا، نوعي فلسفه پراگماتيستي توليد شده است كه به شدت عملگر است و منطبق بر زند گي روزمره مي باشد. اين وضعيت، در سطوحي نقطه مقابل شرايط اروپاست كه در آن فلسفه موثرتر از عرفان است. البته كشورهاي اروپايي هم با هم متفاوت هستند؛ مثلا در كشوري مثل آلمان، عرفان قوي تر از فلسفه و منطق است، ولي در انگليس منطق و فلسفه، قوي تر از عرفان است و در فرانسه هم ادبيات و هنر، قوي تر از عرفان و فلسفه است. نهايتا آنكه، اگر بخواهيم ريشه عقلانيت را جست و جو كنيم بايد به حكمت رجوع نماييم.

دين، ريشه حكمت
 

ذيل نگاهي بنياد ين در مي يابيم كه ريشه حكمت ها در د ين است. بر اين اساس، اين فهم و تعريف فرهنگ ها و تمد ن هاي گوناگون از خداست كه اهميت مي يابد. هگل اين بحث را بسيار خوب توضيح داد ه است. تعريف خداوند در كشورهاي غربي و شرقي، همچون هند، چين و ژاپن، در اين مسير بسيار حائز اهميت است. اينكه خداي آنها چه نوع خدايي است؛ خداي مورد نظر آنها خداي طبيعي يا خداي انتزاعي يا وحياني است؟ يا تعاريف ديگري از خداوند به دست داده اند كه داراي اهميتي فراوان است. چه آنكه تعريف ايشان از خداوند، به شدت، بر نوع حكمت آن جوامع موثر واقع شد ه است. به اين ترتيب مي توان گامي به پيش نهاد و گفت حكمت ها بر اساس تعاريف متفاوت از خداوند با هم متفاوت مي شوند و خداشناسي نقشي مهم در حكمت ها ايفاء مي كند. البته اينجا منظور خداشناسي، در قامت مردم شناختي آن است، نه خداشناسي به شكل فلسفي آن. به ديگر سخن منظور آن است كه چگونه خدايي در جوامع ظهور دارد.
در عداد مهم ترين بحث هاي عقلانيت در دنياي امروز مي توان به مقوله فهم ميان فرهنگي از مفهوم حقيقت و خدا پرداخت. ذيل اين عنوان به اين مسأله مي پردازيم كه هر كس چه تفسيري از حقيقت و خدا دارد.
غرض از شناخت عقلانيت مطرح در هر جامعه توضيح فرمول پيشرفت در آن جامعه مشخص است. به ديگر سخن، حاصل چنين مطالعه اي كه طبعا بخش مهمي از آن بر اساس روشي ميداني و كتابخانه اي شكل مي گيرد، فهم عقلانيت جوامع به منظور شناسايي قاعد ه توسعه در آن جوامع را در مي يابيم.
نكته مهم بعدي آن است كه عقلانيتي كه در زند گي روزمره شكل مي گيرد، به طور ويژه خود را در اقتصاد نشان مي د هد؛ يعني اقتصاد آن دانشي است كه مبنا واقع مي شود و به شيوه اي عملي و واقعي، به صحنه عينيت اجتماعي ورود مي كند. (البته اقتصاد نيز، در يك معناي آن، ريشه در علوم تجربي دارد. در ادامه به اين موضوع خواهيم پرداخت.)
به اين ترتيب بايد گفت كه اقتصاد، محل بروز و ظهور عقلانيتي است كه باعث پيشرفت در يك جامعه مي شود و عقلانيت هر جامعه در اقتصاد و نوع اقتصادي كه دارد تجلي پيدا مي كند. ما كس وبر ريشه هاي اين بحث را، به نيك فهميد ه بود؛ او دريافته بود كه اگر بخواهد عقلانيت را بررسي كند بايد عقلانيتي را كه در دين توليد شد ه است استخراج كند و سپس به عرصه اقتصاد ورود نمايد. تنها پس از آن است كه وبر، در مرحله بعدي وارد بحث سياست مي شود تا سير عقلانيت را در بعد پيشرفت و توسعه اي آن ترسيم نمايد.
به اين ترتيب مطالعه ميداني، آن هم مطالعه اقتصادي با توجه به دين، در عداد مهم ترين چهارچوب هايي است كه چهره عقلانيت جامعه را بر ما مكشوف مي دارد. اينجاست كه بايد بدانيم دين چه نوع اقتصادي را ترسيم كرده است.
مهم ترين بحثي كه ماركس وبر در اين مورد مطرح مي كند در ارتباط با رباست. وي مي پرسد آيا ربا حلال است يا نه؟ او مي گويد تعيين حلال يا حرام بودن ربا بزرگ ترين عقلانيت حاكم بر اقتصاد غربي است. اهميت اين موضوع در اين است كه هيچ ديني در طول تاريخ به غير از دين كالونيسم قرن هفد هم در سوئيس، تا كنون ربا را حلال ندانسته است. اين حوزه نظري، بيانگر زنجيره اي از مباحث مفصل و دامنه دار است. ريشه هاي مطالعه اي از اين دست به نظام پولي مطرح در كشورها بر مي گردد و پرسش مهم مطرح در آن به اصالت داد ن به كار يا پول باز گشت مي كند.
اگر اصالت به كار داد ه شود ربا حلال دانسته نمي شود و در مقابل، اگر اصالت به پول و بانكداري داد ه مي شود ربا حلال دانسته مي شود. به اين ترتيب مشخص مي شود كه رويكرد اقتصادي ما ريشه در عقلانيتي دارد كه در پس آن نهفته است. بحث از حلال يا حرام بودن ربا، به شيوه اي جدي با مقوله توسعه و پيشرفت ارتباط مي يابد. در ايران بعد ازانقلاب اسلامي مابه دنبال آن بوده ايم که اقتصادرا از حالت ربوي خارج كرد ه و به اقتصاد كار محور روي آوريم و به اين طريق به نوعي عقلانيت اقتصادي توجه كنيم كه توسعه اي ويژه را سبب مي شود.

مبناي اقتصادي اسلام براي عقلانيت
 

اسلام نوعي مبناي اقتصاد براي ايجاد عقلانيت در ابعاد فرهنگ و سياست به منظور دستيابي به پيشرفت و توسعه ارائه مي دهد. نگاهي به كتاب هاي بزرگ فقهي، خصوصا در يك صدو پنجاه سال اخير، (يعني از زمان مرحوم شيخ انصاري تاكنون) رويكرد به نوعي از عقلانيت را نشان مي د هد كه استعدادي از اين دست را دارد. به عنوان نمونه مي توان به كتاب «مكاسب محرمه» اثر مرحوم شيخ انصاري اشاره داشت(1)؛ نخستين كسي كه بعد از مرحوم شيخ، مبحث مكاسب محرمه را، به نيكي مجددا با هد ف ارائه نوعي سيستم و فقه اقتصادي و فرهنگي طرح مي كند حضرت امام خميني(ره)است.
امام خميني(ره) دو جلد كتاب مفصل در باب مكاسب محرمه نوشته اند(2) و در آنها كوشيده اند تا با رويكرد به اقتصاد، به يك نوع عقلانيت در فرهنگ برسند؛ يعني در مكاسب محرمه كه بحث فقهي است سعي مي شود كه فرهنگ در يك شبكه روابط اقتصادي و يك نوع مبادله اقتصادي و به عنوان يك كالاي فرهنگي مطالعه شود.
چنين دستاوردي، به نوعي بيانگر اوج عقلانيت فرهنگي است. در كتاب «بيع» كه يك كتاب بسيار مهم در مكاسب مرحوم شيخ انصاري است، هم مي بينيم كه سياست بر بيع بنا مي شود؛ يعني هر نوع اعتقادي كه در بيع وجود دارد بر اعتقاد مطرح در سياست هم تأثير مي گذارد. به همين دليل بحث ولايت فقيه در بيع مطرح شد ه است. به اين ترتيب بيراهه نرفته ايم اگر بگوييم مبناي اقتصادي سياست در اسلام در بيع خود را نشان مي د هد.
مرحوم شيخ انصاري در بيع، اساس را روي معالات مي گذارد؛ تعامل آزاد در ولايت فقيه هم همين بحث را پيش مي آورد. امام (ره) كه بيع معالاتي را قبول دارند در ولايت فقيه هم يك نوع ساختار مرد م محور و مرد م بنياد خاص ايجاد مي كند؛ به عبارتي ديگر، بر مبناي همان عرفي كه در مرد م و در زند گي روزمره و در عقلانيت اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي آنها وجود دارد، نوعي عقلانيت اقتصادي در نظر گرفته مي شود. اين امر مي تواند مبنايي براي سياستي شود كه مرد م محور و مرد م بنياد است. چنين عقلانيتي كه توسط امام(ره) و قبل از ايشان توسط شيخ انصاري ترسيم شد ه است، به مبادي اقتصادي اشاره دارد؛ در واقع عقلانيت ترسيمي در اقتصاد به فرهنگ كشيد ه مي شود و سياست را به شدت عقلاني مي كند. نكته آنجاست كه اين عقلانيت، مرد مي است و ضد مرد م نيست. اهميت اين نوع ورود از اقتصاد به سياست تفاوت آن با روش غربي و فارغ بود ن آن را مشكلات مطرح در شيوه غربي است. در واقع مشكلي كه ماكس وبر در سرمايه داري مي د يد در اينجا نمي بينيم.
عقلانيت در سرمايه داري ضد عاطفي و به يك معنا، ضد انساني و فقط پيشرفت محور است و توسعه را بر هر چيز د يگر مقد م مي دارد. حتي اگر در اين مسير جنگ هاي بسيار درگيرد، ذيل اين عقلانيت، به مثابه امري طبيعي در تاريخ قلمداد مي شود؛ يعني در تكامل، اخلاق معنا ندارد بلكه اخلاق را زمانه تعيين مي كند. بقاي اصلح، مهم ترين مبناي اخلاقي محسوب مي شود و هر كس بتواند بماند، مي ماند و هر كس نتواند محكوم به نابودي مي شود.
آنچه امروزه در بازارهاي بزرگ اقتصادي، نظير آمريكا و اروپا، مي بينيم بيانگر وضعيتي از اين دست است. اينجاست كه يك امر غير اخلاقي را به عنوان اخلاق مي پذيرند و يك نوع مبناي زيست شناختي براي آن عقلانيت اقتصادي در نظر مي گيرند. در مراجعه اي به طبيعت وضعيتي اين گونه را مي يابيم؛ شير كه قوي تر است، آهو را كه ضعيف تر است قرباني خويش مي كند. اين قانون طبيعت است كه ضعيف ترها توسط قوي ترها شكار شوند. در سرمايه داري ، اين قانون به قاعده اي اخلاقي تبديل مي شود .نظريه پردازان سرمايه داري معتقدند هر قاعده‌ اي، غير از اين قاعد ه، غير واقعي و هم آلود است. فلسفه تحليلي، در مبحث اخلاق به صورت بندي رويكرد ي از اين دست اشتغال دارد.
طبعا كشورهايي همچون آمريكا و انگليس كه اين نوع اخلاق تكاملي و زيست شناختي (داروينيسم اجتماعي، داروينسيم اجتماعي ، داروينيسم سياسي و...) را قبول كرده اند به لوازم آن هم پايبند شده اند. به اين ترتيب آنها بايد در هر چيزي، به قوي ترين وضعيت بينديشند تا پيروز شوند. اين كار بر اساس نوع خاصي از اخلاق توجيه پذير هم هست. به اين ترتيب انفجار بمب هاي اتمي در هيروشيما و ناكازاكي جنبه اي اخلاقي مي يابد و سردمداران آمريكا، هيچ گاه، بايت آن از ژاپني ها عذر خواهي نمي كنند. اما ما مسلمانان اين نوع عقلانيت را قبول نداريم؛ چه آنكه دو جهان را مظهر اسماي الهي مي دانيم. اسماي الهي در هر جا، ساختار خاص خود را پيدا مي كند. در قرآن كريم آمد ه است كه حضرت آد م همه اسماي الهي را آموخت. امام معصوم(ع) كه همان اسماي الهي به تمام معناست اين اجازه را نمي د هد كه داروينيسم اخلاقي يا داروينيسم اجتماعي به وجود آيد؛ چه آنكه جهان مظهر اسماي الهي است و انسان مهم ترين عنصر جهان آفرينش است.
نتيجه آنكه انسان حيوان نيست كه مبناي عقلانيت آن بر زيست شناختي اجتماعي استوار شود. براي ما پذيرفتني نيست كه جنگ طلب باشيم؛ ما بر اين باوريم كه انسان، به مثابه مظهر اسماي الهي، قرارداد محور است؛ يعني از آنجا كه اسماي الهي جامع و كامل است بايد يك نوع چهارچوب اعتباري براي حقوق انساني مختصات آن در كار باشد. مبناي ما، بيانگر نوعي رويكرد انساني است كه اجازه نمي د هد نگاهي زورمندانه و حيواني غلبه يابد و عقلانيت متناظر با آن توليد شود و تولد يابد. امري كه با فلاسفه اي مانند هيوم اتفاق افتاد و شروع شد و بعد هابز وارد مباحث سياسي شد، در نقطه مقابل اين رويكرد قرار دارد. آنها در واقع امر، نوعي عقلانيت حيوان محور براي انسان ترسيم كرد ه اند كه زيست شناسي محور، بي رحم و غير اخلاقي بود. اين نگاه در قرن نوزد هم در داروينيسم تجلي پيدا كرد و حتي كانت كه درصد د ايجاد مباحث اخلاقي بود چون از هيوم تأثير پذ يرفته بود، در نهايت، دچار عقلانيتي از اين دست شد؛ همان عقلانيتي كه بعد ها ماكس وبر آثار وحشيانه آن را در شيكاگو ديد و پس از آن فرار از جهنم را نوشت.
نتيجه آنكه اگر قبول كنيم كه انسان مظهر اسماي الهي است نمي توانيم به عقلانيت حيوان محور تن در د هيم و لازم است كه به يك نوع عقلانيت قرارداد محور روي آوريم. مرحوم علامه طباطبايي در اثر كمتر شناخته شده اش- مقاله پنجم اصول و روش رئاليسم در بحث اعتباريات- اين مبحث را خيلي دقيق مطرح كرد ه است.(3) بخش هاي د يگر اين بحث را در رسائل توحيد ي ايشان هم مي توان ديد(4). همچنين بحث مظهر اسماي الهي بود ن انسان در رساله الولايه كه در عدا د بهترين رساله هاي علامه است به چشم مي ايد. ايشان اين مبحث را در اصول فلسفه و روش رئاليسم بسط مي د هد.
علامه بر اين باور بود كه عقلانيت مبتني بر اسماي الهي، با يد اساس كار قرار گيرد و لازم است از عقلانيت بي رحمانه مورد توجه غربيان دوري گزيد ه شود؛ حاصل چنين رويكردي آن خواهد بود كه در فرايند پيشرفت؛ احساسات و عواطف خود را از دست ند هيم و دچار نوعي بي معنايي نشويم.
در مبحث ادراكات اعتباري علامه طباطبايي در كنار عقلانيت، امر به معروف و نهي از منكر را مطرح مي كنند. معروفي كه ما ترسيم مي كنيم آن چيزي است كه بايد احصال شود. معروف يا معرفت بر عكس علم استحصالي است كه بايد استحصال و توليد شود؛ چه آنكه معروف ها در جامعه بايد شماخته شوند. در واقع رسانه هاي جامعه و روابط و ساختارهاي ارتباطي موجود در آن، بايد امري را معروف كنند. در مقابل، وضعيت منكر هم اين گونه است و منكر هم، همچون معروف، يك مقوله معرفتي است. به اين ترتيب بايد اموري از اين دست توسط رسانه هاي ارتباطي و اجتماعي مورد نكوهش واقع شود. پس امر به معروف و نهي از منكر بيانگر مقولاتي سيال هستند كه بر اساس آن اعتباريات بنا مي شود.
ذيل اين رويكرد است كه لزوم تبد يل قوانين به هنجارهاي مشخص مي شود. به اين ترتيب عقلانيت اسلامي كه پشتوانه پيشرفت و توسعه اسلامي است، عقلانيتي است، نرم و نه سخت.

مشكلات توسعه در ايران
 

از آنچه آمد، به خوبي مي توان دريافت كه اگر قصد عزيمت از وضعيت واقعي امروز خويش، به موقعيتي آرماني را در سر داريم؛ بيش از هر چيز به عقلانيت، در معناي فوق الذ كر نياز داريم. در جامعه ما نوعي نگاه عرفاني وجود دارد كه با اين رويكرد سر ناسازگاري دارد. متأسفانه تصوف و عرفان، مخصوصا پس از صفويه تا اكنو ن، در جامعه ما حاكم شد ه است.
از ديگر سوي، از مشروطه تاكنون نيز دچار فقه تقليلي شده ايم؛ يعني نگاهي در جامعه بسط يافته و گسترش پيدا كرد ه است كه به جدايي دين از سياست باور دارد. اين دو عنصر، عرفان و فقه تقليلي، جامعه اي نسبتا غير عقلاني را شكل داد ه اند و آن را از توسعه و پيشرفت مناسب باز داشته اند. بي گمان نهضت پيش روانه امام خميني(ره) در مسيري مقابل اين وضعيت قد علم كرد. با اين حال تا عملي شد ن آرمان هاي آن، همچنان بايد به عقلاني سازي مناسبات پرداخت و از مشكلات پيش روي غفلت نورزيد.

پي نوشت:
 

1- انصاري، مرتضي (بن محمد امين)، محمد مسعود عباسي (مترجم)، مكاسب محرمه (ترجمه و توضيح)، دارد العلم، قم 1388.
2- خميني، (امام) روح اللّه، المكاسب المحرمه، اسماعيليان، قم 1368.
3- طباطبايي، سيد محمد حسين، مرتضي مطهري (مقدمه)، اصول فلسفه و روش رئاليسم، صدرا، تهران 1388.
4- طباطبايي، سيد محمد حسين، علي شيرواني (مترجم)، رسايل توحيدي: توحيد ذاتي، اسماء حسني، افعال الهي، وسائط فيض ميان خدا و عالم مادي، بوستان، قم 1388.
 

منبع: خردنامه همشهري 60