وضعيت دينداري و نگرش به آينده دين در ميان نسل ها (2)


 

نويسنده: يعقوب احمدي




 

ابعاد دينداري
 

براي روشن شدن مفهوم دينداري مي توان ابعاد آن را شناسايي کرد. شناخت ابعاد به درک درست و عملياتي مفهوم دينداري کمک مي کند. معتقد بودن، مؤمن بودن، عبادت روزانه، عمل اخلاقي انجام دادن و پايبندي به احکام شرع از مهم ترين وجوه دينداري هستند. در اسلام از آثار و نشانه هاي آن مي توان به تلاش فرد در ارتقاي دانش ديني، داشتن ظاهر ديني، اقامه نماز و ... اشاره کرد. آنچه در اين تحقيق مورد نظر است، بررسي دينداري افراد براساس ابعاد آن است. اگرچه به طور تلويحي مي توان به ابعاد مختلف دينداري اشاره نمود، اما اين ابعاد غالباً در چارچوب الگوهاي خاصي ارائه شده اند. در حال حاضر اين الگوها يا الگوها با ابعاد و مؤلفه هاي دينداري، ابزار مطمئني براي سنجش دينداري هستند که بدون استفاده از آنها، پيمايش در حوزه دينداري در سطح باقي مي ماند.

الگوهاي دينداري
 

اين مسئله که ايران، جامعه اي ديني است و دين در تحولات اجتماعي آن تأثير داشته، تاکنون بارها به بحث گذاشته شده است. پژوهش هايي چون بررسي « آگاهي ها و نگرش هاي فرهنگي- اجتماعي در ايران» و « بررسي ارزش ها و نگرش هاي ايرانيان»، که در سطح ملي و گسترده اي انجام شده اند، نشان دهنده ي ميزان بالاي دينداري و تمايلات مذهبي ايراني هاست. اما نکته اي که در پژوهش هاي فوق توجه چنداني به آن انجام نپذيرفته است، عدم انتخاب الگويي براي سنجش دينداري و ابعاد آن است. مطالعه حاضر با بررسي الگوهاي دينداري از ميان آنها، يکي را به عنوان الگو قابل استفاده براي سنجش دينداري برمي گزيند.

الگوي دينداري گرهارد لنسکي
 

لنسکي از نخستين افرادي است که الگوي دينداري خود را در قالب سنجش ابعاد و شاخص هاي دينداري در اوايل دهه 1960 ارايه کرده است. دين از نظر لنسکي عامل مؤثري است که انديشه و عمل فرد را حتي در جوامع مدرن متأثر مي کند. وي براي سنجش اين تأثير گذاري، مهمترين جنبه هاي دينداري، يعني« جهت گيري ديني» و « ميزان درگير بودن با گروه هاي ديني» را مورد بررسي قرار داده است. لنسکي با استفاده از رويکردهاي اجتماعي و شخصي، بيروني و دروني، چهار بعد مختلف براي دينداري تعريف مي کند. دو بعد از اين ابعاد، با فعاليت هاي جمعي دينداري ارتباط دارند و به فعاليت هاي مشارکتي و نيز فعاليت هاي معاشرتي مشهور شده اند. دو بعد ديگر نيز با گرايش هاي گوناگون ديني در ارتباطند که « راست کيشي» و « عبوديتي» ناميده مي شوند. بررسي هاي اوليه با تأکيد بر اهتمام ديني در شهر ديترويت در سال 1958 نشان دادند که، بين دو فعاليت ديني مشارکتي و معاشرتي و دو نوع جهت گيري راست کيش و عبوديتي رابطه بسيار کمي وجود دارد. وي با تکيه بر تحقيقات خود، معتقد است که اين چهار بعد، کاملاً جدا و مستقل از هم هستند. لنسکي هريک از ابعاد دينداري را اين گونه شرح مي دهد: پايبندي معاشرتي مبتني بر تعامل فرد با خانواده و دوستان و همکيشاني است که با او در دين و فرهنگ ديني سهيم هستند. در حالي که، پايبندي مشارکتي به مشارکت فرد در انجام فعاليت هاي ديني، به خصوص به صورت جمعي اشاره دارد. به عقيده لنسکي، جهت گيري عبوديتي يعني همان ارتباط شخصي انسان ديندار با خدا، که موجب مي شود فرد در تصميمات مهم خود به خواست خدا، به طور جدي توجه کند. به نظر وي، دو بعد راست کيشي و عبوديتي فرد را به خود دين متصل مي کنند و ابعاد مشارکتي و معاشرتي، فرد را به گروه هاي ديني پيوند مي زند.(1)
لنسکي، راست کيشي را ميزان پذيرش نظريه هاي ديني( احکام) و دستورهاي مجامع ديني و عبوديت را جهت گيري فرد در عرصه خصوصي در عبادت مي داند. منظور از بعد التزام مشارکتي نيز التزام فرد به چارچوب ها و ساختارهاي رسمي و جمعي يک دين است که سنجش آن با توجه به متوسط فعاليت هاي نيايشي و فعاليت هاي رسمي عبادتي ميسر مي شود. لنسکي الگوي دينداري خود را از آزمون بر کاتوليک ها، پروتستان ها و يهوديان به دست آورده است و يافته هاي پژوهش وي با ساختار و محتواي ديني اين سه شاخه از دينداران منطبق است.(2)

الگوي دينداري گلاک و استارک
 

سرآغاز ظهور ديدگاه هاي مبتني بر چند بعدي بودن دينداري، اوايل دهه 1960 است. دهه ي 1970 مطالعات سنجش دينداري دستخوش تغييراتي شد که روش ها و تکنيک هاي جديدي در اين گونه مطالعات به کار گرفته شد. در اين دهه، دينداري يا اهتمام ديني به اعتقاد و رفتارهاي انسان، که در ارتباط با ماورالطبيعه و ارزش هاي غايي قرار دارد، اطلاق مي شد. در اين زمان، دينداري شامل اعتقادات و رفتارهاي نهادينه و غيرنهادينه بود که شامل فرقه هاي وابسته به کليسا يا مستقل از کليسا مي شد.
چارلز گلاک طي دو دهه ي 50-60 ميلادي در تلاش براي فهم و تبيين دين در امريکا بود. وي بحث ابعاد التزام ديني را در اين کشور زنده کرد و با همکاري رادني استارک در سال 1965، به شرح و بسط الگوي جديدي از دينداري پرداخت. هدف اصلي آنها، عموماً درک شيوه هاي گوناگوني بود که مردم با توسل به آن، خود را مذهبي تلقي مي کردند. گلاک و استارک بر اين عقيده بودند که به رغم آنکه اديان جهاني در جزييات بسيار متفاوتند، اما داراي حوزه هاي کلي هستند که دينداري در آن حوزه ها و يا ابعاد - جلوه گر مي شود.(3)
آنها براي دينداري چهار بعد اصلي« عمل»، « باور»، « تجربه»، « دانش يا معرفت» را تحت عنوان ابعاد عمومي الزام ديني مطرح کرده اند. اين ابعاد چندگانه، در سطح مقياس هاي اوليه به پنج شاخص يا مقياس تقسيم شده اند که افزايش آن، ناشي از تفکيک بعد عمل به دو بخش شاخص مناسکي و عبادي است. در مقياس ثانويه، شاخص ها در نهايت به هشت عدد افزايش يافته است که شاخص هاي ناظر به روابط اجتماعي دينداران هم آن به اضافه شده است.(4)
نظر به اينکه ابعاد دينداري مورد نظر گلاک و استارک با نام هاي مختلف، اما محتواي يکسان، مورد استفاده الگوهاي بعدي قرار گرفته اند و هم اينکه عمده تأکيد اين نوشتار در بررسي ابعاد دينداري بر الگوي دينداري آنها استوار است، از اين رو، تشريح هريک از اين ابعاد ضروري است.
1. بعد باور: آن چيزي است که انتظار مي رود پيروان يک دين بدان اعتقاد داشته باشند. گلاک و استارک اين باورها را در هر دين به سه نوع تقسيم کرده اند:« باورهاي پايه اي مسلم، که ناظر بر شهادت به وجود خدا و معرفي ذات و صفات اوست. باورهاي غايتگرا، که هدف و خواست خدا از خلقت انسان و نقش او در راه نيل به اين هدف است. باورهاي « زمينه ساز» که روش هاي تأمين اهداف و خواست خداوند و اصول اخلاقي را که بشر براي تحقق آن اهداف بايد به آنها توجه کند، در بر مي گيرد.»(5) گلاک و استارک بعد باور يا عقيدتي را بعد ايدئولوژيکي هم ناميده اند.
2. بعد مناسکي(عمل): نظام اعتقادي در هر ديني وجود دارد، اما اين اعتقادات به صورت مناسک نمود عيني مي يابند. « تمام اديان بنابر اقتضاي نوع الهيات خود، نحوه ي خاصي از عمل و زيست را بر مؤمن الزام مي کنند... که همان عمل ديني است. اين عمل خواه ناخواه، در پرتو نظام فقهي و اخلاقي سامان مي پذيرد.»(6) بعد عمل يا مناسک، اعمال ديني مشخصي نظير عبادت هاي فردي، نماز، روزه، صدقه، زکات و ... را در برمي گيرد. گلاک و استارک در تشريح بعد مناسکي بر اين نکته تأکيد کرده اند که در عملياتي کردن اين بعد، علاوه بر مشارکت در فعاليت هاي مناسکي، تفاوت هاي مربوط به ماهيت يک عمل و معناي آن عمل نزد فاعلان آن نيز بررسي مي شود. از نظر اميل دورکيم، تمامي مناسک و اعمال ديني در اديان« کارکرد اجتماعي دارند و هدف آنها زنده نگهداشتن حس تعلق به گروه و مواظبت از اعتقاد و ايمان است.»(7)
3. بعد تجربه: تجربه ديني با احساسات، تجربيات و درون فرد ديندار مرتبط است. احساسات و عواطف ديني وجه عالي تري از دينداري است که کاملاً قلبي و دروني بوده و برخلاف مناسک و مراسم آييني نمود بيروني ندارد. دينداراني که اين بعد را کسب مي کنند، « مخلص» ناميده مي شوند.
در واقع تجربه « واقعه اي است که شخص خواه به عنوان عامل و خواه به عنوان ناظر، آن را تجربه کرده و نسبت به آن آگاه و مطلع است. تجربه ديني را غير از تجربه هاي متعارف مي دانند، يعني شاخص متعلق به اين تجربه يا وجود حضوري مافوق طبيعي دارد يا آن را موجودي مي انگارد که به نحوي با خدا مربوط است و يا آن را حقيقتي غايي مي پندارند، حقيقتي که توصيف ناپذير است.(8)
گلاک و استارک تجربه ديني را چندين نوع مي دانند: تأييدي(9): حس مؤدت و تأييد به وجود خدا؛ ترغيبي(10): گزينش آگاهانه خدا و اشتياق به او؛ شيدايي(11): حس صميميت و شور و وجد نسبت به خدا؛ وحياني(12): مورد اعتماد خدا واقع شدن و کارگزار و فرستاده خداوند بودن.(13)
4. بعد دانش: بعد معرفتي، عقلاني يا دانش با بعد عقيدتي بسيار نزديک است. تفاوت اين دو بعد، مربوط به آگاهي و شناخت در اعتقادات در بعد دانش است. معرفت ديني، آگاهي به متون ديني است که مي تواند الگويي براي باور، عمل و تجربه ديني باشد. از نظر گلاک و استارک، بعد معرفتي در ارتباط با مطالبي است که مردم از طريق عالمان ديني درباره مذهب مي آموزند.
5. بعد پيامدي: اين بعد، به دليل بيشترين انتقادات، در ميان ابعاد الگوي دينداري گلاک و استارک پس از مدتي حذف شد، از جمله اين که، بعد پيامدي في نفسه پيامد دينداري است، به اعمالي گفته مي شود که از عقايد، احساسات و اعمال مذهبي ريشه مي گيرد و از ثمرات و نتايج ايمان در زندگي و کنش هاي بشر است. اين بعد، نقش چنداني در جهت گيري انسان ندارد، بلکه خود، تابع ساختارهاي اجتماعي است. از نظر اين دو محقق، « بعد پيامدي جدا از ساير ابعاد قابل بررسي نيست. رفتارهاي ديني مي توانند در معناي پيامدي سنجه اي از دينداري باشند که منجر به استواري ايمان مذهبي مي شود. آنجا که منجر شود تا از باور، اعمال، تجربه و دانش ديني پيروي شود.»(14)
الگوي دينداري گلاک و استارک، از نخستين الگوهايي است که بسياري از الگوهاي دينداري بعدي، ابعاد خود را از آن وام گرفته اند. در ايران هم الگوي شناخته شده است که در برخي تحقيقات سنجش دينداري به عنوان چارچوب نظري مبنا، مورد استفاده قرار گرفته است. الگوي گلاک و استارک پس از طراحان خود، بيشترين نقد و اصلاحات را داشته است.(15)

پي‌نوشت‌ها:
 

1. محمد گنجي، تبيين وضعيت دينداري دانشجويان دانشگاه اصفهان، پايان نامه کارشناسي ارشد، دانشگاه اصفهان، ص 6.
2. همان، 71.
3. حسين سراج زاده و م، « توکلي، بررسي عملياتيي دينداري در پژوهشهاي اجتماعي»، نامه پژوهش، ش 20 و 21، ص 38.
4. محمد گنجي، تبيين وضعيت دينداري دانشجويان دانشگاه اصفهان، پايان نامه کارشناسي ارشد، ص 115.
5. حسين سراج زاده و م، « توکلي، بررسي عملياتيي دينداري در پژوهشهاي اجتماعي»، نامه پژوهش، ش 20 و 21، ص 164.
6. م. طالبان، بررسي تجربي دينداري نوجوانان، ص 527.
7. ريمون آرون، مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي، ترجمه ي باقر پرهام، ص 405.
8. مايکل پترسون، عقل و اعتقاد ديني؛ درآمدي بر فلسفه دين، احمد نراقي و ديگران، ص 63.
9. Confirming.
10. Responsive.
11. Ecstatic.
12.Revelation.
13. سيدمحمد مهدي زاده، « رهيافتي انتقادي به فرهنگ و جامعه نو»، رسانه، ش 1، ص 25.
14. همان، ص 43.
15. شجاعي زند، « مدلي براي سنجش دينداري در ايران»، جامعه شناسي ايران، ش 1، ص 38.

منبع:فصل نامه علمی تخصصی معرفت فرهنگی اجتماعی ش 1