غرب شناسي وارونه(1)


 

نويسنده:نصرالله آقاجاني




 

نقدي بر غرب شناسي حسن حنفي
 

چکيده
 

غرب شناسي، يکي ازحوزه هاي مطالعاتي مهم معاصر است که به بررسي تاريخ، ماهيت و سرنوشت تمدن غرب مي پردازد. حسن حنفي از روشنفکران معاصر و معروف مصر، مدعي تأسيس علم جديدي به نام استغراب يا غرب شناسي است که از آفات غرب شناسي وارونه مصون مي باشد. بررسي کتاب او در اين زمينه نشان مي دهد که مجموعه مباحث غرب شناسي وي با سه عنوان « تکوين آگاهي اروپايي»، « ساختار آگاهي اروپايي» و « سرنوشت آگاهي اروپائي» به غير از بيان تاريخ مکتب هاي فلسفي غرب و ريشه هاي تاريخي آن و نيز وضعيت کنوني آگاهي غربي، کار جديدي را در غرب شناسي انجام نداده است؛ بلکه خود به آفت غرب شناسي وارونه دچار شده است و نه تنها غرب را از منظر خودي مطالعه نکرده، بلکه« خود» را در آيينه ي غرب مشاهده کرده است. او بارها درباره ي الگوگيري از مدل هاي تغيير و تجدد غربي براي بازسايي انديشه ديني در آثار مختلف خويش سخن گفته و خود نيز از چنين روش هايي براي معناسازي ميراث اسلامي بهره گرفته است و اين همه، نشان از وارونگي غرب شناسي او دارد.
کليدواژه ها: غرب، غرب شناسي، استغراب، حسن حنفي، تمدن غرب، آگاهي اروپايي

مقدمه
 

حسن حنفي مؤسس « چپ اسلامي» در مصر، در سال 1935 در قاهره به دنيا آمد. او رشته ي فلسفه را در دانشگاه قاهره گذراند و سپس در سال 1954 براي ادامه تحصيل به سوربن فرانسه رفت و در سال 1966 دکتراي فلسفه را دريافت کرد. در مدت ده سال که در فرانسه بود، با علي شريعتي و حسن ترابي آشنا شد. بعد از بازگشت به مصر در سال 1967 به تدريس در دانشگاه مصر مشغول شد و همزمان تأليف هاي خود را در سطوح مختلف علمي تخصصي، فرهنگي و عمومي متمرکز ساخت. او افزون بر تدريس در دانشگاه مصر، به کشورهايي مانند بلژيک، امريکا، فرانسه، ژاپن، مراکش و کشورهاي خليج فارس به عنوان استاد مهمان دعوت مي شد و اکنون نيز به تدريس فلسفه در دانشکده ادبيات دانشگاه قاهره اشتغال دارد. او يکي از معروف ترين انديشمندان معاصر عرب است. شهرت او به دو دليل است: الف) تأسيس جريان چپ اسلامي و مصر؛ ب) تحقيق و تأليف هاي متعدد در پروژه بزرگ خود با عنوان التجديد و التراث( بازسازي و ميراث) که سالياني از عمرش را در اين پروژه سپري کرده است.(1) مجموعه آثار او در سه حوزه تأليف يافته است: 1. حوزه بازسازي يا تجدد در ميراث اسلامي؛ 2. غرب شناسي؛ 3. بازشناسي مسائل مربوط به واقعيت معاصر مسلمانان. بيشترين و مهم ترين آثارش به زبان عربي و سپس زبان فرانسوي و انگليسي است. حنفي در حوزه ي غرب شناسي تأليف هاي متعددي از خود بر جاي گذاشت؛ به غير از مقالات و کتاب هايي که درباره مکتب هاي فلسفي و شخصيت هاي غربي نگاشته، تلاش مبسوطي را در کتاب مقدمه في علم الاستغراب در غرب شناسي انجام داد که مي تواند کامل ترين اثر او در اين زمينه باشد.
پرسش اساسي اين نوشتار آن است که به رغم تأکيدي که حنفي بر ضرورت غرب شناسي و پرهيز از غرب شناسي وارونه داشته، آيا خود توانسته است تصوير صحيحي از غرب شناسي ارائه دهد؟ فرضيه ي اوليه ما نشان مي دهد که او به همان آفات غرب شناسي وارونه مبتلا بوده و رهاورد جديدي که غرب را نقد کند، ارائه نداده است. پيش از بررسي استغراب حنفي، توجه به زمينه ها و مباني انديشه او لازم به نظر مي رسد:

1. زمينه فکري و فرهنگي
 

زمينه هاي اجتماعي و فرهنگي اين شخصيت را مي توان افزون بر مصر، محل رشد و زندگي او، در فرانسه محل پرورش فکري و فلسفي او دنبال کرد. زندگي و رشد علمي حنفي در اروپا و دانشگاه سوربن فرانسه، به طور طبيعي شخصيت و چارچوب معرفتي او را تکميل کرد. او همانند بسياري از روشنفکران مسلمان مانند محمد ارگون و شريعتي، نمي توانست از معرفت شناسي و فلسفه هاي اروپايي تأثير نپذيرد. ارگون، نقد و بازسازي غرب نسبت به قرون وسطي را مدلي براي بازسازي ميراث اسلامي دانست و حنفي نيز بر همين موضوع تأکيد کرده است. تربيت و پرورش فکري حنفي در فرانسه و آشنايي او با مکتب هاي فلسفي و تحولات سياسي و اجتماعي غرب، اين باور را در او پديد آورد که بايد مدلي از اين رويکردها را براي ترسيم نقشه تحول در جوامع اسلامي اتخاذ کرد. حنفي خود مي گويد در پاريس به اهميت علم اصول فقه به منزله ي روش فکري و عملي مسلمانان آگاه شدم و نخستين رساله ي خود را به نام مناهج التأويل في علم اصول الفقه در آنجا نوشتم. او بر اثر آشنايي با انديشه اروپايي، به ويژه مکتب پديدارشناختي هوسرل، رساله ي خود را با عنوان تفسير الظاهريات و الظاهريات التفسير در آنجا نوشت و سرانجام با همين رويکرد به تفسير ميراث و علوم اسلامي پرداخت.
به نظر نگارنده، مدل هاي تحول در دنياي غرب براي حنفي هم وسيله است و هم هدف؛ او هدف بودن آن را انکار مي کند، ولي با ورود به انديشه هايش روشن مي شود که چگونه ادبيات، معاني و مقاصد او برخاسته از فرهنگ و تمدن غربي و همان تجدد آشکار است؛ اما خود، بر وسيله بودن مکتب ها و رويکردهاي غربي تصريح مي کند. وي با صراحت در کتاب التجديد و التراث مي گويد:« براي آنکه روشنفکران، محققان و هموطنان را به مباحث غربيان آشنا کنم و به آنها جرئت فکري بر عليه سلطه ديني و سياسي دهم، رساله ي لاهوت و سياست اسپينوزا را نوشتم.»(2) او افزون بر تأثيرپذيري از پديدارشناسي هوسرل، از ديگر جريان هاي غرب گرا مانند مارکسيسم و سوسياليسم نيز متأثر است. ادبيات و تحليل هاي مادي گرايانه ي او در مقايسه با به اصول بنيادين اسلامي از قبيل توحيد، نبوت و معاد، شباهت تامي با انديشه هاي آنان دارد. نسبيت گرايي، فايده گرايي، قداست زدايي، رويکرد سکولاري، تجربه گرائي و اومانيسم، رهيافت هايي است که در چنين بستر فکري و فرهنگي، مباني انديشه حنفي را سامان داده است و برخلاف برخي از اظهارنظرها، او با رويکرد معتزلي يا نومعتزليان نسبتي ندارد.

2. چيستي استغراب يا غرب شناسي
 

حنفي درباره چيستي استغراب، ضرورت و فوايد آن و نيز آفات استغراب وارونه مطالب مفيد و سودمندي بيان کرده است. او غرب شناسي يا استغراب(3) را علم جديدي مي داند که به مطالعه ي غرب، نه از نگاه غربي ها، بلکه از منظر شرق و در آيينه مسلمانان مي پردازد. غرب شناسي از سوي غربيان نيز مطرح شده است؛ زيرا آنها نيز به مطالعه، نقد و بررسي خويش از منظر « آگاهي اروپايي»(4) پرداخته اند؛ اما چنين رويکردي مطلوب ما در غرب شناسي نيست. در غرب شناسي، ما تابع توصيف غرب از خود نيستيم تا دستاورد تحليل آنها از غرب را نقل کنيم.(5)
او همچنين تصريح مي کند که رسالت مهم غرب شناسي، گسستن عقده ي حقارت تاريخي است که در نسبت ما با ديگران(غربي ها) وجود داشته است؛ به طوري که ما در جايگاه موضوع براي مطالعه غربي ها قرار داشتيم؛ اما اينک بايد اين نسبت تغيير يابد و ما به جايگاه رفيع محققي ارتقا يابيم که در برابر غرب احساس نقص نمي کند؛ بلکه غرب را به مثابه موضوعي براي مطالعه و تنظيم نسبت خود با آن مورد تأمل قرار مي دهد. غرب شناسي با تأکيد بر بازگشت به خويشتن، ما را از سقوط در « از خود بيگانگي » نگه مي دارد و با توجه به ريشه ها و اصالت هاي خويش، به تحليل غرب و وضعيت موجود مي پردازد.(6)
استشراق در حالي به مطالعه شرق پرداخت که در پيشاپيش حرکت استعماري غرب، استيلا و سيطره بر تمدن غيراروپايي را وجه همت خود قرار داد و هيچ گاه با بي طرفي به مطالعه ي شرق نپرداخت؛ بلکه با سوءنيت و اهداف پنهان به آن روي آورد؛ در حالي که استغراب حرکتي علمي است که بر مبناي بي طرفي و بدون سيطره جويي، غرب را در جايگاه طبيعي و واقعي خود مطالعه مي کند. از نظر حنفي، مهم ترين هدف استغراب، نفي مرکزيت اروپا و بازگرداندن فرهنگ آنها در حدود و جايگاه طبيعي غرب است.(7)
حنفي يکي از اهداف غرب شناسي را نفي اسطوره ي جهاني بودن غرب مي داند. در غرب شناسي، بايد به موضوع غرب و تمدن غربي؛ همچون پديده اي تاريخي که به شرايط محيطي و اجتماعي خاصي مربوط است، نگريست؛ نه پديده اي جهاني و دستاورد عام بشري. ميراث غربي، بازتابي از افکار و انديشه هايي است که در محيط خاصي اتفاق افتاد که همان تاريخ غرب باشد. بنابراين، اگر تمدن غرب را تمدني عام براي همه بشريت تلقي کنيم، به خطا رفته ايم؛ اين جا است که علم استغراب بايد به دنبال حذف نگاه « مرکز- پيراموني»(8) به غرب در حوزه ي مهم و مبنايي فرهنگ باشد. تا زماني که در حوزه ي فرهنگ اين اتفاق نيفتد، در حوزه ي سياست و اقتصاد همچنان تابع مرکزيت غرب باقي خواهيم ماند و تلاش رجال سياست و اقتصاد در زدودن رابطه مرکز- پيراموني بي نتيجه خواهد ماند.(9)

نقد و بررسي
 

فضيلت و ضرورت علم استغراب، به منزله ي علمي بومي و برخاسته از منظر هويتي ما، قابل تشکيک نيست و حنفي به درستي بر بايستگي و فوايد آن تأکيد کرده است؛ اما از پيش فرض هاي نظري و ويژگي هاي چشم اندازي که به مطالعه ي غرب مي پردازد، جز به اختصار سخن نگفته است؛ در حالي که اهميت آن کمتر از اصل استغراب نيست؛ بلکه هويت و اصالت استغراب به اين پيش فرض ها و ويژگي هاي روشي آن وابسته است. پرسش هاي متعددي وجود دارد که عدم پاسخ مستدل و صريح به آنها، مي تواند ايده ي استغراب را با چالش مواجه کند. براي نمونه، جايگاه تراث اسلامي در استغراب کجا است؟ تراث اسلامي چه نسبت با هويت ما دارد؟ منظر معرفتي ما نسبت به غرب، بر چه اصول ماهوي و روشي از تراث اسلامي مبتني است؟ آيا تراث اسلامي را همچون تراث غربي، پديده اي تاريخي و محدود به شرايط محيطي مي دانيم يا پديده اي فراتاريخي قائل هستيم؟ اقتضائات موجود حيات اجتماعي ما به مثابه عاملي مهم و تأثيرگذار در استغراب، چگونه پديد مي آيد و براساس چه قواعد و اصولي خود را بر ما تحکيم مي کند؟ پرسش هايي اين چنيني، مفروض هاي « ما قبل الاستغراب» هستند که ظهور استغراب مطلوب يا معکوس، منوط به پاسخ هاي آن است.
يکي از پرسش هاي مهم در چيستي و هدف استغراب اين است که آيا استغراب فراتر از نفي مرکزيت اروپا و بازگردان آن در حدود و جايگاه طبيعي خودش، هدف ديگري را نيز تعقيب مي کند يا خير؟ حنفي در کل مباحث غرب شناسي، تمام تلاشش اين است که غرب و انديشه ها و مکتب هاي آن، محصول يک شرايط تاريخي و محيطي خاصي بوده و در واقع هر مکتبي از آن، بازتاب مکتب ديگري است که قبل از آن يا معاصر آن بوده است. با توجه به اين هدف، حداکثر مي توان از جهان شمولي غرب جلوگيري کرد و از منظري جامعه شناختي، غرب و فرهنگ غربي را محصول شرايط اجتماعي آن دانست که وجهي براي گسترش آن در ديگر جوامع قائل نبود؛ زيرا زمينه هاي اجتماعي متفاوت است. اين نگاه جامعه شناختي، هيچ گاه توانايي نقد معرفتي و فلسفي را که به دنبال ارزيابي نفس الامري يک پديده است، نخواهد داشت؛ چرا که حنفي بر مبناي نسبيت، به دنبال چنين نقدي نيست. او تنها مي تواند غرب را در چارچوب غرب نگه دارد و شرق را براي شرق. چنين استغرابي که در فضاي نسبيت قرار دارد و نقدهايش از تمدن غرب، جوهري جز نسبيت ندارد، نمي تواند مانع انتقال عناصر فرهنگ و تمدن باشد. انديشه ها و تطورات فرهنگ و تمدن اروپا به شدت به شرايط تاريخي و محيطي آن مربوط مي شود و از اين نظر تاريخي است، اما انديشه ها همواره خود را در حصار تاريخ و جغرافيا محبوس نمي کنند. از اين رو، نقد آنها صرفاً با ارجاع به تاريخ و خاستگاه آنها ميسور نيست. آن چه در نگاه غرب شناسي بيمار و معکوس وجود دارد، رويکرد« مرکز- پيراموني» است؛ اما غرب شناسي راستين براي حذف اين نگاه، بيش و پيش از آن که به نسبيت خاستگاه فکر کند، به ثبات واقعيت ها و ملاک هاي ثابت و مطلق در نقد فرهنگ ها و تمدن ها نيازمند است. در اين صورت، ارزش آگاهي اروپايي قابل ارزيابي است؛ چنين رويکردي در استغراب حنفي جز در مواردي اندک، جايگاهي ندارد.

پي‌نوشت‌ها:
 

1. حنفي، حسن و ديگران، ميراث فلسفي ما، ص 12-13/ الحاج، کميل، الموسوعة الميسّرة في الفکر الفلسفي و الاجتماعي، ص 208-212.
2. حسن حنفي، التجديد و التراث، ص 186.
3. « الاستغراب Occidentatlism».
4. « الوعي الاوروپي».
5. حسن حنفي، مقدمة في علم الاستغراب، ص 18.
6. همان، ص 24-25.
7. همان، ص 28.
8. « ثنائية المرکز و الاطراف»
9. حسن حنفي، التجديد و التراث، ص 29-30.

منبع:فصل نامه علمی تخصصی معرفت فرهنگی اجتماعی ش 1