بررسي نظري و تاريخي مواضع نهضت آزادي ايران در برخورد با انقلاب اسلامي (7)


 

نويسنده: سيروس حاجي زاده*




 

توهم تضاد ديانت و مليت
 

بازرگان در مقاله اي با عنوان ايران و اسلام که در واقع متن يک سخنراني است که در آبان ماه 1360 در دفتر نهضت آزادي ايراد شده، به صراحت و روشني اعلام مي دارد که ديدگاه وي و همفکران او با حضرت امام خميني متفاوت است. او به شدت از ملي گرايي دفاع کرده است و ديدگاه مکتبي امام و ارزش هاي اسلامي را محکوم مي کند. بازرگان در اين سخنراني، خود را خادم ايران از طريق اسلام مي داند ولي امام را خادم اسلام از طريق ايران مي شمارد:
رهبر انقلاب، حرکت و رنج و شهادت مردم را براي اسلام و دولت را دولت اسلامي مي دانستند. درحالي که نخست وزير منتخب و منصوب ايشان، قبول خطر و زحمت و مأموريت، به خاطر و در راه ملت عزيز ايران يا ايران مي کرد... دوهدف يا دوطرز تفکر در صدر انقلاب ايران جلوه گر مي بينيم: 1.در خاطر اکثريت انقلاب کنندگان و مليون و نخست وزير منتخب امام، خدمت به ايران 2. در خاطر امام و جمعي از روحانيون و پيروان خاص ايشان، خدمت به اسلام، براي بنده، مأموريت و هدف و تعهد، خدمت به ايران بود از طريق اسلام. براي امام، هدف و برنامه انقلاب، خدمت به اسلام بود از طريق ايران، يعني با استفاده از مردم و کشور ايران. در يک طرف انساني است که حمايت و سعادت او آنطور که اسلام مي گويد خواسته مي شود و در طرف ديگر اسلام است که دفاع و اجرا و تسلط آن، آن طور که از انسان بر مي آيد. تعقيب مي شود.. تا حدودي طبيعي بود که چنين باشد. کسي که در داخل مردم و در دستگاه هاي خدماتي بوده و شغلش مهندسي يعني سازندگي و مديريت است هدفش و درکش از مأموريت بايد خدمت به کشور باشد و کسي که عمري در شناخت و تدريس و تبليغ اسلام و اجراي احکام آن صرف کرده است، فکر و ذکرش چيزي غير از اسلام نمي توانست باشد. (1)
روشن است بازرگان مي کوشيد امام را داراي انگيزه هاي اسلامي و ديني و خود را نماينده گروهي با انگيزه ها و اهداف ملي و مردمي بشناساند. به اين ترتيب به اعتقاد خود مفهوم اسلامي و ملي را از يکديگر جدا کرده و مرز بندي مي کند، در حالي که تعبير امام از خدمت به اسلام به هيچ روي، سر باز زدن از خدمت به مردم و آباداني کشور نيست. اما بازرگان مي گويد:
در جمهوري انقلابي اسلامي خودمان در بيانات بنيانگذار آن ومتوليا ن، غالبا صحبت از خدمت به اسلام و نجات مستضعفين جهان يا ايران به عنوان برنامه و نظام و مأموريت اجرا و اشاعه اسلام در جهان شنيده مي شود و کمتر صحبت از حفاظت و خدمت به ايران و آبادي و آينده کشور يا ملت به ميان مي آيد. (2)
چنان که پيداست بازرگان خدمت به اسلام و نجات مستضعفين را منافي حفاظت و خدمت به ايران و آبادي وآينده کشور قلمداد کرده است، درحالي که در ديدگاه هاي رهبران کشور بويژه در گفتارها و نوشتارهاي امام راحل تصريح شده است که خدمت به ايران و آباداني کشور، بخش کوچکي از وظيفه گسترده خدمت به اسلام و اثبات ايده خدمت به مردم و آباداني کشور است. بازرگان فرمان امام علي (ع) به مالک اشتر را مثال زده و استدلال مي کند که در اين فرمان کمترين عنايتي به مسائل صرفا ديني، ابلاغ يا اشاعه يا اجراي اسلام نفرموده وتوجه وتعليماتش براي اداره جامعه، امنيت واستقلال وهمچنين اقتصاد وعمران است ووي در اين سخنان که در کتاب انقلاب ايران در دو حرکت آمده، به طور تلويحي حضرت امام را خلاف سيره وسنت امام علي (ع) دانسته است، اندکي انديشه وتأمل در اين سخنان، بي مايگي وبي اعتباري آن را روشن مي سازد.
در حالي که با مطالعه کامل فرمان امام علي (ع) به مالک اشتر به خوبي مي توان دريافت که سرتاسر اين فرمان در حقيقت گوشه ها و فرازهايي از پياده کردن اسلام در جامعه است و اگر به مسائل ديني، ابلاغ يا اشاعه اسلام اشاره نشده به معناي ضروري نبودن آنها نيست و واضح بودن چنين موضوعي حضرت را بي نياز از ذکر آن نموده است. همان طور که در اين فرمان به جزئيات وظايف حکومت در تعليم و تربيت عمومي جامعه و رشد و تکامل فرهنگي مردم اشاره نشده ولي روشن و بديهي است که نمي توان استدلال کرد که چون حضرت امير (ع) در اين فرمان، اشاره اي به اين موضوعات نداشته پس حکومت اسلامي در اين زمينه وظيفه اي نخواهد داشت. وانگهي با مراجعه به نهج البلاغه موارد بسياري را مي توان يافت که حضرت امير (ع) بر ضرورت ومشروعيت خدمت به اسلام، تبليع و توسعه دين و اجراي احکام اسلامي، تصريح و تأکيد کرده اند.
از اين رو منطقي نيست که قرائت خود را از يک نامه مبناي قضاوت در اين زمينه بدانيم. خدمت به اسلام از طريق ايران چنان که بازرگان مي فهمد و مي کوشد تلاش هاي امام راحل را در آن جهت توجيه وتبيين کند، به معناي قرباني کردن ايران در يک مسير پوچ وبي معا نيست، بلکه به معناي قيام ايران براي نجات اسلام در مسير نيل به سعادت ايرانيان و همه محرومان و مستضعفان جهان است. به ديگرسخن اينکه امام راحل ملت ايران را خادم و خواهان اسلام مي داند نه به معناي ناديده انگاشتن سرنوشت آنان، بلکه تلاش براي خوشبختي و سعادت ملت ايران در سايه اسلام.
با عنايت به اين نکته ضروري بود که حضرت امام همواره بر حفظ ماهيت وهويت اسلامي انقلاب ايران وجلوگيري از محدود شدن قلمرو آن در حصار مليت و قوميت ايراني تأکيد ورزند. تفاوت اصلي و اساسي ديدگاه امام و بازرگان در همين نکته نهفته است. فهم بازرگان از دين يک فهم اقلي، قومي و قبيله اي است، درحالي که دين در انديشه هاي امام قومي نيست. دين در تفسير هاي امام که متصل به ذات و ماهيت اديان است جهان را به مثابه يک تاريخ مي بيند در حالي که در افکار و انديشه هاي امثال بازرگان دين فقط ناظر به مسائل مشخص و در نهايت قومي و کشوري است. امام مي فرمايند:
نهضت ما اسلامي است، قبل از آنکه ايراني باشد نهضت مستضعفين سراسر جهان است، قبل از اينکه به منطقه اي خاص متعلق باشد. (3)
آنهايي که مي گويند ما مليت را مي خواهيم احيا کنيم در مقابل اسلام ايستاده اند. (4)
بديهي است که خدمت به ملت با ملي گرايي کاملا متفاوت است و نفي ملي گرايي از سوي امام راحل هيچ گاه به معني ناديده گرفتن مردم و ملت نبوده است، بلکه امام مفهوم تفرقه افکنانه و استفاده اي را در نظر داشته اند که استعمار گران از تبليغ و ترويج اين ايده مي برند. ايشان از همان آغاز در کتاب کشف اسرار به ملي گرا حمله نموده و حساسيت خاصي نسبت به اين خطر داشته اند و تأکيد کرده اند:
اينکه من مکرر عرض مي کنم که اين ملي گرايي اساس بدبختي مسلمين است. براي اين است که اين ملي گرايي ملت ايران را در مقابل ساير ملت هاي مسلمين قرار مي دهد. اينها نقشه هايي است که مستکبرين کشيده اند که مسلمين با همديگر مجتمع نباشد.(5)
ملي گرايي و ناسيوناليسم در واقع تبلوري زشت و فريبکارانه از خود پرستي، برتري طلبي و استکبار انسان رها شده در دامان طبيعت است. انساني که از فطرت الهي خود دور مانده، بر مبناي غرايز و محرک هاي حيواني خود رفتار مي کند. وطن پرستي و قوميت بر اساس نژاد و سرزمين، پست ترين نوع تکبر و غرور آدمي در برابر ساير همنوعان خود مي باشد. علاقه مفرط به ميهن و کشور اگر از مباني اصيل برخوردار نباشد، نمي تواند از انگيزه هايي جز سود جويي، منفعت طلبي يا توسل به افتخارات تاريخي براي ارضاي شهوت خود پرستي و فخر فروشي و به گونه اي کاملا بدوي سرچشمه گرفته باشد. اسلام نيز از همان آغاز دعوت خود افتخارات پوچ ملي وقومي را نفي کرده وتفاوت نژادها وسرزمين ها را تنها براي شناسايي يکديگر به رسميت شناخته است. از اين رو در ديدگاه اسلام،" وطن " از مفهوم جغرافيايي ونژادي فراتر رفته ومرزهاي عقيدتي پيدا مي کند.
نام نظام جمهوري اسلامي ونيز نامگذاري نهادهاي دولتي از همان آغاز پيروزي انقلاب اسلامي عرصه نشان دادن اعتقادات وتمايلات دروني احزاب وديدگاه هاي مختلف بود. نهضت آزادي بر کلمه " جمهوري دموکراتيک اسلامي " تأ کيد مي کرد و معتقد بود نام ملي نبايد از عناوين دولتي حذف شود. اما امام که معتقد بودند مسلمانان بارها چوب چنين اهداف استعمار گرانه اي را خورده اند و در پوشش ملي گرايي بر گرده ملل مسلمان سوار شده اند، شجاعانه ايستادند و گفتند:
در يک نوشته اي ديدم که مي گويد: چرا از ملي مي ترسيد شما ؟چرا نمي گوييد مجلس شوراي ملي ؟ من که به آن آقا مي گويم: شما چرا از اسلام مي ترسيد ؟ من مي گويم به اينها که ما تابع اين ملت هستيم ماديديم که خواست ملت اين بود که ما اسلام را مي خواهيم در تمام صحبت ها از اول تا آخر اين نبود که ملي گرا هستيم. ملي گرايي بر خلاف اسلام است که خلاف دستور خداست. بر خلاف قرآن مجيد است ما که مي گوييم جمهوري اسلامي، مجلس شوراي اسلامي براي اينکه ما از آن امامزاده معجزه اي نديديم. (6)

پي‌نوشت‌ها:
 

* کارشناس ارشد انديشه هاي سياسي در اسلام
1. مهدي بازرگان، بازيابي ارزش ها، ج2، ص116-119.
2. مهدي بازرگان، انقلاب ايران در دوحرکت، ص195.
3. صحيفه امام، ج11، ص110.
4. همان، ج13، ص 78.
5. همان، ص 87.
6. همان، ج11، ص31، 32.
 

منبع: نشريه 15 خرداد شماره 7