گفتگو یی صمیمی با یک جانباز


 





 

درآمد
 

چنان با آرامش سخن مي گويد كه گويي كوچك ترين غبار اندوهي، خاطرش را نيازرده است. شمرده و متين و حساب شده ! هنوز بسيار جوان بود كه شادماني فتح خرمشهر را با چشمان خودنظاره گر بود و آنگاه روشنايي چشمش را از دست داد و دستها را نيز، با اين همه، با صلابت و قدرتمند، در پس استجابت فرمان امام خويش، جاده كمال را پيمود و اينك اگر سخن مي گويد، واژه هايش از سر آگاهي و دلسوزي و مهر به وطن و هموطنان دردمند خويش است. او نيز باور دارد كه درمان دردهاي ما جز به مدد بسيج مردمان در شكلهاي تجربه شده در دوران انقلاب و جنگ و در قالب بسيج، ممكن نيست كه دردهاي بزرگ، درمانگر بزرگ مي خواهند و مردمان اين كهن بوم و بر، بسيار بزرگند.

براي آشنايي بيشتر مخاطبان، ابتدا كمي درباره تحصيلات و سوابق كاري خود نكاتي را ذكر كنيد.
 

در سال 1339 در شهرستان سلماس به دنيا آمدم. در آنجا تحصيل كردم. ديپلمم را بعد از مجروحيت و رسيدن به درجه رفيع جانبازي در همان شهر گرفتم. در رشته مديريت در تهران ليسانس و فوق ليسانس را در اروميه گرفتم.

در آغاز جنگ تحميلي كجا بوديد ؟ چه شد كه به جبهه رفتيد و چه اتفاقي برايتان پيش آمد؟
 

در عمليات بيت المقدس، آزادسازي خرمشهر مجروح شدم. درصد جانبازي من هفتاد درصد است. يك چشم و دست راستم را از دست دادم و در دست چپ فقط يك انگشت دارم.

قبل از آزادي خرمشهر مجروح شديد يا بعد از آن ؟
 

روز سوم كه مرحله نهايي بود، حضور داشتم و روز بعد مجروح شدم.

پس شما در آن پيروزي بزرگ شاهد بوديد. كمي از آن روزها برايمان بگوييد.
 

در آزادي خرمشهر به حق و آشكارا، دست خداوند ديده مي شد و حضرت امام (ره) هم به درستي آن توصيف شگفت را كردند كه، «خرمشهر را خدا آزاد كرد.» در آن روزها، وحدت فرماندهي، يكي از اساسي ترين پشتوانه هاي قدرتمند عمليات بيت المقدس و آزاد سازي خرمشهر بود، آن هم بعد از جرياني كه بني صدر و اعوان و انصارش ايجاد مي كردند و به اختلافات دامن مي زدند و انسجام نيروها وجود نداشت. بعد از آن با تشكيل قرارگاه خاتم الانبياء وحدت نيروها پديد آمد كه يكي از مهم ترين عوامل پيروزي بود.

از آن روزها چه خاطرات شيريني را به ياد داريد؟
 

تمام آن روزها پر از خاطرات دلپذيرهستند. خاطره خاصي را كه واقعا يادم نمي رود، خاطره مجروح شدن يكي از عزيزان است كه يك دستش قطع شده بود و او را داشتند به طرف آمبولانس مي بردند و زورشان به او نمي رسيد، چون نمي خواست به پشت جبهه برگردد. وقتي خيلي به او فشار آوردند و سعي كردند او را ببرند، آن شعر معروف حضرت ابوالفضل (ع) را خواند كه :
والله ان قطعتموا يميني
اني اوهامي ابدا عن ديني
اين بهترين لحظه عمرم بود كه هيچ موقع يادم نمي رود كه رزمندگان ما با تأسي از شهداي كربلا و در پاسخ به نداي «هل من ناصرا ينصرني» حضرت امام، اينگونه و با انگيزه الهي و با نهايت اخلاص و ايمان، از دين و كشور خود دفاع مي كردند.

دلتان براي چنين حال و هواها و چنين انسانهايي تنگ نمي شود؟
 

چرا، عالمي داشتيم. جنگ واقعا براي همه ما نعمت بود و چيزي به جز كلام امام نمي شنيديم. وقتي ايشان فرمودند، «جنگ براي ما نعمت بود» حقا كه چنين بود. آن موقع صفا بود، صداقت بود، حسن نيت بود، گذشت بود، ايثار بود، پشت پا زدن به تمام متعلقات دنيا بود. اين حال و هوا بود و اي كاش آن حال و هوا را مي توانستيم همچنان حفظ كنيم.

شما با آن مجروحيت شديد، ديگر نتوانستيد به جبهه برگرديد؟
 

خير. مرا به تهران بردند. سه چهارماهي در بيمارستان بودم، بعد به اروميه برگشتم و سپس به زادگاهم رفتم. در سلماس در بسيج بودم.

آيا شما كه از ابتداي جنگ در جبهه حضور داشتيد، نشانه هايي از استفاده از سلاحهاي شيميايي مشاهده كرديد يا شنيديد؟
 

بله، با خمپاره و توپ و به شكل محدود و ضعيف استفاده مي كردند.

پس چرا آمادگي كافي نداشتيد؟
 

چرا، در جبهه ها ماسك و آمپول آتروپين و مواد ضد شيميايي را از همان ابتدا در اختيار ما قرار مي دادند و جزو تجهيزات رزمندگان بود، ولي ديگر كسي تصور اين همه خباثت و حمله به مردم بي دفاع غير نظامي با بمب شيميايي را نمي كرد.

در سلماس مشغول چه فعاليتهايي بوديد؟
 

در بسيج سلماس بودم و در مناطق مختلف شهر و مناطق كردستان خدمت مي كردم. خاطره شيريني از آن دوران دارم. در سال 62 به ما تكليف شد كه در قرارگاه تاكتيكي قدرسپاه، در 35 كيلومتري سلماس به طرف مرز تركيه در منطقه كردنشين، شعبه تعاون رزمي را كه حالا به آن ايثارگران سپاه مي گويند، افتتاح كنيم و مجروحين منطقه كردستان و خانواده هاي آنها را تحت پوشش خدمات حمايتي سپاه قرار دهيم.

تحصيلاتتان را در همين سالها ادامه داديد؟
 

خير، تا سال 67 در سپاه بودم. در سال 68 كه جانبازان را به عنوان بنياد مستضعفان و جانبازان و از بنياد شهيد جدا كردند، بنياد جانبازان شهر سلماس را به من محول كردند. كار را در آنجا شروع كردم. اوايل سال 70 بود و داشتيم يك كنكور آزمايشي را براي جانبازان برگزار مي كرديم كه من روي دفترچه ها، چشمم به جمله اي از حضرت امام افتاد كه فرموده بودند، «توصيه من به شما عزيزان ايثارگران اين است كه به دنبال علم برويد و در راه كسب مدارج عالي بكوشيد.» اين انگيزه اي شد كه بروم و در مدرسه ايثارگران ثبت نام كنم. در واقع باز لبيك به فرمان امام بود. در خرداد سال 73 از ايثارگران ديپلم گرفتم و همزمان در رشته مديريت در تهران قبول شدم. مهر 73 به تهران آمدم و ليسانس را در همان چهارسال مقرر، در دانشگاه شاهد تهران گرفتم. در سال 77 به اروميه برگشتم و همانجا ماندگار شدم.

با اين همه تلاش و همت، چطور دكتر را پيگيري نكرديد؟
 

فرصتش برايم مهيا نشد، انشاءالله و توكل به خدا سعي مي كنم ادامه بدهم.

از حادثه سردشت چگونه باخبر شديد؟
 

در بسيج سلماس بودم و اخبار خيلي سريع مي آمد. عمق فاجعه آن قدر زياد بود كه همه با خبر شدند و ما كه در سپاه فعاليت مي كرديم، بيشتر از همه.

اولين واكنش شما چه از نظر حسي و چه از نظر عملكرد، چه بود؟
 

از لحاظ حسي نفرت شديد و مطلق از استكبار جهاني، صدام يك عروسك بيش نبود، وقتي كه قرارداد الجزاير را پاره كرد و خود را سردار قادسيه ناميد، براي همه مشخص بود كه او كسي نيست. حزب بعث بود و صدام عروسك خيمه شب بازي استكبار بود كه هدفي جز شكست و نابودي انقلاب اسلامي نداشت. يك نفرت و انزجار شديد و حميت در بحث مبارزه جدي و پيگير مسائل و مشكلات قربانيان حملات اين موجود سبع و يك حسرت عميق كه چرا نمي توانم بروم و با او بجنگم و به سهم خودم توي دهانش بزنم. از نظر عملكرد همه بسيج شدند تا براي مردم سردشت امكاناتي را فراهم كنند.

شما خودتان در آن زمان به سردشت رفتيد؟
 

خير، آن موقع نرفتم. اولين بار در سال 71،72 بود كه از اروميه به آنجا رفتم.

در آنجا چه ديديد؟
 

مردم سردشت مردم مهربان، خونگرم و مهمان نوازي هستند، ولي آثار مخرب اين گازها اعصاب انسان را تخريب مي كند. از طرف ديگر، مصدومين شيميايي ريه هايشان به شدت آسيب ديده و پشت سر هم سرفه مي كنند كه همين، آرامش خودشان و خانواده هايشان را به هم مي ريزد. شما تصورش را بكنيد كه در خانواد هاي دو سه نفر گاز خردل را استنشاق كرده اند و دائما سرفه مي كنند،هميشه دارو مي خورند. ديگر روحيه اي براي آنها نمي ماند.

آيا شما با اين خانواده ها در تماس هستيد ؟
 

بله، ما ارتباط مستمر با آنها داريم. افراد تحت پوشش بنياد در سردشت بيشتر از بقيه جاهاست. مشكلات مردم سردشت هم گسترده تر و عميق تر است و لذا ما هم مشكلات بيشتري داريم. من از ابتداي سال 86، سه بار به سردشت رفته ام. براي مواد شيميايي و گازهاي شيميايي تاكنون درماني قطعي پيدا نشده و البته با بالارفتن سن و ضعيف شدن بدن، مشكلات مصدومين شيميايي هم تشديد مي شود.

به نظر شما چرا سردشت پيوسته زير بمباران و حملات موشكي بود و نهايتا هم اين فاجعه هولناك برايش رقم خورد؟
 

استكبار وقتي برنامه ريزي مي كند. قصد بهره برداري در آينده را دارد. مردم سردشت مردم بسيار مبارز و مقاومي هستند. اينها از يك سو در مقابل جريانات ضدانقلاب ايستادگي مي كردند و از سوي ديگر رژيم بعث اساسا دل خوشي ازمرزنشينان ما نداشت، چون اينها از اكراد عراق حمايت و به آنها كمك مي كردند. از سوي ديگر هر وقت در جايي انقلاب مي شود. استكبار جهاني، از چهار حربه اساسي نظامي، اقتصادي، فرهنگي و نهايتا اختلاف انداختن و قوميت گرايي و فرقه گرايي استفاده مي كند. مثلا مي بينيم كه در سيستان و بلوچستان هم بحث قوميتها را مطرح مي كنند. اينها مي خواستند بهره برداري هاي سياسي فراواني را از اين بابت بكنند و بهترين جا را سردشت تشخيص دادند ولي الحمدالله مردم ما و به خصوص سردشت بسيار هوشيارند و سعي مي كنند بهانه اي به دست دشمن ندهند.

به نظر شما چرا عامه مردم از آنچه كه بر سر مردم سردشت آمد، عوارض ناشي از آن حادثه هولناك و نحوه كمك رساني و همدلي با آنها اطلاع چنداني ندارند؟
 

بخش اطلاع رساني و پوشش خبري از عمق فاجعه كاري بود كه بايد مي شد، اما نشد. در سالهاي قبل در سردشت مراسمي گرفته مي شد. اواسط اسفند سال گذشته، هنگامي كه در معيت جناب آقاي خامه يار سفري به سردشت داشتيم، در نشستي كه داشتيم گفتند امسال بياييم ابعاد موضوع را باز كنيم و پوشش خبري و تبليغات رسانه اي را در اين زمينه داشته باشيم. از برگزاري كنگره امسال در واقع دو هدف عمده تعقيب مي شود. يكي مناسبت بيستمين سالگرد فاجعه سردشت است و دومين هدف هم پوشش خبري گسترده است تا جامعه به شكلي وسيع از اين مسائل مطلع شود. البته قبلا مطرح شده، ولي امسال قرار است توجه ويژه اي به آن شود.

در اين زمينه چه تمهيداتي انديشيده شده است ؟ آيا در زمينه پوشش خبري كار خاصي انجام شده است ؟
 

بعد از آن جلسه و صحبتهايي كه با جناب آقاي خامه يار داشتيم، دوستانمان از معاونت پژوهش، با همكاران معاونت پژوهش بنياد در تهران، دو بار جلسه داشتند. بعد هم ما در استان دو سه جلسه به بحث و تبادل نظر پرداختيم. اخيرا هم ستاد كلي مراسم را با حضور استانداري و دستگاههاي ذيربط و با حضور آقاي رضائي از معاونت پژوهش مركز، تشكيل داديم و قرار شد كه ما برنامه اي را براي شناساندن ابعاد و عمق حادثه و از طريق اطلاع رساني گسترده با رويكرد فرهنگي و تبليغي رويداد سردشت، انجام دهيم. در اين راستا قرار است خبرنگاران از سراسر كشور بيايند و آقاي رضائي در تهران پيگيري كنند كه شبكه هاي صدا و سيماي داخلي و شبكه هاي برون مرزي خودمان و شبكه العالم، پوشش خبري گسترده اي از اين مراسم داشته باشند. ما خودمان هم با صدا و سيماي مركز اروميه و مهاباد هماهنگي هاي لازم را به عمل آورده ايم و دوستان مسائل و ابعاد آن را توجيه كرده اند و قرار است برنامه هاي ويژه اي پخش شوند. مهمانان خارجي هم قرار هست بيايند كه از طريق بنياد مركز پيگيري مي شود و وقتي مهمانان دعوت بشوند و بيايند، ما در خدمت آنها خواهيم بود.

ظاهرا ژاپني ها و كساني كه پيگير مسئله هيروشيما هستند، علاقه خاصي هم به مسئله سردشت دارند. آيا شما در جريان اين مسئله هستيد و آن را چگونه ارزيابي مي كنيد؟
 

آنها بين بمباران اتمي هيروشيما و بمباران شيميايي سردشت تشابهاتي را احساس مي كنند و پيگير قضيه هستند. گويا اين دو شهر را«خواهرخوانده» همديگر هم ناميده اند. به هر حال آنجا اولين شهر بمباران شده اتمي است و اينجا اولين شهر بمباران شده شيميايي آن هم در اين وسعت ژاپني ها مشتاقند. سال گذشته آمده بودند و امسال هم قرار است به كرمانشاه بيايند، ولي تا به حال از اين جهت كه قرار است به سردشت بيايند، اطلاعي به ما داده نشده است.

رويدادي با اين عمق و گستره، زمينه بسيار مناسبي براي پژوهشهاي گوناگون پزشكي، اجتماعي، رواني، سياسي و امثالهم است. آيا تا به حال پژوهش چشمگيري در اين زمينه انجام شده است ؟
 

پژوهشهايي انجام شده و حالا هم در انجام هستند.پژوهشكده جانبازان در تهران با مسئوليت دكتر سروش در حوزه معاونت بهدات و درمان تحت رياست آقاي دكتر عراقي زاده مشغول فعاليت هستند.آنها دو سه بار از مصدومين شيميايي نمونه برداي خون كردند و بررسي هايي را به صورت كشوري انجام دادند و كار را براي يافتن شيوه هايي بهينه درمان، نوع داروها و ميزان تأثير آنها انجام مي دهند. مسئوليت اين پروژه همان طور كه عرض كردم به عهده آقاي دكتر سروش است.

از بعد رواني وبهداشت رواني چه پژوهشهايي صورت گرفته اند؟
 

در اين زمينه واقعا كار شاخصي انجام نشده است. در معاونت پژوهش ما در نظر هست كه امسال در اين زمينه پژوهشي را شروع كنند وابعاد مختلف رواني و ميزان تأثيرات اين فاجعه را بررسي كنند و ابعاد مختلف رواني و ميزان تأثيرات اين فاجعه را بررسي كند. ما در ابتداي سال با رئيس دانشكده علوم پزشكي و معاونان ايشان جلسه اي داشتيم و قرار شد ما مجموعه اي از پژوهشهايي را كه بايد در زمينه هاي مختلف از جمله عوامل شيميايي، تأثيرات جسمي و رواني، عوارض اجتماعي و امثالهم در اختيار آنها قرار دهيم تا در قالب پايان نامه ها صورت بگيرند و اين موضوعات در اولويت قرار بگيرند و به اين ترتيب نسل جوان و محققان به شكل ملموس و عيني در جريان امر قرار مي گيرند كه طبيعتا تأثيرات عميقي خواهد داشت.

آيا در مورد نسل نوجوان هم اقدامي شده ؟ في المثل آيا مسئولين يا آموزش و پرورش جلساتي داشته اند كه اقدامات مشابهي هم در آن سطح انجام شوند؟
 

پيشنهاد ما به معاونت پژوهش تهران اين بوده كه عمق فاجعه و قضاياي شيميايي بهتر است به نوعي در كتب درسي مطرح شوند تا او خباثت و كينه دشمنان و عمق فاجعه و زجر و مشكلات هموطنان خود را به نسلهاي بعدي با شيوه هاي مناسب و كارشناسي منتقل كنيم. اين پيشنهاد از طريق دوستان معاونت پژوهش استان به معاونت پژوهش مركز منتقل شده و دوستان از آن طريق هم پيگير هستند و گامهاي خوبي انشاءالله برداشته مي شوند.

سردشت به هر حال در باب مصدوميت شيميايي و مظلوميت مصدومان از مركزيت و محوريت خاصي برخوردار است. آيا تمهيداتي انديشيده شده است كه مصدومين شيميايي همه نقاط كشور، دست كم در سالگرد اين فاجعه، در اينجا گرد هم آيند و با يكديگر تعامل داشته باشند ؟آيا اساسا به نظر شما چنين حركتي ضرورت دارد؟
 

ما بايد بر اين مسئله دو نگاه داشته باشيم. يكي نگاه از درون و بردن قضيه به بيرون سردشت و ديگر نگاه از بيرون نسبت به اين رويداد و در تعامل اين دو نگاه است كه مي توانيم اين قضيه را به اين شكل ترسيم كنيم كه ابتدا عمق فاجعه را به نسل بعدي سردشت بشناسانيم. بايد داخل قضيه را هم ببينند، يعني بايد تعاملي بين نسل فاجعه ديده و نسل فعلي كه آثار فاجعه را مي بيند برقرار كنيم و در اين تعامل روي بعد رواني قضيه كاري كنيم و در نسل بعد اين اعتماد و اطمينان را به وجود بياوريم كه مواد شيميايي مسري نيستند، يعني كسي كه سرفه مي كند، فرد را آلوده نمي كند تا اين تعامل، صلح و صفايي را بين نسل قبلي و فعلي ايجاد كند. مورد ديگر اين است كه همايشهايي را درباره آسيبهاي ناشي از بمبارانهاي شيميايي در شهرهاي ديگر بگذاريم، قطعا اين تبادل اطلاعات بين اينها مي تواند نقش مثبتي در زندگي دو طرف داشته باشد.

و حتي ممكن است دراين تعاملها، شيوه هاي شخصي كاهش رنجهاي جسمي و رواني را بتوانند با يكديگر مبادله و از تجربه هاي هم استفاده كنند. اساسا وقتي انسان افراد دردمند ديگري را مي بيند كه به مصيبت خود گرفتار آمده اند، درد خود را بهتر تحمل ميكند. آيا تا به حال چنين جمعهايي تشكيل شده اند؟
 

سال گذشته در استان كردستان، در سنندج چنين برنامه اي بود كه ما از سردشت افرادي را برديم، منتهي فقط يك بار اتفاق افتاد كه انشاأالله اگر بتوانيم اين را در سطح كلان، به برنامه منظمي تبديل كنيم ؛ قطعا نتايج بهتري به دست مي آيند.

در برهه اي جريانهايي سعي كردند اين انديشه را به جامعه القا كنند كه طرح اين فجايع و نيز سخن گفتن درباره ي دفاع مقدس و شهدا، روحيه جامعه را تضعيف مي كند و به افسردگي مردم دامن مي زند، خوشبختانه اين نگرش تا حدودي از بين رفته است. نظر شما به عنوان يك جانباز و نيز فردي كه دائما با چنين مسائلي سرو كار داريد چيست ؟ آيا دادن آگاهي درباره اين فجايع روحيه نسل جوان را تضعيف مي كند يا او را با شرايط و اوضاع واقعي جهان آشنا مي سازد و مقاومت تر مي كند؟
 

هر جامعه اي با باورها، اعتقادات، گذشته و اسوه هاي خود زنده و پوياست، يعني اگر گذشته و هويت جامعه اي را از آن بگيريم، ديگر چيزي ندارد كه به آن تكيه كند. يكي از شيوه هاي استحاله فرهنگي همين است كه مطرح نكنيد، چون روحيه جوان را پايين مي آورد

آيا مقوله شهادت وايثار حزن انگيزند و اگر نيستند در انتقال اين شادماني چقدر موفق بوده ايم؟
 

به هيچ وجه نه حزبي در كار است و نه اندوهي و نه افت روحي، بلكه سراسر عزت و اقتدار يك ملت است. موفقيت ما در انتقال اين معنا را بايد از دو جنبه بررسي كرد. ابتدا اينكه ما اساسا فرهنگ عمومي جامعه را چقدر توانستيم تغيير بدهيم و يا به عبارت بهتر، فرهنگي را كه در مقطع انقلاب و دفاع مقدس تغيير كرد و به اوج رسيد، چقدر توانستيم حفظ كنيم و دوم اينكه فرهنگ ايثار و شهادت در جامعه ما يك ضرورت حياتي است كه از دو طريق انتشار مي يابد. يكي وظايفي است كه بنياد به عنوان نهاد متولي اين امر به عهده دارد و ديگر رويكرد كلي جامعه است. ما بايد اين فرهنگ كلي جامعه را تغيير دهيم. اينكه اشاعه داده اند كه اين مقوله حزن انگيز است و نبايد درباره آن سخن گفت، تفكر بسيار غلطي است و نياز به كار فرهنگي و دقت و ظرافت خاصي دارد. بايد اين حقيقت تبيين شود كه اگر خشونتي هم بوده از جانب دشمن بوده و از جانب نيروهاي ما جز ايثار و زيبايي و گذشت نبوده است.

در دنيا جنگهاي فاجعه بار بسياري روي داده اند كه از نظر ماهيت هيچ تشابهي با دفاع مقدس ما ندارند، با اين همه آثار هنري بسيار تأثير گذاري از آنها ساخته شده اند و هنوز به وجود آورندگان آن جنگها، با دستمايه قرار دادن آنها‌، بيشترين تأثير را روي مخاطبان خود در سراسر جهان مي گذارند. چگونه است كه ما با وجود اسطوره هايي كه شما يكي دو نمونه اش را ذكر كرديد، اين قدر بد عمل كرديم و مي كنيم ؟ آيا اشكال در برنامه ريزي هاي غلط است يا مسئله اين است كه مي خواهيم تمام مسائل را از طريق دولت و بخشنامه و بوروكراسي حل و فصل كنيم و از تأثير شگفت نهادهاي مردمي غافل مانده ايم؟
 

وقتي درباره فرهنگ عمومي جامعه بحث مي كنيم، متوليان آن بايد شيوه هاي تخصصي روانشناختي كار را مطالعه و بر اساس آن برنامه ريزي و حركت كنند، نه اينكه بگوييم بنياد بايد برنامه بگذارد و بر اساس آن حركت كنيم و بعد از طرف ديگر فيلمي را بسازيم كه پاتك اين است. مثلا خانواده متديني و مؤمني را كه در انقلاب شركت داشته، در جنگ شركت داشته، طوري ترسيم كنيم كه دائما دارد با زجر زندگي مي كند و با مشكلات متعدد دست به گريبان است و انگار راه رهايي هم برايش متصور نيست و از آن طرف يك آدم قاچاقچي يا بزهكار يا خلافكاري را ترسيم كنيم كه حال و روز بسيار خوبي دارد و از انواع تنعمات امتيازات اجتماعي برخوردار است و مثلا در آخرين قسمت يك سريال سي قسمتي مي افتد و دندانش مي شكند. عملكرد ما در اين زمينه ها واقعا بهتر از اين نبوده است. ما بايد فرهنگ عمومي جامعه را تغيير بدهيم. من با نظر شما موافقم كه ما فرهنگ را زياد دولتي كرده ايم. فرهنگ بايد در بطن جامعه جاري باشد.

سئوال من اين است كه جنگ و انقلاب را چه كساني پيش بردند؟
 

مردم.

دو حادثه عظيم تاريخ معاصر را مردم و نهادهاي مردمي پيش بردند. چگونه است كه تصور كرديم و مي كنيم كه در زمينه هاي فرهنگي نمي توانند كارها را پيش ببرند و نياز به بخشنامه و تمركز دارند؟
 

در آن زمان نهادهاي خودجوش مردمي در مساجد حركت كردند و كارها را به سامان رساندند. حالا هم براي مقوله هاي ارزشمند فرهنگي از جمله اشاعه فرهنگ ايثار و شهادت جز اينكه به همان شيوه عمل كنيم، چاره اي نداريم. اينها روشهايي هستند كه ما در انقلاب و جنگ امتحان كرديم و به بهترين نحو نتيجه گرفتيم. مساجد ما همچنان كه پايگاه تجهيز عقيدتي و اعزام ما به جبهه ها بودند، حالا هم بايد تبديل به پايگاه اشاعه فرهنگ ايثار و شهادت بشوند. ما كه غير از مساجد چيزي نداريم.

پس تا زماني كه تصور كنيم با سمينار و كنگره مي شود مفاهيم ايثار و شهادت را بسط بدهيم، به عنوان گام كوتاه نخست، بد نيست، اما خوشباوري است، اگر تصور كنيم كار را به تمامي انجام داده ايم.
 

دقيقا و تصور نمي كنم هيچ يك از برنامه ريزان هم چنين تصوري كرده باشند. من به دوستان تبليغات اسلامي و ارشاد عرض كردم كه ما يادواره شهدا مي گيريم و طرح ديدار ياران را داريم. در دوران دفاع مقدس وقتي كه رزمنده اي مجروح مي شد و بر مي گشت، هيئت امناي مسجد، امام جماعت مسجد، كانون مسجد خودشان را موظف مي ديدند كه به ديدار او بروند.

چرا اين فرهنگ اين گونه مضمحل شد؟
 

الان بنياد پشتيبان شماست. ما يادواره شهدا مي گيريم و امام جماعت مسجد اصلا خبر ندارد كه قرار است در مسجدش برنامه اي باشد. من عرض كردم تبليغات اسلامي، ارشاد اسلامي و كانون مساجد و هماهنگ شويم. خوراك و امكاناتش از ما، از مسجد و كانون هم پولي نمي خواهيم. بياييم برنامه ريزي كنيم كه يادواره شهدا هر منطقه اي را مسجد آن منطقه با هماهنگي خانواده آن شهيد برگزار كند؛ همه امكانات و پشتيبانيهايش هم از ما. ماهم بياييم و مثل مهمان در مجلس آنها بنشينيم.

تصويب شد ؟
 

صحبتهايي را كه كرديم و قرار است جلسات ديگري را بگذاريم و طرح را نهايي كنيم. تصور نمي كنم جز از طريق اين نهادهاي مردمي سابقه دار و آشنا، بتوان در مقوله فرهنگ‌، كار ريشه اي و عميقي كرد.

وضعيت جسمي شما به هر حال در نسل جوان به خصوص بچه ها پرسشهايي را مطرح مي كند. آيا از تأثير حضور خود در كودكان خاطره اي داريد؟
 

بله، پسر باجناق من الان آمادگي مي رود. او از زماني كه توانست سئوال بپرسد، هميشه درباره من از پدر و مادرش كه هر دو دبير هستند، مي پرسيد كه عمو چه شده ؟ و آنها هم در حد توان ذهني او جوابش را مي دادند. يك روز به خانه شان رفتم و ديدم يك تفنگ اسباب بازي دستش گرفته و به من گفت، «عمو! من اين اسلحه را نگه مي دارم تا وقتي بزرگ شدم، با دشمن بجنگم.»پرسيدم، «چه شده؟ چرا اين حرف را مي زني؟» گفت، «پدر و مادرم گفته اند كه شما به خاطر اينكه دشمن را بكشيد، رفتيد و جنگ كرديد.» اين نكته هرگز فراموش نمي شود. اين باور را بايد در نسل بعدي ايجاد كنيم كه بتوانند به ارزشهاي اصيل پايبند باشد.

و سخن آخر
 

انشاءالله كه در اين وظيفه اي كه به عهده گرفته ايد و آن هم ابلاغ پيام عزيزان ما در سردشت است موفق باشيد و ما هم انتظارمان اين است كه متوليان فرهنگي جامعه واقعا رسالت پيام رساني اين فرهنگ را به صورت جدي دنبال كنند و انشاءالله روزي برسد كه اين فرهنگ را در جامعه نهادينه كنيم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 20