من « زاب» را گريستم...
من « زاب» را گريستم...
من « زاب» را گريستم...
نويسنده:مرحوم كامران سالمي
زاب رودخانه اي است در ميان شمال و شرق سردشت كه بسياري از روستاها را آبياري مي كند ونشانه اي از بركت و سرسبزي آن ديار است و مرحوم كامران سالمي سوخته دلي از آن ديار كه زندگي پررنجي را پشت سر نهاد و با تلاشي پيگير، توانست انديشيدن روشن بينانه را در ميان جوانان هم نسل خويش به وديعه بگذارد پيوسته از دردي جانكاه، در رنج بود، اما لحظه اي از مددرساني به هموطنان خود، دست بر نداشت و هر چند استعداد و احساسات او نيز دستخوش كج فهمي ها و جهالتها شد، اما با نگارش اشعار و متون زيبا، آلام سرزمين خود را فرياد كرد، او نخستين خبرنامه هاي داخلي انجمن دفاع از حقوق مصدومين شيميايي سردشت، «پووشپه ر» را راه اندازي كرد و درصدد بود فيلمي هم از سردشت و مردمان آن بسازد كه اجل مهلتش نداد.
من از تاريخ و جغرافيايي ناشناخته مي آيم. از سرگذشتي كه نه ابتدايي دارد و نه انتهايي. از سرگذشتي ازلي و ابدي كه هماره تكرار مي شود. من تاريخ نانوشته ي مرگم و روزها و شبها، سالها و قرنها، ورق پاره هاي كهنه مرگ را ورق مي زنم و نانوشته هاي مرگ را بر اوراق آينده تصور مي كنم، بر ورق پاره هايي كه هرگز در كتابي ثبت نشده اند.
من جغرافيايي ناشناخته ام. جغرافايي دود و خون آتش و دوزخ كه همه كس را ياراي ماندن در آن نيست. من جغرافياي استقامت و پايداريم، بي چشمداشتي سپاسي و بي تفاخري. من نه از آن مدعيان دروغينم تا افسانه اي ببافم ودر بازار تزوير بفروشم و در قبالش چيزي بطلبم. من رنج كشيده ام، رنجهايي بي امان و از دل رنج روييده ام، باليده ام، چون ققنوسي از خاكسترم مام خويش و مانده ام چون درختان بلوط هزاران سال و كوههاي ديرين وهمواره چون «زاب» گريسته ام.
آري ! من جغرافياي مرگم !
من تاريخ نانوشته مرگم !
من... سردم... است!
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 20
من از تاريخ و جغرافيايي ناشناخته مي آيم. از سرگذشتي كه نه ابتدايي دارد و نه انتهايي. از سرگذشتي ازلي و ابدي كه هماره تكرار مي شود. من تاريخ نانوشته ي مرگم و روزها و شبها، سالها و قرنها، ورق پاره هاي كهنه مرگ را ورق مي زنم و نانوشته هاي مرگ را بر اوراق آينده تصور مي كنم، بر ورق پاره هايي كه هرگز در كتابي ثبت نشده اند.
من جغرافيايي ناشناخته ام. جغرافايي دود و خون آتش و دوزخ كه همه كس را ياراي ماندن در آن نيست. من جغرافياي استقامت و پايداريم، بي چشمداشتي سپاسي و بي تفاخري. من نه از آن مدعيان دروغينم تا افسانه اي ببافم ودر بازار تزوير بفروشم و در قبالش چيزي بطلبم. من رنج كشيده ام، رنجهايي بي امان و از دل رنج روييده ام، باليده ام، چون ققنوسي از خاكسترم مام خويش و مانده ام چون درختان بلوط هزاران سال و كوههاي ديرين وهمواره چون «زاب» گريسته ام.
آري ! من جغرافياي مرگم !
من تاريخ نانوشته مرگم !
من... سردم... است!
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 20
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}