ما با درد خود آشناييم...(3)


 





 

براي من اين سئوال مكرر مطرح شده كه چطور ممكن است يك آدم سالم در انجمن حمایت ازمصدومین شیمیایی بتواند بهتر از كسي كه هم خودش دائما با تنگي نفس و سوزش پوست و ناراحتي اعصاب درگير است و خانواده اش هم جلوي رويش بال بال مي زنند، درد او را بفهمد.
 

بله، اين سئوالي است كه ما 20 سال است داريم از همه مسئولين مي كنيم و حتي از همه مردم مي پرسيم و كسي نتوانسته تا به حال جوابي به ما بدهد. اينهايي كه مطرح كردم مسائل كلي و كلان است. شما ببينيد در مورد يك مسئله ساده، يعني ساختن يادمان، عملكرد دستگاههاي غير مردمي چطور بوده است. به ما گفتند در سرچشمه كه محل اصابت بمبهاست يك يادمان مي سازيم . هر هيئتي كه از خارج آمد يا هر خبرنگاري كه مي آمد، اول از همه مي پرسيد شما كه چنين فاجعه اي را از سر گذرانده ايد، يادمان شهرتان كجاست ؟ جايي كه براي شهدايتان گل تقديم مي كنيد و يا مراسمي برايشان برپا مي كنيد، كجاست ؟ ما مي خواهيم برويم و به آنها اداي احترام كنيم. ما مي گفتيم چنين يادماني نداريم و اينها طوري با تعجب به ما نگاه مي كردند، انگار كه حرف خيلي عجيب وغريبي مي زنيم. مي گفتيم دولت بايد درست كند، مي گفتند يعني چه ؟ چرا خودتان درست نمي كنيد؟ شهر مال شماست، شهدا مال شماهستند، شما مصدوم هستيد، دولت بايد درست كند؟ و ما واقعا جوابي نداشتيم كه به آنها بدهيم.

آنها تعجب مي كنند چون عادت دارند كه دولتها از آنها بپرسند چه بايد كرد نه بالعكس. اغلب كارهايشان را خودشان مي كنند.
 

به همين دليل هم كارشان پيش مي رود. ما هر كاري مي خواهيم بكنيم به ديوار بوروكراسي اداري مي خوريم. يادمان شهر ما را كه نبايد در تهران برنامه ريزي كنند. نتيجه اش مي شود يك چيز مسخره اي كه اصلا معني آنرا نمي فهميم. تازه اگر فرض كنيم كه كل سردشت و منطقه ما هنرمندي ندارد كه بتواند با ويژگيهاي قومي و فرهنگي و ديني خودمان، يادماني را طراحي كند كه مي دانيد اين طور نيست و اگر هنر اصيلي هم باشد، هنوز نزد هنرمندان اين اصيل و بومي ماست و آن كسي كه درمركز نشسته، بهترين مجسمه ساز و نقاش و طراح عالم هم اگر باشد و چيزي را خلق كند كه همه دنيا به به و چهچه كنند، وقتي من سردشتي معني آن را نفهمم و با آن ارتباط برقرار نكنم به چه درد مي خورد ؟

به درد گرفتن بودجه هاي كلان و خلق آثار بي هويتي كه نه ايراني مي فهمد و نه غير ايراني.
 

يك بناي يادبود بي روح و بي هويتي ساخته اند كه هر سردشتي كه از كنارش رد مي شود اگر هنر نشناسد كه با همان قريحه و ذوق ذاتيش مي پرسد اين يعني چه؟ اگر هم بشناسد كه بد از بدتر.

از يادمانهاي تهران بي تناسب تر است ؟
 

يادمانهاي تهران در مقابل اين، شاهكارند! اينجا انگار آمده اند كل طرح تخت جمشيد را توي يك ميدان كوچك بازسازي كرده اند، آن هم نه به زيبايي آن. ديد مردم را گرفته اند. براي آن خيابان مشكل ايجاد كرده اند. توهين به شعور بيننده است، در حالي كه ما اين همه هنرمند داريم و تازه اگر نداشتيم با يك آب نما و چهار تا لامپ بهتر از اين عمل مي كرديم.

متأسفانه اغلب يادمانهاي كشور فاقد ذوق هنري و بي تناسب با شعاري هستند كه براي آن ساخته شده اند.
 

اين هم يكي از همان عوارض دولتي شدن است. هنر در هيچ قالب از پيش تعيين شده اي نمي گنجد. بايد كار مردم را به دست خودشان سپرد. فقط يك هنرمند دلسوخته سردشتي است كه مي تواند رنج مردمش را بفهمد، چون با آنها زندگي كرده، خودش مصدوم است، خودش خانواده شهيد است و از اين گذشته، هنر اصيل بومي را مي شناسد و مردم هم به او اعتماد دارند و كارش اين همه هزينه هم نمي برد. يادمان مي سازيم كه مردم شاد شوند، راضي شوند، احساس سرافرازي كنند و با آن اثر، ارتباط عاطفي برقرار كنند‌، آن وقت با اين آثار بي معنا و بي روح كه قطعا بابت آن هزينه هاي هنگفتي هم خرج شده، به مردم و شعورشان توهين مي كنيم و توقع داريم كه نسبت به عملكرد ما مشكوك هم نباشند. ساختن يك يادمان ساده كه اسباب دلخوري سردشتي ها نباشد، هزينه هاي خاصي هم نمي خواست و با هزينه اي كه احتمالا براي يادمان موجود صرف شده، مي شد دهها يادمان ساده و آشنا ساخت يا دست كم چهارتا خيابان را آسفالت كرد كه مردم از گرد و خاك راحت شوند. مردم سردشت چشمشان به زيبايي عادت دارد. سر سبزي و زيبايي اينجا همه را شيفته خودش مي كند. يادمان شهر ما هم بايد يك اثر طبيعي و ساده باشد. يك آب نماي ساده و چهار تا لامپ! همين! نيازي به كارها و ادا و اطوارهاي مركز نشيني نداريم. چشم ما هنوز ذوق قشنگ ايراني را از دست نداده و به معماري زشت شهري عادت نكرده، ما زيبايي را مي شناسيم. اين را توي همه جوانب زندگيمان مي شود ديد. از زيرانداز و طرز لباس پوشيدن و طبيعت و كلماتي كه به كار مي بريم. اين همه مصاحبه كرديد، يك كلمه حرف پرخاشگرانه و زشت از كسي شنيديد؟ شما را به خدا شنيديد؟

انصافا نه !
 

خب، اين مردم نياز دارند كه يكي از مركز بيايد به آنها بگويد چه جوري بفهم، چه جوري حرف بزن؟

نه شكر خدا يك كلمه از فرهنگ زشت و معوج شهري توي صحبتهاي شما نبود.
 

پس علتش چيست كه حتي در اين نكات جزئي بايد معطل بمانيم كه مركزنشينها به ما بگويند چه كار كنيد چه كار نكنيد! اين را كه مي گويم براي همه مردم كشور مي گويم. ما ملت كهنسالي هستيم. فرهنگي هاي بومي ما بسيار قدرتمند و غني و سرشار از زيبايي هستند. نيازي به هيچ كس نداريم كه به ما بگويد چطور زيبايي را درك كنيم. اين ايراني است كه بايد به دنيا ياد بدهد چطوري ببيند. اين كاري است كه در تمام طول تاريخ كرده. من نمي فهمم اين همه كج سليقگي از كجاي فرهنگ ما بيرون مي زند؟

از اداهاي روشنفكريمان!
 

خدا پدرتان را بيامرزد! مردمي با اين همه قدرت روحي كه هنوز زيبايي را مي شناسند، هنوز اين همه درد را تاب مي آورند و با اين همه موسيقي و شعر قاليبافي و لباس پوشيدن و حرف زدن و همه جوانب زندگي شان سرشار از اميد و زيبايي است ؛ به هيچ چيزي جز اينكه باورشان كنيم نياز ندارند و به همين دليل است كه من راه نجات همه، از جمله همشهري هاي دردمند خودم را تقويت نهادهاي مردمي و سپردن كار مردم به دست خودشان مي دانم. من از مهندسي چيزي نمي دانم، ولي اين را مي دانم كه زدن يادمان در دنيا قاعده و قانون دارد. وقتي قرار است اثري، نشانه و يادمان شهري باشد، براي دريافت بهترين طرح، مسابقه مي گذارند.
بهترين هنرمندان، اصيل ترين هنرمندان، مردمي ترين هنرمندان، آثار خود را مي فرستد. بعد هزار جور حساب و كتاب و تعيين هزينه مي شود. كار و كارشناسي مي شود و تا وقتي اين اثر كه اسمش رويش هست و «بايد بماند»،اثر قابل قبول و دلپذيري از كار درآيد و كم خرج ترين، مقاوم ترين و زيباترين طرح باشد كه زود تخريب نشود و دست كم پنجاه سال، هر روز جلوي چشم مردم باشد. يادمان زنده اند كه جلوي ديد مردم را گرفته و تمام خيابانهاي منتهي به ميدان به جاي اينكه عريض شوند، باريك شده اند.

كرمان يكي از قوي ترين شهرها از نظر برخورداري از مجسمه سازان و نقاشان بزرگ است. برويد ببينيد وسط ميدانشان چه اثري گذاشته اند!
 

همين ! براي شما ايجاد سئوال نمي شود كه اين آثار از كجا مي آيند؟ چه ربطي به سنتهاي ما دارند، چه ربطي به آيين ما دارند؟

سئوال كه قطعا ايجاد مي شود،منتهي اين شماييد كه بايد از طريق انجمن و استفاده از امكاناتي كه چه در داخل و چه خارج برايتان فراهم است، به شكلي منطقي جواب بخواهيد.
 

ما سعي كرديم از طريق مراجع قانوني يك كاري كنيم كه اينها را از انجام چنين كارهايي پشيمان كنيم. يك نامه رسمي از طرف انجمن به تهران و به استان نوشتيم. مردم جمع شدند، اعتراض كردند كه اين يادمان را نمي خواهيم. اين زيبا نيست، جلوي ديد مردم را مي گيرد. جالب اينجاست كه ما هر سال مراسم سالگرد فاجعه سردشت را در سرچشمه مي گرفتيم، مردم همه مي آمدند، يك ميدان بود. مردم در اطراف مي ايستادند و مراسم را مي ديدند. حالا يك كاري كرده اند كه توي اين ميدان هم نمي توانيم مراسم برگزار كنيم. اين اقدامات به هيچ جايي نرسيد و بالاخره حرف خودشان را به كرسي نشاندند. والله ما اينجا هنرمنداني داريم كه سالهاست كار كرده اند، سابقه دارند، هنر بومي خودشان را خوب مي شناسند. مردمشان را خوب مي شناسند. هزينه هاي عجيب و غريب هم ايجاد نمي كنند. دلشان هم سوخته است و با دلسوزي كار مي كنند.

نشريه تان منطقه اي است يا كشوري؟
 

نشريه «پووشپه ر» منطقه اي است.

در برنامه هاي جنبي سمينار هم نمي شود اين اعتراضات را مطرح كرد ؟
 

چرا، حتما اين كار را مي كنيم.

از مسابقات مي گفتيد.
 

عرض مي كردم كه قرار است مسابقات كاراته، رشته كيوكوشين را در سردشت برگزار كنيم كه تمام هزينه و زحمتش روي دوش انجمن است. قرار است اين مسابقات در 8 تير انجام شوند. اداره تربيت بدني سردشت خوشبختانه بسيار فعال است و انجمن با همكاري آن، اين مسابقات را برگزار مي كند.

فقط ورزشكاران سردشتي هستند يا از نقاط ديگر ايران هم مي آيند؟
 

دو تيم در اين مسابقات شركت مي كنند كه همه ورزشكارانش سردشتي هستند. يك تيم به عنوان نماينده ايران، يك تيم به عنوان نماينده سردشت.

چطور با تربيت بدني هاي ساير شهرها تماس نداشته ايد كه قهرمانان خود را براي اين مراسم اعزام كنند؟
 

چون قهرمانهاي خود سردشت زيادند. ما 19 قهرمان كشوري داريم و دو سه تا هم كه در سطح بين المللي مقام آورده اند. آقاي شيخي، رئيس اداره تربيت بدني چندين ماه است تلاش مي كنند مسابقات را به اينجا بكشانند. استان مخالفت مي كرد و مي گفت سردشت امكانات براي پذيرايي از مهمانان خارجي را ندارد. اگر فرمانداري و ارگانها همكاري كنند، چرا امكانات نباشد؟ يك پذيرايي ساده مي خواهد كه مي توانيم انجام بدهيم، به شرط اينكه دستمان را باز بگذارند و مانع ايجاد نكنند. هزينه اين برنامه ها حدود ده ميليون تومان شده كه خودمان تقبل كرده ايم. امروز هم 1/5 ميليون تومان به حساب تربيت بدني واريز كرديم كه كار مدالها و تقديرنامه ها و اين قبيل امور را انجام بدهد. ما همه اين هزينه ها را از مردم مي گيريم. كار وقتي از طريق نهادهاي مردمي انجام مي شود، سرعت پيدا مي كند و توي پيچ و خمهاي اداري نمي افتد. اگر امثال اين كارها در تقويت و روحيه مردم و سلامتي فرزندانشان اين قدر تأثير دارد، كجايش اشكال دارد كه بايد با موانع بوروكراسي روبرو شود؟ مسئولين واقعا بايد به اين پرسشها پاسخ بدهند كه كجا مردم خودشان امور خودشان را اداره كرده اند كه نتيجه با كمترين هزينه به بهترين نحوه انجام نشده است كه سعي مي كنند همه كارها را از طريق ادارات دولتي حل كنند؟ پارسال همين كارها را هم نگذاشتند انجام بدهيم. تنها كاري كه كرديم انجام راهپيمايي بود كه هر سال به طرف گلزار شهدايمان انجام مي دهيم و گلباران و گلاب پاشيدن بوده است. ولي مردم ما به برنامه هايي كه روحيه شان را تقويت كند. مثل همين مسابقات يا اجراي برنامه هاي هنري نياز دارند.

تعداد شهداي سردشت تاكنون چندين تن بوده است ؟
 

آن چه كه مشخص شده، 112 الي 113 است، ولي من اين آمار را به رسميت نمي شناسم. ما شهداي بسياري را داريم كه در بمباران سردشت بوده اند، بعد به روستاهايشان برگشته اند و به مرور زمان شهيد شده اند، اما اقوامشان آنها را برده اند و دفن كرده اند و كسي آنها را شهيد حساب نمي كند، خيلي ها هم اصلا توي بنياد پرونده ندارند.

با اين حساب به نظر شما تعداد شهدا چندتاست؟
 

به نظر من بيش از چهارصد نفرند. چون عده اي هم غير بومي بوده اند. نظامي ها هم حساب نشده اند.

آيا در مورد مصدومين نكته ديگري هم هست كه مايليد به آنها اشاره كنيد؟
 

بله، تعداد 4600 نفر پرونده هايشان در كميسيون پزشکي مطرح شده و يك سالي هست كه منتظر جواب هستند تا معلوم شود درصد جانبازي آنها چقدر است و هيچ كدام جوابي نگرفته اند، ما در مجموع نزديك به يازده هزار نفر مشكوك به مصدوميت شيميايي داريم كه اكثر آنها حتي به كميسيون پزشكي هم ارجاع نشده اند و اصلا معلوم نيست كه وضعيت آنها چه خواهد شد. اينها مسائلي نيستند كه انجمن بتواند به آنها رسيدگي كند و واقعا رسيدگي مسئولين دولتي را ايجاد مي كند.

بد نيست درباره موفقيت انجمن در دادگاه لاهه هم مطالبي را ذكر كنيد.
 

ابتدا اين را عرض كنم كه مسائل حقوقي مربوط به حادثه سردشت متأسفانه از كانالهاي رسمي در دادگاه بين المللي لاهه پيگيري نشده اند. در يكي از مراسم سالگرد O.P.C.W كه انجمن ما در آنجا حضور داشته، يكي از انجمنهاي فعال كُردي كه آنجا هست به اسم چارك، به دوستان ما اطلاع مي دهد كه يك دلال سلاحهاي شيميايي كه براي عراق مواد تهيه مي كرده،‌بازداشت شده.

چه كسي او را بازداشت كرده ؟
 

دولت هلند، اين فرد ابتدا تبعه عراق بوده و بعد از اعدام صدام، ترك تابعيت مي كند و به اردن مي رود و سپس به هلند بر مي گردد يا دستگيرش مي كنند. به هر حال دولت هلند، او را بازداشت مي كند. ما هم كه از اين ماجرا خبر نداشتيم تا وقتي كه انجمن چاك، دو نماينده ما را خبر مي كند. آنها مي روند و از او شكايت مي كنند. از طرف دولت هلند مي آيند و يك اظهار نامه از اين دو نفر پر مي كنند. تابستان سال بعد يا مدتي بعد از آن آقاي تيفن، مسئول آن دادگاه...

اين وقايعي كه مي گوييد متعلق به چه سالي است ؟
 

فكر مي كنم سال 84 بود. آقاي تيفن با يك تيم زبده آمد سردشت و دنبال اين اظهار نامه ها و شكواييه ها را گرفت و پيگيري كرد و اينجا چندين اظهار نامه پر شد.

مسئوليت راهنمايي و اداره شان با انجمن بود؟
 

خير، زير نظر رياست جمهوري و وزارت خارجه آمدند.

با شما هم صحبت شد؟
 

من خودم روداري كردم و رفتم با آنها حرف زدم. فضول بودم و مي خواستم از كارها سر در بياورم. خودم را به آنها رساندم و اظهار نامه هم پر كردم. به آنها گفتم شما از بيست سي نفر سئوال كرديد؛ مردم اينجا كه بيش از هزاران نفر شيميايي شده اند، چطور مي خواهيد اينها را مطرح كنيد؟ گفتند با اين مدارکي كه جمع كرديم موضوع برايمان كاملا معلوم شده و مي دانيم كه ابعاد فاجعه چقدر است و برايمان مسجل شده است كه اين اتفاق افتاده و شما قرباني اين سلاحها شده ايد. ما سعي مي كنيم شكايت شما را از طرف اهالي يك شهر مطرح كنيم. البته من فكر نمي كنم نحوه كار دادگاه آن طوري باشد كه بشود از طرف اهالي يك شهر به طور كلي حرف زد.

از جريان دادگاه چه مي دانيد؟
 

يكي از شاهدان، همين آقاي حاج صالح عزيزپور اقدام رئيس انجمن بود كه تا به حال دو سه بار احضار شده و بر همه مسائل اشراف كامل دارد و در آنجا همه جزئيات را گفته.

آيا اين شكايتها به نتيجه رسيده ؟
 

بله، تاجر هلندي را به 15 سال حبس محكوم شده كه حداكثر مجازات براي شراكت در جرم است. بعد كه تقاضاي فرجام كرد، دو سال ديگر هم اضافه شد و شد 17 سال.

از نظر پرداخت غرامت چه كردند؟
 

غرامتي جزئي تعلق مي گرفت كه قرار شد به آنهايي كه شكواييه تقديم كرده بودند داده شده كه آنها قبول نكردند و گفتند ما به خاطر منافع خودمان شكايت نكرده ايم. ما به نمايندگي از طرف مردم سردشت و همين طور مصدومين شيميايي ايران آمده ايم، به خاطر خودمان كه نيامده ايم. اين يك فاجعه انساني است و جنايتكاران جنگي بايد مجازات شوند كه حتي الامكان از تكرار اين مسايل جلوگيري شود. بالاخره آنچه كه از دستمان بر آمد كرديم، به هر حال با اين موفقيت مي شود مسائل مصدومين شيميايي را به طور اخص و آسيب ديدگان و شهدا و جانبازان جنگ تحميلي را به طور اعم در دادگاههاي بين المللي دنبال كرد.

آيا تاكنون به شهرهاي ديگري كه دچار مصائبي شبيه شما بوده اند، ارتباط داشته ايد؟
 

بله، ولي موردي كه خاطره اش هرگز از يادم نمي رود، ارتباط با مردم حلبچه است. در سال 82 يا 83 بود كه موضوع ارتباط با اين شهر در ذهنم شكل گرفت. ما با هيروشيما هم مسائل مشتركي داريم، ولي مردم حلبچه درست سرنوشت ما را پيدا كردند. آنها هم بمباران شيميايي شدند، با آنها همزبانيم، فرهنگمان يكي است، ريشه هايمان يكي است.اين مسئله مدتي ذهن مرا مشغول كرد كه بد نيست به نوعي در سالگرد آنها شركت كنيم.17-16 نفر شديم و تصميم گرفتيم اين كار را بكنيم.

ابتكار انجمن بود ؟
 

خير، من به دليل گرفتاري و كار، يكي دو سالي به انجمن نرفتم و اين اتفاق، ابتكاري خارج از انجمن بود. ما استاد علي عابدي را كه در موسيقي كُردي كم نظيرند، همراه با گروهي دعوت كرده بوديم سردشت و دلمان مي خواست با همين گروه برويم به حلبچه و در آنجا برنامه اجرا كنيم. سه نفر دو چرخه سوار هم قرار بود از سردشت تا حلبچه ركاب بزنند و يك امدادگر و يك فيلمبردار هم آنها را همراهي كنند. ما از سه ماه قبل براي گرفتن مجوز اقدام كرديم كه متأسفانه خبري نشد. هر روز مراجعه مي كرديم و خبري نبود. بالاخره دو روز مانده به مراسم حلبچه، رفتم سراغ مجوز و وقتي جواب منفي شنيدم،واقعا اعصابم به هم ريخت. گفتم ما نيتمان خير است و شما هيچ همراهي نمي كنيد، ولي ما به هر شكلي كه شده مي رويم، چون احساس ما به ما مي گويد كه بايد همه همدردهاي دنيا را در هيروشيما و فلسطين و آفريقا هم كه شده، دور هم جمع كنيم و صداي مظلوميت مردممان را به عالم برسانيم. گفتم چطور ژاپني اين احساس مسئوليت را دارد كه بلند مي شود و به سردشت مي آيد، ما نداشته باشيم ؟ گفتم زبان بلد نيستم و شايد كارم با آنها مشكل باشد، ولي فرهنگ و زبان مردم حلبچه را كه مي فهميم، دردسرتان ندهم، هر جور بود راه افتاديم و پوسترهاي انجمن و تراكتهاي حاوي پيامهاي صلح و دوستي را هم برديم. روي دوچرخه ها هم طرحها و نوشته هايي حاكي از همدردي نصب كرديم. دو چرخه سوارها از لب مرز تا خود حلبچه ركاب زدند. ما سر راهمان از شهرهاي قلعه ديزه، راينه، حاجي آوا، چهار قورنه،دو كان و سليمانيه عبور كرديم و همه جا با استقبال گرم مردم روبرو شديم. آنها با گل و لبخند از ما استقبال كردند. من سفر خارج زياد رفته ام، ولي خاطره يك ساعت آن سفر با كل سفرهاي ديگرم برابري مي كند. دو چرخه سوارهاي ما آمدند و مردم از آنها استقبال كردند. در روز سالگرد حلبچه، گروه موسيقي ما برنامه اي اجرا كرد كه ده سر و گردن از تمام مراسم آنها بالاتر بود. يك شاهكار به تمام معني بود. باعث افتخار ما شد. در آنجا پوسترها و تراكتها را پخش كرديم. مضمون تراكتها دعوت مردم جهان به صلح بود. در يكي از تراكتها نوشته بوديم، ما از طرف 5000 شهيد و مصدوم سردشت براي بزرگداشت پنج هزار شهيد حلبچه آمده ايم. غرض از طرح اين موضوع اشاره به اين نكته اساسي است كه پس از آن سفر ارتباط عاطفي و صميمي خاصي بين ما و مردم حلبچه ايجاد شد. مردم هر دو شهر همه آرزو و تلاششان تحقق صلح است. ما حتي حاضر نبوديم صدام كه دشمن هر دوي ما بود با اين گازها از بين مي رفت. ما براي دشمن خود هم استفاده از اين گازها را جائز نمي دانيم. ما صحنه هايي را مشاهده كرده ايم كه با صدها جلد كتاب و صدها فيلم هم نمي شود توضيح داد و تفسير كرد. درد مشترك باعث شده كه ما به هم نزديك شويم و يك درد را با هم فرياد بزنيم. مردم هيروشيما هم در كنار ما هستند. بايد براي صلح تلاش كنيم. بايد به دنيايي که جانوري مثل صدام حسين را تجهيز مي كند تا اين مصائب را به بار بياورد، با مظلوميت خودمان ثابت كنيم كه تمدني را كه ادعايش را مي كنند، جز تجارت مرگ نيست. بايد به آنها بگوييم كه خون انسانها، جيبهايشان را پر مي كنند. امثال من كه اين رنج را با پوست و گوشت و روحشان احساس كرده اند، امكان ندارد اين را حتي براي يك موجود كوچك هم بخواهند. ما در واقع مُبُلِغِ صلح هستيم نه به شكل شعاري و از انسانهاي همه دنيا مي خواهيم در اين راه به ما كمك كنند.

آيا توانسته ايد براي مردم حلبچه كاري بكنيد؟
 

بله، آنها از حداقل حقوق هم محروم بودند. ما به آنها حق و حقوقشان را يادآور شديم و گفتيم مسئولين ما چه كارهايي برايمان كرده اند. به آنها پيشنهاد داديم براي مداوا به ايران بيايند و آنها را به پزشكان معتمدي كه واقعا دلسوز هستند و ما آنها را خوب مي شناسيم، معرفي كرديم. ارتباطات فرهنگي ما با آنها گسترش پيدا كرديم و در سال 84،همراه با شهردار سردشت و به شكل رسمي رفتيم و تنها تاج گل آن مراسم را ما برديم.

بازماندگان حلبچه از چه عوارضي رنج مي برند؟
 

چون صدام در آنجا از گازهاي خفه كننده با تركيبات سيانور استفاده كرده، اغلب مردم شهيد شدند و مثل ما زنده نماندند. همانهايي كه مانده اند، عوارض ريوي و به خصوص چشمي حاد دارند.همين يك ماه پيش در تهران به عده اي از آنها گفته بودند كه براي ديدن، بايد قرنيه چشمشان عمل شود. به هر حال مردم حلبچه خوشبختانه گروه گروه مي آيند و در اينجا تحت معالجه قرار مي گيرند و ارتباطات بسيار خوبي هم با مردم سردشت برقرار كرده اند.

عوارض زيست محيطي اين سلاحها چه بوده است ؟
 

والله عده اي از محققين معتقدند موادي كه در بمب شيميايي سردشت بوده تا 50 سال در خاك ماندگاري دارد. يعني اگر مسافر هم به شهر ما بيايد، اگر موارد ايمني را رعايت نكند، ممكن است دچار مسموميت خفيف شود. يادم هست كه آقاي اسد زاده مي خواست خانه اش را تعمير كند، كارگرهايي كه آنجا خاكبرداري مي كردند، حالشان بد شد و وقتي بستري شدند و بهبود يافتند، ديگر سر كار برنگشتند. تمام زمين ها و خانه هايي كه مورد اصابت بمب بوده اند، آلوده اند و بايد احتياط كرد.

و سخن آخر
 

حرف ما در انجمن اين است كه ما مي توانيم كارهايمان را انجام بدهيم، فقط مانع تراشي نكنند. انتقادها را با برچسب مخالف با مباني نظام، در گلو خفه نكنند و واقعا گوش به درد دل مردم بدهند. اين طور نباشد كه فقط سالي يك بار ياد اين فاجعه بيفتند. بايد مسائل ما به شيوه هاي سالم به گوش مسئولان برسد و آنها هم خود را موظف به پاسخگويي بدانند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 20