درآمد
مصائب و مسائل سردشت را به نيكي مي شناسد و مؤلف تنها كتاب مفصل، «بوي ناآشنا»، از خاطرات بمباران شيميايي سردشت است. پاسخهايش دقيق و مستند هستند. او مي تواند به عنوان يكي از موثق ترين و دقيق ترين افراد در موشكافي و تبيين معضلات سردشت و ارائه راهكارهاي صحيح، مورد مراجعه قرار گيرد.
از كودكي و دوران تحصيل خود برايمان بگوييد.
در سال 1339 در سردشت به دنيا آمدم. تحصيلاتم را تا ديپلم در همان شهر ادامه دادم و در سال 58 در دانشكده كشاورزي اروميه پذيرفته شدم. در سال 64 فارغ التحصيل شدم و به اداره كشاورزي سردشت آمدم و از آن زمان تاكنون در آنجا مشغول به كار هستم.
از فاجعه بمباران شيميايي چه خاطراتي داريد ؟
در تمام هشت سال جنگ در سردشت بوديم، نه من و نه ديگر همشهريهايم هرگز شهر را تخليه نكرديم، يعني مي توانم بگويم كه نود درصد مردم ماندند و نرفتند. قبل از بمباران شيميايي هم، روزي نبود كه شهر با خمپاره و موشك مورد حمله قرار نمي گرفت و هنوز مدت زمان چنداني از آغاز جنگ نگذشته بود كه درسال 59، رژيم عراق شهر سردشت را با بمب ناپالم كه قدرت تخريبي زيادي دارد، بمباران كرد. در طول اين سالها مقاومت كرديم تا فاجعه 7 تير 66 پيش آمد. يادم هست آن روز ساعت سه بعد از ظهر بود كه به ديدن دوستم رفتم كه قهوه خانه محقر ساده اي را به جاي پدرش اداره مي كرد. هوا خيلي گرم بود. بعد از نيم ساعت به طرف خانه مان به راه افتادم. مادرم سفارش كرده بود كه كمي خريد كنم. ساعت حدود چهار و ده دقيقه عصر بود. هنوز به صد قدمي منزل نرسيده بودم كه ناگهان صداي غرش هواپيما را شنيدم. مردم سراسيمه از خانه ها و مغازه ها بيرون ريختند. من هم دنبال ديگران، كنار ديوار كوتاهي كه دور چشمه اصلي شهر به نام سرچاوه كشيده بودند دراز كشيدم. صداي انفجار خفيف بود و گمان كردم خارج شهر را زده اند. بلند شدم و ديدم گرد و خاك از پشت كوه «گرده سور» در جنوب غربي شهر مي آيد. باز صداي هواپيما آمد. اين بار سه نقطه نوراني را ديدم كه پايين آمد و درست در اطراف خانه ما زمين خورد. ناگهان از شدت بغض احساس خفگي كردم و ديدم چشمهايم مي سوزند. بعد احساس كردم سالم هستم و به سرعت به طرف خانه مان دويدم كه ديگران را از زير آوار بيرون بياورم.همه جا پر از دود و گرد و غبار بود.
آيا از افراد خانواده شما كسي مصدوم شده بودند؟
عرض مي كنم. در كنار خانه ما براي احداث ساختمان، گودالهايي كنده بودند و هر وقت حمله هوايي مي شد، بچه هاي برادرم، محمد و ابراهيم كه خيلي كوچك بودند، داخل اين گودالها مي رفتند. به محض اينكه به خانه رسيدم، اول داخل گودالها را نگاه كردم تا ببينم آن دو طفل خردسال آنجا هستند يا نه. ديدم يك نفر دارد آنها را از خندق بيرون مي كشد. او را شناختم. خالق يگانه از معلمهاي شهر بود. ناگهان بوي بدي مشام همه ما را آزرد. آقاي يگانه گفت گمانم شيميايي زده باشند. حس كردم دارم از وحشت قالب تهي مي كنم. تصور تنفس هواي مسموم و آنچه از فاجعه بمبهاي شنيده بودم، تنم را لرزاند. با عجله به خانه رفتم و ديدم همه گيج و هراسان مانده اند كه چه كنند، پرسيدند چه كنيم ؟گفتم دستمالي را خيس كنيد و جلوي بيني خود بگيريد. بعد با عجله همه را سوار يك ماشين لندرور كردم و ماشين راه افتاد. هواپيماها هنوز روي شهر مي گشتند و غرش آنها وحشتناك بود. آنها معمولا بعد از بمباران، محل را ترك مي كردند، ولي آن روز انگار مانده بودند تا مطمئن شوند كه همه را مسموم كرده اند. كم كم آثار شيميايي در همه ما پيدا شد، اما هيچ كدام از عمق فاجعه خبر نداشتيم. حس مي كردم يكي يكي از بين خواهيم رفت و از دست كسي هم كاري بر نمي آيد. به ديگران گفتم كه در چشمه اي سر و صورت و بدن خود را بشويند، ولي خودم چون احتمال مي دادم شيميايي شده ام، به بيمارستان رفتم.
در بيمارستان چه خبر بود؟
بيمارستان شلوغ بود. عده اي روي كنجكاوي به تماشا آمده بودند. آنهايي هم كه داخل محوطه بودند، نمي دانستند چه كنند و به كجا بروند. هيچ كس نمي دانست چه بايد كرد، در حالي كه اگر مردم پيشاپيش آگاهي داشتند، نه صدمات اين قدر شديد و گسترده مي شد، نه مراكز درماني اين جور به هم مي ريختند. جالب اينجاست كه به هر يك از كاركنان بيمارستان مي گفتم شيميايي است، يك جوراب عجيب و غريب به من مي داد. يكي مي گفت بمب روي مغازه رنگ فروشي افتاده، اين بوي رنگ است ! يكي مي گفت بوي باروت است. بالاخره گفتند بهتر است به نقاهتگاه «ش.م.ر» در سالن تربيت بروي.
اين كه گفتيد يعني چه ؟
اول كلمات شيميايي، ميكروبي و راديو اكتيوتيه است.
بالاخره چه كرديد؟
پشت يك وانت تويوتا پريدم تا به نقاهتگاه بروم. چهار نفر ديگر هم سوار وانت بودند. يكيشان كه نامش كمال قادر پور بود و بعدها شهيد شد، دائما ناله مي كرد كه واي پشتم... دارم مي سوزم!
در نقاهتگاه چه خبر بود؟
در سالن تربيت بدني، تختخوابهايي را كنار هم چيده و ملافه هاي سفيدي را روي هر كدام كشيده بودند. بالاي هر تخت يك پايه سرم گذاشته بودند و دو نفر با روپوش سفيد به مصدومين مي رسيدند. قبل از من يازده نفر آنجا بودند. دست يكي از آنها را كه گمانم سپاهي بود گرفتم و گفتم، «به دادم برس ! شيميايي شده ام». او گفت، «خود من هم همين طور.» بعد يك آقايي سه تا آمپول در دست داشت و يكي را به من تزريق كرد. آن قدر وحشت كرده بودم كه برايم فرق نمي كرد چه آمپولي باشد ؛ فقط مي خواستم از شيميايي بودن نجات پيدا كنم. به همه سفارش مي كردم يك دستمال خيس جلوي دماغشان بگيرند. آن قدر ساده لوح بودم كه خيال مي كردم مصدوميت شيميايي فقط از طريق تنفس به وجود مي آيد و همين كه دستمال جلوي دماغت بگيري ؛ كافي است. البته آدمها آن قدر گرفتار زن و بچه و دردهاي طاقت فرسا بودند كه به توصيه هاي ايمني من گوش نمي دادند.
از ميان آنها كسي يادتان هست ؟
بله، رسول جنگ دوست، راننده اداره مان بود كه كودك خردسالش را لخت روي تختي خوابانده بود. در روزهاي بعد، همراه زن و بچه هايش تماما شهيد شدند.
بعد همراه عده اي ديگر به بانه و سپس به سقز منتقل شدم و البته در اين فاصله بيناييم را هم از دست دادم. از سقز تا تبريز، سوار ميني بوسي شديم كه صندلي هايش را برداشته و كف آن تشكهاي ابري گذاشته بودند. قبل از حركت در چشم همه قطره ريختند. اما سوزش شديد چشمها هنوز وجود داشت. جايي را نمي ديدم و فقط ناله افراد را مي شنيدم. دلم مي خواست چشمهايم را از حدقه درآورند كه از سوزش چشم رها بشوم.
در تبريز چه پيش آمد؟
ماشين جلوي هر بيمارستاني كه توقف مي كرد، ما را نمي پذيرفتند، بالاخره در سومين توقف، ما را از ماشين پياده كردند. يكي از مصدومين به نام عبدالله يحيي پور را مي شناختم. او حالش از من بهتر بود و هنوز يك چشمش مي ديد. دستم را گرفت و دنبال خود كشيد و مرا برد روي تختي خوابانيد و گفت نگران نباش. من روي تخت كناري هستم و اغلب مصدومين نابينا شده بودند و نياز به كمك داشتند. من شانس آورده بودم كه عبدالله كمكم مي كرد. عده اي از سردشتي هاي مقيم تبريز آمده بودند و سراغ دوست و آشناهايشان را مي گرفتند. نيم ساعتي گذشت كه فهميدم كه برادرم هم آنجاست. در آنجا دائما به ما آ بميوه، مخصوصا آب هويج مي دادند و در چشمهايمان قطره اي مي ريختند كه باعث شد تا حدودي ببينم.
بعد از تبريز شما را به تهران بردند؟
دو سه بيمارستان تبريز از جمله بيمارستان هفت تير و سپس بيمارستان امام خميني جا به جا شدم و حالم روز به روز بدتر شد. تمام كساني هم كه مي شناختم يكي يكي جان مي دادند و همين، حال مرا بدتر مي كرد. بالاخره با پيگيري يكي از دوستان، در بيمارستان 29 بهمن تبريز كه بيمارستاني تازه ساز و مجهز بود، بستري شدم. آنجا بود كه فهميدم قرار است مرا به سرعت به تهران منتقل كنند و فهميدم كه حتما وضع وخيمي دارم. از تصور مسافرت طولاني تبريز تا تهران با ماشين، حالم بد مي شد، اما چاره نبود. در تهران ما را به بيمارستان بقيه الله بردند. پس از چند شبانه روز ترس و دلهره، با ديدن وضعيت آنجا نفس راحتي كشيدم.
نكته اي در ميان صحبت مصدومين شيميايي هست كه غير قابل تحمل به نظر مي رسد و آن هم تيغ كشيدن به تاول و سوختگي است. در اين مورد كمي توضيح بدهيد.
سوختگي ها را با تيغ كشيدن تميز مي كردند و روي آن تنتور يد مي ريختند كه درد غير قابل تحملي داشت. من نمي دانم كه اين تيغ زدنها از نظر پزشكي قابل توجيه هستند يا نه. براي تسريع در بهبود زخمها و جلوگيري از عفونتهاي ثانويه،تميز نگهداشتن محل سوختگي لازم است،ولي اينكه آيا به جز تيغ كشيدن، طريقه ديگري هم براي اين كار وجود دارد يا نه، نمي دانم. در هر حال روش وحشتناكي بود.
با توجه به اينكه خاطرات بمباران و عوارض ناشي از آن و نيز اعزام به خارج توسط دوستان شما گفته شده اند و ظاهرا تكرار آنها براي شما زجر آور است، در همين حد بسنده مي كنيم و به سئوالات ديگر مي پردازيم. به نظر شما چرا دشمن اين قدر بر سردشت فشار مي آورد و دائما آنجا را زير آتش موشك و خمپاره و بمب مي گرفت؟
در مورد بمباران شيميايي به اعتقاد من صدام مي خواست به مسئولين ما بگويد كه من اسلحه هاي خطرناكي را در اختيار دارم كه در صورت ادامه مقاومت، از آنها استفاده مي كنم و به هيچ قانون و قاعده اي هم پايبند نيستم؛ اما سئوال اين است كه چرا بمباران شيميايي ، قرعه فال به نام سردشت خورد ؟ البته آنچه كه من و ديگران مي گوييم بر اساس مستندات بسيار اندك است و همه آرزو داشتيم در دادگاه صدام كه او و تعدادي از سران رژيم بعث عراق، محاكمه و اعدام شدند و بسياري از ناگفته ها همچنان مكتوم ماندند، اين حقايق بررسي و بر ملا مي شدند. اين همه فجايعي كه در طي هشت سال جنگ بر مردم ايران و به خصوص مناطق جنوب و غرب تحميل شدند، معلوم نشد كه دلايلش چه بود و نقش كشورهاي استعماري در آن تا چه حد بود و چگونه. بايد قاعدتا در آن دادگاه معلوم مي شد كه چرا سردشت براي بمباران شيميايي انتخاب شد. به نظر من، رژيم بعث كينه عميقي نسبت به سردشت داشت، چون اولا در جريان هشت سال دفاع، لحظه اي اين شهر تخليه نشد و پشتيبان رزمنده ها بود. بعضي ها مي گويند سردشت از سي چهل سال قبل پناهگاه معارضين كُرد عراقي بوده است. بعضي از حرفها از جمله استقبال مردم سردشت از صدام با گوجه فرنگي، در زماني كه معاون حسن البكر بود و به سردشت آمد، چون استناد تاريخي ندارد، مطرح كردنش را درست نمي دانم. خيلي حرفها هست كه من به همين دليل مطرح نمي كنم، ولي بديهي است كه رژيم بعث نسبت به مردم كُرد سردشت كينه ديرينه داشت و لذا از اين فرصت براي سركوب آنها استفاده كرد.
با وجود چنين فاجعه اي، مصدومين كمتر گلايه دارند. اعتراض و انتقاد دارند، اما شكايت و شكوه را كمتر مي شود در لحن آنها احساس كرد.
به هر حال مردم سردشت دين بزرگي به گردن مردم و انقلاب دارند. در مورد شهرهايي كه مردمشان آنجا را تخليه مي كردند، از سربازهايي كه آنجا مي جنگيدند بپرسيد كه چه روحيه اي داشتند، اما يك سرباز در سردشت احساس نمي كرد جنگ است. مردم زندگي عاديشان را مي كردند و در صورت لزوم در كنار او بودند و او احساس غربت و تنهايي نمي كرد. من آن موقع كارشناس كشاورزي بودم. روزي براي برآورد خسارات كشاورزي به جايي رفتم كه در فاصله 500 متري توپخانه عراق بود. زارعين كشت و زرع مي كردند، انگار نه انگار اتفاقي افتاده است. نمي دانم چه طور به اين نكته دقت نمي شود. كه اين شهر اگر تخليه مي شد، شايد اصلا سرنوشت جنگ به شكل ديگري در مي آمد. اينجا به هر حال مرز و يكي از مناطق مهم نفوذ دشمن بود. درست است كه مصدومين قانع هستند و به نسبت درد و رنجشان، چيزي نمي گويند، ولي وجدان جامعه كه نبايد از آنها غفلت كند. الان كه دوره بازساي است، نبايد سردشت اين وضعيت را داشته باشد. بالاخره قيامتي هست و سئوال و جوابي هست. مي خواهيم جواب خدا را چه بدهيم؟ اميداورم واقعا مسئولين اين چيزها را بخوانند و اقدام عاجلي بكنند.
با توجه به اشراف شما به جزئيات و مشكلات و معضلات مصدومين و نيز وضعيت شهر، لطفا به شكل مختصر و تيتروار، اين معضلات را بر شماريد.
مشكلات كه فراوانند،اما من به قول شما تيتروار عبور مي كنم و واقعا تقاضا مي كنم كساني كه در اين زمينه مسئوليتي به عهده دارند و همين طور همه هموطنانم، دستي بالا بزنند و كاري بكنند.
اولين مشكل تعيين تكليف بيش از 4500 مصدوم شيميايي است كه در كميسيونهاي پزشكي تحت معاينه قرار گرفته اند و بيش از يك سال است كه معلوم نيست بالاخره مصدوم هستند يا نه و چگونه بايد مداوا شوند.
دومين مشكل وضعيت شهر سردشت است كه به علت عدم رسيدگي، هنوز مناطق اطراف آن از زمين پاكسازي نشده و سلامتي و زندگي مردم شهر به شدت مورد تهديد است. همين طور به دليل نداشتن فضاي مناسب تفريحي و وجود گرد و غبار زياد، عملا تنفس براي اغلب مردم اين شهر كه از صدمات تنفسي رنج مي برند، بسيار دشوار است. سومين مشكل عدم حضور پزشكان متخصص ريه، پوست، اعصاب و چشم در كلينيك شهر است كه مشكلات عديده اي را براي مصدومين ايجاد كرده است.
موارد بي شمار ديگري هم هستند كه به امور فرهنگي و رواني مردم مربوط مي شوند.نمي دانم مستحضر هستيد كه گازهاي خردل، نقش زيادي در تضعيف سلسله اعصاب دارند، بنابراين فردي كه در معرض اين گاز قرار مي گيرد. به خودي خود دچار اختلالات عصبي مي شود. به اين عارضه بيفزاييد مشكلات تنفسي را كه وضعيت رواني فرد را به هم مي ريزد. بسياري از مصدومين شيميايي خود را با موقعيتشان سازگار كرده اند، اما عده اي هم هستند كه نتوانسته اند اين معلوليت را بپذيرند. از آنجا كه عدم سازگاري با معضل، سطح مقاومت بدن را پايين مي آورد، متأسفانه ما شاهد از دست رفتن زودرس بسياري از مصدومان هستيم و لذا اقدامات درماني و مددكاري اجتماعي در جهت كمك به پذيرش فرد مصدوم شيميايي توسط خانواده و جامعه و محيط كاري و نيز كمك به خود فرد در سازگاري با محيطهاي مختلف، از اقداماتي است كه متأسفانه به آن توجهي نشده و نتايج فاجعه باري را به همراه داشته است. از آنجا كه مصدومين شيميايي از مشكلات تنفسي رنج مي برند، برنامه ريزي براي ورزش، سفرهاي كوتاه به مناطقي كه هواي پاك تر و مناسب تري دارند و خوشبختانه در اطراف سردشت، فراوان هستند و نيز فيزيوتراپي تنفسي، از اهميت ويژه اي برخوردارند. از آنجا كه با بالا رفتن درصد جانبازي، ريسك ابتلا به افسردگي افزايش مي يابد، درمانهاي روانپزشكي و نيز تهيه داروهاي مؤثر و به روز و در اختيار قرار دادن آنها، از اهم موارد هستند.
در زمينه هاي فرهنگي نيز ضرورت دارد كه براي ارتقاي روحيه و ايجاد شادماني در اين مردم دردمند، از سنن و آداب مردم كُرد استفاده شود. برگزاري مراسم و ايجاد يادمانها بدون در نظر گرفتن سليقه و آداب و سنن مردم نه تنها تأثير مثبتي بر روحيه آنان كه به دليل همين رنجها، حساسيت خاصي هم دارند، نمي گذارد كه بر بيزاري،يأس و بدبيني آنها نسبت به كساني كه اغلب هدفشان خدمت به اين مردم است. دامن مي زند. بايد از همين مردم كمك گرفت تا با برگزاري مراسم و آيين هايي كه غالبا هزينه اي هم در بر ندارند، بر نشاط و شادماني آنها كه تنها راه مقابله با اين دردهاي گسترده جسمي و رواني است، افزوده شود. اين مردم و فرزندانشان دائما در معرض آسيب هاي ناشي از بمباران هستند. هنوز خاك اين سرزمين، آلوده است. هنوز كودكاني كه به دنيا مي آيند،عوارضي را كه پدر و مادرشان تحمل كرده اند، با خود به ارمغان مي آورند. انجمن حمايت از مصدومين شيميايي به دليل آنكه از همين مصدومين تشكيل شده و ابتدا در جريان همه امور قرار داشته، با همه توان خود مي تواند مردم را در جهت رفع اين مشكلات، بسيج كند، به شرط آنكه شوراي شهر و ساير نهادهاي ذيربط به ياريش بشتابند. با اراده و استعداد اين مردم، غير ممكن، بي معناست.
آيا انجمن حمایت از مصدومین شیمیایی براي رساندن اين مشكلات به گوش مسئولين و مردم ايران نشريه اي دارد ؟
بله، نشريه «پووشپه ر» هست كه متأسفانه در سطح گسترده پخش نمي شود.
چرا ؟
به دليل كمبود امكانات، ما يك انجمن مردمي و به تعبيري NGO هستيم و بودجه ما را مردم تأمين مي كنند و لذا خبرنامه هاي ما هم با كيفيت نازل در تيراژ اندك چاپ مي شوند، اما با همين امكانات اندك سعي مي كنيم با دقت، مسائل و مشكلات را منتقل كنيم و تا حدودي هم موفق بوده ايم. بديهي است كه براي آنكه بتوانيم در گستره بزرگ تري فعاليت كنيم، به امكانات و كمكهاي بيشتري نياز داريم.
معني نشريه شما چيست ؟
«پووشپه ر» در زبان كُردي به معناي ماه تير است.
با توجه به حساسيت مناطق مرزي و نيز مسائل قوميتهاي مختلف، آيا در مورد مصدومين شيميايي سردشت نكته اي خاصي هست كه بخواهيد مطرح كنيد؟
اتفاقا يکي از نكات مهم همين است. مسئله قوميتها چيزي است كه وجود دارد و مي بينيد كه گاهي هم دشمن با توجه به همين مسئله، كارهايي مي كند. اتفاقا به همين دليل بايد سعي بيشتري شود كه خداي ناكرده بدبيني و حساسيت ايجاد نشود. خدمت به مصدومين شيميايي مردم سردشت، سواي انجام امري خداپسندانه در جهت تخفيف آلام و و رنجهاي انسانهاي دردمند، نقش بسيار زيادي در ايجاد و تعميق اعتماد اين قوم نسبت به دلسوزي مسئولين نظام دارد. نمي شود از كسي كه درست نمي تواند نفس بكشد و هزار درد جسمي و روحي ديگر راهم ناخواسته بايد تحمل كند، توقع داشت كه بي مهري و بي توجهي را هم تاب بياورد. بايد اين مردم را مثل يك خانواده در برگرفت، به درد دلهايشان گوش داد، به دادشان رسيد و مهم تر از همه وضعيت آنها را درك كرد. به اعتقاد من همان طور كه در دادگاه لاهه، انجمن به عنوان يك NGO توانست حرفش را پيش ببرد و تاجر هلندي فروشنده مواد شيميايي به رژيم عراق را محكوم كند كه اين خود موفقيت بزرگي است، چون ما تا امروز نتوانسته ايم حرفمان را در هيچ دادگاه بين المللي پيش ببريم، در موارد ديگر هم NGO ها بهتر مي توانند كارها را پيش ببرند، به شرط آنكه مسئولين به مردم اعتماد كنند،كارها را به دست خود آنها بسپارند و در حد نظارت بسنده كنند. قرار باشد ما براي هر كار جزئي به نهادهاي دولتي رجوع كنيم، وقت و رمقي براي انجام كارهاي مهم برايمان باقي نمي ماند. در زمينه هاي مختلف بايد NGO هاي مختلف ايجاد شوند تا كارها را پيش ببرند. معضلات اينجا هم كه در همه زمينه هاست.
آيا نكته خاصي باقي مانده كه بخواهيد به آن اشاره كنيد؟
نكته مهم اين است كه تعيين مصدوميت در يك فرد آسيب ديده، فقط به پارامترهاي پزشكي مربوط نمي شود. اين مصدومين از نظر رواني هم آسيبهاي شديدي خورده اند و اين نكته بايد در نظر گرفته شود. آنها واقعا به معالجات طولاني و عميق و گسترده روانپزشكي و روان درماني نياز دارند تا از اين طريق بتوانند بيماري هاي جسمي خودشان را هم بهتر تحمل كنند. تركيب كميسيون پزشكي هم جاي سئوال دارد. نهادي كه معاينه مي كند با نهادي كه بودجه مي دهد، يكي است و بديهي است كه در جهت مخالفت هم رأي بدهند و آن كسي كه در اين ميان صدمه جسمي و روحي مي بيند، مصدوم و جانباز است. منطقي ترين اين است كه اينها جدا باشند. همه پزشكان بر اين نكته متفق القول هستند كه دست كم تا زماني كه دارويي براي اين درد پيدا نشود، مصدوم شيميايي علاج پذير نيست و بايد كاري كرد كه دست كم باقي عمرش را با درد كمتري سپري كند. شرايط مطلوب براي يك مصدوم شيميايي چيست ؟ حداقل را هم كه در نظر بگيريد، در سردشت يك صدم آن هم فراهم نيست. وقتي با بنياد صحبت مي كنيم، مي گويند كارهاي عمراني به عهده شهرداري است. شهرداري هم كه بودجه اي ندارد. براي يك مصدوم كه نمي تواند نفس بكشد، چه فرقي مي كند كه به عهده كيست؟ او اين را مي گذارد به حساب كل سيستم. آيا سر و سامان دادن به شهري كه كلا 16كيلومترمربع است چقدر بودجه و برنامه ريزي و امكانات مي خواهد كه 20 سال طول كشيده است ؟ همين تهران شما، اگر سردشت را به عنوان يك منطقه حساب كند، مي تواند يك ماهه به آن سر و سامان بدهد. آيا اين مردم با اين همه درد و رنج روحي و جسمي، شايسته چنين اقدامي نيستند؟ اين مردم، بسيار قانع هستند. مسئولين متوجه اين قضيه هستند، نمي دانم چرا يك اقدام اساسي نمي كنند؟ رسيدگي به اينجا به عنوان اولين قرباني بمباران شيميايي، براي آبرو و حيثيت نظام هم خوب است. مي توان از اينجا مثل هيروشيما به عنوان پايگاهي براي رساندن صداي مصدومين و مظلومين به جهان استفاده كرد. هيئتها و گروههاي خارجي مي آيند و از اين شهر بازديد مي كنند. وقتي شهري بسامان داشته باشيم، بهترين دفاع از نظام ماست. سردشت جاي زيبايي است و به راحتي مي توان از آن به عنوان يك منطقه گردشگري بهره برد تا در سايه آن، مردم هم منتفع شوند. با اندكي سرمايه گذاري مي توان هم جذب توريست كرد و هم مشكل جانبازان شيميايي را حل كرد. مي شود سمينارها و كنگره هاي داخلي و بين المللي در زمينه مبارزه با سلاحهاي شيميايي را در آنجا برگزار كرد. اين شهر بالقوه داراي پتانسيل هاي بالايي است و با اندكي همياري مي شود خيلي كارها كرد.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 20
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}