ياقوت مقاومت(2)


 





 
دشمنان از شنيدن نام حاج رضوان هراس داشتند...

سوگنامه عماد مغنيه از زبان فرزند شهيد راغب حرب
 

شهادت حاج رضوان، اين فرمانده فرزانه و شجاع را به سيد حسن نصراللّه دبيركل حزب الله و همه مجاهدان راستين و رزمندگان مقاومت اسلامي و خانواده محترم شهيد و همه مردم باايمان تسليت مي گويم. به روح پاك فرمانده مجاهدان راه اسلام حاج عماد مغنيه و به روح پاك سيدالشهداي مقاومت اسلامي سيدعباس موسوي و همسر و فرزند شهيد او، و به روح پاك پدرم شيخ الشهداي مقاومت اسلامي، شيخ راغب حرب و همه شهيدان راه آزادي و عدالت درود مي گويم.
مسلمانان لبنان هر چند سال يك بار، در ماه فوريه شهيد بزرگي را تقديم حق تعالي و راه اسلام و آزادي مي كنند. دشمن صهيونيستي گمان كرده است با ترور رهبران و فرماندهان مقاومت مي تواند نهضت خروشان مردم آزادي خواه لبنان را خاموش كند. پس از گذشت 25 سال از شهادت شيخ راغب حرب و پس از گذشت 20 سال از شهادت سيدعباس موسوي، اين بار دست جنايتكاران تروريست به سوي يكي از فرماندهان سلحشور مقاومت دراز شد، و حاج رضوان را به قله عظمت و حيات جاودانگي رساند. دشمن نمي داند كه با خون پاك اين شهيدان بزرگ بادهاي عزت و سربلندي و بوي بهشتيان بر سرزمين جبل عامل وزيدن گرفته است. دشمن نمي داند كه با صلابت و عزم آهنين رزمندگان مقاومت اسلامي، اسطوره ي شكست ناپذيري ارتش صهيونيستي به افسانه تبديل شده است...
امام و سرور شهيدان ما حضرت اباعبداللّه الحسين(ع) به ما آموخته است كه با شهادت و پايمردي و با اراده خلل ناپذير مي توانيم عزت و كرامت انساني خويش را بازيابيم. با شعار هيهات مناالذله و توكل بر حق تعالي مي توانيم به ساحل رهايي و نجات برسيم. در شرايطي كه عربده هاي ارتش رژيم صهيونيستي لرزه بر اندام رژيم ها و ارتش هاي دولت هاي عربي مي انداخت، و در دل آن ها رعب و وحشت ايجاد مي كرد، شما مردان غيور و شجاع مقاومت اسلامي روي پاي خود ايستاديد، و با اطمينان به وعده هاي غيبي الهي، به مردم نويد پيروزي داديد. شما جز در پيشگاه خداي بزرگ در برابر هيچ بنده اي كمر خم نكرديد. با نثار خون تان صحنه هاي حماسي و درخشان براي مردم جنوب لبنان آفريديد. با مقاومت بي نظير و شكوهمندتان، پيروزي هاي درخشان به ارمغان آورديد. با مقاومت و ايستادگي در برابر ماشين مدرن جنگي صهيونيست هاي غاصب، براي ملت هاي آزادي خواه جهان الگو و نمونه شده ايد. روزي كه معرفت و شناخت خدا در ذهن و قلب تان تجلي يافت، پرده هاي يأس و نوميدي را دريديد، و فاصله هاي رسيدن به معبود را كوتاه كرديد.
و تو اي حاج رضوان! به مستكبران و همه طاغوتيان فهماندي كه هر اندازه به مردم ظلم و ستم روا بدارند، و مانند فرعونيان با مردم رفتار كنند، روزي دژهاي آنان فرو مي ريزد و به خاك ذلت مي نشينند. بلايي بر سر دژخيمان و مستكبران فرود آوردي كه از شنيدن نام تو هراس داشتند. پس از شهادت نيز نام و ياد تو در دل شان رعب و وحشت مي آفريند. همه اين دستاوردها در نتيجه پيوند مستحكم تو با خداي بزرگ بوده است. ترس، هراس، بيم و نگراني هرگز با فرهنگ تو سازگار نبوده است. عزت و سربلندي را از پيشگاه خداي بزرگ تقاضا كردي و نه از درگاه پادشاهان زبون و خار صفت! در طول تاريخ ديده شده كساني كه به درگاه طاغوتيان و مستكبران ناتوان پناه بردند خار و ذليل شدند، مانند اين است كه به خانه عنكبوت پناه برده اند.
اي عماد... اي شهيد بزرگ... هر اندازه دشواري ها، سختي ها و درد و رنج ها فزوني يابند، هر اندازه دشمنان در مسيرمان كمين كنند و مانع حركت مان شوند، از راه تو منحرف نخواهيم شد. امانتي را كه بر دوش مان نهاده اي بر زمين نخواهيم گذاشت.
به آقاي دبيركل حزب اللّه كه همواره به وعده هاي پيروزي الهي اطمينان دارد مي گويم كه ما همواره پشت سر تو ايستاده ايم. در سايه پرچم تو به حركت مان ادامه مي دهيم. سختي و مشكلات اين راه پر فراز و نشيب ما را به زانو درنخواهد آورد. همچون قله هاي استوار در برابر كولاك و توفان مقاومت مي كنيم.
*******

حاج رضوان «جادوگر مقاومت شهيد شد...

سوگنامه ابراهيم الامين سردبير روزنامه الاخبار
 

مرگ را در چشمان شان مي ديدم... شكست در چشمان شان به روشني نمايان بود... هنگامي كه نخستين دسته موشك ها به سوي شهر حيفا شليك شدند، به دوستاني كه كنارم ايستاده بودند گفتم اسرائيل بازنده اين جنگ است...
اين بخشي از خاطرات عماد مغنيه از رويداد جنگ 33 روزه ژوئيه سال 2006 بود. او چند هفته پس از توقف جنگ كه از فرط خستگي و ناراحتي جسمي رنج مي برد، در يك آپارتمان ساده در يكي از محله هاي فقيرنشين بيروت زندگي مي كرد. اين مرد نيرومند حزب اللّه در آن آپارتمان ساده آرام نبود و نقشه آمادگي براي رويارويي با حمله احتمالي مجدد دشمن صهيونيستي را ترسيم مي كرد. زيرا مطمئن بود كه دشمن به منظور جبران اين شكست تصميم گرفته از مقاومت اسلامي انتقام بگيرد.
عماد طبق معمول كمتر سخن مي گفت و همواره اوضاع كشور جنگ زده و مناطق ويران شده لبنان را جويا مي شد. از رشادت و شجاعت و پايداري خستگي ناپذير مردم سؤال مي كرد. از طرفي هم دلايل موضع گيري هاي زشت و ننگ آور برخي جريانات لبناني را جويا مي شد. عماد برنامه هاي خود را با دقت ارزيابي مي كرد. هيچ كس نمي توانست تشخيص دهد در مغز و ذهن او چه مي گذرد.
بسياري از افراد و محافل امنيتي، عماد مغنيه را شبح، حاج رضوان، روباه و معما توصيف كردند. اين ابرمرد امكان نداشت در صحنه ظاهر شود مگر با پيكر به خون آغشته و شهيد شده.. هيچ كس جرأت نگاه كردن به سايه او را نداشت مگر در يك محفل بسيار تنگ و محدود. بنابراين دشمن با دستيابي به حاج رضوان به كار بسيار وحشتناك و خطرناكي دست زده است.. در عين حال با ترور او ضربه دردناك، كمرشكن و ناجوانمردانه به مقاومت وارد آورده كه در تاريخ حرب اللّه بي سابقه است...
از سوي ديگر اقدام تروريستي اسرائيل يك كار حرفه اي بود. اگر عماد زنده مي ماند، بي ترديد نسبت به اين اقدام خشمگين مي شد، اما هرگز انفعالي برخورد نمي كرد. مردي كه بهترين شيوه هاي نابودي اسرائيل را جستجو مي كرد، ديگران او را آرمان خواه توصيف مي كردند و مي گفتند كه او رؤياهاي بلندپروازانه در سر مي پروراند. اصولا واژه نابودي اسرائيل در ذهن او حك شده بود. كساني را كه ايده هاي او را ساده انديشي و كودكانه عنوان مي كردند به باد تمسخر مي گرفت.
عماد با اين ايده فقط در حد شعار معتقد نبود، بلكه همه تلاش هاي خود را روي تحقق اين شعار متمركز كرد. اسرائيل بر اين اساس او را دشمن شماره يك معرفي كرد. اسرائيلي ها او را مردي مي دانستند كه به طرز خستگي ناپذير براي نابودي رژيم پوسيده شان گام برمي دارد، و توان فرسايش اين رژيم را دارد. اسرائيلي ها سايه او را نه فقط در لبنان، كه در قدس و كرانه باختري رود اردن و در نوار غزه و در قلب فلسطين به روشني حس مي كردند. به دنبال سايه او راه مي رفتند. در خارج از سرزمين هاي اشغالي چهار چشمي و در حالتي نگران كننده مراقب او بودند. او نيز سايه به سايه اسرائيلي هاي اشغالگر در حال حركت بود.
عماد مغنيه مي دانست كه آمريكايي ها او را تحت تعقيب قرار داده اند. او مي گفت: «آمريكايي ها داستان هايي درباره ام مي بافند. در بسياري از عمليات مسلحانه كه در گوشه و كنار جهان بر ضد آنان روي مي دهد، مرا مسئول آن ها معرفي مي كنند. اوضاع را طوري جلوه مي دهند، مثل اين كه من كليدار هستي هستم. نمي خواهند باور كنند كه من بخشي از نهادي هستم كه براي تحقق اهداف و آرمان خود بي سر و صدا برنامه ريزي مي كند و به آرامي گام برمي دارد. حركت مقاومت اسلامي، هرگز انفعالي و انتقامجويانه نيست. دشمن خوب مي داند كه در دستور كارم فقط يك بند وجود دارد، آنهم رهايي از اشغالگري و پشتيباني از مقاومت فلسطين است. زيرا تلاش براي آزادي سرزمين فلسطين مسئوليت همه ملت هاي اسلامي است، هر چند كه ميان فلسطيني ها افرادي برخلاف اين ايده حركت نمايند».
آنگونه كه برخي افراد ساده لوح وانمود كرده اند، حاج رضوان سايه سيدحسن نصراللّه دبيركل حزب اللّه، و مرد شماره2 حزب اللّه و تنها فرمانده و الهام بخش روحي و معنوي مقاومت نبوده است. چه او مرد توانمند و مبتكري بوده كه مراحل فرماندهي را در نهاد مقاومت به خوبي طي كرده و دستاوردهاي بزرگ و ارزشمندي از خود برجاي گذاشته است.
عماد هرگاه شرايط اقتضا مي كرد، در صحنه حضور مي يافت، و براي جنگ با دشمن صهيونيستي مي انديشيد و برنامه ريزي مي كرد. همه گونه امكانات و تجهيزات رزمندگان را تأمين مي كرد. براي سازماندهي نبردي بي امان با اشغالگران همواره در جبهه هاي جنگ جنوب حضور مي يافت. دشمن را با مهارت تمام فريب مي داد. علاقمند بوده تا جايي كه دشمن را از نظر رواني سردرگم كند از خود اثر انگشت و يا نشانه اي بر جاي مي گذاشت. در برخورد با دشمن بي رحم بسيار سرسخت و انعطاف ناپذير بود. براي اسرائيل امكان نداشت او را در ميدان جنگ و يا در اطاق عمليات شناسايي و به شهادت برساند. بي ترديد اسرائيلي ها از شناسايي و يافتن عماد در ميدان رزم ناتوان بودند. به رغم همه اقدامات تحريك آميزي كه در درون محافل اطلاعاتي و امنيتي و سرويس هاي جاسوسي دنيا براه انداختند، براي دستيابي به ابرمردي كه همه جنايت كاران و مستكبران را غافلگير كرده و به وحشت انداخته كافي نبوده است.
از عقب نشيني اسرائيل از جنوب لبنان در سال 2000 چند روزي نگذشته بود كه حاج رضوان كار ترسيم خط آتش جديدي را آغاز كرد. از آن تاريخ مرز لبنان با فلسطين اشغالي را محل سكونت جديد خود قرار داد، تا شبانه روز هواي فلسطين را استنشاق كند. تاكتيك ها و تجربيات ارتش اسرائيل او را شگفت زده كرده بود. از اين تجربه ها درس هاي بسيار عبرت آموزي آموخت. نارسايي هاي تاكتيكي اسرائيلي ها را بررسي مي كرد و به منظور بهره برداري از آن طرح و برنامه ارائه مي داد. با فرماندهان مقاومت شوخي مي كرد و به آنان مي گفت چنانچه نارسايي هاي دشمن را تشخيص دهند به آنان جايزه بزرگي تقديم مي كند. اين جايزه وعده پيروزي يا شهادت بود.
براي فرماندهاني كه با گروه حاج رضوان كار مي كردند، شنيدن خبر شهادت دهها رزمنده مقاومت اسلامي بسيار دشوار و سنگين بود. از نظر دشمن نيز تشخيص انگيزه جوانان مقاومت براي حق دفاع سرسختانه از ميهن شان دشوار بود. در عين حال درك نشانه هاي سكوت و آرامش عماد مغنيه براي هم پيمانان او در ساير جنبش هاي مقاومت در كشورهاي عربي دشوار بود. چرا كه او همواره آنان را به بردباري و ادامه تلاش در راه فراهم نمودن امكانات لازم به منظور تداوم مبارزه با اشغالگران فرا مي خواند. براي مبارزه با دشمن به جدول زمانبندي شده توجه نداشت و سقف خاصي نيز تعيين نمي كرد. هرگاه تصميمات سرنوشت ساز اتخاذ مي شد. خود را به اجراي دقيق آن ملزم مي دانست. براي اجراي دقيق طرح ها و تصميم گيري هاي سرنوشت ساز ماه ها منتظر مي ماند. اما اجازه نمي داد طرح ها لو رود و ناچار شود طرح جديدي را تدارك ببيند. از تجربيات همه كساني كه پيش از او اين راه را ادامه دادند بهره مي گرفت. چه بسا شجاعت و مهارت و شايستگي رزمندگان غيور به شگفت زدگي او مي افزود. از ميان ما چه كسي باورش مي شد كه رزمندگان لبنان از اين همه توانمندي بي نظير برخوردار هستند؟ در برابر همه گونه ابزارهاي جنگي مقاومت كردند. ارتش اسرائيل از هر نوع سلاحي كه در اختيار داشت بر ضد آنان بكار گرفت. اما رزمندگان مقاومت از پايگاه هاي خود فرار نكردند و سلاح شان را بر زمين نگذاشتند.
عماد مغنيه در آن روزهاي سخت و سرنوشت ساز بيش از همه نسبت به آينده و براي دستيابي به پيروزي قطعي خوشبين بود. او پس از توقف جنگ 33 روزه گفت: «اگر اسرائيلي ها دوباره بخواهند شانس شان را با ما بيازمايند به آنان درس فراموش ناشدني مي دهيم. پاسخ دندان شكني به آنان مي دهيم كه هرگز تصور آن را نخواهند كرد. او يكي از دستياران اصلي و وفادار سيدحسن نصراللّه بود. سيد به عماد و مغز پويا و متفكر او عشق مي ورزيد. آن دو مرد روزهاي طولاني را در سنگرهاي جنوب گذراندند. عماد در اين باره مي گويد: «سيد هيچ چيزي را به اندازه حضور در جبهه در كنار مجاهدان دوست ندارد. از مقررات متنفر است. به دليل برخورداري من از آزادي عمل در رفت و آمد ميان پايگاه هاي جبهه و دفاتر حزب اللّه بدون محافظ و بدور از مقررات دست و پا گير به من حسادت مي كند. در ايستگاه هاي بازرسي خطوط جبهه هنگامي كه مجاهدان ما را متوقف مي كردند تا از مسئولان خود مجوز گذرمان را دريافت كنند، سيد مي خنديد.
دوستم كه با يكي از فرماندهان مقاومت روابط دوستانه و خاص دارد، در يكي از روزهاي ماه ژوئن سال 2006 از او تقاضاي مجوز بازديد از خطوط مقدم جبهه مي كند. با وجودي كه ميان دوستم و فرمانده مزبور روابط خويشاوندي وجود دارد، اما هر كدام از آنان شغل يكديگر را نمي شناختند. تاريخ بازديد مشخص شد و فرمانده مزبور از دوستم خواست با خودروي خويش به جنوب برود. در مسير راه يك رزمنده نوجوان آنان را متوقف كرد و از دوستم خواست از خودرو پياده شود، تا بقيه مسير را او رانندگي كند. راننده پس از گذشت چند دقيقه در نزديكي يك مغازه ميوه فروشي توقف كرد، و يك مرد ميان سال معمولي سوار خودرو شد. مرد هيچ شباهتي به انقلابيون بزرگ نداشت، و شايد چهره او در ذهن هيچ كسي نمي گنجيد. پس از گذشت حدود نيم ساعت، هر سه سرنشين به خودروي ديگري جابجا شدند تا آنان را به يكي از پايگاه هاي رزمندگان مقاومت راهنمايي كنند. مردي كه ميان راه به آن دو نفر پيوسته بود ناگهان ناپديد و پس از گذشت چند دقيقه دوباره با يونيفورم نظامي مخصوص فرماندهان ستاد مقاومت ظاهر شد. به همسفران خود دست داد و خود را به نام حاج رضوان! معرفي كرد.. آنگاه عماد مغنيه (حاج رضوان) جادوگر مقاومت به مسير خود در جبهه هاي رزم كه از دوران كودكي با آن آشنا بود ادامه داد... اما اين بار ميراث سنگيني را براي همراه و همرزم صديق خود سيدحسن نصراللّه از خود برجاي گذاشت...
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 49