انقلاب از «لنز» تا «ظهور» ...


 

نويسنده:فرزاد زاد محسن




 
آنگاه که «والتر بنيامين» در سال 1931 به نقل از «گوته » در تحليل عکسهاي «آگوست ساندر» نوشت، «شکل ظريفي از کار تجربي وجود دارد که با موضوع خود، چنان يگانه مي گرددکه در نهايت، به يک «نظريه» تبديل مي شودو درست همان گونه که يک کالبد شناسي تطبيقي به آدمي اين امکان را مي دهد تا سرشت و سرنوشت اندامها را درک کند، «عکاسي تطبيقي» نيز زمينه اي را فراهم مي آورد تا عکاس از آن طريق به ديدي علمي برسد و در جايگاهي فراتر از «عکاس جزئيات» بودن، قرار گيرد.» به دنبال کدام کيفيت معنايي در عکاسي بود؟ کيفيتي که دامنه انديشگي و حضور آدمي را در ميدان ديد و همکنشي خلاق با «سوژه»، از قالب دريافت و درک صرفا بصري خارج مي سازد و به ساختاري ارگانيک از تعامل ذهن آدمي با ابژه و مشارکت در بازآفريني پيرامون، ارتقا مي بخشد.
زماني که «ابوالفضل بيهقي»، مورخ نام آور هم عصر غزنويان و مولف «تاريخ بيهقي» نوشت، «تاريخ را دو قسم (بخش) گويند و آن را سه ديگر نشناسند،« يا از کسي ببايد شنيد و يا از کتابي ببايد خواند.» هنوز ارزش و کارکرد رسانه اي تصوير و منابع تصويري در اينجا، مشخصا «عکس» معلوم نشده بود. شناخت ما از گذشته، مرهون اين «شييء پديده » است که در امتداد دامنه اثر بخشي و عرصه آفريني خود، خصلتي «نمادين» و «انگاره اي» يافته و به شبکه اي در هم تنيده از مفاهيم در يک (متن منظومه)، بر محور شيوه هاي خوانش و روايت در نظرگاههاي مفهومي، نشانه شناختي،فلسفي، زيبايي شناسي، کارکردهاي سياسي اجتماعي فرهنگي، عناصر «بينامتني» و «پيرامتني» و مباحث نظري و مطالعات تطبيقي تبديل شده است.
عکاسي از نخستين دهه هاي ظهور و رواج خود، از چنان عموميت، فراگيري، گستردگي و اهميتي برخوردار شد که بسياري از مهم ترين وجدي ترين چهره هاي روشنفکري فرهنگ مدرنيته از «گوستاوفلوبر» و «والتربنيامين» و «بارت» تا «سوزان زونتاک» را به نظريه پردازي پيرامون قدرت تأثير و نفوذ و نيز منظرهاي تحليلي فلسفي خود واداشت و نيز طيفي از آرا و نظريه هاي فلسفه هنر در قرن بيستم نيز بر محور اين مقوله، شکل گرفتند، چنانکه في المثل در مکتب فرانکفورت، به موازات عموميت و گستردگي کارکرد عکس، اين مباحث نيز وسعت بيشتري يافتند و مباحثي چون ساختار و تکنيک، شيوه هاي انتقال پيام و معنا از طريق تصوير، تعيين بصري، انديشه و ادارک در عکس، نحوه تعامل فرم و محتوا، زيباشناسي عکس، بافت فرهنگي، ساختار مناسبات اجتماعي و پس زمينه تاريخي در عکس، مولفه هاي روانشناسانه و فرديت محور، کيفيت روايت و بازتاب انسان در تصوير، همه از اين شمارند. ارتباط «عکس» با ديگر حوزه هاي اين منظومه فراگير به گونه اي است که «نقد عکس»، در حقيقت، مجموعه اي از کليه گرايشها و علايق فرهنگي را در اين منظر، کنار هم مي نشاند.
هنگامي که «کارتيه برسون» مي گويد، «موفقيت عکاس به ميزان فرهنگ عمومي، نظام ارزشي، روشن بيني، سرعت عمل و چالاکي عکاس بستگي دارد. » يا آنجا که «آنسل آد امز » عکس را نه يک «تصادف» که يک مفهوم » مي انگارد و سرانجام، زماني که «مانيور رايت» مي پرسد، «آيا مي توان عکس، و نه موضوع عکس را، عامل تحريک کنند«معنويت» يا «هويت» ناميد.» همگي ناظر به ورود اين پديده در ساحتي است که به عکس موضوعيت و استقلال ذاتي و درون متني و محصل و برآيندي از يک مجموعه به هم پيوسته از مهارتها و جوهره اي از شهود و انکشاف «هستي شناختي هنري» مي بخشد و جامعيتي «معنائي زيبا شناحتي » را در آن جستجو مي کند.

و اما «عکاس خبري» : اگر بخواهيم اين ژانر را از ديگر گونه هاي عکاسي خلاقه، تبليغاتي، مستند و.... متمايز کنيم، بايد از حيث تشخيص درست سوژه و انتخاب دقيق
و هوشمندانه و توام با جسارت موضوع عکاسي، آن را واجد جنبه اي مستقل بدانيم که شايد از لحاظ تاثير آني و انتقال سريع «پيام» و وسعت دامنه طيف مخاطب و ميزان و شدت و کيفيت اثر گذاري بر اذهان عمومي و احساسات و افکار جمعي، بيشترين کارکرد را داشته باشد. به ياد مي آوريم نمونه هاي فراوان از اين دست را در قرن بيستم که يک عکس موجب برانگيختگي و تحريک ميليونها انسان مي شد و در پي خود، حوادث مهمي را رقم مي زد و در سطوح سياسي و اجتماعي، تحولات عمده و پيامدها و امواجي عظيم را پديد مي آورد. خودسوزي يک راهب بودايي در اعتراض به جنگ ويتنام، اعدام يک ويت کنگ به دست رئيس پليس سايگون، عکسهاي درگيري خونين گينه نوو گواتمالا، گرسنگان «بيافرا»، عکسهاي بيسار مشهور و تأثير گذار جنازه ارنستوچه گوارا و عکس به اسارت گرفتن پاتريس لومومبادر کنگو توسط نيروهاي موسي چومبه، از آن جمله اند.
اگر در عکاسي خبري، «انسان در گسترده تعامل جمعي» را موضوع و نظرگاه اصلي عکاس بدانيم، در حقيقت اين «گونه هنري» مي تواند بازتابي از همه ظرافتها و حساسيتهاي ناشي از درگير شدن با طيفي از حالات، روحيات و عواطف انساني تلقي شود و بروز و تظاهر بيروني و جمعي آن،واحد کليه ارزشها و قابليتهاي يک اثر هنري کامل باشد.«يوجين اسميت»،کار عکاس را در اين عرصه، اين گونه تحليل مي کند:
«او [عکاس] با انتخاب روش وتکنيکي مناسب که (وسيله اي براي کنترل عاطفي است.)، با گزينش موضوع عکس و با تصميم در مورد لحظه دقيق و قطعي گرفتن عکس، عوامل متغير تفسير را با تماميتي عاطفي در هم مي آميزد که شالوده شکل گيري عقايد تماشاگران خواهد بود. وظيفه عکاس خبري اين است که حقيقت غالبا نامحسوس و ناپيدا را، هوشيارانه بکاود و سپس بادقت و توجه بسيار وسرعت زياد، بينش خود را همراه با ويژگيها و مختصات فيزيکي موضوع وارد عکسهايش کند. نوع تفسيري که به ذهن متبادر مي شود، بايد حاصل مطالعه درباره مردم يا مکانهائي باشد که از آنها عکس گرفته مي شود.»
ضرورت يگانگي و يکي شدن عکاس با موضوع در اين گونه از عکاسي، در عين برخورداري از اشراف و احاطه اي که مستلزم فاصله گرفتن از سوژه و از افقي بالاتر به آن نگريستن، گذرگاه خطيري است که در واقع نقطه پرش يا سکون اين نوع عکاسي تلقي مي شود. ثبت دقيق و لحظه به لحظه واقعه اي که مبناي بسياري از تحولات اجتماعي به شمار مي آيد و يا نمايش تحول دگرگوني در روابط و رفتار انسانها، به يقين، نيازمند «هوشياري» و «جسارت» لازم براي نفوذ در «دامنه حياتي روابط انساني» است. آن چنان که «يوجين اسميت» شرط ماندگاري يک عکس را «نفوذ عميق به درون خصوصيات موضوع در پيوند با کمال ترکيب بندي و تکنيک» مي دادند.
نزديک به سه دهه از وقوع رخداد «انقلاب اسلامي ايران» در بهمن 57 (فوريه79) مي گذرد. اينک فرصت مغتنمي فراهم آمده است تا به ارزيابي منتقدانه و توام با جمعيت، و اقع نگري و درک روشن بينانه در خصوص مقاله اي به نام «عکاسي انقلاب» بپردازيم.

عکاسي انقلاب، اينک از وراي کارکرد موقعيت سياسي، اجتماعي و به اصطلاح «گذشت تاريخ مصرف» و راه يافتن به حوزه تحليل تاريخي و تئوريک، چه وجوهي دارد و در يک بازخواني مجدد و بر اساس ضرورتها و مقتضيات دوران کنوني و فارغ از پيشداوري ها ناشي از سيطره نگاه و رويکرد ايدئولوژيک و در گذر از کارکرد رسانه اي، خبري و تبليغاتي آن در عرصه هاي «اطلاع رساني» و «تحريک و تهييج افکار عمومي» و «شکل دهي به عواطف جمعي»، در زمانه کنوني ما، به مثابه يک متن هنري زيبايي شناختي مستقل و في نفسه، چگونه و يا با چه معيارهايي بايد ارزيابي شود؟ در اين چشم انداز، اشاره به چند نکته اصلي ازفايده نيست.
نخستين چيزي که به ذهن متبادر مي شود اين است که «عکاسي انقلاب» تا کجا و چه مقدار پا به پاي اين پديده حقيقت، راه پيمودن و به اصطلاح از آن کم نياورده و جا نمانده است و تا چه حد توانسته آئينه روشن و بي غبار و روايتگر صادق اين واقعه باشد. البته وجود عواملي چون سرعت وقوع و سير شتابان مراحل منتهي به پيروزي انقلاب و ارزشها و ويژگيهاي منحصر به فرد آن به گونه اي است که نمي توان همپايي و همپويي کامل ميان «عکاسي» با «انقلاب» را متوقع بود. زيرا هر زبان و تصوير و ابداع و آفرينشي، در برابر اعجاب انگيزي اين رخداد، به ناگزير، قدم کند کرد و دعوي يکي شدن با آن را فروگذاشت، اما پرسش اصلي اين است که :« آيا عکاسان انقلاب براي آنچه که لازمه اين رويداد عظيم بود توانستند تلاش کافي، هر چند نه همه جانبه اي بکنند و اساسا عکاسي انقلاب از حيث ماهيت، کيفيت و شناسه ها و شاخصهاي محتوائي، ارزشي و فرهنگي انسان شناختي، تا چه حد متناظر با انقلاب اسلامي ايران بوده است؟»
معتقدم همان گونه که انقلاب، محصول تحول و تکامل در سطح گسترده جمعي و به ديگر سخن، تجلي تمام نماي يک بعثت و بيداري عام محسوب مي شد و در يک کلام، بيش از آنکه تغيير در نظام حکومت و ساختار سياسي را نشانه رفته باشد، «انقلاب در معنا» بود، عکاسي انقلاب نيز دريچه اي است که از آن مي توان به وضوح، دورنماي يک جنبش، جوشش و جهش ذهني و روحي، تحول فکري و انکشاف و اشراق معنايي و يافتن افقهاي تازه و ورود به فضاها و ساحتهايي فراسوي عينيت عريان وعلني پديده ها را در ذهن و نگاه و گزينش و گرايش عکاسان شاخص اين عرصه نشان کرد. مشاهده اين تحول از « ويزرو» چشم عکاسان انقلاب و مراحلي که از «فلو» تا «فوکوس» ميدان ديد آنها را در بر مي گرفت و دريافت و دانستگي و حساسيت آنان را شکل مي داد و سرعت «شاتر» آنان را به تناسب اهميت موضوع تنظيم مي کرد، روايتي است که در آن مي توان صداي پيوستن به نبض تند و ملتهب تحولات اجتماعي را آشکار شنيد و در نوع نگرش، انتخاب سوژه، يافتن انگاره هايي برخاسته از عمق باور مردم و در راستاي نشان دادن همدلي و همنوايي هنرمند با توده هاي مردمي، ردپاي آن را ديد.
انقلاب ايران در ميان ساير انقلابها و جنبشهاي سياسي جهان، داراي خصلت و موقعيت آئيني ويژه و منحصر به فرد به گفته «بلانشه»، «انقلاب : به نام خدا» و تنها نهضت مردمي تاريخ معاصر است که بر مبناي تفسيري متافيزيکي و معنوي از جهان و با شعار تحقق معنويت و فطرت الهي انسان شکل گرفته ودر نوع شعارها، سرودها و ديگر تجليات جمعي و از همه مهم تر در شخصيت رهبر آرماني آن نمود يافته است و جنبه اي «شمايل وار»، «اسطوره اي» و «آئين مند» به بسياري از عکسهاي انقلاب مي دهد، تو گويي که در آنها امتداد، تداوم و بازيابي و باز آفريني عناصر، روايتها و کارکترهاي محوري و جريان ساز فرهنگ آئيني عرفاني و اشراقي ايران و تشيع (از سووشون و سهراب کشان تا حماسه بزرگ عاشورا) را مي توان به عينه سراغ گرفت. پيوستگي و در هم تنيدگي اين سلسله هاي متقاطع و رودهاي جاري در يک مصب و ملتقاي عظيم يا دلتايي که در دو کرانه فرهنگ وسنت ديني و مذهبي و نيز هويت تاريخي و ملي پهلو گرفته است، گونه اي تداخل و تعامل نزديک وگاه شگفت و غير قابل باور را براي بسياري از ناظران غربي و خارجي به اين پديده نادر در ميان عناصر متعدد و بعضا ناهمگون موجود، برقرار مي کند و نشاني از تداوم و زايش ديگرباره و امروزي ابعاد اين هويت اسلامي ايران و مدرن (به دليل حضور مسلط، فراگير و غالب طبقه متوسط شهري در بدنه انقلاب) در ايران است که ريشه در سنت تاريخي روح آفرينشگر، گزينشگر، تلفيق گر و باز زاينده قوم ايراني دارد.
«ميشل فوکو» در بيان مشاعرات خويش از انقلاب ايران در جايي به اين نکته اشاره مي کند که، «حتي لازم نبود بپرسم اين ديني که مردم را گاه به پيکار و گاه به گراميداشت مردگان و شهيدان فرا مي خواند، مبادا در ژرفاي خود سر مرگ دارد و بيشتر به شهادت مي انديشد تا پيروزي...» اين نکته، براي پژوهشگران اين حوزه بسيار نکته ظريفي است و مي توان آن را در گزارشهاي دقيق و مستند عکاسان انقلاب از تجلي اين رفتار و رويکرد به صورت حرکات جمعي، عزاداريها و سوگواريها، تشييع شهيدان و ديگر جنبه هاي تمثيلي و شمايلي در تجمعات و گردهمائيها و جنبه هاي تيپيکال حضور مردم در آئينهاي جمعي مبارزه و مقاومتهاي خياباني و در ابراز محبت و عشق و وفاداري به امام خميني در مقام رهبري معنويت و اسطوره اي شمايل گونه و واجد تمامي خصلتهاي پيامبران و مصلحان در تاريخ بشر، مشاهده کرد و از روي ميزان دوري و نزديکي و «تله» و «وايد» بودن «لنز»، نگاه عکاسان را نسبت به اين جنبه هاي مناسکي و آئيني بررسي کرد.
ويژگيهاي سرشت نماي انقلاب اسلامي در عکاسي انقلاب چگونه منعکس شده است ؟ آيا نقش محوري ديانت و مذهب، آداب وشعائر مذهبي و عناصرمنبعث از فرهنگ اعتقادي و ديني در الگوسازي، انگاره آفريني و شکل بخشي به احساسات، روابط و کنشهاي جمعي، حضور جهت بخش و تعيين کننده روحانيت به عنوان ريشه دارترين و کهن ترين نماد بيروني حضور دين در عرصه هاي اجتماعي، شيوه هاي ابراز خشم، نفرت، احساس تاثر و سوگ، پيوند و همدلي و همکنشي و روانشناسي جمعي مردم از طريق اين عکسها به روشني، انتقال يافته است؟ انصافا مي توان کارنامه عکاسي انقلاب را در اين زمينه قرين يا کاميابي و توفيق شمرد، زيرا نتيجه استغراق عکاسان در اين پديده و اتصال دروني آنان با اين رويداد ديني مردمي، موجب شده است تا از منظر روانشناسي اجتماعي انقلاب، مجموعه ارزشمندي از تصاوير آن دوران را در اختيار داشته باشيم.
فراتر از ثبت تاريخي و جنبه مستند ورويداد نگاري، کارکردهاي اين نوع عکاسي در حوزه مطالعات جامعه شناختي نيز قابل است. بازتاب اجتماعي اين تصاوير با همه مشخصه ها، ريخت شناسي شهري، تيپ شناسي مردم که نوع پوشش و ظاهر آنان را نيز شامل مي شود و در سالهاي بعد به تدريج تغيير يافت.(نظير اين تحقيق در مورد چهره شهرهاي جنگزده از سال 59 تا سال گذشته توسط نگارنده انجام و تغيير چهره ظاهري رزمندگان نيز به دقت بررسي شده است) نماي شهر تهران و شکل بيروني آن به عنوان مادر شهر، بستر و پايتخت انقلاب و محل و محور بسياري از رويدادهاي انقلاب که جهت و مسير آن را تعيين کرده و يا تغيير داده است و نيز جايگاه بسياري از «لوکيشن » هاي محوري انقلاب همچون : ميدان آزادي، ميدان شهدا، دانشگاهي تهران، نيروي هوايي و تعامل انسانها با اين محيط و گذرهاست. البته بايد توجه داشت که «تهران» چه در آن سالها و چه هم اينک، به عنوان مفهومي فراتر از يک کلان شهر، معرفي شده و در واقع به طرق مختلف، از جمله ادبيات و به ويژه رسانه هاي تصويري و سيما و سينما، پيوسته تعيين کننده بسياري از مناسبات، هنجارها و ارزشها و رفتارهاي شهري والگوهاي مرجع و اجتماعي، گرايشها، مدها و تيپ شناسي عمومي تلقي شده است. تهران در دهه پنجاه نيز حضوري قاطع، روشن و مسلط داشت و حتي به منزله نمادي از فرهنگ اعتراضي و حضور طبقه متوسط شهري و به عنوان پياده نظام حرکتهاي تخريبي،، ساختار شکن و هنجار گريزانه پذيرفته شده بود. امتداد نگاهي همه جانبه به تهران را در تمثيل يک «متن» و در بستر يک نظام نشانه شناختي، در عکسهاي انقلاب مي توان به دقت مشاهده کرد.
نگاه به انسان و ترسيم «موقعيتهاي انساني» و نيز تاکيد به فرديت آدمي در عين همراهي باديگران مستحيل نشدن در انبوهي جمع نيز يکي از نشانه هاي خلاقيت و هوشمندي عکاسان انقلاب است که در آثار آنان نمودي بارز دارد. عکاسان انقلاب با نگاهي بسيار هنرمندانه و خلاق، در عين حال که به ثبت عظمت و شکوه توده هاي ميليوني مردم در خيابانها پرداخته اند، با نکته بيني و کنجکاوي تحسين برانگيز، جلوه هايي از حالات نابي را شکار و ثبت کرده اند که از لحاظ وجوه هنري، زيبائي شناسي و مردم شناسي، غالبا بس ماندگار تر از تصاوير رسمي و رتوش شده ديگر هستند و در تاريخ عکاسي معاصر از درخشش ويژه اي برخوردارند.
جريان سازي و خبر ساز بودن بسياري از عکسهاي انقلاب، از جمله عکس معروف واقعه ملاقات همافران نيروي هوايي با امام نيز واجد نکات با اهميتي است. عکسهايي که گاه به بهاي رو در رو شدن صريح و آشکار با رژيم ستمشاهي و پذيرفتن انواع خطرها و حتي احتمال خطر مرگ، ثبت مي شدند و رمز ماندگاري آنها نيز اخلاص و ايمان و نيز جسارت هنرمنداني است که با تنها دست افزاري که در اختيار داشتند، جان و خانمان را در داو جانبازي و ايثار نهادند، بي شائبه نام. لذا بررسي اين عکسها از جنبه هاي گوناگون، بسياري از حقايقي را که دوربينهاي عکاسان انقلاب قادر به کشف و ضبط آنها بوده و از نگاه ديگران پنهان مانده اند، آشکار مي سازد.

به روز بودن و شتاب در انتقال و بازتاب سريع و گسترده وقايع به مردم در آن جو متلاطم، متحول و پرهيجان، به هيچ روي، مانع از توجه به ارزشهاي خلاقانه و زيبايي شناسانه نشده و فتوژورناليسمي را که سرعت لازمه اصلي آن است، به هنرنمائيهاي بديع در تکنيک و ترکيب بندي و ظرافتهاي هنري مبتني بر پشتکار،تجربه اندوزي و سير تکاملي و تدريجي و همراه با ممارستي ستودني و نيز تعلق به اقشاي که بار انقلاب عمدتا بر دوش آنان بود و عکاسان زبده و ماندگار دوران انقلاب، غالبا متعلق به آن طبقات اجتماعي هستند و از همه مهم تر احساس وظيفه و برخورداري از شهامت و جسارتي که پيامد چنين انديشيدني است، پيوند زده و ميراثي از حرفه اي ترين و تکرار ناشدني ترين آثار را به ارمغان آورده است که اين نشانه تعهد و دلبستگي همه جانبه عکاسان انقلاب به شغل و حرفه خويش است که به آن فراتر از امور روزمره نگريسته و از توانائي هنرمندانه خويش براي مشارکتي شايسته و ايجاد حساسيتهاي بسيار موثر و تعيين کننده که در ايجاد همکنشي کارکرد رسانه اي با يک ساختار منسجم بصري و روايي امري حياتي است، مدد گرفتند.
ضرورت ايجاد يک بانک کامل و آرشيو غني از «عکسهاي انقلاب» با پشتوانه کار پژوهشي بر روي عکسهاي به جاي مانده، جمع آوري آثار از آتليه ها و مجموعه هاي شخصي، آژانسهاي خبري و عکاسي جهان که هم اکنون حجم عظيمي از اين آثار را در اختيار دارند و نيز خريد و حفظ آنان در اين آرشيو، غير قابل انکار به نظر مي رسد. همان گونه که نگارنده نخستين بار ضرورت ايجاد يک موزه دائمي از عکسهاي جنگ را با حضور و مشارکت کليه عکاسان اين عرصه طرح نمود و مورد استقبال نيز قرار گرفت، راه اندازي اين آرشيو و بانک اطلاعاتي جامع، روز آمد و رو به تکميل و ارتقا دائمي آن نيز بايد با شناسايي، طبقه بندي و تفکيک عکسها بر حسب ارزشهاي اجتماعي، تاريخي، زيبا شناختي و غيره انجام گيرد. هر گونه اهمال يا کندي در تحقيق اين ضرورت، به نابودي، فرسايش و جدا شدن بخش زيادي از اين ميراث از چرخه کار آمدي و بهره برداري منجر خواهد شد و ظرفيتهاي بالقوه اين گنجينه بزرگ تاريخي و فرهنگي به تدريج کاهش خواهد يافت، زيرا ديگر، جايگزيني براي عکسهاي از ميان رفته در دست نخواهد بود.
بايد با نگاه ژرف انديش و فرانگر و همراه با بلند نظري به اين آثار نگريست. تنگ نظري و اولويت دهي به مباحث حاشيه اي و توجه به ضرورتهاي کوتاه مدت موجب آن شده است و نيز مي شود که بسياري از آثار از ميان بروند و خارج از مرکز توجه قرار گيرند. في المثل ساختار و ترکيب و تنوع و گستردگي و گوناگوني طيف شرکت کنندگان و اقشار مختلف اجتماعي را در انقلاب را، اگر مشمول سانسور بدانيم، جفاي بزرگي به اغلب اين آثار خواهد بود که بسياري از ارزشها و قابليتهاي تکنيکي و حرفه اي عکاسي ايران و پيگيريهاي تحقيقي و مستند را در خود ظهور بخشيده اند.
در عکاسي انقلاب بايد بخشي را به طور مستقل به «تصوير نگاري از شخص امام خميني( ره)» اختصاص داد که چونان قلبي تپنده، خون حرکت و حيات و جوشش و بيداري را در رگهاي انقلاب جريان مي بخشيد و «قطب» و «قله» و مقصد تمامي رويکردها، انگيزه ها، شهامتها، ايثارها و حماسه هاي مردمي در طول انقلاب محسوب مي شد. در اينجا قصد من واکاوي و باز انديشي اين نقش محوري و کانوني الهام بخش و مصلحانه در مقام هدايت و راهبري بزرگ ترين بعثت معنوي انسان در تاريخ معاصر جهان نيست که اين مهم، مجالي فراخ تر را مي طلبد، اما با نگاهي دقيق به «پرسونا» ي فردي «امام» در حکم يک «شمايل»، شعار و حتي در وجه نمادين خود، يک «اسطوره بي بديل» به نظر مي آيد که با وجود رواج و فراواني تصوير ايشان به ميزان انبوه، هنوز مردمان به شيوه مالوف و به آئين و سنت اعصار کهن، شمايل ايشان را نيز شبه به پيامبر و امامان معصوم با هاله اي از نور و ديگر مشخصه هاي اين شيوه نگارگري و در ابعاد بزرگ و برسينه علمها و کتلهاي آئيني به خيابانها مي آوردند. پوسترها و تراکتهاي مزين به تصوير امام، در ابعاد گسترده اي توليدو تکثير و به عنوان نماد بارز و بي بديل انقلاب، مبارزه و اعتراض به خيابانها آورده شدند. اين تصاوير که از سال 42 به صورت مخفيانه (پلي کپي زيراکس و...) تکثير مي شدند، نخستين بار در سفرنامه کيان چاپ شدند و سپس به عرصه هاي عمومي راه و در حجم و سطحي وسيع به صورت کليشه بر سراسر ديوارهاي شهر ظهور يافتند و به تدريج از ساحت «شيئيث» به حيطه يک ميراث مقدس، معنوي و مجرد وارد شدند.
تصاويري که پس از ورود امام به ايران ثبت شدند و بازنمايي حالات روحي انبوه ديدارکنندگان با امام از بدو ورود تا ايام اقامت در مدرسه علوي و ترسيم رابطه مردم با امام و نيز ملاقاتهاي سران و شخصيتهاي سياسي ازگروهها و دسته هاي مختلف و گاه متضاد با يکديگر در برخورد با ايشان در قاب تصوير، در بررسي و مطالعه سير تحول انقلاب و تبيين رابطه يگانه امت و امام که در تاريخ جهان، بي بديل است، بسيار کارساز و رهگشا خواهد بود. معتقدم باز توليد و تکثير اين اسطوره باشکوه در قالب عکس، منظري از پيوندهاي روح سنت با يک رسانه مدرن را در انقلاب مي گشايد که هنوز هم نکات پنهان، فراوان دارد. خوشبختانه هنوز از حضور بيشماري از عکاسان انقلاب بهره منديم و عکسهاي فراواني از آثار آنها را در اختيار داريم. بسياري از اين هنرمندان کارآمد، در نزديک شدن به معناهاي پنهان در پشت چهره امام و نفوذ در لايه هاي شخصيت و فرديت اثرگذار و آرماني و وجوه کاريزماتيک او، فارغ از نقش رهبري انقلاب، اهتمامي به کمال داشته اند و گاه نيز موفق بوده اند.
انقلاب اسلامي ايران با عکس پيوندي عميق و نمادين دارد. اين انقلاب که ميشل فوکو آن را نخست قيام بزرگ بر ضدهمه نظام هاي جهاني مي دانست، از لحاظ تاثيرگذاري و ارزش و کارکرد وسيع «عکس» در آن تهييج و برانگيختگي مردم با استفاده از تصاوير، يکي از منحصر به فردترين رويدادهاي جهان است. عکسهائي که در دست مردم بودند، نمايشگاههاي خودجوش و بزرگ سراسري و خياباني عکس، آن هم در فضاي ممنوعيت روزنامه ها، کارکردي يگانه و تکرار ناشدني را در عرصه اطلاع رساني پديد آورد. عکسهاي انقلاب حاصل همجوشي و پيوند نزديک و ژرف بنياد و دروني شده عکاسان با صحنه ها و مهم تر از آن با پيام و مفاهيم اصيل انقلاب بود و لذا در کليت خود، يک انگاره اصيل، هويت مند و آرماني منحصر به فرد را باز مي تاباند. بايد سبکها و نگره هاي شخصي در اين عکاسي به دقت شناسايي و تحليل شوند. منظره هايي که داراي مولفه ها و شاخصه هاي بياني سبکي و هويت و اسلوب روايي قابل انتقال و الگوبرداري هستند، بايد به درستي تبيين و ارائه شوند، زيرا از يک درک جهشمند غريزي و باور بينش و کنشمندي خلاق حرفه اي برخوردارند و لذا تنوع اين سبکها را بايد در بستر معنايي واحدي به نام «انقلاب» به تماشا نشست.
و کلام آخر اينکه : ميراث «عکاسي انقلاب» امروز، براي نسل جوينده و تشنه اي که به دنبال گشودن مرزهاي تازه است، چه حرفي براي گفتن و چه سرمايه اي براي عرضه کردن دارد؟ اين نوشتار را با جمله معروف «آنسل آدامز» به پايان مي بردم که :« اگر برجسته ترين و عظيم ترين لحظه هاي تحول آدمي، آنچنان که دوربين قادر به ثبت آن است، ثبت نشوند، تا ابد افسوس خواهيم خورد.»
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 15