درآمد
تازه عمل جراحي قلب را از سر گذرانده بود، با اين همه با نهايت لطف و با صدائي سرشار از مهرباني، تواضع و اميد با ما سخن گفت، تو گوئي همچنان همان تصويرگر جسوري است كه با هر عكسي كه مي گرفت لرزه بر اندام رژيم مي افكند و با كوله بار ارزشمندي از ايمان و تخصص، پيام مظلوميت ملتش را كه هنوز هم سرنوشت او بزرگ ترين دغدغه اوست، به انسانهاي آزاده جهان ابلاغ مي كرد. او نيز آن چنان كه شايسته جسارت و پايمرديش بود مورد اكرام قرار نگرفت، ولي تا دنيا باقي است و تا دلي براي خوبيها و جوانمرديها مي تپد، تصاوير بسيار تاثيرگذار او، از حافظه تاريخي آزاديخواهان پاك نخواهد شد.
متولد چه سالي هستيد ؟ چه شد كه عكاسي را انتخاب كرديد؟
من متولد 1326 در شهرستان زرند ساوه هستم. دوران ابتدايي را در آنجا تحصيل كردم وچون در آنجا امكان ادامه تحصيل نبودبه تهران آمدم. در تهران همزمان با تحصيل، كار هم مي كرد. حدود سال 40 بود كه وارد محيط كار شدم و در فروشگاهي در لاله زار به نام فتومتروپل كه وسايل عكاسي مي فروخت، مشغول به كار شدم. از همان جا بود كه با دوربين آشنايي پيدا كردم و گاهي هم از همان جا دوربين قرض مي كردم و از بچه هاي خانه مان عكس مي گرفتم. بعد مسئله سربازي پيش آمد كه من معافيت كفالت گرفتم و سربازي نرفتم.
چه شد كه وارد مطبوعات شديد؟
يكي از آشنايان كه در روزنامه كيهان بودند، گفتند كه يك نفر به سربازي رفته و در آنجا يك جاي خالي هست و تو بيا و مشغول به كار شو.
چه سالي ؟
حدود سالهاي 44 و 45.
در چه زمينه اي عكاسي مي كرديد؟
اول كه وارد كيهان مي شدي، به تو اجازه عكاسي نمي دادند. اول بايد از ظهور فيلم و تاريكخانه شروع مي كردي و به تدريج پيش مي رفتي و تازه اجازه مي دادند كه عكس چاپ كني.
بهترين شيوه براي استاد شدن.
بله. وقتي كه انسان با همه مراحل يك كار آشنا و بر آن مسلط شود و همه جنبه هاي كار را بشناسد، طبيعتا در اثري كه بعدها خلق خواهد كرد، تأثير مي گذارد. به هر حال دو سه سالي در اين بخش كار كردم تا به تدريج به من دوربين دادند و گفتند وقتش هست كه بروي و عكس بگيري.
آيا بخشهاي جداگانه كيهان، از جمله زن روز و كيهان ورزشي و بقيه كادر و عكاس جداگانه خودشان را داشتند؟
خير، اين طور نبود. زن روز گاهي اوقات به مناسبتهايي مثل انتخاب دختر شايسته، عكاس جداگانه اي را به كار مي گرفت، چون مثلا همين مراسم جزو پروژه هاي بزرگ آن بود، ولي اكثر مواقع از عكاسان كيهان استفاده مي شد.
پس عكاساني كه در كيهان بودند به تمام نشريات آن خدمات مي دادند؟
بله.
از نظر زمينه اختصاصي چطور؟ آيا دسته بنديهائي مثل عكاس ورزشي، اقتصاد و غيره نداشتيد؟
عكاس داشتيم مثل مرحوم حاج آقا زرافشان كه هميشه ورزشي عكس مي گرفتند يا مثلا اگر صبحها كارهاي ديگري انجام مي دادند، بعداز ظهرها عكس ورزشي مي گرفتند. يا مثلا سرويس حوادثمان، كشيكش مشخص بود.
شما خودتان از كدام سرويس شروع كرديد؟
به تدريج به من دوربين دادند كه مي توانستم بروم عكس بگيرم. مثلا اگر مصاحبه اي پيش مي آمد، تصادفي پيش مي آمد، مي رفتم و عكس مي گرفتم. يك سال به اين شكل مي رفتم تا كم كم به من اطمينان پيدا كردند و مي توانستم در همه زمينه ها كار كنم.
علاقه خودتان چه بود؟
من علاقه ام عكاسي بود و موضوع، برايم فرق چنداني نداشت. خود عكاسي را دوست داشتم و همه چيز برايم جالب است از طبيعت و مردم و حوادث و هنر و ورزش، خلاصه چيزي در اين هستي نيست كه برايم جالب نباشد. عكاس اگر بخواهد خودش را محدود به يك موضوع و زمينه كند كه عكاس نيست. مي ميرد.
با توجه به اين كه چند روزي بيشتر از عمل جراحي قلب شما نمي گذرد، سريع تر به سالهاي قبل از انقلاب برسيم و بفرماييد در بحرانهاي سالهاي 54 به بعد چه حوادثي را تجربه كرديد و خاطرات خود را از آن دوران، نقل كنيد.
قبل از بيان اين مطلب، دلم مي خواهد ابتدا به اساتيدي كه زحمت ما را كشيدند اشاره كنم. واقعا در كارشان استاد بودند. مرحوم آقاي باقر زرافشان، مرحوم آقاي مهدي رضوان، آقاي سعيد مرات و استاد من آقاي حسين پرتوي كه الان مشكل دارند.
با توجه به همين نكته كه صحبت با ايشان ميسر نيست، ممنون مي شويم كه درباره استاد پرتوي هم اگر خاطراتي داريد بفرمائيد.
من آن چنان با ايشان محشور نبودم كه خاطرات خاصي داشته باشم.
حتي در روزهاي انقلاب؟
در روزهاي انقلاب هر كدام از ما، در جايي بوديم و خيلي با هم در تماس نبوديم، مضافا بر اين كه سير حوادث هم سريع بود و اصلا واقعا فرصت نفس كشيدن نداشتيم و بايد همه رويدادها را پوشش تصويري مي داديم. گاهي پيش مي آمد كه مثلا در اصفهان بودم و ايشان در قم بودند، اين بود كه ما هيچ وقت با هم سفر نمي كرديم و هر كدام مسئول پوشش دادن شهري يا منطقه اي بوديم، ولي در هر حال بهترين خاطره همه ما از ايشان، بزرگواري و كرامتشان بود كه ما را ياري مي دادند و از هيچ نوع راهنمايي و كمكي دريغ نداشتند.
با توجه به محدود بودن عناوين روزنامه ها و دو سه عنوان كيهان و اطلاعات و آيندگان...
آيندگان اواخر آمد. خيلي نقشي نداشت.
پس با توجه به دو روزنامه كيهان و اطلاعات، نهايت تعداد عكاسان خبره و متخصص را مي توانستند به شكلي جامع، علمي و هنري، رويدادهاي را پوشش بدهند، شايد از پنجاه نفر بيشتر نمي شدند.
شايد هم كمتر، حدود سي نفر. روزنامه آيندگان يك عكاس خوب داشت كه همين آقاي محمد صياد است.
با اين تعداد كم، آيا گستره وسيع رويدادهاي انقلاب، به تمامي وبه درستي پوشش داده شد؟
مهم ترين شهرهائي كه انقلاب در آنها در اوج بود مثل اصفهان، قم، تبريز و تهران، عكاسها آن جا حضور قاطع و چشمگير داشتند. بقيه شهرها و شهرستانها راهم عكاسان مهمي پوشش مي دادند. ما خودمان به تنهايي كار نمي كرديم، بلكه در همه شهرها نمايندگيهائي هم داشتيم.
آيا عكاسان محلي توان شكار لحظه هاي بسيار مهم را داشتند؟
نداشتند، ولي ما كه خبر نمي شديم كه در فلان شهر فلان اتفاق دارد مي افتد. تا خبر مي شديم، كار تمام شده بود و نمي توانستيم خودمان را به موقع برسانيم، در نتيجه همان عكاسان محلي بايد وارد ميدان مي شدند و شدند و بسياري از آنها هم خيلي دقيق و درست عمل كردند. اگر هم عكسي گرفتند كه خيلي شاخص نشد، ولي به نظر من هر كسي، ارزشمند است گويا يك حادثه و پيام است. نمايندگيهاي كيهان در شهرستان ها به شدت فعال بودند و اگر در زمينه عكاسي ضعفي داشتند، از تهران درخواست عكاس مي كردند.
اولين عكسي كه از تظاهرات و انقلاب گرفتيد و برايتان خاطره انگيز است، كدام عكس است؟
حكومت نظامي اصفهان.روز جمعه بودو من در كيهان كشيك بودم. دكتر مصباح زاده گفت، «پاشو برو اصفهان.» گفتم «چي شده ؟» گفت، «حكومت نظامي شده.» يك ماشين شخصي دربستي به من داد و من شبانه راه افتادم. صبح كه رسيدم آنجا ديدم هتل عباسي و بانكها و بعضي از مراكز را مردم تخريب كرده اند و درگيري شده و چون شم خبري داشتم و ديگر مي فهميدم عكس خبري يعني چه، عكسهائي گرفتم و فرستادم همان روز در كيهان چاپ شدند، يعني شب از تهران راه افتادم و فرداي آن روز عكسهايي كه فرستادم چاپ شد. از تهران به من خبر دادند كه مجروحان درگيري شب قبل اصفهان در بيمارستان (ثريا) شهيد بهشتي بستري كرده اندو تو بايد حتما عكسهاي اينها را بگيري. يكي از نماينده هاي كيهان گفت، «هر كسي بخواهد به بيمارستان وارد يا از آن خارج شود، هر چه داشته باشد، از او مي گيرند و حتي اجازه نمي دهند مردم براي بيمارانشان، كمپوت ببرند، چه رسد كه تو بخواهي با دوربين وارد شوي.» پرسيدم، «پس تكليف چيست؟ و من بالاخره بايد يك جوري وارد بيمارستان شوم.» اين آدمي كه اين حرف را به من زد، جوانك زرنگي بود و گفت، «من تو را از راهي كه از بالاي پشت بام بيمارستان بلدم، مي برم.» خلاصه با هزار جور آرتيست بازي از بام گذشتيم و رفتيم.
فيلم را چه جور برگردانديد؟
از همان راهي كه رفته بوديم، برگشتيم.
كسي متوجه نشد؟
من توانستم سريع و در ظرف پنج شش دقيقه، حدود بيست و پنج و شش نفر را عكس بگيرم و عكسها را از طريق نمايندگي بلافاصله به تهران رساندم و صفحه اول كيهان چاپ شدند. خلاصه اولين عكس انقلاب را با اين وضع قاچاقي گرفتم.
بعد چه شد؟
حكومت نظامي افتد دنبال عكاسي كه اين عكسها را گرفته بود و به آنها نشاني داده بودند كه سواري يك بي.ام. و سفيد است و دارد تند تند عكس مي گيرد. فردا صبح مراگرفتند و بردند حكومت نظامي. پرسيدند، «كي گفته عكس بگيري؟ به چه اجازه اي اين كار را كردي؟» گفتم،« من مامورم و معذور. مرا ماموريت فرستاده اند و عكس را كه براي خودم نمي گيرم. از دكتر مصباح زاده بپرسيد كه چرا مرا فرستاده.» گفتند، «تو اجازه نداري عكس بگيري.» گفتم، «من كه آدم خودم نيستم. رئيسم اجازه بدهد و بگويد نگير، نمي گيرم.» بيست و چهارساعتي مرا نگه داشتند.
اذيتتان هم كردند؟
خدا وكيلي نه. ولي بعدش اذيت شدم، چون اينها دستور توقيف مرا داده بودند، اما دستور آزادي را نداده بود و در ظرف يك روز، پنج بار توسط ماموران حكومت نظامي دستگير شدم. همين كه در خيابان قدم مي گذاشتم، يكي مرا مي گرفت و مي برد حكومت نظامي، باز آزادم مي كردندو دوباره.
ظاهرا از طرف مردم هم مورد لطف قرار مي گرفتيد و حس مي كردند مامور دولت هستيد و اذيتتان مي كردند.
اين اتفاق، بيشتر در قم روي مي داد. مخصوصا در ماه مبارك رمضان كه شبها مي آمدند به خيابانها و ما مي رفتيم عكس بگيريم، از يك طرف ماموران، ما را مي گرفتند و از يك طرف هم مردم به ما شك داشتند.
در كداميك از وقايع قم حضور داشتيد؟
اولين حكومت نظامي. در تمام طول ماه رمضان آنجا بودم و همه وقايع را عكس گرفتم.
و همه اين عكسها را به كيهان داديد؟
بله.
خودتان هيچي نداريد؟
حتي يك دانه، ما فيلمها را مي فرستاديم، ظاهر و چاپ و بعد هم آرشيو مي كردند. به ما نمي دادند كه داشته باشيم.
از روز هفده شهريور كه آن عكس تاريخي و با شكوه را انداخته ايد تعريف كنيد.
صبح هفده شهريور بود كه متوجه حكومت نظامي تهران شدم. من آدم كيهان. ديگر به من اطمينان داشتند و گفتند، «برو ميدان ژاله كه نيروها آنجا مستقر هستند، سريع عكس بگير و بيا». من خودم را تا ميدان بهارستان رساندم و از آنجا به بعد، ديگر نگذاشتند ماشين جلو برود و پياده رفتم. نرسيده به ميدان، ديدم يك نفر بر ايستاده و فهميدم كه يك پيش بيني هايي كرده اند. وارد ميدان كه شدم، ديدم از طرف ميدان امام حسين، خبري نيست ولي از طرف خيابان پيروزي، يك عده اي دارند مي آيند. در خيابان پيروزي آتشي هم روشن كرده بودند. من به اطراف نگاهي انداختم و ازيك درخت بالا رفتم كه از آنجا عكس بگيرم كه يكي از پاسبانها گفت،«مرد حسابي !تير هوايي كه بزنند كارت ساخته است. بيا پائين!» من چند تا عكس از جمعيت گرفتم و با عجله آمدم پايين و ديدم كه جمعيت از سه طرف ميدان پر شد. ولي از طرفي كه من بودم، يعني اطراف ميدان بهارستان، خبري نبود. يك عده كمي كنار شهرداري ايستاده بودند. يك سرگردي آنجا بود، پشت بي سيم گفت، «ما اينجا فقط شصت نفر نيرو داريم و اگر اينها بخواهند جلو بيايند، ما را پرس مي كنند. چه دستور مي دهيد؟ چه كنيم؟» از پشت بي سيم گفتند كه نيروهاي كمكي مي فرستند. من در اطراف مي چرخيدم و از مردم كه شعار مي دادند عكس مي گرفتم كه يكهو ديدم تيراندازي شروع شد. من ديدم كه حتي يك نفر عكاس هم وسط ميدان نمانده و تصميم گرفتم به هر قيمتي كه شده از آن صحنه عكس بگيرم. سريع خودم را به گوشه اي كشيدم و از تمام آن صحنه ها، عكس گرفتم.
واقعا شاهكار زديد، بايد كسي آنجا مي بود تا مي فهميد در آن شرايط هولناك، شما چه كرده ايد. آيا موقعي كه هليكوپتر ها از بالا مردم را به رگبار بستند، توانستيد عكس بگيريد؟
من اين چيزها را نديدم. در ميدان، جلوي اداره برق، نيروي كمكي پياده شد. نيروها از طرف ميدان امام حسين آمده و مردم را محاصره كرده بودند. نيروي آماده داشتند. ممكن است بعد اين كار را كرده باشند، ولي تا وقتي كه من بودم، چيزي نديدم. بيشتر مي گفتند كه تيراندازي از بالا شايعه است، به هر حال وقتي تيراندازي در ميدان تمام شد، من از ميدان خالي هم عكس گرفتم. مردم فرار كرده و نيروها هم رفته بودند.
از جنازه ها هم عكس گرفتيد؟
من سه تا جنازه ديدم و عكسشان را گرفتم.
دچار مشكلي نشديد؟
تازه وقتي مي خواستم بروم، آن افسري كه گفتم سرش خلوت شده بود و دستور داد كه مرا بگيرند و به سرباز گفت، «اين فلان فلان شده را زود بگير» و يك دشنام اساسي هم به ما داد. سرباز تعلل كرد تا من توانستم فرار كنم. افسر دستور دادكه، «بزنش !» وسرباز، باز وقت كشي كرد تا خلاصه من از معركه در رفتم و رفتم بين جمعيت و خودم را از ديد آنها پنهان كردم. آن روزها سه تومن پول زيادي بود. به يك تاكسي گفتم: «سي تومن بگير و مرا ببر.» خلاصه عكسها را رساندم كيهان واستاد آقاي پرتوي، فيلمها را گرفتند و خودشان بردند كه چاپ كنند. بعد كه عكسها را آوردند و كف عكاسي پخش كردند، هر كس عكسها را ديد گريه كرد. بعد آقاي هاشمي خبرنگار كيهان گفت، «تو اينجا نمان، چون قطعا ماموران حكومت نظامي دنبالت مي گردند.» من ديگر نفهميدم آن عكسها چه شدند تا سال 58 يكي از آنها در زن روز چاپ كردند و از من خواستند صحبتي بكنم وبعد هم در روزنامه كيهان عكسي چاپ شد و به تدريج عكسها از يك جاهايي ظاهر شدند. به من كه عكسي ندادند.
آيا كسي از شما نخواست كه عكسهايتان را بخرد؟
من كه نگاتيوي در اختيار نداشتم، ولي شنيدم كه بعضي عكسها را به قيمتهاي خوبي به خبرگزاريهاي خارجي فروخته شدند. عكسها متاسفانه خارج شده بودند.
بعد از هفده شهريور در كدام يك از رويدادهاي مهم، حضور داشتيد و عكس گرفتيد؟
مهم ترين عكس خبري كه من بعد از هفده شهريور گرفتم و برايم خيلي جالب بود، سقوط هواپيما بود در لواسانات. آن هم براي اولين بار و تنها عكس موجود از رويداد بود كه در ويژه نامه اش منتشر شده و همه حادثه را نشان مي داد و حتي تلويزيون هم نتوانسته بود در آنجا حضور پيدا كند.
درروز ورود حضرت امام، كجا بوديد؟
در بهشت زهرا.
از خاطرات آن روز بفرمائيد.
در بهشت زهرا، موقعي كه مي خواستيم از در وارد شويم، يك عده اي به عنوان نيروي انتظامي قرار بود مردم را سامان بدهند. وقتي امام آمدند، خود آنها كارشان را رها كردند و رفتند قاتي مردم و مشكل ايجاد كردند و جلوي ماشين امام گرفته شد و ماشين خيلي به سختي حركت كرد. آقاي ناطق نوري عمامه اش را باز كرده بود و مي چرخاندكه مردم بروند كنار و ماشين حركت كند. خلاصه وقتي ديدند ماشين نمي تواند حركت كند، هليكوپتر آمد و از دم در بهشت زهرا تا نزديك جايگاه، ايشان را برد. ما هم از آنجا به بعد را نتوانستيم برويم.
از وقايع خاص آن روز توانستيد عكس بگيريد؟
يك صحنه هست كه مردم از هليكوپتر آويزان شده اند. از همه شان عكس گرفته ام، ولي ندارم. عرض كردم همه شان در آرشيو كيهان بوده.
هيچ عكسي نداريد؟
هيچ
پس ما چه كنيم براي اين مصاحبه؟
شايد دوستان ديگر داشته باشند يا از آرشيو كيهان بگيريد.
از بهشت زهرا مي گفتيد.
بله، مردم نمي گذاشتند هليكوپتر بلند شود و امام را به جايگاه برساند و از آن آويزان شده بودند و هليكوپتر خيلي سخت بلند شد.
بعد از بهشت زهرا، مدرسه علوي هم رفتيد؟
بله، ولي خيلي آنجا عكاسي نكردم، فقط از شورايي كه شهيد بهشتي و ساير آقايان بودند عكس گرفتم. چند تائي هم ازملاقاتهاي افراد با امام.
شما در اغلب صحنه هاي مهم انقلاب حضور داشته ايد؟ كدام خاطره براي شما شيرين است؟
شيرين كه واقعا هيچ كدام. هر چه بود مظلوميت مردم بود و سبعيت رژيم. هر چه بود خون بود و آتش و گلوله. من از عملكرد عكاسي خودم در همه صحنه ها راضي هستم، ولي ماجراي سقوط هواپيما در لواسانات برايم خيلي جالب است. يادم هست كه هليكوپتر داشت بلند مي شد كه برود سر صحنه و من خودم را پرت كردم داخل هليكوپتر. خلبان هليكوپتر داد مي زد، «اينو بندازينش پائين » ولي من به كف هليكوپتر چسبيدم و تكان نخوردم و بالاخره رفتم و تنها عكسهاي آن حادثه را گرفتم. ميدان شهدا را از قبل آمادگي داشتيم كه خبرهايي مي شود، ولي صحنه سقوط هواپيما را كسي نمي دانست و كاملا تصادفي شاهد صحنه بودم. اين جور صحنه هاي منحصر به فرد، براي عكاس خيلي معني دار و شيرين هستند. من واقعا حس يك عكاس خبري را داشتم و خطر كردن جز اين كار است.
تلخ ترين خاطره تان كدام است.
توقيفم به خاطر پوستر هفده شهريور، آقاي هادوي دادستان وقت بود. مرا بردند دادستاني و او گفت، «بايد همه پوسترهاي هفده شهريور را جمع كني.»
بدون حتي يك استثنا، تمام عكاسان دوران انقلاب گلايه دارند و دلگيرند، اما شما به رغم بيماري، گلايه اي نداريد. مگر اين ماجراها روي زندگي شما تأثير نگذاشتند؟
من بعد از سال 68 كه بازنشسته شدم، به خاطر همين دلتنگيها، چيزي راكه به آن عشق مي ورزيدم، به كلي گذاشتم كنار و ديگر عكاسي خبري نكردم.
به كسي هم آموزش نداديد؟
به كلي دور اين مقوله را خط كشيدم.
چه جور توانستيد اين كار را بكنيد؟
به قيمت سلامتيم. من سه روز است از زير عمل جراحي قلب باز بيرون آمده ام، ولي چاره نيست، اگر هنر و دوربينت وسيله تحقير و بي حرمتي به تو شود، براي اين كه بتواني به بقاي خودت ادامه بدهي ناچاري آن را كنار بگذاري. بعضيها مي توانند با بي حرمتي كنار بيايند، بعضيها نمي توانند. ظاهرا ماها نتوانستيم، پيامدش هم دلتنگي و بيماري.
يعني اصلا عكس نمي گيريد؟
چرا در بعضي از سريالهاي تلويزيوني مثل تنها ترين سردار، عكس پشت صحنه گرفتم، ولي البته كه عكاسي در هيچ زمينه اي واقعا شان و تأثير عكاسي دوره انقلاب و وقايع تاريخي ندارد.
اسباب تأسف!
به هر حال اين طور است. كاريش نمي شود كرد.
آيا براي شما هم حضور در دو واقعه بزرگ تاريخ معاصر، يعني انقلاب و جنگ دلنشين هست؟
البته كه هست. هنوز جنگ شروع نشده بود كه من خودم را به محل رساندم. بديهي است كه حضور در اين صحنه ها براي هر كسي گرامي است، ولي اين كه از تجربه هاي تو استفاده درستي نشود و عكسهايي را كه با خون جگر گرفته اي، از كشور خارج شود يا خريد و فروش شوند، دردناك است. كسي از تجربه هاي امثال من استفاده نكرد.
ولي تا دلتان بخواهد سوءاستفاده شد.
به هر حال براي من دردناك است كه عكس منحصر به فردي را بگيري و نه خودت بهره ببري و نه ملتت و سر از ميز فلان خبرگزاري در بياورد. من نتوانستم تاب بياورم و آزار ديدم و بيمار شدم. گمان نمي كنم بقيه هم حال بهتري داشته باشند و من بيست بار در عمليات جنگي بوده ام. نگويم بيست بار كه دروغ نباشد، پانزده بار قطعا بوده ام.
آن عكسها را هم نداريد؟
نه، همه شان آرشيو كيهان است.اتفاقا پريروز از روزنامه ايران آمده بودند، مصاحبه. پرسيدند، «اگر الان بخواهيد عكاس شويد چه مي كنيد ؟» گفتم، «دو تا دوربين برمي دارم، با يكي به فكر خودم هستم با يكي به فكر جائي كه برايش كار مي كنم. با اولي تجارت مي كنم با دومي عكس خبري مي گيرم. نمي گذارم عده اي با زحمات من به همه جا برسند و خودم مشكل پيدا كنم.» آن روزها عكاسان كيهان نه اطلاعات نه آيندگان، كسي به فكر تجارت عكس نبود.
به همين دليل عكس تك تك شما تاريخي مي شود.
بله. دوربين كه كاره اي نيست.نگاه پشت دوربين و نيتي كه با آن كار مي كني، يك عكس را ماندگار و تأثير گذار مي كند.
در هر هنر و هر عملي همين طور است. نيت كه خالص باشد، مي ماند.
به هر حال ما همگي با نيت خالص كار كرديم. بيست و هشت سال از انقلاب مي گذرد. متولي ما كيست؟ احتمالا وزارت ارشاد، هيچ كدامشان در اين بيست و هشت سال نيامدند بپرسند، «خرتان به چند من؟ حال و روزتان چطور است؟ سالميد ؟ مريضيد؟ گرفتاري داريد؟ نداريد؟» با عكسهاي دوستان ما، همه به همه جا رسيدند، ولي خودشان گاهي از حداقل هم محرومند. بعضيها به شغلهائي روي آورده اند كه كمترين ظرافت و لطافتي در آنها نيست و خدا مي داند كه براي يك روح هنرمند، چقدر زجرآور است كه مثلا توي معاملات ملكي كار كند. با روحيه اش سازگار نيست. كاريكاتوريست و دلقك و پيش پا افتاده ترين آدمها را در عرصه هنر تشويق كردند و به كارشان گرفتند، آن وقت آدمهايي تا اين حد مخلص، كارآمد و شجاع را كه بعضيهايشان واقعا در حرفه خودشان تك و بي رقيب هستند، از يك تشكر خشك و خالي محروم گذاشتند. من يك روز رفتم كيهان ديدم دارند بدجوري نگاهم مي كنند، بعد از هفده هجده سال ديگر آنجا نرفتم.
آيا تا به حال آثارتان در مجموعه هايي چاپ شده اند؟
فراوان.
با اجازه شما يا بي اجازه شما ؟
نه، كسي تا به حال از من اجازه نگرفته.
شخصا كه چاپ نكرده ايد؟
خير. در اختيار نداشتم كه چاپ كنم.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 15
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}