امام مثل هيچ كس نبود...(1)


 





 

درآمد
 

در آن شب سرد مي دانست كه اگر ياس به دل راه دهد و نماند، نه تنها بزرگ ترين حادثه زندگي خويش را از دست مي دهد كه از ديدار و مجالست با كسي محروم خواهد ماند كه تاريخ معاصر دنيا را مبهوت شخصيت استثنائي خويش كرده است و.. ماند و مهرباني بي بديل امام، راهي را بر او گشود و امكان تجربه لحظاتي را برايش فراهم كرد كه هنوز از پس ساليان سال، حلاوت آن را در كام جانش احساس مي كند و با شوقي همچون ايام جواني از آن يار مهربان سخن مي گويد.

چه سالي به دنيا آمده ايد و چه شد كه عكاسي را انتخاب كرديد ؟
 

در سال 1333 در اصفهان به دنيا آمدم. عكاسي را هم به دليل روزنامه نگار بودن انتخاب كردم. همه دوران تحصيل را در تهران گذراندم. ديپلم ادبي گرفتم و بعد رشته روزنامه نگاري را انتخاب كردم.

اولين بار كي دوربين به دست گرفتيد؟
 

حدود هفده هجده سالگي عكاسي را شروع كردم و با راهنمايي اساتيدي چون آقاي دانيالي و بدون رفتن به دوره يا كلاسي خاص، آن را ياد گرفتم.

در روزنامه نگاري، وجه ادبي قضيه برايتان جذاب بود يا وجه تصويري ؟
 

هر دو. آن روزها موقعي كه مي خواستي از جائي گزارش تهيه كني، لازم بود كه عكاسي هم بداني، چون گاهي ضرورت ايجاب مي كرد كه تنها بروي. من در عين حال كه خبر را تهيه مي كردم و مي نوشتم، عكس آن را هم مي گرفتم.

با كدام نشريه كار مي كرديد ؟
 

با اطلاعات، منتهي قبل از آن با مجله فردوسي كار مي كردم.

اولين عكسهائي كه گرفتيد از كجا بود؟
 

جذامخانه مشهد كه همراه با گزارشي تهيه كردم و در فردوسي چاپ شد.

شما كه آرشيو داريد؟
 

نه به آن صورت، چون ما وقتي خبري را تهيه مي كرديم و عكس مي گرفتيم، نگاتيوها را تحويل مي داديم و به ما نمي دادند. من تعدادي از عكسهاي دوره انقلاب، به خصوص نوفل لوشاتو را دارم كه به شما مي دهم.

كي به روزنامه اطلاعات رفتيد؟
 

من در مجله فردوسي، يك دوره اي مطلبي مي نوشتم با عنوان گذري و نظري كه هر نويسنده اي لحظه اي خاص را كه تجربه مي كرد، مي نوشت. دو صفحه بود و من هم هر هفته يادداشتي مي نوشتم. آن موقع من هفده سالم بود، منتهي آنها نمي دانستند، چون نوشته هايم را برايشان پست مي كردم. اسمم هم طوري بود كه همه فكر مي كردند يك آدم سي ساله هستم. حدود يك سالي كه آنجا كار كردم، آقاي اصغر انتظاري كه در مجله اطلاعات هفتگي، مسئول جدول و قصه نويسي بود، مرا با آنجا آشنا كرد و تشويق شدم كه بروم اطلاعات، يادم هست كه كلاس يازدهم بود.

كارتان را از چه سرويسي شروع كرديد؟
 

سرويس حوادث. صبحها مي رفتم دادگستري، چون منبع خبري ما آنجا بود يا كلانتري.

و براي سالهاي بعد، كلي قصه جمع كرديد.
 

قصه و حادثه و ماجرا. من جاهايي را كه از قبل تعيين شده بودند، نمي رفتم. آن روزها همراه با عكاس خوبي به اسم محمود محمدي مي رفتم يا با آقاي يدالله ذبيحيان يا بعدها با آقاي مرتضي خاكي.

آيا بايد همه جا مي رفتيد يا فقط در همان سرويس حوادث كار مي كرديد؟
 

بخشي از مسئوليتم سرويس حوادث بود، ولي در صورت ضرورت، براي بخشهاي ديگر هم مي رفتم. اگر يادتان باشد آن روزها دو تا روزنامه كيهان واطلاعات بيشتر نبود.

آيندگان هم بود.
 

آن اواخر آمدكه قدرت و اعتبار آن دو تا را نداشت. روزنامه كيهان و اطلاعات رقابت بسيار جدي و حتي مي شود گفت گاهي اوقات بي رحمانه اي با هم داشتند.

بي رحمانه ؟
 

بله، اگر حادثه اي روي مي داد و خبرنگار يكي از اين دو تا، زودتر مي رسيد و خبر را به روزنامه اش مي رساند، خبرنگارهاي روزنامه ديگر جريمه مي شدند؟

ظاهرا بد هم نبوده.
 

بله، از جنبه هايي سطح حرفه اي بودن خبرنگار را بالا مي برد.
مثل حالا نبود كه مي نشينند پاي اينترنت و از چند تا خبرگزاري، اخبار دست چندم را مي گيرند كه معمولا هم منبع آنها، يكي است. خبرنگار واقعا بايد هوشيار مي بود و به سرعت خود را به محل حادثه مي رساند. به اين ترتيب خلاقيت و مهارت روزنامه نگار بالا مي رفت و مباحث هم از نگاههاي مختلف مطرح مي شدند و امكان
تفسير و بحث بيشتري فراهم مي شد. الان تعداد روزنامه ها و مجلات ابدا قابل مقايسه با آن موقع نيست، ولي با توجه به تنوع عناوين نشريات، يك وقت مي بيني درباره يك رويداد، فقط يك نگاه وجود دارد و دليلش هم اين است كه زحمت حضور در صحنه را به خود نمي دهند. حالا خبرنگاري شده مقاله نويسي و گاهي اوقات هم رونويسي. آن چيزي كه نشريه اي را از نشريه ديگر متمايز مي سازد، خبرنگاران آن هستند. اين نكته در تمام دنيا صادق است. الان متاسفانه همه خبرنگارها چشمشان به اين است كه مثلا خبرگزاري ايرنا يا ايسنا يا بقيه چه مي گويند، عينا همان را نقل قول مي كنند. تازه همين خبرگزاريها هم مطالبشان را از منابع دولتي مي گيرند و خيلي كم پيش مي آيد كه خبر نگاري در صحنه حضور داشته باشد، در حالي كه آن زمان، يكي از مواردي كه روزنامه ها به آن پز مي دادند اين بود كه خبرنگار ويژه داشتند.

آيا مورد خاصي را به ياد داريد؟
 

يادم هست در لاهيجان دختري به اسم مهين پديدار نظر بود كه ظاهر و رفتارهاي پسرانه داشت و به دختري علاقمند شده و او را كشته بود. ما خبرنگارها، خودمان برايش وكيل گرفتيم و يا مثلا لاله و لادن، دو قلوهاي مشهور به هم چسبيده را من خودم در يكي از روستاهاي شيراز پيدا كردم. پدر و مادرشان آنها را رها كرده و رفته بودند. بعدها مشهور شدند، پدر و مادرشان آمدند. وقتي اين اتفاق پيش آمد، به من خبر دادند و من رفتم و اولين عكسها را از آنها گرفتم و مردم را به هيجان آورديم كه به آنها كمك كنند. بعد از ما مجله جوانان درباره آنها نوشت و سرانجام يك متولي پيدا شد كه يك پزشك اهل كرج بود و آندو، زندگيشان را با او ادامه دادند. غرضم از بيان اين خاطرات اين است كه ما بايد خودمان كشف خبري مي كرديم و دنبال آن مي رفتيم و دوربينمان هميشه بايد با ما بود. اولين درسي كه در روزنامه نگاري ياد گرفتم اين بود كه دوربين هرگز نبايد از خبرنگار جدا شود.

از چه زماني به شكل جدي درگير اخبار و مسائل انقلاب شديد؟
 

از تظاهرات قم.

آنجا بوديد؟
 

خير، ولي پيگير وقايع بودم.

در كدام حادثه حضور داشتيد؟
 

هفده شهريور. منزل ما همان حوالي بود.

عكس گرفتيد؟
 

بله.

براي چاپ در اين مجموعه در اختيار ما مي گذاريد ؟
 

همه درآرشيو اطلاعات هستند.

از خاطرات هفده شهريور بگوئيد.
 

قرار بود مردم در ميدان ژاله جمع شوند و مراسم يادبودي براي عده اي كه قبلا آنجا شهيد شده بودند گرفته و بعد هم تظاهرات آرامي انجام مي شود، بي خبر از اين كه شب قبل به ماموران دستور داده شده بود كه به تظاهركنندگان حمله كنند.

آيا شما شاهد آن حمله و تيراندازيها بوديد؟
 

هم شاهد بودم و هم با كمك ديگران، ناچار بوديم مجروحان را از صحنه خارج كنيم و به بيمارستان و درمانگاه برسانيم. اولين كساني را كه ديديم كشته شدند، از خياباني بود كه از ميدان شهدا به طرف ميدان بهارستان مي رود و ناگهان از كوچه ها خيابانهاي اطراف گارد و سربازها ريختند.

از هفده شهريور خاطره اي داريد. كه عميقا بر زندگي شما تاثير گذاشته و تا امروز به يادتان مانده باشد؟
 

دوستي به اسم احمد سميعي داشتم كه با هم مجروحان را با يك موتور به درمانگاه بهادري در خيابان كرمان مي رسانديم. احمد موتور را مي برد و من عقب مي نشستم و فرد مجروح را نگه مي داشتم. بار سوم يا چهارمي كه مجروح برديم، آنجا اعلام كردند كه به شدت به خون احتياج دارند. من ماندم كه خون بدهم و احمد رفت كه مجروح بياورد كه ديگر برنگشت. من تا مدتها بهت زده بودم و نمي توانستم بر خودم مسلط شوم.

بعد از هفده شهريور در كدام رويداد انقلاب حضور داشتيد؟
 

من از هفت ماه قبل از اين رويداد در دانشكده پل والري، مون پليه فرانسه جامعه شناسي مي خواندم. در نزديكي هفده شهريور به تهران آمدم و نزديك به يك ماه در تهران بودم.

يعني عملا فاصله بين هفده شهريور و ورود حضرت امام را در فرانسه بوديد.
 

تظاهرات تاسوعا عاشورا را هم تهران بودم و بعد برگشتم فرانسه.

از آن روز عكس گرفتيد؟
 

گرفتم، ولي باور كنيد چيزي ندارم وهمه را به روزنامه اطلاعات تحويل دادم كه الان در آرشيو آنجا هست.

در آن روزها ديگر چه كساني حضور داشتند؟
 

آقاي جعفر دانيالي و آقاي جهانگير رزمي بودند كه به شكل حرفه اي عكاسي مي كردندو فقط همين كار را انجام مي دادند، ولي من چون رشته ام روزنامه نگاري بود، مثل آنها منحصرا عكاسي نمي كردم، بلكه هم مي نوشتم و هم عكاسي مي كردم.

شما مقطعي از انقلاب را شاهد و ناظر بوده ايد كه ديگران يا نبوده ويا حضور كمرنگي داشته اند. بنابراين حوادث ايران را از نگاه آنان بررسي مي كنيم و شما را به خاطرات ورود حضرت امام به پاريس ارجاع مي دهيم. بگوئيد چگونه خبر دار شديد كه ايشان به فرانسه خواهند آمد؟ كجا بوديد و چه كرديد؟
 

من در مون پليه در جنوب فرانسه بودم كه تا پاريس هفت ساعت با قطار راه بود. قبلا با آقاي صالحيار سردبير اطلاعات صحبت كرده بودم و با اصرار ايشان قرار شد كه به پاريس بروم. خلاصه در اتاقم را قفل كردم و راه افتادم. حضرت امام ابتدا مدتي در پاريس در طبقه هفتم يك مجتمع آپارتماني اقامت داشتند و كساني كه مي آمدند اذيت مي شدند. امام گفتند جايي تدارك ديده شود كه مردم راحت باشند و ضمنا جاي خلوتي هم باشد. به اين ترتيب قرار شد به نوفل لوشاتو بروند.

شما چه كرديد؟
 

در اتاقم را بستم و آمدم پايين و خودم را رساندم به پاريس و همانجا بودم تا وقتي كه امام رفتند نوفل لوشاتو و من هم راه افتادم رفتم.

شما به عنوان يك جوان با چنين رويداد مهمي روبرو شده ايد.با نگاه دقيق يك هنرمند بگوئيد حس اوليه شما چه بود؟
 

حس اوليه من اين بود كه مي خواستم به هر قيمتي آنجا باشم و خيليها مخالفت مي كردند. طبيعي هم بود، چون جاي زيادي نداشتند. محل اقامت امام خيلي جاي كوچكي بود و يك ويلاي نسبتا بزرگ تري هم روبروي آن اقامتگاه بود كه همراهان امام درآنجا اقامت داشتند.

چه خبر بود؟
 

من چنان مات و محو شرايط بودم كه باور كنيد تا مدتها متوجه نمي شدم چه خبر است. يك مرد انقلابي به جايي آمده بود كه قرار بود هيچ نوع همراهي و همكاري با او نشود، غافل از اين كه آن دهكده كوچك، قلب تپنده تمام اخبار جهان خواهد شد. تمام خبرگزاريهاي بزرگ دنيا در آنجا نماينده داشتند. كلاس خبرنگاري بود.

فرصتي عالي براي شما كه مي خواستيد روزنامه نگاري بخوانيد.
 

دقيقا و نمي دانم اين را مي دانيد كه اولين خبرگزاري رسمي را فرانسويها درست كردند؟ بنابراين طبيعي بود آنجا از اين نظر، از انسجام و قدرت خوبي برخوردار باشد. امام جايي آمده بودن كه قلب خبر دنيا بود. اگر ايشان بر اساس برنامه هاي قبلي به تركيه يا جاي ديگري رفته بودند، بعيد بود كه از نظر پوشش خبرو تاثير اخبار انقلاب، چنين گستردگي و وسعتي اتفاق بيفتد. نمي گويم انقلاب پيش نمي آمد كه سرنوشت حتمي آن جريان، همين بود، ولي به اين رواني وانسجام اتفاق نمي افتاد.

اولين بار امام را كجا ديديد؟
 

در نوفل لوشاتو دريك نماي عمومي و در ميان افراد كه به آن خانه مي رفتند و همان شب تصميم گرفتم به هر قيمتي كه شده آنجا بمانم. همه دست به دست هم داده بودندكه مرا بفرستند بروم، ولي خودم عزمم را جزم كرده بودم كه بمانم.

چطور توانستيد بمانيد؟
 

آغاز فصل زمستان بود. هر روز ساعت نه و ده صبح يك اتوبوس از پاريس ايرانيها را مي آورد نوفل لوشاتو و ساعت چهار بعد از ظهر بر مي گشت و ديگر به هيچ وجه وسيله اي براي رفتن نبود. هر چه به من گفتند برو، نرفتم وهمان جا در كوچه در مقابل اقامتگاه امام روبروي پنجره ايشان ماندم. عصر شد غروب و غروب شد شب و شب شد نصف شب، هوا بسيار سرد بود و من داشتم مي لرزيدم، ولي از سرجايم تكان نخوردم.

آفرين به اين هم همت!
 

ساعت دو بعد از نيمه شب بود كه پرده پنجره اتاق حضرت امام تكان خورد وچند دقيقه بعد يك نفر آمد برايم پتو آورد و خلاصه من رفتم داخل اقامتگاه امام و ماندگار شدم.

چه مي كرديد ؟
 

ما يك عده اي بوديم كه اخبار همه روزنامه هاي دنيا درباره انقلاب را بايد جمع و ترجمه و خلاصه مي كرديم و خدمت امام مي داديم.بچه هايي که از ايتاليا، آلمان، انگليس وجاهاي ديگر آمده بودند، مقاله هاي مربوط به همان زبان و من هم مقاله هاي فرانسوي را ترجمه مي كردم و بعد من همه را خلاصه مي كردم و خدمت امام مي برديم.

خودتان ؟
 

چند بار هم خودم بردم.

از حستان در اولين برخورد نزديكي كه با امام داشتيد صحبت كنيد.
 

الان اگر انسان بخواهد از احساس آن زمان خود بگويد خيلي متظاهرانه مي شود.

به هيچ وجه اين طور نيست، بديهي است كه انسان در تقابل با يك انسان بزرگ، احساسات ويژه اي دارد.
 

تمامي عظمت امام را از جمله اي كه در هواپيما در پاسخ به سئوال خبرنگاري كه پرسيد، «احساس شما چيست؟» و ايشان گفتند، «هيچ» مي توان فهميد. امام با همين يك كلمه نشان دادند كه هيچ حس خاصي ندارند جز يك هدف. جز به قول خودشان انجام تكليف، ايفاي مسئوليت.

كجاي اين عبارات رياكارانه اند؟ كساني كه در اين واديها نيستند، باور نمي كنند كه مردان خدا، خود را تنها موظف به اداي تكليف مي دانند.
 

دقيقا همين طور بود. امام در تمام سخنان و اعمالشان همين را اثبات كردند.

شما به عنوان يك عكاس هنرمند، ايشان را چگونه مي ديديد؟
 

بسيار خوش قيافه و به قول ما عكاسها فتوژنيك. غير از چهره زيبا، دستهاي بسيار زيبائي هم داشتند.

چقدر دقت داريد.
 

حالات دستهاي امام بسيار گويا بودند، همان طور كه چهره شان و مخصوصا نگاهشان. من قدرت نگاه كردن به چشمهاي ايشان را نداشتم. واقعا تاب نمي آوردم. اين حرفي را كه مي زنم ربطي به حس مذهبي انسان نداشت. كساني هم كه مسلمان نبودند همين را مي گفتند.

يك جور كاريزما!
 

دقيقا! همان طور كه كلام امام خاص خودشان بود، نگاهشان هم همين طور بود. انسان خاصي بود. انساني كه از جنس زمانه نبودند. مثل هيچ كس نبودند. حرف ايشان از زماني كه در پاريس بودند تا روزي كه رحلت كردند، ذره اي تغيير نكرد، چون هدف از ابتدا اداي تكليف بود و در تمام فراز و نشيبها و تلاطمها و رويدادهاي عجيبي كه پيش مي آمد، همين بود.

آيا در اين مورد مي توانيد مصداقي بياوريد.
 

روشنفكرهاي ما مثلا انتقاد مي كردند كه امام چرا روي مسئله حجاب براي خارجيها تكيه مي كنند و نمي گذارند آنها به همان شكلي كه دلشان مي خواهد نزد ايشان بيايند، ولي واقعيت اين است كه ايشان به تمام نكاتي كه متذكر مي شدند، اعتقاد عميق داشتند و با توجه به شرايط زمان و مكان، تغييري در اين برخوردها ايجاد نمي شد. روزهاي يكشنبه، خارجيها به ديدن ايشان مي آمدند. جلوي در ورودي به خانمها روسري داده مي شد. جالب اين كه خود آنها اعتراضي نداشتند و به عنوان آدابي پذيرفته شده از جانب ما، آن را مي پذيرفتند، اما روشنفكران ما انتقاد مي كردند.

به اعتقاد من تأثير حضرت امام در تطابق مطلق قول و عملشان بود.
 

درست است و اتفاقا همه آدمها، در مقابل چنين مرداني، با وجود وضعيت متفاوتشان، اصول مورد قبول آنان را مي پذيرند. اين پايبندي به اعتقاد، چيزي است كه همه مردم دنيا با هر دين و آييني به آن احترام مي گذارند و لذا زماني كه ما سوار هواپيما هم شديم، مهمانداران هواپيما روسري داشتند و اعتراضي هم نداشتند.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 15