چهره ماندگار


 






 

گفتگو با دكتر جلال مجيبيان، دوست و همكار شهید دكتر پاك نژاد
 

درآمد
 

دكتر جلال مجيبيان، از پزشكان قديمي يزد ودوست و همكار شهيد دكتر سيدرضا پاك نژاد، موقع مصاحبه درباره آن بزرگوار صادقانه و با صراحت سخن مي گويد و حتي هيچ ابايي ندارد كه از اختلافات خود با آن شهيد صحبت به ميان آورد. همين واقعيت گرايي است كه باعث مي شود اواين پزشك صادق، نام دوست و همكار شهيد شما را در رديف چهره هاي ماندگار قراردهد. اين گفتگو را بخوانيد.

از ابتدا شروع كنيد. با دكتر پاك نژاد، كي و چگونه آشنا شديد؟
 

من، شهيد دكتر پاك نژاد را از دوره تحصيلاتشان مي شناختم. زماني كه زمزمه هاي تغييرات و انقلاب، بطور غير رسمي، به گوش مي رسيد و نشست هايي براي دانشجوها در زمينه مسائل اسلامي تشكيل مي شد، كه در واقع مقدمه پيروزي انقلاب بود. دكتر پاك نژاد، به عنوان يك طبيب عمومي در سازمان تأمين اجتماعي استخدام شد و در بيمارستان هراتي سابق شروع به كار كرد. در عين حال نيز مطبش را در كوچه شاهزاده فاضل افتتاح كرد. دكتر پاك نژاد اگر چه پزشك متخصص نبود ولي يك طبيب عمومي خوب و استادي دانشمند و صبور بود و پولي را كه به دست مي آورد، براي خودش مصرف نمي كرد. دكتر، زندگي خوبي داشت، ولي از طريق طبابت امرار معاش نمي كرد.
البته پدر دكتر فرد ثروتمندي بود و زمين هاي زيادي در قسمتهاي پايين شهر داشت. خود دكتر هم به تأسيس يك كارخانه پارچه بافي در مقابل بيمارستان سيدالشهدا (ع) اقدام كرد، كه شايد هنوز هم وجود داشته باشد و از اين طريق امرار معاش مي كرد، با اين همه زندگي خيلي ساده اي داشت.

شما با همديگر رفت و آمد خانوادگي هم داشتيد؟
 

بله. به اين دليل كه هادي فرزند اول دكتر، در تهران ودر بيمارستان بازرگان متولد شد و بخاطر زايمان سخت مادرش، مشكلات زيادي داشت. بقيه بچه هاي دكتر دربيمارستان دكتر مجيبيان يعني بيمارستاني كه من مسئوليتش را داشتم به دنيا آمدند. به همين دليل با همديگر خيلي مأنوس بوديم.

هيچ وقت، بين شما اختلافي هم پيش مي آمد؟
 

من، يكبار سر موضوعي از دكتر پاك نژاد رنجيده خاطر شدم و دكتر پاك نژاد براي اينكه دلم را به دست بياورد، كمي با من حرف زد، اما من قبول نمي كردم و هرچه بيشتر توضيح مي داد، كمتر قانع مي شدم. آخر سر گفت: كه اگر قسم بخورم تو قانع مي شوي؟ گفتم: نه خيلي تعجب كرد. گفت: تو قسم مرا باور نداري؟ گفتم: چرا، ما اززماني كه گوشمان شنيده و چشممان ديده و توانسته ايم حرف بزنيم، مادر و پدر بهمان گفته اند كه اگر قسم دروغ بخوري، كورو كرمي شوي و حالا جرأت نمي كنيم قسم دروغ بخوريم، اما تو مجتهد وملايي، صدتا راه شرعي پيدا مي كني كه قسم دروغ بخوري. دكتر به خنده افتاد و گفت درست است اگر كسي بخواهد مي تواند اين كار را بكند، ولي من دروغ نمي گويم. بعد از اينكه دكتر اين حرف را زدند، من حرفشان را قبول كردم و دوباره دوستيمان از سرگرفته شد.

از آنجا كه شما در محل كار وزندگي خانوادگي ارتباط نزديكي با دكتر داشتيد، رفتار و اخلاق شهيد پاك نژاد را چگونه مي ديديد؟
 

دكتر پاك نژاد زندگي خيلي ساده اي داشت، اما خيلي خوشحال نبود. بچه هايش را خيلي دوست داشت. به علاوه مشكلات معيشتي را تحمل مي كرد. يادم است يكبار خانمش گله مي كرد كه قسمتي از سقف خانه شان خراب شده، اما دكتر آنقدر مشغول كار و كتاب و مريض بوده كه آن را تعمير نكرده است.
به لحاظ حرفه اي و پزشكي هم بايد بگويم كه دكتر پاك نژاد در حد يك طبيب داخلي، معلومات خيلي خوبي داشت وبه هيچ وجه در كاري كه تخصصي در آن نداشت، دخالت نمي كرد. نه اينكه از زير بار مسئوليت شانه خالي كند، نه او فقط مي خواست به همه كمك كند. در همان موارد به كسي نمي گفت كه برو مطب فلان دكتر، بلكه خودش تلفن مي کرد وقت مي گرفت و آن را پيگيري مي کرد تا موضوع به نتيجه برسد. دكتر پاك نژاد از هيچ گونه مشورتي در كار پزشكي و تخصصي ابا نمي كرد. البته در آن زمان، متخصصان زيادي نداشتيم. مثلاً فقط من متخصص زنان بودم. متخصص اطفال هم دو يا سه نفر بيشتر نبودند.
به علاوه، از نظر مديريت و اداره امور هم خيلي خوب عمل مي كرد، تنها مشكلش اين بود كه گاهي در برخي مشكلات، بيش از اندازه دل رحم بود و به عنوان يك مدير نمي توانست افراد خاطي را مجازات كند يا دست كم نسبت به آنها سختگيري نشان دهد و متأسفانه اين موضوع به ضرر خودش تمام مي شد. من يكبار به او گفتم: چرا اين كار را مي كني؟ گفت من نمي توانم، ممكن است اشتباه كنم و اين از نظر من قابل قبول نيست. جالب اين بود كه دكتر از اين روش و اخلاق به شدت ناراحت بود.
دكتر پاك نژاد، انسان وارسته اي بود. آنطور نبود كه به دنيا اهميت ندهد، ولي به دنيا هم نچسبيده بود، مي توانست خيلي بهتر و راحت تر زندگي كند، چون با تمام مقامات دولتي و روحاني دوست بود و قادر بود هركاري در اين شهر انجام بدهد، ولي در تمام اين مدت، حتي يك سفارش غير منطقي هم نكرد.

زماني را كه دكتر براي تحصيل به تهران رفتند، به ياد داريد؟
 

چيزي كه خيلي خوب مي دانم، اين است كه مردم يزد هر وقت مي خواستند به تهران بروند، آدرس خانه پاك نژاد در تهران را مي گرفتند وبه اميد دكتر پاك نژاد به پايتخت مي رفتند. آنطور كه مي گويند، منزل دكتر پاك نژاد مملو از افرادي بوده كه حاجتي داشتند. ايشان از ارتباطاتشان كمك مي گرفتند و مسائل را حل مي کردند. مثلاً بيمار نيازمندي را به بيمارستان مي بردند، يا فلان دكتر متخصص را راضي مي كردند كه فلان بيمار را بطور رايگان معاينه و درمان كند. بطور كلي شنيده بودم كه تمام وقت دكتر پاك نژاد در تهران با اين نوع كارها سپري مي شود.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46