شمه ای از منش و رفتار شهید دكتر پاك نژاد
شمه ای از منش و رفتار شهید دكتر پاك نژاد
شمه ای از منش و رفتار شهید دكتر پاك نژاد
گفتگو با بمانعلي مجلسي نيا، همكار شهيد پاک نژاد
درآمد
اولين روز آشنايي تان با دكتر پاك نژاد را به ياد داريد؟
پس، شما خيلي خوب مي توانيد درباره منش و رفتار دكتر پاك نژاد در محيط كار صحبت كنيد، چون كه سالها در يك محيط با ايشان كار كرده ايد.
بعدها، من از دكتر، دليل اين كارش را پرسيدم. دكترگفت: اگر او را در اينجا مشغول نمي کرد، اوقات بيكاري اش زياد مي شد و خانواده او ماجرا را مي فهميدند؛ در حالي كه او نزد خانواده اش آبرو دارد، به همين دليل، خواستم چند روزي اينجا كار كند تا خانواده اش متوجه بيكاري اش نشوند. بعد هم كه خدا را شكر، دوباره به كارش برگشت و خانواده اش هم خبردار نشدند، درضمن باعث شد كدورتي نيز از ما به دل نگيرد.
يك روز هم، خدمتگزار بيمارستان در محل پارك ماشين دكتر، يك صندلي گذاشته بود تا كسي ماشين اش را آنجا نگذارد، اما يك نفر كه بعدها معلوم شد كه از نيروهاي ساواك بوده، آمد و صندلي را به كناري پرت كرد.خدمتگزار با سرعت به طرفش رفت و آنها با هم درگير شدند؛ من براي اينكه قائله ختم شود، تا از آن خدمتكار خواهش كردم تا راجع به اين قضيه با دكتر حرفي نزند.
وقتي دكتر آمد و از او پرسيد: چرا صندلي در محل پارك ماشين نبوده است، جريان را برايش تعريف كرديم. دكتر گفت: كار خوبي كرديد كه حرفي نزديد. شايد آن بنده خدا اعصابش خراب بوده، يا در منزل دعوا كرده و چك و سفته برگشتي داشته كه ناراحتي اش را سرشما خالي كرده است! هنوز 20 دقيقه از اين قضيه نگذشته بود كه تلفن زدند و گفتند پدر همان آقا سكته كرده است. بعد آمبولانس او را آورد و دكتر به بالاي سرمريض رفت و شروع كرد به معاينه بيمار بعد كه كارهايشان انجام شد، دكتر آن بيمار را تا جلو در مشايعت كردند.
وقتي آنها رفتند، به دكتر گفتيم اين چه برخوردي بود كه با آن شخص داشتيد؟ او به شما توهين كرد، اما شما به وي لطف مي كنيد؟ دكتر درجواب گفتند: كاملاً مشخص بود كه آن شخص از دست خودش و رفتار بدش پشيمان و بسيار ناراحت بود، پس نيازي نبود كه به او بگويم كه چه كار كرده است.
اساساً دكتر در همه كارهايشان تا اين اندازه آرام بودند، اگر روزي من با ماشين دكتر تصادف مي كردم و به اتومبيلي مي زدم، به قدري متين رفتار مي كردند كه آدم تعجب مي كرد. يادم است يك روز، مي خواستم ماشين دكتر را پارك كنم كه با ماشين ديگري برخورد كردم و چراغ عقب ماشين دكتر شكست. دكتر اگر چه جلو در ايستاده بود و تماشا مي کرد، ولي زود محل را ترك كرد تا من متوجه نشوم كه ايشان ماجرا را فهميده اشت. فردا صبح كه براي تعمير ماشين رفتم، ديدم شيشه ها تعويض و ماشين تعميرشده است، ولي شهيد پاك نژاد هيچ وقت من را به خاطر اين جريان سرزنش نكردند.
در مطب شان هم وضع، همين گونه بود. پاره اي وقت ها، اتفاق مي افتاد كه شبها بدون پول به خانه بروند، چون اگر بابت معاينه پول مي پرداخت، دكتر آن را به يك بيمار فقير مي دادند.
دكتربا همان ماشين فولكسي كه داشتند، به اطراف شهر مي رفتند و به مردم كمك مي كردند، مثلاً اگر او را با ماشين به مقصد مي رساندند. بارها ديده بودم كه دكتر به محض ديدن مردمي كه به كمك احتياج دارند، ماشينش را كنار مي زدند و آنها را به مقصد مي رساند، حتي دكتر به مسافربريها سپرده بود كه اگر مسافري مي خواهد به شهرش برود و پول بليت ندارد، به او بليت بدهيد و پولش را از من دريافت كنيد. خود من جزو كساني بودم كه مأموريت داشتم تا از طرف ايشان به سه يا چهار مسافرخانه در طول روز بروم تا اگر مسافري پول نداشت، هزينه هايش را حساب كنم و مقداري پول هم به خودش بدهم. البته هميشه در اين موارد، به دكتر گزارش كار مي دادم
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}