شهيد دكتر پاك نژاد در قامت يك همسر(1)


 






 

گفتگو با زهرا سيمين دخت كني، همسر شهيد دكتر پاك نژاد
 

درآمد
 

خانم زهرا سيمين دخت كني، همسر شهيد دكتر سيدرضا پاك نژاد، شايد شايسته ترين فردي است كه مي تواند درباره سالهاي زندگي شخصي، حيات اجتماعي، روشهاي رفتاري، عملكردهاي مردمي، دغدغه هاي ديني و وسواسهاي علمي ايشان به قضاوت بنشيند. خانم كني كه از سال 1341 بعد از آشنايي با دكتر پاك نژاد، زندگي مشتركشان را آغاز مي كنند؛ شرايط زندگي و فعاليتهاي خستگي ناپذير دكتر پاك نژاد را عرصه هاي مختلف و چندگانه زندگي، چنان به ياد مي آورد و به گونه اي بيان مي كند كه آنها به نحو مطلوبي در ذهن و زبان مخاطب بازسازي و عاري از تجملات جشن عروسي خانم كني با آقاي دكتر پاك نژاد تا برگزاري مراسم تشييع جنازه شهيد پاك نژاد فاصله زمان چند ساله اي است كه هر لحظه و هر دقيقه آن در نظر مردم استان يزد و به ويژه در نظر سركار خانم كني آكنده است از مهرورزيها،ازخودگذشتگيها، دينداريها، مردم داريها، مبارزات و ظلم ستيزيها وجلوه هاي اعتقاد خالصانه دكتر پاك نژاد كه بعد از گذشت سالها از شهادت آن بزرگوار، هنوز هم مي توان آثار ونشانه هاي آن را درگوشه گوشه استان يزد و در قلب و جان تك تك مردم آنجا جستجو كرد و يافت.
خانم كني كه به منزله همسري مهربان و آگاه ومادري سختكوش ومراقب در ميان اهالي استان يزد مشهور و شناخته شده است؛ در اين گفتگو از زواياي مختلف و تازه اي زندگي پر بار دكتر پاك نژاد را توصيف و آشكار مي كند و لحظه هايي را از زمانهاي پيش از شهادت ايشان و بعد ازآن را به ياد مي آورد كه هم تكان دهنده به نظر مي آيند وهم اشتياق برانگيز، هم جنبه هاي آموزشي و تربيتي در خود دارند وهم لبريز از نشانه هاي عشق همسري هستند و علاقه هاي بي پايان مادرانه.

در ابتدا ازچگونگي آشنايتان با شهيد دكتر پاك نژاد بگوييد و اينكه چگونه اين آشنايي به آغاز زندگي مشتركتان انجاميد، تا بعد به زندگي علمي،سياسي و اجتماعي ايشان بپردازيم.
 

آغاز آشنايي ما در سال 1341 بود ،يعني زماني كه ايشان براي ديدار يكي از آشنايان ما به تهران آمده بودند. من با مراجعه به منزل عمويم ايشان را در آنجا ملاقات كردم ،بعد از مدت كوتاهي ايشان از شخصيت خانوادگي ما خوششان آمد و پيشنهاد ازدواج با من را مطرح كردند كه خانواده ما هم پذيرفتند و به سرعت اينكار سر گرفت. در سال 1342 پس از ازدواج با ايشان به شهر يزد آمدم و تا اين تاريخ هم تنها براي ديدار اقوام وبستگان به تهران عزيمت كرده ام، وگرنه عمده دوران زندگي ما در شهر يزد سپري شده است.
ايشان از همان آغاز رضايت مرا براي زندگي دراين شهر جلب كرده بود؛ بعد كه كم كم با شخصيت ايشان در ميان اهالي شهر آشنا شدم، فهميدم كه از زندگي در اين شهر راضي هستم. با رفتارهاي اكثر مردم مخصوصاً خانواده هاي متدين يزدي و به ويژه خانواده آيت الله صدوقي كه با ايشان فاميل هم بودند آشنا شدم و رابطه خيلي نزديكي داشتيم .همه اينها باعث شد تا من به شهر يزد وبه محبتهاي مردم علاقمند شوم و آنجا بمانم.

بخشهايي از زندگي شهيد دكتر پاك نژاد، فعاليت هاي مبارزاتي و جنبه هايي از كتابها وآثار مكتوبي كه درباره ايشان نوشته شده ،موجود است، ولي خوشتر آن است كه آنها را دوباره از زبان شما بشنويم. شهيد پاك نژاد درماههاي رمضان براي مطالعه و مرخصي به تهران مي رفتند و به نظر مي رسد كه شروع آشنايي شما و آغاز زندگي مشتركتان از همان زمان بوده است.
 

البته ايشان در ماههاي رمضان به مسافرت مي رفتند ولي علتش چيزي ديگربود.دليل اصلي مسافرت ايشان با توجه به تاريخ آن كه حتماً بايد در ماه رمضان انجام مي شد، استفاده معنوي از خطابه ها و سخنرانيهاي مرحوم فلسفي بود يكسال و اندي پس از ازدواج ما صاحب فرزند شديم.از همان آغاز تولد اولين فرزندمان كه پسري بود ،ايشان به اين فكر افتادند كه پايان نامه دكتراي خود را منتشر كنند. ابتدا درصدد آن برآمدند كه دست نوشته هايشان را براي چاپ و انتشار به يك روزنامه يا مجله بسپارند كه آنها را به صورت پاورقي چاپ كنند ولي به دفتر هر روزنامه يا مجله اي مراجعه مي كردند مخصوصاً مجله خواندني ها يا كيهان يا اطلاعات و تعداد ديگري از روزنامه ها، هيچ كدام حاضر نمي شدند پايان نامه ايشان را چاپ كنند. بعد ازآن تصميم گرفتند با هزينه شخصي آن را چاپ كنند و به صورت كتاب در بياورند.ازهمان زمان كه اين تصميم را گرفتند مطالعات دامنه دار علمي و اسلامي ايشان هم شروع شد بطوري كه بيشتر وقتشان را صرف اين كار مي كردند .البته به غير از ساعات اداري كه به طبابت اشتغال داشتند برنامه كاريشان ساعت هشت صبح شروع مي شد كه ايشان اغلب ساعت 6 يا7 صبح از خانه خارج مي شدند. و تا پايان وقت اداري هم در مطب مي ماندند. در صورتي كه بعضي از همكاران ديگر، درطول انجام وظيفه ي روزانه، كمبود وقت داشتند. ايشان حتي روزانه، يك ساعت هم زودتر از معمول از خانه بيرون مي رفتند و تا آخر وقت اداري، وظايف خود را انجام مي دادند. سِمتشان در يزد فقط معطوف به اداره كار بود كه شامل سازمان تأمين اجتماعي، بهداري و تشكيلات اداره كار مي شد، كه همه اين وظايف در حيطه مسئوليت شهيد پاك نژاد بود.ايشان بعد از پايان كاري اداري، به خانه مي آمدند واستراحت مي كردند تا زمان مغرب. سپس براي اقامه نماز جماعت، حتماً به مسجد مي رفتند بعد از نماز باز هم از چند بيمار ديگرعيادت مي كردند و بعد از آن هم اغلب به مجالس اسلامي از قبل برنامه ريزي شده اي مي رفتند. مانند تفسير قرآن و فعاليتها و اقداماتي كه شخصيت آيت الله صدوقي در آنها نقش محوري داشت.
همكاري، تنگاتنگ و براساس همفكري بود بطوري كه آيت الله صدوقي اظهار مي داشتند كه «دكترپاك نژاد كمك حال بزرگي است براي من در كارهاي اسلامي ومسئوليتهايي كه بايد انجام بدهم و كمكهاي فكري و عملي بسياري در كارها و مسئوليتهاي اسلامي به من مي كنند.» آيت الله صدوقي به دليل اطميناني كه به آقاي دكتر داشتند در اغلب زمينه ها ايشان را به عنوان همكار و همفكرخود برمي گزيدند و كارهاي مالي، فكري و علمي اي كه بر عهده داشتند با ايشان درميان مي گذاشتند تا از ايشان كمك بگيرند يك سال وچند ماه بعد از اين جريان، شهيد پاك نژاد نوشتن و تدوين كتاب خود را شروع كردند به همين منظور اكثر اوقات به كتابخانه وزيري مي رفتند و آنجا مطالعه مي كردند و وقتي به منزل مي آمدند. مطالعاتشان را به رشته تحرير در مي‌آوردند.
البته دوستان و ياراني هم بودند كه در اين راه به شهيد پاك نژاد خيلي كمك مي كردند .و اطلاعات لازم را جمع آوري مي كردند. از علما، شخصيتهاي اداري و صنعتي گرفته تا افراد معمولي در جمع آوري اطلاعات ضروري به دكتر پاك نژاد كمك مي كردند، زيرا موضوعهاي متنوع آن كتاب از لحاظ تخصصي به آنان كمك مي كرد. عنوان آن كتاب اولين دانشگاه، آخرين پيامبر بود كه بيشتر معطوف به موضوع كتاب بود؛ با اين وجود كتاب به موضوعات مختلف پرداخته بود كه مسائلي مانند خوراكيها،بهداشتهاي مختلف را در برمي گرفت.صحيفه گمشده در سقيفه عنوان اثر ديگري، مشتمل بر هفت جلد كتاب است. متأسفانه به دليل پيدا نكردن دو مجلد ازاين اثر، هنوز نتوانسته ايم آن را به چاپ برسانيم. حتي دريكي از ملاقاتهايي كه با حضرت آيت الله خامنه اي داشتيم ،ايشان خيلي تأکيدداشتند كه از شهداي هفتم تير هركسي كه خاطره و نوشته اي دارد ،حتماً آن را انتشار بدهد كه مردم بتوانند از آنها استفاده كنند. كتابهاي شهيد پاك نژاد بيشتر مورد مصرف و برآورنده ي نياز علمي- فكري محققان، افراد دانشگاهيها و كساني است كه از جنبه هاي نظري، موضوعات و مسائل اسلامي و سياسي را بررسي مي كنند. موضوعات اساسي و مسائل بنيادي مختلفي دركتاب شهيد پاك نژاد مطرح و بحث شده است.
بيشتر مراجعاتي كه از ما تقاضاي چاپ كتاب مي كنند،درزمره افراد تحصيل كرده، دانشجوها و استادان هستند فكر مي كنم بعد از كتابهاي آيت الله مطهري، اين كتاب خيلي مفيد و مورد استفاده واقع شده باشد. هم درميان افراد معمولي جامعه و هم در جامعه علمي- اسلامي. با اين وجود متأسفانه هنوز هم نتوانسته ايم آن را براي چاپ و انتشار آماده كنيم.

كمي هم نحوه آشنايي ايشان با خانواده شما، چگونگي آغاز زندگي مشتركتان و سالهايي را كه دكتر پاك نژاد مشغول نگارش آثارشان بودند شرح دهيد.
 

عامل آشنايي ما، وساطت يكي از نوادگان آيت الله حاج ملاعلي كني بود كه ايشان خود نيز اهل تهران بودند و مدتي قبل با آقاي مهندس فرجامي ازدواج كرده بودند. ايشان تابستانها به منزل ما مي آمدند و در جمع خانوادگي ما حاضر مي شدند؛ با اينكه بارها مرا ديده بودند و از روحياتم خبر داشتند. من در آن دوره كه در زمان طاغوت زندگي مي كردم بسيار معتقد به دين وپايبند مسائل اسلامي بودم و از زماني كه به تكليف رسيدم خود را موظف به رعايت و انجام فرايض شرعي مي دانستم و به آنها شديداً اعتقاد داشتم.
ايشان ،از طرفي مرا ديده بودند كه خيلي براجراي احكام اسلام اصرار داشتم و از طرف ديگر چون دكتر پاك نژاد پزشك معالج مادر آقاي فرجامي بودند، به نوعي در زمره آشنايان خانواده ما درآمدند. بالاخره خانم فرجامي، ايشان را معرفي كردند. دكتر پاك نژاد هم با اطمينان كامل، آمدند و قصد خود را براي ازدواج مطرح كردند .ما اصلاً با نحوه مراسم ازدواج درميان مردم يزد آشنايي نداشتيم و نمي دانستيم كه طور ديگري هم مي شود ازدواج كرد در تهران مراسم ازدواج با تشريفات زيادي همراه است و كارهايي را پيش روي دو خانواده قرار مي دهد كه انجام آنها خيلي طولاني است.
ايشان آمدند و خواستند در عرض 2روز، همه كارهاي مربوط به مراسم ازدواج را انجام دهند، مثل بله برون، خريد و بالاخره عقد- كه موفق هم شدند. يعني چون دوطرف همديگر را شناخته بودند ديگر مسأله اي نبود. يكي از موارد رفتاري جالبي كه در مراسم ازدواج ما رخ داد مربوط به وقتي بود كه دكتر پاك نژاد، براي بله برون، با بزرگترهاي خانواده آمده بودند تا درباره مهريه و صداقيه صحبت كنند ايشان از خانواده ما پرسيدند كه شما چقدر مي خواهيد صداق دخترتان باشد؟ بزرگترهاي خانواده ما هم جواب دادند: هم اندازه ديگر دخترهاي خانواده كه در آن يك سال ازدواج كرده بودند. همه آنها سي هزار تومان صداقشان بود .آقاي دكتر گفتند: عقيده من اين است كه صدهزار تومان باشد. دكتر پاك نژاد اصرار مي كردند كه مهريه من صدهزار تومان باشد و خانواده ما هم مي گفتندكه نه، در بين ما رسم نيست مهريه را بيشتر از اين تعيين بكنيم. بالاخره با صحبتهايي كه دو طرف كردند، با مبلغ 50 هزار تومان موافقت شد. آقاي دكتر مي گفتند كه در يزد رسم است كه مهريه بالا باشد؛ اگر مهريه پايين باشد و معلوم شود كه صداق زن كم است براي خانواده ما بد مي شود. بعدها كه ازدواج كرديم به من مي گفتند: همه خانواده هاي عروسها چانه مي زنند كه مهريه و صداق را بالا ببرند، خانواده شما اصرار داشتند كه آن را پايين بياورند؛ و اين مسأله براي آنها خيلي جالب بود اين اتفاق براي جوانهاي حالا بايد عبرت آموز باشد و بدانند كه اگر صداق بالا باشد يا پايين،هيچ تأثيري در سرنوشت زندگي آينده شان ندارد. اگر زن و مرد واقعاً موافق هم باشند و راهشان در زندگي يكي باشد يك مهريه خيلي مختصرتر از آن هم مي تواند به عنوان صداق عروس تعيين شود. اين كارهايي كه الان براي ازدواج پسرها ودخترها مي كنند، اصلاً باعث خوشبختي نمي شود و خوشبختي زن ومرد را تضمين نمي كند. خيلي چيزها در زندگي هست كه بيشترازمهريه تضمين مي كند، زندگي آدمها و توافقاتشان را.
دامنه تضمين خوشبختي موارد ديگري دارد كه شايد مهريه بخش ناچيزي از آن هم نباشد.

من با آقاي دستمالچي و سركار خانم دانا زاده كه صحبت كردم هر دو به عنوان افرادي كه در مراسم ازدواج شما و شهيد پاك نژاد حضور داشته اند تأکيدمي كردند .كه مراسم ازدواج بسيار ساده بوده بعد از آن هم حركت از تهران به يزد. اين رويدادها قابل تصوير سازي ذهني است براي هر كسي كه مي شنود اگر خاطره خاصي دراين زمينه داريد، مشتاقيم آن را بشنويم.
 

آن زمان من دبير دبيرستان اماميه بودم كه زير نظر جامعه تعليمات اسلامي اداره مي شد. اين مدرسه كاملاً اسلامي بود و اصلاً كارمند يا دبير مرد را در آن دبيرستان نمي پذيرفتند .در آن زمان علما وعده اي از تحصيل كرده هاي متدين با توجه به فضاهاي غيرمذهبي حاكم بر مدارس راضي نمي شدند كه دخترهايشان درس بخوانند؛ اما با توجه به تاسيس و راه اندازي اين مدرسه بعدها اجازه داده بودند كه دخترهايشان درس بخوانند. من آن زمان نوزده سالم بود و شاگردانم هفده ساله بودند ،من فقط دو سال با شاگردان دبيرستاني ام اختلاف سن داشتم. از جمله شاگردانم يكي دخترآقاي فلسفي بود. ديگري دختر آقاي رضايي بود. دختر آقاي رسوليان هم بود كه در تهران زندگي مي كردند و بعدها زن برادر آقاي دكتر پاك نژاد شدند و خويشاوند هم شديم. دختر آقاي مرشد هم بودند كه از اقوام آقاي برخوردار بودند .هم روحانيون و هم متدين هايي كه پولدار بودند و دلشان مي خواست دخترانشان تحصيل كنند فرزندان خود را دراين مدرسه مي گذاشتند. ديگر اواخر سال بود كه من به يزد منتقل شدم. اما شهيد پاك نژاد راضي نشدند كه من كار كنم و شغل دبيري را ادامه بدهم.
بعد از ازدواج هم چون خداوند به ما شش فرزند عطا فرمود ديگر فرصتي نشد براي تدريس و ادامه كار من. دكتر پاك نژاد عقيده داشتند كه اگر مي خواهي اجتماعي را تربيت كني. قبل از فرد ديگري ،بچه هاي خودت را تربيت كن، چرا كه اجتماع بعدي را فرزندان ما مي سازند. مي گفتند تو مي تواني با خدمت به بچه هاي خودت به اجتماع آينده خدمت كني؛حتي اگر فرزند خوب تربيت كرده باشي،اجتماع آينده را خوب تربيت كرده اي .با اين استدلال مرا راضي كردند كه كارم را ترك كنم؛ اما من اصلاً راضي نمي شدم و خيلي به كارم علاقه داشتم من در رشته ادبيات فارسي تحصيل كرده بودم و رشته هنر را تدريس مي كردم و يادم مي آيد در آن زمان كه خودم هم مي خواستم بروم امتحان تربيت معلم بدهم، براي ادامه معلمي، پدر و مادرم اجازه نمي دادند كه درس بخوانم حتي براي امتحان معلمي هم كه رفتم قصدم اين بود كه تا هر جا مي شود ادامه تحصيل بدهم اما در همه حال با چادر و پوشش اسلامي باشم .قبل از آن هم چه در زمان دبستان و چه زمان دبيرستان، با اصرارهايي كه كردم وقولي كه به پدر و مادرم دادم مبني بر حفظ حجاب كامل و رعايت دقيق ديگر موازين اسلامي توانستم رضايت آنها را براي ادامه تحصيل جلب كنم در آن زمان كه زنها اغلب لباسهاي تنگ و اندام نما مي پوشيدند ،اما من هميشه بلوز و دامن گشاد مي پوشيدم كه بدنم پيدا نباشد و اگر جايي مجبور مي شدم چادرم را از سرم بردارم با لباسي باشم كه هم از طرف آنها قابل قبول باشد و هم خودم در‌آن راحت باشم كه جايي از بدنم پيدا نباشد.
به ياد دارم زماني كه رفتم تا امتحان معلمي بدهم .اتفاقاً درسالن آزمون با چادر روي صندلي ام نشستم .يكي از خبرنگاران كيهان عكسي از من گرفت يك عكس از يك روحاني و عكسي هم از يك خانم بي حجاب گرفته بود تا در روزنامه نمايان كند كه اين سه فرد از سه قشراجتماع در امتحان آموزگاري شركت كرده اند.
حتي پدر و مادرم با ورودم به دانشسراي تربيت معلم هم مخالفت مي كردند. مدتي بعد براي تربيت معلم ديني دانشجو مي پذيرفتند .كه رئيس دانشگاه مرحوم دكتر يدالله سحابي بود و دو تا از پسرانشان به عنوان مسئولين آنجا. آقاي غفوري فرد و آقاي مهندس بازرگان هم از اساتيد دانشگاه بودند خانواده ام با ورود من به آنجا موافقت كردند در آن زمان هم دبير بودم و هم بعداز ظهرها به دانشسرا مي رفتم. دو سال درس خواندم بعد هم كه ازدواج كردم، ديگر به كارم ادامه ندادم؛ ولي من سال 1340 موفق به اخذ مدرك فوق ديپلم شدم.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46