زنده یاد شهید سید رضا پاک نژاد


 






 

گفتگو با علي اكبرشيرسليميان،پژوهشگر
درآمد
 

علي اكبر شيرسليميان در گذشته دبير بازنشسته آموزش و پرورش بوده است وهم اكنون به عنوان پژوهشگر و محقق شناخته مي شود.او بعد از بازنشستگي، درباره سنگ نوشته ها و زندگي نامه هاي مختلف تحقيق و تفحص مي كند.
شير سليميان پيرامون زندگي شهيد دكتر سيدرضا پاك نژاد نيز كار كرده و جزو معلماني بوده كه كتاب زندگي دكتر عباس پاك نژاد- برادر دكتر سيدرضا پاك نژاد- را جمع آوري و تأليف كرده است.

آشنايي شما با شهيد از كي آغاز شد؟
 

من شخصاً بطور وسيع با شهيد ارتباط نداشتم، چون تفاوت سني زياد و دنياهاي متفاوتي داشتيم، اما در يك محله زندگي مي كرديم و دوستي و آشنايي خانوادگي بين خانواده ما و شهيد سيدرضا پاك نژاد، پدر شهيد و آقايان دكتر سيدحسن وعباس پاك نژاد و خانم فاطمه پاك نژاد كه از سادات موسوي يزد هستند و پدر بزرگ شهيد سيد حسن پاك نژاد، امام جماعت محله مال امير و داماد مرحوم شيخ محمدرضا كرمانشاهي بودند. شيخ محمدرضا كرمانشاهي هم از طرف مادري، فرزند ملامهدي كرمانشاهي بودند.
بعلاوه مادر شهيد پاك نژاد هم از سادات مدرسي يزد بودند و نسبشان به امام مجتبي(ع) مي رسد. جد مادري ايشان مرحوم آيت الله محمدعلي مال اميري بودند كه ايشان هم عالم،مجتهد و خطاط بسيار ارزشمندي بودند؛همين حالا هم نمونه هاي خطي شان روي بعضي از سنگها و در بعضي از مساجد موجود است و جزو آثار نفيس خطي يزد به شمار مي آيد. اين نكته را هم بايد درباره پيشينه خانوادگي ايشان اضافه كنم كه خانواده شهيد صدوقي و خانواده شهيد پاك نژاد با هم پيوندي ديرينه داشته اند.به اين صورت كه مرحوم آقاي سيدابوالقاسم پاك نژاد نوه دختري و شهيد صدوقي، نوه پسري آقاي شيخ محمد كرمانشاهي هستند، يعني پدر شهيد پاك نژاد با آيت الله صدوقي پسردايي و پسرعمه، و هر دو عالم زاده بودند. نسبت خانوادگي آيت الله صدوقي به ملامهدي كرمانشاهي مي رسد و پاك نژادها هم به سادات موسوي مي رسند كه آنها هم جزو علماي بزرگ بودند.

با توجه به اينكه شما در زمينه كتاب‌ «خروش خاموش» تحقيق كرده ايد، كدام يك از قسمتهاي زندگي دكتر برايتان جالب توجه تر بوده است؟
 

يكي از نكات مهم زندگي ايشان اين است كه با توجه به اين نكته كه عوامل پيشرفت و ترقي يك انسان شامل وراثت، تربيت و خانوادگي است، خانواده دكتر پاك نژاد در اولين مورد يعني وراثت- چه از لحاظ پدري،چه از لحاظ مادري- از بيت علم بودند و عموم فرزندان خانواده نيز اهل تحصيل، كمال و بعضاً شاعر بودند. كلاً دغدغه خانوادگي پاك نژاد و مدرسي- خانواده مادري شهيد- اين بوده كه فرزنداني اهل علم و تحصيل تربيت كنند. نتيجه هم اين شد كه سيد عباس متخصص بيهوشي بودند و ديگر برادرشان، شهيد سيد محمد، دكتراي اقتصاد داشتند يا مثلاً سيد حسن، مدرك دكترا در رشته مديريت دولتي گرفتند و خواهرشان هم دبير آموزش و پرورش شدند.
بنابراين تحصيل و رشد، جزو مهم زندگي آنها بوده و حتي هم اكنون نيز فرزندان شهيد، افرادي تحصيل كرده و باسواد هستند.
محيط خانوادگي و محل تربيتشان هم به صورتي بود كه موجب رشد آنها مي شد؛ بطوري كه كساني مثل شهيد دكتر پاك نژاد مي توانند الگو قرار بگيرند، چون خود از الگوهاي بسيار خوبي استفاده كردند. شهيد دكتر پاك نژاد ديپلم گرفته بودند و 20 سال داشتند كه به اتفاق جد مادريشان به حج مشرف شدند و تحت تأثير ايشان قرار گرفتند.
الگوهاي ديگري كه در زندگي دكتر مؤثر بوده، مرحوم كرباسي است كه مرحوم شهيد پاك نژاد و دكتر عباس پاك نژاد، هردو با اين مرد بزرگ در ارتباط بودند. جالب آنكه مرحوم آقا كرباسي هم اين دو سيد بزرگوار را خيلي دوست داشتند و به چشم فرزندانش به آنها نگاه مي كرد؛ طوري كه هروقت اين دو بزرگوار به يزد مي آمدند امكان نداشت چند جلسه با مرحوم آقاي كرباسي جلسه و صحبت خصوصي نداشته باشند.
مجموعه اين عوامل بود كه باعث شد تا شخصيتهايي كه شاخصترين آن دكتر سيدرضا پاك نژاد است،پديد بيايند. شهيد پاك نژاد شايد به اين جهت كه فرزند اول خانواده بودند، خواهر و برادرهاي ديگرشان را تحت تأثير قرار دادند چون ايشان يك حالت كاملاً استثنايي داشتند و حتي خود دكتر سيد عباس پاك نژاد هم اين نكته را پررنگ مي كردند كه برادرشان حال عارفانه خاصي داشتند و ايشان نيز از روحيات عرفاني شهيد استفاده مي كرده است.

شهيد سيدرضا و دكتر سيد عباس پاك نژاد، هم دوره و هم سن بودند؟
 

نه، دكتر سيدرضا و دكتر سيدعباس، حدود 6سال با هم تفاوت سني داشتند. حال واحوال شهيد پاك نژاد با هم سالهاي خودشان،چه در سنين نوجواني و چه در ايام جواني كاملاً متفاوت بود. اگر محصل بودند در مدرسه هم روحيه عرفاني و الهي شان را حفظ مي كردند و تا آخر عمر، حتي در دانشگاه يا روزهاي نمايندگي مجلس، همين روحيه را داشتند و اين ارتباط و پيوند معنوي برقرار بود؛ چيزي كه در كمتر كسي پيدا مي شود. چنانكه در خانواده شان هم استثنايي بود، با اينكه در همان خانواده پرورش يافته بودند. حال دكتر مخصوص به خودش بود، حالي كه درونش را از بسياري نفسانيات خالي كرده بود، و سعي مي كرد دلش خالي از دنيا خواهي باشد. اصلاً دلش را جايي براي خدا،حب او و محلي براي راز و نياز با خدا ساخته بود،‌حالي كه خيلي كم نظير است.

شهيد پاك نژاد، در كسب و كار چگونه بودند؟
 

دكتر، وقتي تحصيلات متوسطه را تمام كردند، به بازار آمدند، چون پدرشان هم مدتي در بازار منشي بودند.ايشان هم منشي چند نفر از تجار يزد بودند ولي روح شهيد پاك نژاد نمي توانست قبول كند كه حتي براي مدتي منشي بماند چه برسد به اينكه با حقوق منشي گري رندگي كند. روح ايشان بالاتر از آن بودكه به لقمه اي از دنيا كفايت كند و همه آن حالات را به فراموشي بسپارد. به همين جهت خيلي زود از منشي گري كنار كشيد و مشغول تدريس شد. كارتدريس با روحيه ايشان سازگاري بيشتري داشت، به همين جهت در اينجا بيشتر دوام آوردند. دكتر ابتدا در دبستان اسلام كار كردند و بعد در دبيرستان ايران شهر. دكتر با ورود به دبيرستان، محيط عملي تري را تجربه كردند و آرامش بيشتري داشتند، چون كار تدريس همراه با تعليم و تربيت بود و اين امر الهي به ايشان آرامش مي داد. اما در نهايت به اين فكر افتادند تا شغلي انتخاب كنند كه استفاده بيشتري از ساعت و لحظات عمرش ببرند.
بنابراين بعد از كسب اجازه از مرحوم آيت الله حسن بروجردي، براي ورود به رشته پزشكي درامتحان كنكور شركت كردند و در رشته پزشكي دانشگاه مشهد و در تهران پذيرفته شدند ولي به دلايلي كه براي من هم معلوم نشد، دانشگاه مشهد را انتخاب كردند اما يك سال بيشتر در مشهد نماندند و بعد تقاضاي انتقال دادند و بعد از قبولي در امتحان،سال دوم پزشكي را در دانشگاه تهران ادامه دادند.

دوران پزشكي و طبابت ايشان را هم به ياد داريد؟
 

پيش ازصحبت در اين باره، نكته اي را بايد عرض كنم و آن اينكه امروزه به پزشكان، دكتر مي گويند، اما اين اصطلاح در گذشته معمول نبود و آن وقتها به كساني كه كار درماني مي كردند، طبيب مي گفتند. اين كلمه از ريشه طب به معناي عطوفت است. طبيب يعني مهربان، كسي كه كارش را با خوشي و مهرباني و با عطوفت انجام مي دهد.
جالب اينكه اين نكته درباره دكتر سيد عباس و در مرحله بالاتر درباره برادرشان شهيد دكتر سيدرضا پاك نژاد كاملاً مصداق دارد. ايشان پيش از اينكه يك دكتر يا درمانگر باشد، يك طبيب بود. حتي قبل از اينكه وارد رشته پزشكي شدند، تحصيلات جديد و خلق خوش ايشان،‌دست به دست هم داد و شخصيت وجودي شهيد دكتر پاك نژاد را ساخت و ايشان را به يك طبيب واقعي تبديل كرد.
عمده كساني كه به مطب ايشان مراجعه مي كردند، جنبه علمي و پزشكيشان را مد نظر نداشتند. مثلاً اگر به بيمار مي گفتي شما كه گوش يا چشمت مشكل دارد بايد به مطب يك پزشك متخصص برويد چرا به يك پزشك عمومي مراجعه كرده ايد؟ مي گفت اين دكتر سيد اولاد پيغمبر است، دستش خوب است. اصلاً يكي از چيزهاي عجيب درباره شهيد همين بود كه افراد براي بيماريهاي مختلف به مطب ايشان مي رفتند و خوب مي شدند، به نظرمي رسيد كه قبل از اينكه نسخه هاي دكتر پاك نژاد موجب درمان آلام مردم شود، نسخه هاي معنوي ايشان موجب درمان آلام بيماران مي شد همه اين مسائل باعث مي شد كه دكتر بيمارهاي بيشتري داشته باشند. وقتي ساعت 10 شب مي شد، دكتر 55 مريض را معاينه كرده بود، اما بعضي از دكترها نصف اين تعداد هم مريض نداشتند. هجوم غيرمعمول مردم به مطب ايشان، بخاطر اعتقادات مذهبي بود و دكتر هم از روي اعتقاد، مردم را درمان مي كرد. به عنوان مثال خانمي براي من تعريف مي كرد كه دختر يكي از همسايه ها خون دماغ شده بود و دكتر پاك نژاد كپسول قرمز رنگي شبيه به دانه تسبيح براي بيمار تجويز كرده بود. اين زن هم چند روزي كپسول شفاف شبيه به دانه تسبيح را به بچه دادند و آن خون دماغ برطرف شد. مدتي بعد يكي از پسرهاي همان زن نيز به خون دماغ مبتلا مي شود و دكتر بعد از معاينه به مادر پسر بچه مي گويد كه علت خون دماغ شدن بچه اش را نفهميده،به همين دليل هم بهتر است كه بچه را يك دكتر متخصص معاينه كند. آن خانم، ماجراي دختري را كه قبلاً خون دماغ شده بود، براي دكتر توضيح مي دهد و از ايشان مي خواهد همان كپسولهاي قرمز رنگ را به پسر او هم بدهد. دكتر پاك نژاد هم قبول مي كند و مي گويد كه اگر تو معتقدي كه اين قرص مي تواند داروي تو باشد، من اين دارو را تجويز مي كنم. جالب اين است كه آن خانم تعريف مي كند كه پسرش نيز آن دارو را مصرف كرده و عارضه به كلي برطرف شده و بعد از آن هم هيچ وقت خون دماغ نشده است. ببينيد، پزشك و بيمار هر دو با اعتقاد- يعني دكتر از روي اعتقاد تجويز مي كند و روي اعتقاد عمل مي كند- به نتيجه مي رسند،‌چيزي كه امروزه ديگر رنگ و معنايي ندارد.

به نظر مي رسد كلاً مسائل مادي پزشكي براي شهيد پاك نژاد اهميت خاصي نداشته، درست است؟
 

يكي از نكات مهم زندگي شهيد پاك نژاد، همين است كه مطب ايشان محل كسب و كار نبود. گاهي بعد از معاينه 55 مريض، آخر شب مي ديد كه پنج تومان درآمد هم نداشته است! كسي كه يكبار آخر شب به ايشان پنج تومان قرض داده بوده، هنوز زنده است. علت اين بوده كه افراد بي بضاعت مرتباً خدمت ايشان مي رسيده اند. در واقع، اگر كسي مي توانسته پولي بابت ويزيت پرداخت كند كه هيچ، وگرنه، دكتر پول داروي بيماران را هم پرداخت مي كرده اند. بنابراين اگر پولي وارد دخل دكتر مي شد، فوراً بابت هزينه دارو و يا غذاي يك بيمار ديگر خارج مي شده و عملاً مطب دكتر براي ايشان درآمدي نداشته و اين همان چيزي بوده كه ايشان مي خواسته است. منظورم اين است كه اگر آقاي دكتر درِ مطبش را باز مي كرد براي اين نبود كه آخر شب با دست پر به خانه برود. او درمطب را براي خدمت باز مي كرده، نه براي درآمد. اعتنايي هم نداشت كه شب، درآمد خواهد داشت يا نه. به نظر من علت اينكه ايشان شهيد شدند، اين نبود كه مثلاً در يك لحظه سقف فرود آيد، عده اي شهيد شوند و دكتر پاك نژاد هم در بين آنها باشد، بلكه ايشان يك زمينه سازي 50 ساله، شايد هم بيشتر داشته است تا پايان زندگيشان به شهادت ختم شود و همين مسائل باعث شد تا دكتر به اين درجه برسد.

دكتر به جز مسائل پزشكي، در چه موارد ديگري به مردم كمك مي كردند؟
 

شهيد پاك نژاد اساساً دغدغه مردم را داشت. اگر كسي غذا، لباس يا پول نداشت، دكتر آرام نمي نشست؛ تا وقتي اين مشكل را حل كند. اگر كسي امكانات كافي براي تحصيل فرزندانش نداشت، به مطب دكتر پاك نژاد مراجعه مي كرد. اگر اختلاف محلي، خانوادگي، كاري يا اجتماعي پيش مي آمد، دكتر پاك نژاد احساس مسئوليت مي كرد و بلافاصله براي حل آن اقدام مي كرد، مطب و غير مطب نمي شناخت و استراحت، خواب و خانواده برايش بي معنا مي شد. يك بزرگواري به نام شيخ احمد ناصري،تعريف مي كرد كه در زماني كه افراد فرقه ضاله بهائيت آمده و درمحله شان محفلي تشكيل داده و دور هم جمع شده بودند. مسلمانها و حتي زرتشيان آنجا گفته بودند كه شايسته نيست بدون اجازه از بزرگان درآنجا محفلي تشكيل شود، به همين دليل هم شبي حمله كردند و با بيل و كلنگ آنجا را ويران كردند. شيخ احمد ناصري هم ازاين جريان خبر داشته و از اينكه قرار بوده آن محفل جمع شود، خوشحال بوده است. مأموران از آن ماجرا خبر داشتند و مي خواستند شيخ را به خرابكاري متهم كنند. همان شب دكتر پاك نژاد به خانه او مي رود و مي گويد اين چه معركه اي بود كه راه انداختي؟! او مي گويد ما معركه نگرفته ايم، اما شما مي دانيد بهائيها اينجا محفلي درست كرده بودند. اما دكتر گوش نمي كنند و او را سريع آماده مي كنند تا به مسافرت بفرستندش. ايشان شيخ را سوار ماشيني مي كند كه به طرف مشهد مي رفته. شيخ چند روزي مشهد مي ماند، بعد از اينكه برمي گردد خانواده اش برايش تعريف مي كنند كه همان شب، مأموران امنيتي براي دستگيري او به خانه اش مي آيند اما آنها طوري وانمود مي كنند كه انگار شيخ در سفر است. ايشان تعريف مي كند كه اگر شهيد پاك نژاد در آن شب، هوشيار نمي بودند او را نيمه شب دستگير مي كردند و گرفتار مي شد.
شهيد چنين آدمي بوده به محض اينكه قرار بود يك روحاني گرفتار شود، زمينه سازي مي كرد و او را به بيرون شهر مي فرستاد. ايشان چنين اخلاقي داشت كه وقتي تشخيص مي داد كه بايد آستين ها را بالا بزند،ديگر تحمل نمي كرد و فتنه و گرفتاري را برطرف مي كرد.
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 46