هماهنگی علم و دین از دیدگاه امام خمینی قدس سره
هماهنگی علم و دین از دیدگاه امام خمینی قدس سره
پیش گفتار
از توطئه های مهمی که در قرن اخیر، خصوصادر دهه های معاصر و به ویژه پس از پیروزی انقلاب اسلامی، آشکارا به چشم می خورد، تبلیغات دامنه دار و با ابعاد مختلف برای مایوس نمودن ملت ها و به خصوص ملت فداکار ایران، از اسلام است. گاهی ناشیانه و با صراحت به این که احکام اسلام که هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است، نمی تواند در عصر حاضر کشورها را اداره کند و یا آن که اسلام یک دین ارتجاعی است و با هر نوآوری و مظاهر تمدن مخالف است و در عصر حاضر نمی شود، کشورها از تمدن جهانی و مظاهر آن کناره گیرند و امثال این تبلیغات ابلهانه و گاهی موذیانه و شیطنت آمیز، به گونه ای طرفداری از قداست اسلام می باشد. اسلام و دیگر ادیان الهی با معنویات و تهذیب نفوس و تحذیر از مقامات دنیایی و دعوت به ترک دنیا و اشتغال به عبادات و اذکار و ادعیه سر و کار دارند که انسان را به خدای تعالی نزدیک و از دنیا دور می کند و حکومت و سیاست و سر رشته داری، برخلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوی است، چه این ها تمام برای تعمیر دنیا است و آن مخالف، مسلک انبیای عظام است و مع الاسف، تبلیغ به وجه دوم در بعضی از روحانیون و متدینان بی خبر از اسلام، تاثیر گذاشته که حتی دخالت در حکومت و سیاست را به مثابه یک گناه و فسق می دانستند و شاید بعضی بدانند و این فاجعه بزرگی است که اسلام مبتلای به آن بود.
امام خمینی قدس سره در نقد اندیشه تعارض علم و دین و اسلام و سیاست می فرماید:
گروه اول که باید گفت از حکومت و قانون و سیاست یا اطلاع ندارند و یا غرض مندانه خود را به بی اطلاعی می زنند، زیرا اجرای قانون بر معیار قسط و عدل و جلوگیری از ستمگران و حکومت جائرانه و بسط عدالت فردی و اجتماعی و منع از فساد و فحشا و انواع کجروی ها و آزادی بر معیار عقل و عدل و استقلال و خودکفایی و جلوگیری از استعمار و استثمار و استبعاد و حدود و قصاص و تعزیرات بر میزان عدل برای جلوگیری از فساد و تباهی یک جامعه و سیاست و راه بردن جامعه به موازین عقل و عدل و انصاف و صدها از این قبیل، چیزهایی نیست که با مرور زمان در طول تاریخ بشر و زندگی اجتماعی کهنه شود.
این دعوی به مثابه آن است که گفته شود قواعد عقلی و ریاضی در قرن حاضر باید عوض شود و به جای آن قواعد دیگر نشانده شود. اگر در صدر خلقت، عدالت اجتماعی باید جاری شود و از ستمگری و چپاول و قتل باید جلوگیری شود، امروز چون قرن اتم است آن روش کهنه شده و ادعای آن که اسلام با نوآوردها مخالف است، همان سال که محمدرضاپهلوی می گفت که اینان می خواهند با چارپایان در این عصر سفر کنند، یک اتهام ابلهانه بیش نیست، زیرا اگر مراد از مظاهر تمدن و نوآوردها، اختراعات و ابتکارات و صنعت های پیشرفته که در پیشرفت و تمدن بشر دخالت دارد، هیچ گاه اسلام و هیچ مذهب توحیدی با آن مخالفت نکرده و نخواهد کرد، بلکه علم و صنعت مورد تاکید اسلام و قرآن مجید است و اگر مراد از تجدد و تمدن به آن معنی است که بعضی روشنفکران حرفه ای می گویند که آزادی در تمام منکرات و فحشا حتی هم جنس بازی و از این قبیل، تمام ادیان آسمانی و دانشمندان و عقلا با آن مخالفند، گرچه غرب و شرق زدگان به تقلید کورکورانه آن راترویج می کنند.
در این نوشتار برآنیم تا به هم آهنگی علم و دین از دیدگاه امام راحل بپردازیم و با الهام از افکار و بیانات این راد مرد اندیشه تعارض علم و دین را نقد و بررسی کنیم.
نقد اندیشه تعارض علم و دین در غرب
الف) آیا تنها با دیدن ظاهر مواردی از تعارض، باید به اندیشه جدایی یا تعارض علم و دین، تن در داد؟ یا آن که می توان اغلب یا همه آن موارد خاص را، به گونه ای تبیین و توجیه کرد که تعارض به گونه ای غیر جانبدارانه از بین برود.
ب) برفرض پذیرش تعارض هایی موردی، آیا می توان به استناد چند مورد خاص از تعارض، آن را به حیطه یک دین یا مطلق حوزه دین تمام ادیان سرایت داد و قایل به تعارض علم و دین، به طور مطلق شد؟ یا آن که هر دینی دارای ویژگی هایی است که مانع از سرایت می شود.
در ارزیابی اندیشه غربیان و در باب تعارض علم و دین، توجه به این نکته ضروری است که آن چه اکنون در غرب، تحت عنوان تعارض علم و دین مطرح است، در حقیقت حوزه یک دین خاص را نشانه نگرفته، بلکه باتعمیم موارد تعارض- که حداقل در مسیحیت نمونه هایی را می توان یافت- به کلیت دین، اندیشه منافی بودن علم با مقوله های دینی را تبلیغ می کند. در حقیقت بانیان این اندیشه، در صددند تا با دلایل جزیی که در حیطه یک دین خاص وجود دارد، جدای از توجه به ویژگی های هر دینی، تمامی ادیان را زیر سؤال ببرند. لذا پاسخ به سؤال های فوق از مهم ترین و اساسی ترین محورها در نقد و تحلیل این اندیشه توسعه طلب است. در پاسخ این سؤال ها نکاتی به نظر می رسد که در زیر، به آن اشاره می کنیم:
1) در میان ادیان، دین های باطلی وجود دارند که ساخته دست بشر است و فاقد ریشه فطری و الهی است و منشا انحرافات عظیمی شده و باعث پاره ای از این تعارض ها شده است.
2) برخی از ادیان مانند مسیحیت و یهودیت، اگر چه ریشه های الهی و فطری دارند، اما از تحریف و دستبرد بشر مصون نمانده و لذا موجب این تعارض ها شده است.
3) بعضی از تعالیم ادیان حق که ریشه فطری و الهی دارد و از تصرف عناصر بشری به دور مانده است، امکان دارد به طور نادرست تفسیر شود و بین آن تفاسیر تحت عنوان برداشت از شریعت و فهم دینی و علم، تحت عنوان فهم طبیعت و برداشت از تکوین، تعارض رخ دهد.
4) پاره ای دیگر از این تعارض ها، معلول پیش فرض ها و پیش داوری های افرادی است که یا در دین شناسی تخصص ندارند و یا در علوم، کارشناس نیستند.
5) گاهی تعارض، بدوی است و با اندکی دقت برطرف می شود و گاهی بی توجه ای به ابعاد مختلف قضیه باعث تخیل تعارض می شود.
6) گاهی نظریه علمی، فرضیه است، به همین جهت، توانایی مقابله با نظریه قطعی دین را ندارد.
7) گاهی هم نظریه دینی، قطعی نبوده و ظنی است و قابل بحث و بررسی می باشد.
باید دانست که منشا اصلی اندیشه تعارض علم و دین در غرب، سه نکته ای است که در بندهای آغازین به آن اشاره شد. در کلیه مراحل تضاد علم و دین در غرب، رد پایی از این سه سهل انگاری انحراف زا دیده می شود. تحریف، تفسیر نابجا و پیش داوری های افراد بی صلاحیت موجب آن شده که در کلیه مراحل، میان دین و علم، تعارض تخیل شود. برای آن که بهتر به حقیقت این نکته ها واقف شویم شایسته است رابطه علم و دین را در کلیه مراحل بررسی کنیم:
1) بررسی رابطه علم و دین در غرب
به طور مختصر رابطه علم و دین را می توان در چند مرحله بیان کرد:
رابطه علوم عقلی و دین
(لقد کفر الذین قالوا ان الله ثالث ثلاثة).
دین و علوم تجربی
دین و اندیشه های علمی و اجتماعی
از مهم ترین مبانی فکری انقلاب عصر نوین غرب، علیه نظام گذشته، جدایی دین از امور دنیا اعم از سیاست، مدیریت، اقتصاد، حکومت و دیگر عرصه های اجتماعی بود. در این دوره سکولاریسم و لیبرالیسم حاکم شدند و جایی برای برنامه های جامع و کلان دین در صحنه اجتماع باقی نگذاشتند. تنها مرجع و حجت در همه شؤون زندگی، علوم انسانی و اجتماعی شد و دین به یک احساس درونی شخصی و مراسمی جدا از امور دنیا و فعالیت های اجتماعی تنزل یافت. این طرزتفکر را که مخالفان تفکر دینی ترویج می کردند، -به عللی- متولیان امور دینی و مذهبی مسیحیت نیز قبول کردند و بدین ترتیب نزاع دین و عقل بشری و تعارض علم دین در همه عرصه ها به پیروزی عقل بشری و علم، و شکست و نابودی آن چه در غرب به نام دین موسوم بود، منجر شد.
غفلت از شکست دین منحرف شده
امروزه نیز فروغ ایمان و شمع فطرت خداجو در اعماق جان عده ای از مردم غرب وجود دارد و اکثر مردم، به خدا و معنویت ایمانی و ماوراء طبیعت -متافیزیک- عقیده دارند.
مشکل اصلی متفکران غربی، نداشتن درک صحیح از اسلام و مبانی آن است; اسلامی که ریشه در اعماق جان انسان دارد. امام خمینی قدس سره با تاکید بر ارزنده بودن دستورات دینی اسلام می فرماید:
ما مفتخریم که کتاب نهج البلاغه که بعد از قرآن کریم بزرگترین دستور زندگی مادی و معنوی و بالاترین کتاب رهایی بخش بشر است و دستورات معنوی و حکومتی آن بالاترین راه نجات است، از امام معصوم ما است.
همو طرح اندیشه جدایی علم و دین را از دسیسه های استکبار جهانی دانسته و همگان را بدان توجه می دهد.
متفکران مسلمان، همواره با توجه به این نقاط کور در فکر دینی غرب و نیز عنایت به ویژگی های چالش زای علم و تمدن جدید غرب، به نقد و تحلیل اندیشه تعارض علم و دین پرداخته و جامعه خویش را از گرفتاری در دامی بزرگ بازداشته اند. از جمله این متفکران، امام خمینی، علامه طباطبایی و شهید مطهری 5 هستند که با وقوف کامل، بدین امر علاوه بر دوری از آفات اندیشه های غربی سعی کردند تا جایگاه علم و دین را با توجه به شرایط ویژه معرفتی ما و در زمینه های باورهای دینی- اسلامی، ترسیم کنند. استاد فرزانه، در کلام نقادانه خویش همواره ریشه های جدا انگاری علم و دین را در غرب مد نظر داشتند و با تبیین مفصل این موارد، توانستند به خوبی از عهده دفاع از حریم دین برآیند. لذا در باب نقد تفکر غرب، همواره دیدگاه های حکیمانه آن شهید فرزانه، برترین و بارزترین نظریات ارائه شده، است.
ریشه های جدا نگاری علم و دین از منظر امام خمینی قدس سره
پس از گذری اجمالی بر عوامل و ریشه های تعارض علم و دین در خاستگاه این تفکر به بررسی دیدگاه های امام قدس سره در این باره می پردازیم.
نقش استعمار در جدایی علم و دین از منظر امام خمینی قدس سره
امام خمینی قدس سره با آگاهی کامل از نقش سیاست های استعماری در جدایی علم و دین و جوانان دانشگاهی از روحانیان می فرمایند:
تاکنون دست خیانت استعمار به وسایل مختلفه، فاصله عمیق بین طبقه جوان و مسایل ارجمند دین و قواعد سودمند اسلام ایجاد نموده و طبقه جوان را به روحانیون و این ها را به آن ها، بد معرفی نموده و در نتیجه وحدت فکری و عملی از بین رفته و راه را برای مقاصد شوم اجانب باز نموده است و تاسف بیشتر، آن که همین دستگاه های مزبور نگذاشته اند طبقه تحصیل کرده به احکام مقدسه اسلام به خصوص قوانین تشکیلاتی و اجتماعی و اقتصادی آن توجه کنند و با تبلیغات گوناگون وانمود نموده اند که اسلام جز احکام عبادی مطلبی ندارد، در صورتی که قواعد سیاسی و اجتماعی آن بیشتر از مطالب عبادی آن است.
امام خمینی قدس سره با تاکید بر شناسایی ریشه استبداد و استعمار و نقش طبقه تحصیل کرده در برانداختن آن به دانشگاهیان سفارش می کنند تا برای شناخت اسلام مطالعه کرده و تحت تاثیر تبلیغات مغرضانه اجانب واقع نشوند:
این جانب اکنون روزهای آخر عمر را می گذرانم و امید دارم که خداوند تعالی به شما طبقه تحصیل کرده توفیق دهد که در راه مقاصد اسلامی که یکی از آن، قطع ایادی ظالمه و برانداختن ریشه استبداد و استعمار است کوشش کنید و قوانین آسمانی اسلام را که برای تمام شؤون زندگی از مبدا وحی نازل شده است و عملی تر و سودمندتر از تمام فرضیه ها است مطالعه کنید و تحت تاثیر تبلیغات مغرضانه اجانب واقع نشوید.
تبلیغات دامنه دار علیه منادیان دین
مطالعات دقیق اجانب استثمارگر در طول تاریخ به آن رسیده که باید این سد [روحانیت] شکسته شود و تبلیغات دامنه دار آن ها و عمال آن ها در چند صد سال موجب شده که مقداری از روشنفکران را از آن ها جدا و به آن ها بدبین کنند تا جبهه دشمن، بی معارض شود. اگر احیانا در بین آن ها کسانی بی صلاحیت خود را جا بزنند، لکن نوع آن ها در خدمت هستند، به حسب اختلاف موقف و خدمت آن ها ملت را پای بند اصول و فروع دیانت نموده به رغم اجانب و عمال آن ها باید این قدرت را تایید و حفظ نمود و با دیده احترام نگریست.
اختلاف اندازی بین دانشگاهیان و روحانیت
این مصیبت هایی که الآن ما می کشیم و کشیدیم برای این بوده است که از هم جدا بوده ایم. ما و شما در یک مجمعی باهم صحبت نکردیم که ببینیم چه می گوییم، شما چه می گویید، ما با دانشگاه از هم جدا بودیم، دانشگاهی ها را آن ها، جوری کرده بودند که ما به آن ها بدبین بودیم و ما را جوری کرده بودند که آن ها به ما بدبین بشوند، ما از هم جدا بودیم...!.
نظریه دیدگاه جدایی دین از سیاست
این معنا که دین از سیاست جدا است این مطلبی است که استعماری ها انداخته اند در ذهن مردم و می خواهند به واسطه این، دو فرقه [را] از هم جدا کنند; یعنی آن هایی که عالم دینی هستند علی حده شان کنند و آن هایی که غیر عالم دینی هستند علی حده شان کنند.
جدا سازی مراکز فرهنگی و علمی جدید و قدیم
مراکز علمی و فرهنگی قدیم و جدید و روحانیون و دانشمندان فرهنگی و طلاب علوم دینیه و دانشجویان دانشگاه ها و دانش سراها دو قطب حساس و دو مغز متفکر جامعه هستند و از نقشه های اجانب، کوشش در جدایی این دو قطب و تفرقه اندازی بین این دو مرکز حساس آدم ساز بوده و هست. جدا کردن این دو مرکز، در مقابل یکدیگر قرار دادن آن ها و در نتیجه خنثی کردن فعالیت آنان در مقابل استعمار و استثمارگران از بزرگ ترین فاجعه های عصر حاضر است. فاجعه ای که ما و کشور ما را تا آخر به تباهی و نسل جوان ما را که ارزنده ترین مخازن کشور است، به فساد می کشند.
وابستگی به قدرت های جهانی عامل جدایی از دین
از دیگر عوامل که امام خمینی قدس سره به آن اشاره فرموده و آن را از ریشه های جدایی علم و دین می دانند، القای تفکر سراپا شرقی یا غربی است. ایشان در این باره می فرمایند:
درد این است که کشور ما را آن طور در این سنین زیادی که خارجی ها پا باز کردند به آن و خصوصا در این 50 سال دوره سیاه پهلوی آن طور تبلیغات کرده بودند و کردند که آن ها می خواهنددر ذهن ملت ما و جوان های ما متمرکز کنند که اسلام از عهده این که یک علمی را، یک تخصصی را، یک صنعتی را ایجاد کند عاجز است... می گویند باید ما تمام چیزها را از سر تا به پا غربی بشویم یا شرقی باشیم.
امام خمینی قدس سره ضمن تاکید بر ضرورت انقلاب فرهنگی را گوشزد فرموده و در مقابله با القای دشمنان که می گویند این ها با تخصص مخالفند، می فرماید:
خیر، ما با تخصص مخالف نیستیم ما با علم مخالف نیستیم، با نوکری اجانب مخالفیم، ما می گوییم که تخصصی که ما را به دامن آمریکا بکشد یا انگلستان یا به دامن شوروی بکشد یا چین، این تخصص، تخصص مهلک است، نه تخصص سازنده، ما می خواهیم متخصصینی در دانشگاه تربیت بشوند که برای ملت خودشان باشند، نه برای کشاندن دانشگاه به طرف شرق یا غرب.
از منظر امام خمینی قدس سره یکی از ریشه های جدایی دانشگاه ها از دین، آموزش های شرقی و غربی است:
اتفاقی نیست که مراکز تربیت و تعلیم کشورها و از آن جمله کشور ایران از دبستان تا دانشگاه مورد تاخت و تاز استعمارگران خصوصا غربی ها و اخیرا آمریکا و شوروی قرار گرفت و زبان ها و قلم های غربزدگان و شرق زدگان آگاهانه یا ناآگاه و اساتید غرب زده و شرق زده دانشگاه ها در طول مدت تاسیس دانشگاه های خصوصا دهه های اخیر این دمت بزرگ را برای غرب و شرق انجام دادند... هجوم دانشجویان پس از طی کردن دوره های تحصیلی به آموزش های غربی و شرقی در دبیرستان ها و دانشگاه های ایران به سوی غرب و احیانا شرق که ره آوردی جز فرهنگ غربی و شرقی نداشت، چنان فاجعه ای به بار آورد که همه ابعاد جامعه ما را بی قید و شرط وابسته بلکه تسلیم به ابرقدرت ها کرد به طوری که جامعه ما با ظاهری ایرانی -اسلامی محتوایی سرشار از غرب و شرق زدگی داشت.
ایشان با اشاره به انحراف تاریخی فرهنگ ما می فرمایند:
البته انحراف فرهنگ ما ریشه تاریخی دارد و ما امروز مواجه ایم با استادان و معلمانی برپایه همین تربیت و با فرهنگی غربی که با مصالح اسلام و کشور ما به هیچ وجه وفق نمی دهد. تمام وابستگان و انگل های خارجی، زاییده شده از این دانشگاه غربی بوده اند. اجانب با فعالیت خود، مدارس و دانشگاه های ما را از محتوا خالی کردند.
ممانعت از وحدت دو قشر متفکر حوزه و دانشگاه
اساس این بود که اسلام را از بین ببرند، تاریخ اسلام را به اسم این که ما خودمان یک کذایی هستیم، تاریخ اسلام را می خواست از بین ببرد، موفق نشد همه چیز را این ها می خواستند از بین ببرند، موفق نشدند. همه چیز را این ها می خواستند از بین ببرند، اسلام را ضعیفش کنند و مردم را از آن هایی که برای اسلام کار می کردند، یا کارشناس اسلام بودند جدا کنند، به اسم این که این ها مرتجع هستند. از این طرف هم دانشگاهی ها به ما می آمدند این طور تزریق می کردند که این ها یک دسته بی دین و ریش تراش و فکلی... می خواستند وحدت کلمه ای که امکان داشت بین این دو قشر متفکر پیش بیاید، نگذارند. خدا خواست که در یک برهه از زمان، این دو قشر با هم شدند، هر دو یک قصد داشتند، هر دو یک مطلب داشتند. و حالا باز همان قضایا [را] می خواهند پیش بیاورند، باز دانشگاهی ها را از مدارس قدیمه جدا کنند.
ریشه های جدا انگاری علم و دین
تحریف در دین، عامل جدایی
1- تحریف متون دینی; از جمله داستان آدم و هبوط او از بهشت است. از دید متالهان مسیحی، شجره ای که حضرت آدم از نزدیک شدن به آن منع شد شجره علم به نیک و بد بوده است که به دلیل تمرد او از فرمان الهی، با دستیابی به معرفت و آگاهی به عنوان مجازات، از بهشت رانده شد.
از این جا است که بزرگ ترین سنگ بنای تعارض دین و علم در تعارض ایمان و علم نهاده شد. روحانیون مسیحی با تاکید بر این مطلب تحریف شده در حقیقت تیشه به ریشه دینی زدند که خود در صدد حفظ آن بودند.
2 - تصویر نادرست از خداوند; از دیدگاه استاد، چند تصویر نامناسب از خداوند در الهیات مسیحی موجب فراهم آمدن زمزمه های تعارض علم و دین در غرب شد:
الف - در الهیات مسیحی خداوند برای خلق یک موجود، نیاز به مواد اولیه داشت، لذا در ردیف دیگر علل طبیعی جهان قرار می گرفت. تنها تفاوت او در ماهیت مرموزتر او بود که باعث می شد از دیگر نیروهای جهان ممتاز شود. از دیدگاه کلیسا خداوند، در خلقت موجودات همچون سازنده ساعتی است که نیاز به چرخ ها و ابزار کار دارد.
با چنین برداشتی از خداوند، موفقیت های علوم با شکست الهیات مسیحی و بروز اندیشه تعارض، مساوی خواهد بود.
ب - روحانیون و متدینان مسیحی همواره در صدد بوده اند که از جنبه مجهول و مرموز جهان به وجود خدا، پی ببرند. در این نظر هر پدیده مجهولی را باید به عامل مرموز - خداوند- نسبت داد.
گویا ماوراءالطبیعه انباری است که باید مجهولات خود را به آن جا ارجاع دهیم. بنابراین هرچه مجهولات بیشتر، دلایل خداشناسی افزون تر است. این تصویر نامناسب از دو سو به تعالیم دینی غرب ضربه وارد می کرد: از یک سو جستن مفهوم خدا در لابه لای مجهولات، این وهم را پدید می آورد که برای اعتقاد به خدا باید مجهولاتی وجود داشته باشد، لذا نباید برای حفظ اعتقاد خویش به جست وجو و کشف مجهولات پرداخت، بدین سان اندیشه تعارض ایمان و علم بار دیگر رخ می نمود. از سوی دیگر، لازمه این نگرش آن بود که هرجا علم به شناخت علل طبیعی نایل می آمد، مفهوم خدا و دلایل وجود او در دایره تنگ تر و کوچک تری قرار می گرفت. از این رو برای رسیدن به علم باید اعتقادات دینی را از ذهن دور کرد.
3 - قرار دادن مسایل علمی و فلسفه های یونانی در ردیف اصول و عقاید مذهبی; در اثر آمیختگی شدید تعالیم مذهبی و برهان های علمی و فلسفی یونانی، کم کم این توهم برای برخی از کشیشان قرون وسطی پدید آمده بود که برای دست یابی به تعالیم مذهبی، تنها راه همان فلسفه و علوم یونانی است از این رو کم کم این اصول در ردیف تعالیم اصلی مذهب درآمد. منکر آن ها، منکر دین و ملحد به حساب می آمد و مرتد به شمار می رفت. لذا در عصر رنسانس با زیر سؤال رفتن مفاهیم فلسفی و قوانین علمی یونانی، اندیشه جدایی علم و دین پدیدار شد.
4 - خشونت های کلیسا; کلیسا با سازماندهی محاکمی به نام «انگیزاسیون » یا «تفتیش عقاید» در جست وجوی عقاید مخالف، از هیچ جنایتی فروگذار نمی کرد. این سازمان تنها به حکم ارتداد مخالفان ظاهری اکتفا نمی کرد، بلکه در میان رفتارهای افراد و اندیشه آنان، به دنبال رد کوچکی از مخالفت می گشت تا با واکنش بسیار تند خویش، آن را در نطفه خفه کند. طبعا عکس العمل افکار عمومی در مقابل چنین رفتاری، جز طرد مذهب نمی توانست باشد. به قول شهید مطهری:
وقتی که علم، دشمن دین معرفی شود، علما و دانشمندان به نام دین در آتش افکنده شوند و یا سرهایشان زیر گیوتین برود، مسلما و قطعا مردم به دین، بدبین خواهند شد.
فلسفه نادرست غربی عامل جدایی دین و علم
1) مفاهیم فلسفی وجود درباره خداوند و جهان طبیعت با دست آوردهای جدید علمی سازگاری نداشت. تصویری که فلسفه آن دیار ارایه می داد، خداوند را در پستوی مجهولات، در میان علل طبیعی دیگر جست وجو می کرد، از این رو با نتایج علمی در تعارض بود. در نظر استاد، فلسفه رایج در قرون وسطی، تنها با دفعی الوجود بودن جهان، نیازمندی به خدا را اثبات، و از این جهت هنگام انتشار نظریه تکامل، آن را چند خدا تلقی می کرد. چرا که در این صورت، علل طبیعی برای به وجود آوردن تدریجی، کافی بود. در حقیقت در جایی که فلسفه می توانست با استفاده از دست آوردهای علمی جدید، رهیافت تازه ای را به سوی خدا در پیش گیرد، با ضعف مفاهیم خویش، عکس آن مسیر را پیمود.
2) برخی از فرضیه های نادرست علمی به صورتی تنسیق شدند که نفی آن ها در ردیف نفی دین بود. به عنوان نمونه فرضیه «کوویه » -زیست شناس قرن 17 و 18، که معتقد بود انواع پدیده های زمین همواره در اثر یک رشته سوانح طبیعی نابود می شوند و سپس خداوند بار دیگر انواعی کامل تر از دوره پیش را می آفریند- به علت مخالفت با فرضیه تکامل داروین مورد توجه قرار گرفت و وجود خدا بدین وسیله تبیین شد. به عقیده شهید مطهری، چیزی که در این نظریه ابراز شده است تنها مبتنی بر مشاهده های عینی و تجربی نبوده، بلکه جو حاکم فلسفی، این فرضیه را بدین شکل درآورد. ضعف در مسایل فلسفی و تنظیم فرضیه های علمی بر آن اساس همواره موجب شکست الهیات شده است، زیرا باظهور فرضیه های متقن تر این ذهنیت پدید می آید که خداوند را در صورتی می توان پذیرفت که علم را کنار بگذاریم.
3) در اثر نارسایی فلسفه وسطایی با ظهور روش های تجربی، متافیزیک و فلسفه اولی کنار گذاشته شد و فلسفه جدیدی به نام فلسفه علمی که مبتنی بر روش های حسی و تجربی بود و ثمره ای جز محدود کردن دین نداشت به وجود آمد و پایه های عقلانی را که اصلی ترین راه های مهم دینی است، تضعیف کرد.
علم
به اعتقاد شهید مطهری دو دلیل اصلی در غرب سبب شد که مسایل علمی با دینی در تعارض افتد:
1) بستر شکوفایی علم، زمینه ایمان زدایی داشت. به اعتقاد استاد، بسیاری از دانشمندان غربی برای فرار از ایمان، علم را پاسخ گوی تمام مسایل تلقی کردند. به نظر ایشان از هنگامی که فرانسیس بیکن گفت:
انسان علم را باید در خدمت زندگی قرار دهد و آن علمی خوب است که انسان را بر طبیعت تسلط و به او توانایی دهد. علم از حقیقت گرایی و قداست تهی شد و به تمام هستی، به دیده مادی نگاه کرد.
2) به دلیل ضعف فلسفه و دستگاه دینی کلیسا، انسان آن قدر از عالم مادی دور شده بود که در عصر جدید و تحولات نوین مادی در بهت فرو رفت. از این رو روش علمی بسیار نیرومند جلوه کرده و جای همه تحقیقات، از جمله فلسفه اولی را گرفت و برای پاسخ گویی به نیازهای هستی شناسانه بشر، فلسفه علمی را پایه ریزی کرد. واکنش فلاسفه در برابر پیشرفت های علمی دو گونه بود:
عده ای با اعتقاد به لزوم بازنگری در عقاید دینی و فلسفی، عنان تمام امور را به دست علم سپردند. اینان به جای جست وجوی اراده خداوند در پدیده ها به علل طبیعی اشیاء پرداخته و معتقد بودند که هرچه در این محدوده نگنجد، بی معنی خواهد بود.
دسته دیگری به علت تسخیر جهان خارج به وسیله علم، چاره را جز در روی آوردن به ذهن ندانستند و لذا در دراز مدت تضاد شدیدی را میان علم و دین به وجود آوردند.
نارسایی های علم
دانشمند تجربی وقتی می خواهد [علم جدید را] نقد کند، می گوید:
... این گونه نیست که تفسیری [که علم از جهان] ارایه می دهد، تفسیر مطلقی باشد و نباید [علم] ادعا کند که تمامیت وجود را همه واقعیات را می تواند شناسایی کند، باید به محدودیت خودش توجه کند.
در درک این نکته که علم در بسیاری از موارد نارسا است، ذکر چند نکته لازم است:
الف) روش و قلمرو محدود علم و فلسفه های علمی
اشکال عمده ای که به فلسفه های علمی وارد است، آن است که چگونه می توان با به کارگیری روش های محدود به مبانی کلی، که ریشه های متافیزیکی دارد، دست یافت؟ به عنوان نمونه سؤال عمده ای که در برابر این فلسفه ها نهاده می شود، این است که آینده آدمی به چه سمت و سویی می رود؟ این مساله در علوم انسانی و تجربی که مدعی رساندن انسان به کمال هستند بسیار مهم است. اما فلسفه تجربی - با ادعاهای فراوان در دستیابی به قوانین کلی- از پاسخ به این گونه سؤال ها عاجز است.
علاوه بر این اگر دانشمندی سیانتیسم باشد; یعنی نه فقط دانشمند باشد، بلکه بخواهد روش علمی (تجربی) را به امور کلی و جهان شمول سرایت دهد و از علم، نتایج فلسفی بگیرد، در آن صورت با بسیاری از امور، تعارض و تضاد ایجاد می شود.
علوم تجربی در این زمینه توانایی ارایه قوانین درست و عاری از نواقص جزیی نگری را ندارد، لذا نتایجی را برداشت می کند که با قوانین کلی و حیاتی در تعارض است.
اشکال مهم دیگر آن است که، علوم و فلسفه های تجربی به اموری که در دایره محسوسات نمی گنجد، چندان توجهی ندارند.
در این علوم جدید... بحث ماورای محسوسات، جدی نیست; یعنی امور ماورای محسوس، جایگاهی در عرف علما و دانشمندان (تجربی) ندارد. البته حتی در خود مغرب زمین یک سلسله شواهد و نشانه هایی بر این که، این علم جدید غربی همه چیز را در طبیعت و آفرینش نمی تواند بیان کند، وجود دارد ولی علم جدید غربی، آن ها را کنار گذاشته و راجع به آن صحبت نمی کند.
ایراد این علوم، آن است که اساسا واقعیتی را در ورای ماده، تصور نمی کنند. در حقیقت این علوم، در ابتدا فرض را بر انحصار راه شناخت در حس و تجربه گذارده و سپس ناچار به انکار واقعیت های خارج از این محدوده می پردازند و بدین سان خویش را از بسیاری از آگاهی ها محروم می کنند... علم یک ابزاری دارد و یک روشی دارد که با آن فقط می توان عالم ماده را بشناسد اگر عالمی می گوید: واقعیت جز آن چه من شناختم، نیست، اشتباه است. چرا؟ برای این که خارج از علم تجربی او، علم به معنای مطلق; یعنی فلسفه یا آگاهی های دیگری وجود دارد که با آن ها می توان حقایق عالم را شناخت; حقایقی که آن ها را با تور علم شان نمی توانند صید کنند.
قلمرو علم، بیش از دو حوزه را زیر پوشش قرار نمی دهد. بنابراین علوم و فلسفه های مادی از جواب گویی به سؤال هایی که در حیات انسان، تعیین کننده و برای او بسیار مهم هستند، عاجزند. در واقع دست یابی به آگاهی هایی که فراتر از قلمرو حس و تجربه اند بسیار مهم تر از درک پدیده های طبیعی است، چرا که انسان با یافتن این آگاهی ها می تواند کلیت زندگی خویش را تحت نظر داشته و برای آن برنامه ریزی کند. از هنگامی که در اواخر قرن بیستم فلسفه های مادی و مخاطبان آن ها به ناتوانی حس و تجربه در پاسخ گویی بدین مسایل پی بردند، بار دیگر به سوی بازسازی پایه های معنوی فرهنگ گذشته خویش شتافتند.
نکته پر اهمیتی که توجه به آن ضروری است، آن است که با توجه به توضیحات فوق، ناتوانی علم و فلسفه های علمی در جواب به مسایل کلی و متافیزیکی روشن شد. از آن جا که این مبانی کلی در زندگی انسان و تعیین قوانین و دستورهای جزیی زندگی تاثیر به سزایی دارد، فلسفه های مادی به علت عدم توجه به این مبانی، از ارایه دستورهای مفید و سازنده برای زندگی حتی در جزییات نیز عاجزند، لذا برای رسیدن به قوانین جزیی و کلی درست در حیات بشر توسل به عنصری فراتر از علم و تجربه ضروری است. اگر چه نقش تکمیلی علم و تجربه در این زمینه غیر قابل انکار است.
ضعف علم در پاسخ به دو سؤال عمده انسان
الف - من چرا به این جهان آمده ام؟
ب - به کجا خواهم رفت و چه آینده ای خواهم داشت؟
این دو سؤال، بسیار مهم تر از نیازی است که انسان به برق و اتومبیل و تلفن و... دارد، انسان بدون این ها می تواند زندگی کند، ولی اگر پاسخ این سؤالات را نداشته باشد نمی تواند برای کل زندگی خویش معنایی بیابد.
ناتوانی علوم و فلسفه تجربی در شناساندن حقایق اشیا
از مباحث بسیار پر اهمیت آن است که علم بدون شناخت واقعیات فوق طبیعت -که اشتیاق به شناخت آن در درون انسان ها جدی است- قادر به شناساندن اشیا نیست، دلایل این ناتوانی متعدد است:
الف - خالت قطعی عوامل درک، در شی ء ادراک شده، اعم از هواس طبیعی انسان و ابزارها و دستگاه ها;
ب - هدف گیری های محقق و صاحب نظر که بعد یا ابعادی از اشیا را برای شناسایی تعقیب می نماید;
ج- ارتباط همه موجودات با یکدیگر که لازمه اش امتناع علم به اشیا در صورت وجود یک مجهول در میان آن ها است;
د - فیلسوفان گذشته... اعتراف کرده اند که ما هرگز اشیا را به فصل حقیقی آن ها نمی شناسیم، بلکه معرفت ما محصول فصل ها و جنس های منطقی که امتیازات اشیا از یکدیگر هستند، می باشد;
ه’ - می توان گفت همه صاحب نظران ژرف نگر در جهان بینی، در آن هنگامه که متوجه این بعد از واقعیات می شوند، اعتراف مذبور را با کمال خردمندی و تواضع علمی ابراز می دارند.
نمونه هایی از ناتوانی علم و فلسفه های علمی
ماده چیست؟[ماده به معنای مطلق آن که برای بعضی ها جانشین حقایق عالی هستی تلقی شده است.]
حرکت چیست و آیا انواع حرکت منحصر در همان است که علوم پایه و دیگر برداشت های تحققی از آن ها بهره برداری می کنند؟
ارتباط این دو حقیقت (ماده و حرکت) چیست؟ و ماده چرا حرکت می کند؟ و چرا این حرکت را در پیش گرفته است؟
آیا با فرض باز بودن نظام (سیستم) کیهانی می توان گفت: همین حرکت در همین مسیر، ابدی است؟ به چه دلیل؟
مرز حقیقی «من » و جز «من » در جهان فیزیک مشخص گشته است. آیا این مرز قراردادی است، همان گونه که بعضی از صاحب نظران درباره ذات بنیادین طبیعت در کیهان معتقد شده اند؟
تعریف ماهیت عدد مانند 2، 7، 100 و... (نه محدود و نه شکل کتابتی و تلفظ آن) چیست؟
عاملی که برای به خاطر آوردن یک موضوع یا قضیه ای فراموش شده به کار می افتد، چیست؟
تعریف ماهیت تفکر و انواع آن و فرق مابین تفکر و تعقل چیست؟
روی آوری دوباره انسان به دین در دنیای پیشرفته صنعتی
روی آوری گسترده بشر غربی به دین، ریشه در یک نکته اساسی دارد و آن این است که علم در برآوردن نیازهای اساسی ناتوان است، لذا چاره ای جز کنار نهادن اندیشه های ناصواب نیست. با توجه به توضیحات فوق درباره نارسایی های علم، روشن می شود که اندیشه تعارض علم و دین، حتی در فرض درستی آن، با پی آمدهایی همراه است که چاره ای جز جانب داری از دین را ایجاب نمی کند. در حقیقت انسان امروز با روی آوری به دین و حتی مادی ترین امور در لابه لای دستاوردها و پیشرفت های علوم و تکنولوژی، این نکته را ثابت کرده است که:
اولا: هیچ تعارض قابل ملاحظه و حقیقی بین این دو عنصر اساسی وجود ندارد.
ثانیا: اندیشه تعارض، قدرت آن را ندارد تا دین را که پاسخ گوی بسیاری از نیازهای بشر است، از دایره حیات انسان حذف کند.
ثالثا: این دو عنصر می توانند در حیات بشری نقش مؤثری را ایفا کنند.
امام خمینی قدس سره با تاکید بر این مطالب، علم جدای از دین را منشا فساد و شقاوت های جوامع بشری می داندو ضرر علم بدون ایمان را به مراتب از جهل خطرناک تر می شمارد.
علم جدای از دین از منظر امام خمینی قدس سره
امام خمینی قدس سره با تاکید بر نارسایی های علم و نیاز بشر به دین، بر این باور است که علم بدون ایمان، منشا بسیاری از شقاوت ها می شود:
اگر گمان کنید یا گمان کنیم که علم منشا سعادت است، ولو هر چه باشد، این یک اشتباهی است، بلکه گاهی علم منشا بسیاری از شقاوت ها است، «چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد کالا»...، اگر دانشگاه فقط دنبال این باشد که فرزندان ایران را با معلومات بار بیاورد، معلومات را، هی روی هم بریزد، این برای سعادت ملت ما یا فایده ندارد یا ضرر دارد.
ایشان بر ارزش علم همراه با دین تاکید کرده و درباره فساد علم بدون ایمان می فرمایند:
آن چیزی که ملت ها را می سازد، فرهنگ صحیح است. آن چیزی که دانشگاه را بارور می کند که برای ملت مفید است، برای کشور مفید است، آن عبارت از آن محتوای دانشگاه است، نه درس است. صنعت ما، عدای ایمان، فساد می آورد، علم ما عدای ایمان، فساد می آورد. «اذا فسد العالم، فسد العالم ». هر چه علم بیشتر شد، فسادش هم بیشتر است.
نمونه هایی از تعاون علم و دین
حدوث جهان در نظر علم و دین
قانون مندی جهان از دیدگاه علم و دین
هدفداری حیات از نظر علم و دین
معجزات متون دینی و پرده برداری علم
انظر فی ای شی ء تضع ولدک فان العرق دساس.
قوه جاذبه از اموری است که قرآن مجید بدان تصریح کرده است:
(الله الذی رفع السموات بغیر عمد ترونها.)
(خلق السموات بغیر عمد ترونها و القی فی الارض رواسی.)
امام رضا علیه السلام در تفسیر آیه فوق فرمودند:
ثم عمد و لکن لاتری.;
آن جا عمودی است که دیده نمی شود.
زیست شناسان پس از سال ها مطالعه و کاوش علمی گفته اند: «امکان زندگی در کره زمین به علت وجود آب است.» و شیمی دانان گفته اند: «مهم ترین اعمال شیمیایی که برای زندگی و نمو هر جنبنده ای لازم است، به وسیله آب باید انجام شود.» قرآن مجید در این باره فرموده است.
(والله خلق کل دابة من ماء.)
(وجعلنا من الماء کل شی ء حی.)
دانشمندان گفته اند: «اولین عضو فعال در نوزاد، گوش است و پس از آن چشم و دیگر، دستگاه عصبی او است.»
(والله اخرجکم من بطون امهاتکم لاتعلمون شیئا و جعل لکم السمع و الابصار و الافئدة.)
عمل جفت گیری توسط باد و گیاه که امروزه دانشمندان گیاه شناس آن را بیان کرده اند، در قرآن کریم به صراحت بیان شده است:
(و ارسلنا الریاح اللواقح.)
(سبحان الذی خلق الازواج کلها مما تنبت الارض و من انفسهم ومما لاتعلمون.)
گرچه طرف داران هیئت «کوپرنیکی » از قدیم الایام وجود داشته اند، ولی قدرت در دست طرف داران هیئت «بطلمیوسی » بوده است. غافل از آن که قرآن کریم حقیقت امر را روشن کرده است:
(الذی جعل لکم الارض مهدا.)
(و هو الذی جعل لکم الارض ذلولا فامشوا فی مناکبها.)
و همچنین: (وتری الجبال تحسبها جامدة و هی تمر مرالسحاب، صنع الله الذی اتقن کل شی ء.)
این ها نمونه های اندکی از معجزات علمی قرآن و اسلام است.
7) علم و دین از منظر اسلام و امام خمینی قدس سره
باید دانست اندیشه تعارض علم و دین در دورانی به ظهور رسیده که خصوصیات دینی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حاکم بر آن، با جوامع اسلامی متفاوت است و از آن جا که این خصوصیات، ریشه های بروز چنین اندیشه هایی هستند، نمی توان به سادگی آن ها را به مجموعه های دیگر سرایت داد.
به طورکلی اسلام دارای اندیشه هایی است که توهم جدایی علم و دین را از بین می برد، چرا که اسلام در رهیافتی عقلانی - و نه صرفا نقلی و تعبدی- با ترسیم موقعیت دین و دانش در زندگی انسان و روشن کردن ویژگی های هر یک و موارد لزوم تعاون و یا استقلال آن ها، نظریه ای ارایه می کند که بدون هیچ صدمه ای به علم و دین، هر دو را در جزء جزء زندگی انسان قرار می دهد.
لذا در بحث ارتباط علم و دین در جامعه اسلامی نمی توان از رهیافت غربی آن به نتیجه ای شایسته رسید. هرچند با نقد آرای غربی می توان به بطلان نظریه تعارض، دست یافت.
از این رو طرح مبانی کلی پذیرفته شده در تفکر اسلامی، ما را از بحث های پیچیده تر در این زمینه بی نیاز کرده و به مقصود اصلی مان می رساند. امام خمینی قدس سره با ارایه نظر اسلام می فرمایند:
خدای تبارک و تعالی علم را یکی از عبادات بزرگ قرار داده است، اگر چنان چه جهت داشته باشد، و جهت هم همان است که (اقرا باسم ربک). در هیچ ملتی مثل ملت اسلام از علم توصیف نکرده است. قرآن کریم در جاهای زیادی، از علم و عالم و توجه به علم توصیف فرموده است... «طلب العلم فریضة.»....
منبع:http://www.hawzah.net
ارسال توسط کاربر محترم سایت :savin125125
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}