حرکت جوهري از بسيار به يک (2)


 

نويسنده:دکتر شهرام شفيعي




 

نظريه ي ايده بر چه انديشه هايي استوار است
 

معني آنچه انديشيده مي شود در خودي خود از قيد زمان آزاد است. محتواي قضيه فيثاغورث ابدي است ولي کشف آن و هر تفکري که پس از آن درباره ي آن مي شود، حادث و در قيد زمان است، در طريق بينش رياضي که به نتايج ضروري منجر مي گردد، نتايجي که نه در قيد زمان بلکه ازلي و ابدي هستند- در اين طريق ما به کلي و قاطع برمي خوريم که اگر آن را دريافته باشيم. نمي توانيم از پذيرفتنش سرباز زنيم. زيرا قطعيتي در آن مي بينيم که تزلزل پذير نيست.
آنچه چيزي به واسطه ي آن واحد است و بواسطه ي آن همان است که هست، در انديشه خاصيت دوام و تغييرناپذيري دارد. مثلاً مفهوم اسب داراي خاصيت دوام است در حالي که اين يا آن اسب چنان نيست. آنچه بعنوان ثابت و فناناپذير مي شناسيم، آن را از ادراک حسي بدست نمي آوريم. بلکه ادراک ما را به سوي آن رهنمون مي شود. رياضي دان هنگام پژوهش، از اجسام و اشکال محسوس ياري مي جويد. حال آنکه موضوع انديشه اش اين اشکال نيستند. بلکه چيزهايي هستند که اين اشکال تصويرهاي آنها هستند مانند خود مربع و خود وتر، اشکال را بعنوان تصاوير بکار مي بريم تا بياري آنها آن چيزي را بشناسيم که شناختنش جز با تفکر خردمندانه امکان پذير نيست. ما به ادراک حسي که از اشيا حادث و متغير بدست مي آوريم، چيزي مي افزائيم. همان چيزي که دائم و باقي است و تابع زمان نيست ولي اين چيز پيش از آنکه ما آن را آگاهانه بشناسيم در ما هست( و اين همان است که بعدها « آپريوري» يعني پيش از تجربه خوانده مي شود. در برابر « آپرستوپوري» بمعني پس از تجربه) افلاطون در رساله ( با مثال رياضي) نشان مي دهد که چگونه آدمي چيزي را که از پيش مي داند، از راه شناختن بار ديگر پيدا مي کند و به ياد مي آورد، در اين فعل و انفعال نمايان مي شود که راه اصلي رسيدن به هستي در ژرفاي روح نهفته است( ناتورب). در حالي که از موضوعات محسوس قدم فراتر مي نهيم به وجود آن چيزي که هر شيئي بواسطه ي آن هست و از آن کسب روشنايي مي کند، اطمينان حاصل مي کنيم.
در حال تفکر فلسفي چنين مي نمايد که چيزي را بصورت تصوير و تمثيل مي بينيم. زمان، تصوير متحرک ابديت است. همه ي تصويرها متعلق به زمان و مکان اند و هستي راستين که بواسطه ي تصوير نمايان مي شود از امکان و زمان آزاد است.

( تفسير جزمي نظريه ي ايده)
 

با توجه به معاني گوناگوني که نظريه ي ايده در بر دارد نمي توان آن را به اصل کلي تنزل داد و بعنوان واحدي کامل تفسير کرد. تعريف روشني هم براي ايده ها نمي توان يافت: ايده ها نه اشکال حقيقي اند، نه تصاوير عيني. به اشيا محسوس شباهتي ندارند و آنها را فقط با ديده ي تفکر و خود مي توان ديد. همچنين ايده ها تصورات يا تصويرهاي آرماني آفريده ي تخيل، يا مفاهيم يا احکام و قوانين نيستند، بلکه در آن واحد همه ي آنها هستند. هر کوششي براي آنکه نظريه ي ايده ي افلاطون به صورت دستگاهي منظم درآيد بي حاصل است. کسي که بخواهد روش تفکر درباره ي ايده ها، يا کيفيت تجسم آنها را موضوع درس قرار دهد کارش بي معني است. افلاطون خود راه هاي مختلف رفته است. ما نظريه ي ايده را بعنوان شکفتگي و گسترش انديشه افلاطون بدين معني که از نقطه اي آغاز شده و پس از طي مراحل مختلف به ذروه ي کمال رسيده است- تلقي نمي کنيم.
بي گمان تفکر درباره ي ايده طي ديالوگ ها( مکالمات)، در ظرف چهل سال بسط يافته است ولي يک « نظريه ايده» که بصورت دستگاه واحدي منتظم شده باشد وجود ندارد.
آنچه هست انديشه هايي است که سرچشمه ي آنها را در نخستين ديالوگ ها مي توان يافت و بعضي از آن انديشه ها در همه ي نوشته هاي افلاطون تا آخر، تکرار مي شوند در حالي که بعضي ديگر در نوشته هاي متأخر او روي مي نمايند و به آنها افزوده مي شوند.در جريان اين تفکر، انديشه ي ايده براي عروج تفکر به سوي هستي راستين نقشي بسيار مهم دارد ولي هربار بر حسب اينکه اين عروج به چه نحو در بيان متجلي گردد، اشاره به اين نقش با اصطلاحي ديگر صورت مي گيرد.
آنجا که انديشه ي ايده بصورت نظريه ي ثابتي در مي آيد و در نتيجه سبب بروز مسائل لاينحلي مي گردد. افلاطون خود به انتقال مي پردازد. مثلاً مي پرسد: آيا فقط چيزهاي خوب داراي ايده اند يا چيزهاي بد نيز ايده اي دارند؟ ارتباط ايده ها با يکديگر چگونه است؟ ايده ها چگونه هم هستند و هم نيستند؟
ايده ها فقط صور اصلي يا سرمشق ها يا انواع يا واحدها نيستند، گاه هم بعنوان اشکال اصلي همه « موجودات» عدد مي شوند( نه بمعني مقدار بلکه بمعني اشکال اصلي: بعد از مثل صحبت خواهم کرد).
تقسيم بندي آنها هم به انواع گوناگون صورت مي گيرد. در ديالوگ هائي که در اواخر عمر افلاطون پديد آمده اند سخني از ايده ها در ميان نيست ولي در يکي از آخرين نوشته هايش يعني در تيمائوس، ايده به صورتي بسيار باز مي گردد. يعني بصورت اشکالي که صانع هنگام آفريدن جهان سرمشق خود قرار داده است.( پنج جسم افلاطوني). چنين مي نمايد که ( خصوصاً در نخستين ديالوگ ها) راهي از بن بست به سوي نظريه ي ايده مي رود.
و از نظريه ي ايده بسوي آنچه به گفتار درنمي آيد، در هر گام چهارچوبه بزرگتر مي شود و فضا بازتر و پرتر مي گردد و حل مشکل در جريان انديشه ماهرگ به پايان نمي رسد. در طول تاريخ نظريه ي ايده بصورتي ساده و زيبا ولي نارسا، بعنوان کشور ذوات ابدي، يا دنياي صور اصلي همه ي اشياء يا بعنوان آن چه در تخيل شاعران و هنرمندان متجلي مي شود و يا به اعتبار مفهوم هايي که هميشه همان مي مانند، زنده بوده است. عناوين سه گانه « خوب» و « زيبا» و « حقيقي» که براي نخستين بار افلاطون به ايده داده است در زبان هاي مختلف بصورت اصلاحي رايج وارد شده است.

( تمثيل غار)
 

گيراترين اشاره را به نظريه ي ايرده در تمثيل معروف غار مي يابيم.
تمثيلي که وضع بشري ما، و کارهاي ما، و ميزان شناسائي را که آدمي در اين وضع مي تواند بدست آورد، توجيه مي کند. آدميان در غاري زيرزميني زنداني اند. گردن و رانهايشان چنان با زنجير بسته است که نه مي تواند از جاي بجنبند و نه سر به راست و چپ بگردانند، بلکه ناچارند پيوسته روبروي خود را بنگرند. در پشت سر آنان راهي دراز و سربالا بسوي بيرون است. در بيرون آتشي روشن است که پرتو آن به درون غار مي تابد. ميان آتش و زندانيان راهي است بر بلندي و در ميان ديوار کوتاهي است. در آن سوي ديوار کساني اشياء گوناگون از هر دست، از آن جمله اسباب و آلات و پيکرهائي را به اين سو و آن سو مي برند و در آن حال بعضي با يکديگر سخن مي گويند و بعضي خاموشند و همه آن اشيا از بالاي ديوار پيداست.
زندانيان از همه ي آن اشيا و از خودشان تنها سايه هائي را مي بينند که آتش بيرون به ديوار غار که روبرويشان است مي افکند و جز آن سايه ها چيزي را حقيقي نمي شمارند و سخناني را که مي شنوند سخنان آن سايه ها مي پندارند. در اين حال اتفاقي شگفت روي مي دهد. زنجير از پاي يکي از زندانيان برمي دارند و مجبورش مي کنند که برخيزد و سر به سوي ديگر بگرداند.
زنداني از اين حرکت به رنج مي افتد و چشمهايش را روشنايي آتش خيره مي کند و نمي تواند اشيائي را که بيشتر سايه هايشان را ديده بود بازشناسد، گمان مي برد سايه هائي که پيشتر ديده است واقعي تر از اشيائي است که اکنون پيش چشم دارد. اگر وادارش کنند که در آتش بنگرد بي گمان چشمهايش به درد خواهد آمد و بدان پشت خواهد کرد و روي به چيزهائي خواهد مي آورد که بديدنشان عادت دارد و اين چيزها را واقعي تر خواهد پنداشت ولي راحتش نمي گذارند و با زور از راه سر بالا به بيرون غارش مي کشانند. چون به روشنائي عادت ميکند و به ترتيب خاص بديدن اشياء گوناگون توانا مي گردد، آسانتر از همه سايه ها را مي بيند. سپس تصويرهائي را که در آب منعکس اند آنگاه خود اشياء واقعي را مي بيند و پس از آن ماه و ستارگان را که شب به چشم مي آيند و در پايان کار روشنائي آفتاب و خود آفتاب را. اکنون ديگر تنها تصاوير را نمي بيند. بلکه خود هرچيز را در کمال واقعيت آن درمي يابد و بدين نتيجه مي رسد که خورشيد نه تنها فصول سال را بوجود مي آورد بلکه بر همه ي جهان فرمان مي راند و حتي به يک معني منشاء نمودهائي هم که او در زندان غار ديده است جز خورشيد نيست. از آن پس هر وقت بياد مسکن نخستين خود مي افتد خود را نيکبخت احساس مي کند. در آنجا کساني که سايه هاي اشيا را بهتر از ديگران مي ديدند و حافظه اي بهتر از ديگران داشتند و بدين جهت بهتر از ديگران پيش بيني مي کردند که در آينده چه روي خواهد داد، محترم داشته مي شدند ولي او اکنون تحمل هر رنج و مشقتي را بهتر از آن مي داند که بار ديگر اسير پندارهاي واهي گردد و بندي آن زندان تاريک باشد.
بقصد رهايي بخشيدن ياران زنداني به غار باز مي گردد. همين که از روشنايي به تاريکي درمي آيد، چشمانش خيره مي شوند. نخست هيچ چيز را درست نمي تواند ديد و چون مي خواهد مانند زندانيان مي گويند: چون از غار بيرون شدي چشمهايت تباه شدند. پس بيرون شدن از غار نارواست. اگر بکوشد زنجير از پاي آنان بردارد و به عالم بالا راهنمائيشان کند کمر به کشتنش مي بندد. بيان افلاطون چنين است.
اين تمثيل از حيث اشارات به امور واقعي که در آن نهفته است بسيار غني است.
تصوير دو دنيا و انواع شناسائي هاي خاص هريک از آن دنياها، تشريح انواع زندگي انساني و دو نوع خيرگي چشم ناشي از دو عدم متضاد، انواع حقيقت، عروج به مرحله متعالي به عنوان ماهيت هستي و شناسائي انساني، با اين همه تمامي تمثيل با تشبيهات و استعاراتش فراموش نشدني است و براستي شاهکاري در ابداعات فلسفي است براي ارائه افکاري که از طريق مستقيم نمي توان بيان کرد. پاره اي از عناصر اين تمثيل در طول تاريخ همچنان زنده و مؤثر بوده اند. انسان بعنوان زنداني غار، نظريه ي راجع به منشاء ماوراء الطبيعي نور در قرون وسطي زايش همه زندگي از خورشيد.
منبع: نشريه فكر و نظر شماره 2-3