پرورش فيلسوف
اکنون بايد از زندان غار( يعني عالم شهادت و دنياي آگاهي حسي) در آئيم و به جهان و شناسائي معقول تعالي جوئيم. تا صور يا کلياتي را که در خود داريم بيابيم و براي نظاره ي آنها با تمرين و ممارست عادت کنيم، به گونه اي که سرانجام بتوانيم به معرفت حقيقي نائل شويم.
به کار بردن عقل
نخستين گام هدايت ايشان است به تشخيص نقص و عدم کفايت آگاهي حس، و توجه دادن آنان به وقوع مکرر بعضي امور شگفت انگيز در عالم شهادت، آدمي از مشاهده اينکه در دنياي سايه ها، شيئي واحد صفات متغير و گوناگون دارد به شگفت مي آيد. مثلاً انگشت چهارم وقتي با انگشت کوچک مقايسه مي شود بزرگ است، اما در مقايسه با انگشت وسط کوچک است. آيا انگشت چهارم بزرگ است يا کوچک؟ سقراط مي گفت وقتي شخصي به چنين مساله مي انديشد اين اخبار و آگاهيها که نفس بواسطه ي حواس دريافت مي کند بسيار عجيب و غريب و محتاج تبيين و توضيح است. چشم شيء را بزرگ و نيز کوچک مي بيند. براي تبيين اين امر، بنابر نظر سقراط ذهن جستجو و فحص کليات يا مثل را آغاز مي کند.
1-علم حساب
براي آنکه حکيم آينده از همان آغاز سفر خود بسوي فهم و شناسائي عقل را بيش از حواس به کار برد، سقراط مرحله ي دومي که طولاني تر و دشوارتر است پيشنهاد ميکند. اين مرحله شامل تربيت فکر و ذهن براي بررسي انتزاعيات و استدلال درباره ي کليات يا صور است.
بدين منظور دانشجو ابتدا بايد علم حساب را فرا گيرد. در اينجا بجاي نگاه کردن به سايه ها، بايد با درون بيني به مثل بنگرد و بياموزد که فقط با افکار و معاني سر و کار داشته باشد نه با اشياء محسوس. سقراط معتقد بود که « علم حساب داراي نتيجه اي بزرگ و متعالي بخش است»، که نفس را وا ميدارد تا درباره ي اعداد انتزاعي تفکر و تعقل کند و اشياء مرئي يا محسوس را از مرحله ي استدلال طرد نمايد». کسي که علم حساب مي آموزد با آموختن عمل جمع« در ذهن خود» بجاي شمردن با انگشتان، از غار رهائي مي يابد و به مفهوم اجمالي صوري که در خود اوست نائل مي شود.
هندسه
کسي که مي خواهد« فرمانروا- فيلسوف» شود پس از آنکه در علم حساب مهارت يافت، بنابر پيشنهاد سقراط بايد هندسه فراگيرد. زيرا « معرفتي که در هندسه مورد نظر است شناسائي ثابت و سرمدي است نه آنچه فاني و گذراست». هندسه آدمي را به کشف حقايق ضروري درباره ي امور کلي از قبيل خط و مربع و مثلث و دايره هدايت مي کند وقتي شخص چنين حقايقي را نه از روي مشاهده ي تصاوير يا اشکال و نمودارها، بلکه تنها از روي مثل، کشف نمود حال دانش و معرفتي کسب کرده است که مي تواند مبرهن و تغييرناپذير باشد. تصاوير يا نمودارها ممکن است دگرگون شوند. اما حقايق هندسي، که منحصراً متکي و وابسته به مثل است تغيير نخواهد کرد.
هندسه فضايي و نجوم
اين دوره مطالعه از هندسه مسطحه به هندسه فضائي منتهي مي شود. از آنچه افلاطون در اين باره مي گويد روشن است که تحقيق و تتبع بسيار اندکي در اين زمينه در عصر او انجام شده بود. مع هذا، وي به پيش بردن پژوهش و تحقيق در اين قلمرو، به منظور ترغيب فرمانروايان فيلسوف خود براي نزديکتر شدن به صور انتزاعي بوسيله پيشرفت از مطالعه اشکال دو بعدي به مطالعه اشکال سه بعدي، عقيده راسخ داشت. اين مطالعه مقدمه اي ضروري براي مطالعه نجوم، يعني مطالعه ي حرکات اجرام فضائي است. اجرام سماوي ممکن است از همه اشيا مرئي کاملتر باشند. ليکن چون مرئي اند نسبت به واقعيات و امور حقيقي يعني متعلقات حقيقي معرفت بسيار فزونترند. اما مطالعه حرکات آنها بايد به عهده عقل باشد نه حواس تا چنين مطالعه اي باز هم حکيم ما را به سوي حقايق نامتغير و ازلي و ابدي بکشاند.
( علم هم آهنگي اصوات يا موسيقي)
آخرين مرحله اين دوره ي مطالعات، مطالعه ي علم اصوات با موسيقي است درست همان طور که مطالعه ي نجوم به حکيم کمک مي کند که با شروع از اشياء مرئي به فکر انتزاعي نزديکتر شود، همين طور است مطالعه هم آهنگي اصوات که با آغاز نمودن از چيزهائي که مسموع اند آدمي را به تفکر انتزاعي آشناتر مي سازد. در اينجا باز تأکيد بر مطالعه خود اصوات نيست بلکه بر روابط ميان آنها است.
( جدال عقلي يا « ديالکتيک»)
حکيم سرانجام براي آخرين و مهمترين مرحله آماده مي شود. که همان رهائي کامل از سايه هاي غار بواسطه ي مطالعه ديالکتيک است. بوسيله ي اين مطالعه شخص نه تنها به صور يا کليات آگاه يا آشنا مي شود بلکه آنها را « مي داند» و « مي فهمد». اکنون وي قادر است که به نحو کامل شناسائي حقيقي و غيرقابل ترديد را که در درون خود اوست به ياد آورد.
مطالعه دياکتيک عبارت از چيست؟
در نظر سقراط تنها کسي مي تواند به اين سؤال پاسخ دهد که به فهم کامل رسيده باشد. از جهت منفي، مي توان به اختلاف بين مطالعه رياضيات و مطالعه ديالکتيک مختصراً اشاره نمود و از جهت مثبت مي توان خصوصيات کلي آن را بيان کرد. اما محتواي واقعي ديالکتيک را آدمي وقتي سرانجام به معرفت حقيقي دست يافت مي شناسد.
يعني « هنگامي که شخص به کشف مطلق( يعني صور يا مثل) تنها با روشني عقل و بدون کمک حس آغاز نمايد و پشتکار و استقامت ورزد تا بوسيله ي عقل محض به ادراک خير مطلق نائل گردد. آنگاه« سرانجام خود را در پايان عالم معقول مي يابد».
( رياضيات و ديالکتيک « جدال عقلي»)
اختلاف بين ديالکتيک و شعب متنوع رياضيات اين است که رياضيات مبتني بر فرضهائي است که رياضي دان حقيقت آنها را بدون آنکه مورد مطالعه و وراسي قرار دهد مسلم مي گيرد. رياضي دان صور يا کليات را به کار مي برد. ليکن خصوصيات آنها را فرض مي کند. بدون آنکه قادر به تبين ذات و ماهيت آنها باشد. يا بتواند روشن سازد که چرا چنان ذات و ماهيتي دارند. بدين سان مثلاً در حساب فرض شده است که وقتي مقادير متساوي به مقادير متساوي افزوده شود. نتايج متساوي است.( مثلاً اگر A=B و C=D پس B+D=A+C) وقتي از سقراط پرسيده شد که منظور رياضي دانان از « تساوي» چيست و آنان چگونه مي دانند که چنين فرضهائي درست است وي اظهار نمود که آنان نمي دانند. اما فرضيه هاي بسياري قبول کرده اند که از آنها مسائل و فضاياي خود را بسط و توسعه مي دهند. در محاوره نئتوس در بخشي با يکي از بزرگترين هندسه دانان يوناني سقراط نشان داد که وي مفاهيم بنيادي را نفهميده و هيچگاه فرصتهاي مسائل علم خود را مورد گفتگو و چون و چرا يا مطالعه و بررسي قرار نداده است. سقراط رياضيات را« روياهائي درباره ي واقعيت» ناميده است و آن را به معناي کامل، دانش و شناسائي ندانسته است. اما اگر کسي فرصتها و مفاهيم خود را مورد مطالعه و تحقيق قرار دهد تا به فهم تام و کامل آنها تأمل گردد. در اين حال مشغول مطالعه ديالکتيک خواهد بود. مطالعات رياضي شخص را براي اين مفهوم از طريق فراهم کردن وسائل رسيدن به صور يا کليات آماده مي سازد. اما آخرين مرحله يعني مرحله ي فهم و دريافت ذات و ماهيت مثال کار ديالکتيک است. « پس ديالکتيک» و فقط ديالکتيک مستقيماً به اصل و مبدأ اول پيش مي رود و تنها علمي است که به فرضيه ها اکتفا نمي کند و مي خواهد بنياد محکم و مطمئن بسازد.
چشم نفس که در پوست بيگانه اي پنهان شده با مدد تدريجي و آرام نفس بسوي شعبه هاي گوناگون رياضيات)، همچون خدمتکاران به کار مي گيرد، راه بدست آوردن شناسائي کامل و حقيقي، نخست، رها کردن هر اعتمادي به آگاهي حسي و بجاي آن توجه به مطالعه و مشاهده ي عالم معقول تنها به مدد نيروي استدلال و تعقل است، وقتي آدمي از عالم حس منصرف شد به کشف صور يا کليات در عقل و روح خويش آغاز مي کند. براي عادت کردن به مطالعه و مشاهده ي عالم مثل شخص ابتدا مي آموزد که مثل گوناگون را در پرتو چند فرض و فرضيه- فرضها و فرضيه هاي رشته هاي مختلف رياضيات درست به کار برد و به هم مربوط سازد وقتي سرانجام توانست صور با کليات را مشاهده و مطالعه کند و بفهمد، و ذات و ماهيت آنها را دريابد، آنگاه به شناسائي حقيقي يعني يادآوري کامل مثل که خاطره ي آن در درون شخص است و هميشه آنجا بوده، نائل مي شود.
بيان ديگري از ديالکتيک افلاطوني
افلاطون ديالکتيک را با جمله هائي ساده و کوتاه ولي به انواع گوناگون تعريف کرده است. ديالکتيک محکي است براي تشخيص اينکه چه کسي قادر است بي ياري جستن از چشم ها و ديگر آلات حسي، به هستي حقيقي راه يابد. ديالکتيک فقط به خود هستي که هميشه با خود برابر است توجه دارد، همه دانش ها و هنرها فقط طعمه به چنگ مي آورند و وقتي که به چنگ آوردند آن را به اهل ديالکتيک، که راه بکاربردن آن را مي دانند. تحويل مي دهند، ديالکتيک چون تاجي است بر تارک دانش ها و حد نهائي دانش است. هنر اهل ديالکتيک اين است که توانائي همه هنرها را نيک مي شناسد.
ديالکتيک دانش شاهانه است که بر همه ي دانش شاهانه است که بر همه دانش ها فرمان مي راند. ديالکتيک دانستن دانستن است.
در حال اوج گرفتن به سوي تفکر ناب و در آگاهي بر خود هستي، ديالکتيک همه ي شناسائي هاي منجز موقتي را که بي آن بصورت جزمي درمي آيند- پشت سر نهاده و فضائي باز مي يابد که در آن فضا در حال بازي با انديشه ها در حرکت است و به سبب اين حرکت و بازي بار از نهان پرسش درباره ي هستي تماس مي يابد در حالي که خود سؤال را از ميان برمي دارد.
ديالکتيک هم تفکر در حال عروج است و هم تفکر در صحنه خود هستي. بنابراين يا حرکت بسوي پيشين است و يا تفکري است در خود فرو رفته در حال حرکت دوراني.
( بيان ماهيت ديالکتيک به ياري مثال)
( حرتک تفکر بر اثر اصطلاک اضداد شعله ور مي شود)
ادراکات حسي، اگر نيک بنگريم، با تناقص همراهند( چنين است در بن بست هاي حرکت) تناقص ها با يکديگر اصطکاک مي يابند و بر اثر اصطکاک آنچه را در شناسائي جسته مي شود پديدار مي سازند همچنانکه با بهم سودن دو چوب آتش حاصل مي شود. شناختن موضوعات جدي بي شناختن چيزهاي مضحک و غير جدي ميسر نيست. زيرا از دو ضد يکي را بي ديگري نمي توان شناخت. اگر بخواهيم امور مالي را بشناسيم ناچاريم به امور پست هم شناسائي پيدا کنيم. البته نبايد بگذاريم که امور پست در اعمال ما اثر بگذارد ولي چاره اي از شناختن آنها نداريم تا مبادا از سر ناداني کاري پست و مضحک از ما سر بزند. فضيلت و عيب را با هم بايد شناخت. همچنانکه در مورد هستي، هم نفس حقيقت را بايد با کوشش و مشقت فراوان فرا گرفت و هم آنچه را بظاهر حقيقت مي نمايد.
در همه محسوسات و تمام عالم کون و فسا و همچنين در زمان، همه جا اضداد با هم اند ولي يکديگر را نفي مي کنند، زيرا هيچ چيز تا هنگامي که هست و نابود نشده است، ضد خود نمي گردد. بلکه همين که ضد به آن نزديک شود نابود مي گردد و بدين گونه تغيير و تحول مي يابند ولي يک مفهوم هرگز ضد خود نمي گردد. اما بعدها افلاطون بدين مطالب برمي خورد که نه تنها اشياء محسوس بلکه خود ايده ها هم ضد خود را در خود نهفته دارند ولي هميشه چه در دنياي محسوسات و چه در جهان ايده ها آنچه نخست به بن بست انجاميده است از طريق ديالکتيک وسيله براي جست و جوي شناسائي از راه تفکر ناب مي گردد تا بدين طريق تفکر با خود اضداد به ژرفاي موضوعات راه يابد. تناقض عنصري برانگيزنده است. اهل مغلطه را بدانجا مي کشاند که هر موضوع تفکر را از هم مي پاشند و بمرحله ي نيست انگاري مي رسند. در حالي که اهل ديالکتيک را به سوي حقيقت رهنمون مي شود.
منبع: نشريه فكر و نظر شماره 2-3
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}