آفرينش انسان(2)
آفرينش انسان(2)
منشأ آفرينش انسان در قرآن
وقد خلقتک من قبل ولم تک شيئاً (1) (2)؛ «و همانا قبلاً تو را آفريدم در حالي كه چيزي نبودي».
هنگامي كه خداوند به زكريا بشارت فرزند داد و او شگفت زده شد، براي رفع شگفتي او فرمود: خود تو را آفريديم در حالي كه چيزي نبودي. به تعبير ساده، يعني انسان از نيستي آفريده شده است.(3)
برخي آيات ديگر درباره ي آفرينش كل انسان ها مي فرمايد:
أولا يذكر الإنسان أنّا خلقناه من قبل ولم يک شيئاً (4) (5)؛ «آيا انسان به ياد نمي آورد كه ما پيش از اين او را آفريديم در حالي كه چيزي نبود؟»
هل أتي علي الإنسان حينٌ من الدّهر لم يكن شيئاً مذكوراً (6) (7)؛ «آيا زماني طولاني بر انسان نگذشت كه چيز قابل ذكري نبود؟»(8)
مفاد دو آيه ي اول اين است كه خدا انسان را آفريد در حالي كه سابقاً چيزي نبود و«لاشئ» بود و مفاد آيه ي اخير اين است كه چيزي به نام «انسان» وجود نداشت.
ممكن است اين توهم به وجود آيد كه بنابراين، هر انساني بدون ماده ي قبلي و به صورت ناگهاني، از نيستي ايجاد مي شود؛ ولي پيداست كه منظور آيات اين نيست.
بهترين گواه اين مطلب آن است كه خداوند در آيات فراوان ديگري به اين مطلب اشاره مي كند كه انسان را از خاک و آب آفريديم؛ يعني ماده ي قبلي را به تصريح بيان مي فرمايد.
بي شک منظور اين است كه ماده ي قبلي وجود داشته و زمينه ي پيدايش انسان را فراهم آورده، اما بايد چيزي برآن افزوده مي شد تا انسان به وجود ميآمد و آن چيز در خود ماده نبوده است. فعليّت جديدي در ماده پديد آمده كه قبلاً وجود نداشته است. خاک بود، نطفه بود، ولي انسان نبود. اين صورت انساني را خدا افاضه و ابداع فرمود. همه ي آيات تصريح دارند بر اينكه انسان ماده اي دراين جهان داشته است؛ ولي آيا چه بوده است؟
لحن آيه ها در اين مورد متفاوتاند؛ اما مي توان موارد ذيل را از قرآن بدست آورد:
1.زمين
هو أنشأكم مّن الأرض (9)؛ «او شما را از زمين آفريد».
هو أعلم بكم إذ أنشأكم من الأرض (10)؛ «او به شما داناتر است آن گاه كه شما را از زمين آفريد».
مشابه اين تعبيرات در اين آيه آمده است:
والله أنبتكم مّن الأرض نباتاً (11) (12)؛ «وخدا شما را از زمين روياند».
اين تعبير استعاري است؛ يعني همان گونه كه گياه از مواد زميني مي رويد، رشد مي كند و حيات گياهي مي يابد، شما نيز همين مواد زمين بوده ايد كه خدا به شما حيات بخشيد. نخست يک «اِسپرم» بوده ايد و خدا شما را به صورت انساني كامل آفريد يا هنگامي كه خاک بوديد و خدا در آن خاک روح دميد و به صورت حضرت آدم درآمد، اين هم روياندن از زمين محسوب مي شود.
2.خاک
فإنّا خلقناكم مِّن ترابٍ (13)؛ «به راستي ما شما را از خاک آفريديم».
و من آياته أن خلقكم مِّن ترابٍ (14) (15)؛ «و از نشانه هاي او [خدا] آن است كه شما را از خاک آفريد».
والله خلقكم مِّن ترابٍ (16)؛ «وخدا شما را از خاک آفريد».
3.صلصال
ولقد خلقنا الإنسان من صلصالٍ من حمإٍ مّسنونٍ (17) (18)؛ «و همانا انسان را از گِل خشكيده كه از گِل بدبوي گرفته شده بود، آفريديم».
وإذ قال ربّک للملائكة إنّي خالقٌ بشراً مِّن صلصالٍ مِّن حمإٍ مسنونٍ (19)؛ «وبه ياد آور هنگامي را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشري از گِل خشكيده اي كه از گِل بدبويي گرفته شده مي آفرينم».
قال لم أكن لأسجد لبشرٍ خلقتنه من صلصالٍ مِّن حمإٍ مسنونٍ (20)؛ «گفت: من نه آنم براي بشري سجده كنم كه او را از گِل خشكيده اي آفريده اي كه از گِل بدبويي گرفته شده است».
خلق الإنسان من صلصالٍ کالفخّار (21) (22)؛ «انسان را از گِل خشكيده اي همچون سفال آفريد».
در مورد صلصال، مفسران بحث هاي بسيار كرده اند كه نتيجه ي قطعي از آنها به دست نمي آيد. آنچه قاطعاً مي توان گفت اين است كه صلصال يعني گِلِ خشک. گواه اين مطلب آن است كه قرآن در سوره ي «رحمن» آن را به «فخّار» تشبيه مي كند و فخّار يعني سفال و گِلِ پخته.
پس، از مجموعه ي اين دسته آيات چنين برميآيد كه گِلي سرشته و خشک، ماده ي نخستين آفرينش انسان بوده است.
4.طين (گِل)
هو الذّي خلقكم من طينٍ (23) (24)؛ «اوست آنكه شمايان را از گِل آفريد».
خلقتني من نّارٍ و خلقته من طينٍ (25) (26)؛ «مرا از آتش و او را از گِل آفريدي».
5.آب
و هو الّذي خلق من الماء بشراً فجعله نسباً و صهراً (27) (28)؛ «او كسي است كه از آب، انساني را آفريد، سپس او را [داراي] نسب و سبب قرار داد».
اين آب، قابل دو تعبير است:
يک.آب به اصطلاح عرفي: در اين صورت جزو آياتي است كه موجودات زنده را از آب مي داند:
والله خلق كلّ دابّةٍ من مّاء (29)؛ «وخدا هر جنبنده اي را از آب آفريد».
وجعلنا من الماء كلَّ شئٍ حيٍّ (30)؛ «و هر موجود زنده اي را از آب پديد آورديم».
دو.نطفه: احتمال قوي تر هم همين است كه مبدأ نزديک تر، يعني نطفه، منظور است و گواه، آياتي است كه از نطفه به «ماء مهين» يا «ماء دافق» تعبير كرده است:
ألم نخلقكّم مّن مّاء مَّهين (31)؛ «آيا شما را از آبي پست و ناچيز نيافريديم؟!»
ثمّ جعل نسله من سلالةٍ مّن مّاء مّهين (32)؛ «سپس نسل او را از عصاره اي از آب ناچيز آفريد».
فلينظر الإنسان ممّ خلق* خلق من مَّاء دافقٍ (33) (34)؛ «پس انسان بايد بنگرد از چه آفريده شده است، از آبي جهنده».
پس اطلاق «ماء» بر نطفه، در قرآن، ناآشنا نيست و بعيد به نظر نخواهد آمد اگر منظور از «ماء» در آيه خلق من الماء بشراً (35) نطفه باشد. بعداً خواهيم گفت كه اين آيه و آيات ديگري كه تصريح به نطفه در آفرينش انسان دارد، عموميت ندارد؛ چنان كه عيسي و آدم (ع) از نطفه خلق نشده اند. پس اين آيات فقط جريان طبيعي خلقت انسان را بيان مي كند و آن افراد استثنايي از سياق آيات خارجاند.
6.نطفه
خلق الأنسان من نّطفةٍ (36) (37)؛ «انسان را از نطفه آفريد».
أولم يرالإنسان أنّا خلقناه من نّطفةٍ (38)؛ «آيا انسان نمي بيند كه راستي او را از نطفه آفريديم».
إنّا خلقنا الإنسان من نّطفةٍ إمشاجٍ (39)؛ «به راستي ما انسان را از نطفه اي آميخته آفريديم».
7.نطفه و تراب
فإنّا خلقناكم مّن ترابٍ ثمّ من نّطفةٍ (40) (41)؛ «پس به راستي شما را از خاک و سپس از نطفه آفريديم».
والله خلقكم مّن ترابٍ ثمّ من نّطفةٍ (42)؛ «و خداوند شما را ازخاک و سپس از نطفه آفريد».
در مورد اين آيات، دو وجه به نظر مي آيد:
1.مراحل آفرينش هر فرد، جدا مورد نظر است؛ يعني خاک است كه به مواد غذايي و مواد غذايي به نطفه تبديل مي شود. پس خاک، مبدأ نطفه و نطفه مبدأ انسان است؛ خاک مبدأ دور، و نطفه مبدأ نزديک است.
2.چون حضرت آدم از خاک است و هر انساني در آفرينش منتهي به آدم مي شود، پس مبدأ آفرينش آدم، مبدأ آفرينش ديگران نيز خواهد بود.
مراحل آفرينش انسان
يا أيّها النّاس إن كنتم في ريبٍ من البعث فإنّا خلقناكم مّن ترابٍ ثمّ من نّطفةٍ ثمّ من علقةٍ ثمّ من مّضغةٍ مّخلّقةٍ و غير مخلّقةٍ لّنبيّن لكم و نَّقرّ في الأرحام ما نشاء إلي أجلٍ مّسمّيً ثمّ نخرجكم طفلاً ثمّ لتبلغوا أشدّكم (43)؛ «اي مردم اگر شما در زنده شدن دوباره ترديد داريد، به راستي ما شما را از خاک آفريديم، سپس از نطفه، آنگاه از خون بسته شده، سپس از مضغه [=گوشت جويده شده]، كه بعضي داراي شكل و خلقت است و بعضي بدون شكل، تا براي شما روشن سازيم [كه بر هرچيز قادريم] و جنين هايي را كه بخواهيم تا مدت معيني در رحم قرار مي دهيم، بعد شما را به صورت طفل بيرون ميآوريم، سپس هدف اين است كه به حد رشد و بلوغ خويش برسيد».
سياق آيه در مقام آن است كه مراحل گوناگون آفرينش انسان را بيان فرمايد.
در آيات ديگري نيز به اين «مراحل مختلف» اشاره شده است:
وقد خلقكم أطواراً (44) (45)؛ «و هر آينه شما را در طي مراحل آفريد».
خلقاً من بعد خلقٍ في ظلماتٍ ثلاثٍ (46)؛ «آفرينشي پس از آفرينش ديگر، در تاريكي هاي سه گانه».
در سوره ي حج آن مراحل را تفسير فرموده است كه ببينيد شما آفرينش هايي پي درپي داشته ايد و در هر مرحله اي خداست كه دگرگونيها را به وجود ميآورد؛ آفرينشي از پي آفرينش ديگر و فعليتي از پس فعليت ديگر به شما مي بخشد:
مرحله ي نخست: از خاک به نطفه.
مرحله ي سوم: مُضغه: مفسران گفته اند از ماده ي مضغ (جويدن) است؛ زيرا در اين مرحله، مانند گوشت جويده شده است.
اما آنچه بيشتر به توضيح نياز دارد تعبير «مخلقه» و «غير مخلّقه» است. بي شک منظور اين نيست كه هر انساني هم از مضغه ي مخلّقه و هم از غير مخلّقه آفريده مي شود. بنابراين، چنين نيست كه اينها، دو مرحله ي پياپي براي مضغه است، بلكه منظور اين است كه مضغه در مرحله ي تكامل خود به دو بخش تقسيم مي شود: گاه به صورت مخلّق درمي آيد و گاه ساقط مي شود و به مرحله ي بعد يعني جنين نمي رسد.
به هر حال، پس از مضغه گاهي جنين به حدي مي رسد كه اعضاي آن معلوم است وتصوير پيدا مي كند كه در آن صورت مخلّق است و گاهي در همان حد قبل از تصوير ساقط مي شود كه در اين صورت غير مخلّق است. در بعضي آيات نيز مرحله ي پيدايش «عظم» (استخوان) را ذكر فرموده است كه آن هم بر همان مرحله ي تسويه منطبق مي شود. در ادامه مي فرمايد:
نقرُّ في الأرحام ما نشاء... (47)؛ «در رحمها آنچه را اراده كنيم، قرار مي دهيم».
ظاهر اين آيه اشاره به آن است كه بعد از مرحله ي مخلّق شدن (يا در همين مرحله) است كه دختر يا پسر بودن جنين ظاهر مي شود:
يهب لمن يشاء إناثاً و يهب لمن يشاء الذُّكور (48)؛ «به هر كس اراده كند دختر مي بخشد و به هر كس بخواهد پسر مي دهد».
إلي أجلٍ مُّسمّيً (49)؛ «تا زماني معين».
ثمّ نخرجكم طفلاً (50)؛ «سپس شما را به صورت كودكي [از رحم مادرانتان] بيرون مي فرستيم».
اين مراحل آفرينش انسان است، از خاک شروع مي شود و مراحلي را كه گفتيم مي گذراند.(51)
ولقد خلقناه الإنسان من سلالةٍ مِّن طينٍ* ثمّ جعلناه نّطفةً في قرار مّكين* ثمّ خلقنا النّطفة علقة فخلقنا العلقة مضغةً فخلقنا المضغة عظاماً فكسونا العظام لحماً ثمّ أنشاناه خلقاً آخر... (52) (53)؛ «هر آينه ما انسان را از چكيده اي از گل آفريديم، سپس او را نطفه اي در قرارگاه استواري قرار داديم، سپس نطفه را خون بسته ساختيم، پس خون بسته را [چونان] گوشتي جويده آفريديم، پس آن گوشت را استخوان ساخته، آنگاه استخوان را گوشت پوشانديم، سپس او را در آفرينشي ديگر پديد آورديم».
در اين آيه، به جاي مخلّقه و غير مخلّقه، تعبير فرموده است كه مضغه به عظام تبديل مي شود و روي عظام، گوشت مي رويد.
برخي احتمال داده اند كه ثمّ أنشأناه خلقاً آخر دنباله همان عظم و لحم است؛ ولي برخي ديگر تأكيد كرده اند كه منظور دميدن روح است و نه تنها اين موضوع، بلكه اتحاد روح و بدن و اينكه روح جسمانيّة الحدوث است نيز استفاده مي شود.(54)
هوالذّي خلقكم من ترابٍ ثمّ من نّطفةٍ ثمّ من علقةٍ ثمّ يخرجكم طفلاً ثمّ لتبلغوا أشدّكم ثمّ لتكونوا شيوخاً و منكم مّن يتوفّي من قبل ولتبلغوا أجلاً مّسمّيً و لعلّكم تعقلون (55) (56)؛ «او كسي ايست كه شما را از خاک آفريد، سپس از نطفه، سپس از علقه، سپس شما را به صورت طفلي بيرون مي فرستد، سپس [امكان مي دهد] تا به مرحله كمال قوّت برسيد، و پس از آن تا پير شويد، و در اين ميان گروهي از شما پيش از رسيدن به اين مرحله مي ميرند و تا سرانجام به سرآمد عمر خود رسيد، و شايد بينديشيد».
باري، از آياتي كه ذكر كرديم برمي آيد كه قرآن كريم مبدأ آفرينش انسان را گاه به صورت آفرينش هر فرد بيان مي كند مبني بر اينكه از نطفه است و مراحلي دارد تا به جنين كامل مي رسد و گاه به خلقت نخستين انسان توجه دارد و گاهي نيز هر دو را جمع مي كند.
نفخ روح (57)
ثمّ أنشأناه خلقاً آخر... (58)؛ «سپس او را در آفرينشي ديگر پديد آورديم...».
در پنج آيه، نفخ روح به كار رفته است. دو مورد درباره ي حضرت آدم (ع) مي باشد كه بر ساير انسان ها نيز صادق است؛ و مورد سوم ظاهراً در مورد مطلق انسان است؛ گرچه احتمال مي رود آن هم درباره ي حضرت آدم (ع) باشد و دو مورد آخر درباره ي حضرت مريم (ع) است.
نفخ روح و انسان
الذّي أحسن كلّ شيءٍ خلقه و بدأ خلق الإنسان من طينٍ* ثمّ جعل نسله من سلالةٍ مّن مّاء مّهينٍ* ثمّ سوَّاه و نفخ فيه من رُّوحه و جعل لكم السَّمع و الأبصار و الأفئدة قليلاً ما تشكرون (59) (60)؛ «[خدا] همان كسي است كه هر چه را آفريد نيكو آفريد، و آفرينش انسان را از گل آغاز كرد. سپس نسل او را از عصاره اي از آب ناچيز آفريد. سپس او را موزون ساخت و از روح خود در وي دميد، و براي شما گوش و چشم و دل ها قرار داد، اما كمتر [نعمتهاي او را] سپاس مي گزاريد».
اينكه مي گوييم «ظاهراً» بدين جهت است كه ممكن است ضمير سوّاه به نوع انسان برگردد، يا به نخستين انسان كه مصداق بدأ خلق الإنسان (آغاز خلقت انسان) است. اما به نظر مي رسد كه اگر به مطلق انسان بازگردد با سياق آيه مناسبتر است،زيرا ابتدا خلقت انسان نخستين را مي فرمايد و سپس خلقت نسل انسان را كه از «ماءٍ مهين» است و سپس حكم كلي را كه شامل انسان نخستين و نسل اوست، بيان مي دارد و مي فرمايد سوّاه، يعني «و انسان را موزون و به هنجار كرد، خواه انسان نخستين را و خواه نسل او را»؛ يعني همه آفرينششان كامل مي شود و بعد از اينكه جنين همه ي انسان ها كامل شد، يا آفرينش انسان نخستين كامل گشت، درآنها از روح خود مي دمد. به نظر مي رسد اين احتمال قوي تر است و بر پايه ي آن، اين مورد يگانه آيه اي است كه در آن، درباره ي همه ي انسان ها تعبير «نفخ روح» به كار رفته است.
نفخ روح و آدم
إنّي خالقٌ بشراً مّن صلصالٍ مّن حمإٍ مسنونٍ* فإذا سوّيته و نفخت فيه من رُّوحي فقعوا له ساجدين (61)؛ «من از گل خشكيده اي كه از گل بدبويي گرفته شده، بشري مي آفرينم، پس هنگامي كه او را موزون ساختم و در او از روح خود دميدم، براي او سجده كنيد».
إنّي خالقٌ بشراً مّن طينٍ* فإذا سوّيته و نفخت فيه من رُّوحي فقعوا له ساجدين (62)؛ «من از گِل بشري مي آفرينم. هنگامي كه آن را موزون ساختم و از روح خود در آن دميدم، براي او به سجده افتيد».
پيشتر گفتيم كه بشر، در آيات مورد بحث با وجود حضرت آدم تحقق مي يابد و چون با قرائن خارجي،سجده نيز ويژه ي حضرت آدم بوده است؛ پس مي توان گفت كه اين آيات مخصوص حضرت آدم است. خواه از آن رو كه آدم نماد همه ي انسان ها بوده و خواه به واسطه ي آنكه نور انبيا و اوليا در وجود او بوده است.
نفخ روح و حضرت مريم
والّتي أحصنت فرجها فنفخنا فيها من رُّوحنا و جعلناها و ابنها آيةً لّلعالمين (63) (64)؛
«و آن زن [مريم] را به ياد آور كه دامان عفت خود را پاک نگه داشت، پس ما از روح خود در آن دميديم و او و فرزندش را نشانه ي بزرگي براي جهانيان قرار داديم».
و مريم ابنت عمران الّتي أحصنت فرجها فنفخنا فيه من رُّوحنا (65)؛ «و مريم دختر عمران كه دامان عفت خود را پاک نگه داشت، و ما از روح خود در آن دميديم».
بي گمان، اين نفخ روح همان است كه موجب پيدايش عيسي شد و نه آنكه موجب حيات مريم شده باشد؛ چرا كه او پيش از آن هم زنده بوده است.
اينک ببينيم اصولاً خود روح از ديدگاه قرآن چيست.
موارد كاربرد واژه ي روح در قرآن (66)
وآتينا عيسي ابن مريم البينّات و أيّدناه بروح القدس (67) (68)؛ «و به عيسي پسر مريم دلايل روشن داديم، و او را با روح القدس تأييد كرديم».
إذ قال الله يا عيسي ابن مريم اذكر نعمتي عليک و علي والدتک إذ أيّدتّک بروح القدس (69) «و به ياد آور آنگاه را كه خدا فرمود: اي عيسي بن مريم! نعمتم را بر تو و مادرت به خاطر داشته باش، آنگاه كه با روح القدس تو را تأييد كردم».
چنانكه مي بينيم آيات از موجودي نام مي برند كه وسيله ي تأييد حضرت عيسي بوده است.
در يک مورد نيز از كسي به همين نام ياد شده كه قرآن را به قلب مقدس پيامبر اكرم (ص) نازل كرده است:
قل نزّله روح القدس من ربّک بالحقّ (70)؛ «بگو روح القدس آن [قرآن] را از سوي پروردگارت به حق فرود آورده است».
در برخي آيات آمده است كه «روح»، مؤمنان را تأييد مي كند:
و أيّدهم بروحٍ منه... (71)؛ «و آنان را با روحي از جانب خودش تقويت فرمود».
در برخي موارد به خود حضرت عيسي روح اطلاق شده است:
و كلمته ألقاها إلي مريم و روحٌ منه... (72)؛ «و كلمه ي اوست، كه او را به مريم القا كرد...».
پسر خدا نبود، بلكه كلمه ي خدا و روحي از خدا بود و شايد منشأ اينكه حضرت عيسي «روح الله» ناميده مي شود، همين باشد. مناسبت اين لقب براي او نيز شايد اين باشد كه پيدايش وي، چون ديگران بر اساس قوانين مادي و اين جهاني نبوده است؛ يعني عوامل طبيعي در آفرينش او نقش مهمي نداشت. پس مي توان گفت قوام او به همان روحي است كه خدا به مريم (ع) القا كرد. به اين اعتبار، روح ناميده شدن، نوعي عنايت به اوست و تعبيري مجازي است نه حقيقي، و در واقع اشاره به روحانيت و معنويت اوست كه با وجود داشتن جسم، روح ناميده ميشود.
در يک مورد نيز در قرآن تعبيري هست كه احتمالاً به خود قرآن روح اطلاق شده است:
و كذلک أوحينا إليک روحاً مّن أمرنا (73)؛ «همان گونه به فرمان خود روحي را بر تو وحي كرديم».
در مواردي، روح و فرشتگان را با هم آورده است:
ينزّل الملآئكة بالرّوح من أمره (74)؛ «فرشتگان را با روح از سوي خدا نازل مي كند».
تنزّل الملآئكة و الرّوح فيها بإذن ربهم (75)؛ «در شب قدر فرشتگان و روح فرود مي آيند».
تعرج الملآئكة و الرّوح إليه (76)؛ «فرشتگان و روح به سوي خدا عروج مي كنند».
جاي سؤال است كه آيا اين روح از سنخ فرشتگان است يا برتر از آنان و يا پايين تر از ايشان؟
در برخي روايات آمده است که: الرّوح خلق اعظم من جبرئيل؛ «روح مخلوقي بزرگ تر از جبرئيل است».
شايد از برخي روايات ديگر نيز برآيد كه نام يكي از فرشتگان بزرگ، روح است. از اين رو، اين عطف و اين همراهي روح و فرشتگان، از نوع «ذكر خاص بعد از عام» است: فرشتگان را همراه با يكي از آنان كه سرپرست يا فرمانده آنان است، ذكر مي كند. چنان كه در مورد جبرئيل جاي ديگر ياد كرده است كه فرمانده فرشتگان است: مطاعٍ ثمّ أمينٍ؛ در عالم بالا، جبرئيل مطاع و فرمانده است. اگر مصداق روح در آيه ي مورد نظر ما جبرئيل باشد، به همين خاطر، يعني فرماندهي اوست و ذكر خاص بعد از عام است.
نيز احتمال دارد كه روح، موجودي بزرگ تر از فرشتگان و حتي جبرئيل باشد. به هر حال، حقيقت ملک و حقيقت روح را نمي دانيم؛ ولي موجودي است كه با فرشتگان سنخيت دارد و با آنان نزول و عروج دارد.
مورد ديگر كاربرد روح:
روحي كه در اين آيه آمده است، در همان حال كه به شكل و صورت انسان براي حضرت مريم (ع) ظاهر شده، از سنخ موجودات فرابشري و فرشتگان و شايد خود فرشته يا حتي جبرئيل است و روح انسان نيست و همان روحي نيست كه عيسي شد؛ بلكه مي گويد: من رسول پروردگارم: أنا رسول ربّک لأهب لک غلاماً زكيّاً و پس از اجراي رسالت خود به مقام خويش باز مي گردد.
پس آنچه مسلّم و متيقّن است، روح در قرآن دو مورد استعمال حقيقي دارد:
1.در مورد روح انسان؛
2.در مورد موجودي كه از سنخ فرشتگان است.
يک آيه نيز هست كه در آن مشخص نيست منظور روح انسان است يا فرشته:
ويسألونک عن الرّوح قل الرّوح من أمر ربّي (79) (80)؛ «و از تو درباره ي روح مي پرسند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است».
ممكن است روحي كه از آن پرسش شده است، همان روحي باشد كه به عنوان نازل كننده ي قرآن مطرح شده بود و نيز ممكن است روح انسان باشد.
روح، مشترک معنوي يا لفظي
توضيح آن مناسبت (وجه اشتراک) اين است كه در همه ي موارد مذكور، روح بر موجودي اطلاق مي شود كه حيات و شعور دارد و موجودي است مخلوق و بر موجودات فاقد شعور اطلاق نمي گردد؛ همچنين بر خداوند كه خالق همه ي هستي از جمله روح است اطلاق نمي شود.
معناي انتساب روح به خدا
انتساب روح به خدا در تعابيري چون:
از روايات برمي آيد كه در صدر اسلام و در زمان ائمه (ع) اين توهم براي برخي پيش آمده بود كه ناگزير چيزي از خدا در انسان وجود دارد؛ گويي در ذهنشان مي گذشته است كه جزئي از خدا جدا شده و به درون انسان آمده است. كم يا بيش در برخي مكاتب فلسفي چنين گرايشهايي به چشم مي خورد. گاهي بيان مي شود كه انسان از دو عنصر الاهي و شيطاني شكل يافته است و چه بسا وجود همين انديشه در عمق ذهن گويندگان آن، موجب شده است كه بپندارند انسان در تكامل خود، سرانجام خدا خواهد شد! از امام معصوم (ع) در برخي روايات پرسيده اند: هل فيه شئٌ من جوهريّة الرّب؛ «آيا چيزي از جوهريت خداوندي در انسان وجود دارد؟»
اصطلاح «جوهريّت» مي تواند نشانه ي آن باشد كه اين سؤال ها وقتي مطرح شد كه كساني از مذاهب غير اسلامي با مسلمانان ارتباط فرهنگي برقرار كردند و اين گونه اصطلاحات (جوهر، عرض و...) كم كم در بين مسلمانان بويژه متكلّمان، رواج يافت.
در اين روايات به شدت با اين افكار مبارزه شد و در پاسخ آمده است كه اين حرف ها كفر است و آن كس كه اين سخن ها را بر زبان آورد، از دين خارج شده است. روح انسان مخلوق خداست؛ از «امر» خداست و خدا جزء ندارد. خدا بسيط است، چيزي از خدا كم نمي شود و بر او افزون نمي گردد و كسي كه با اين گونه مسائل كه ضروري ترين مسائل اعتقادي اسلام در مورد خداست آشنا باشد، نبايد چنين توهمي بكند.
پس منظور از «من روحنا» و امثال آن، اين نيست كه چيزي از خدا جدا شده باشد و از قبيل اضافه ي جزء و كل نيست؛ بلكه اضافه اي است كه ادبا آن را اضافه ي تشريفي مي نامند. در اضافه، كمترين مناسبت كافي است و در همه ي زبان ها نيز رايج است؛ مثلاً در فارسي، خداي ما، عالم ما، آسمان ما... اين قبيل اضافات ملكيّت و جزئيت را نمي رساند، بلكه نوعي اختصاص كه از كمترين مناسبت به هم مي رسد، براي اداي آن بسنده است.
ممكن است سؤال شود اگر چنين است، پس چرا خدا به جاي «روح ما» نفرموده است «بدن ما»؟ مگر بدن نيز مانند روح، مخلوق خدا نيست؟
در پاسخ مي توان گفت: در اضافه ي «روحنا» چيزي بيش از رابطه ي خالق و مخلوق را لحاظ كرده است؛ چنان كه درباره ي كعبه مي فرمايد: بيت الله. چرا؟ مگر نه آن است كه همه چيز با خدا نسبت مخلوقيت دارد، پس چرا برخي از چيزها را به ويژه به خود نسبت مي دهد؟ اين به دليل شرافت آن چيزهاست؛ يعني انتساب بدن به خدا و انتساب روح به خدا، با هم برابر نيست. اگر چه از جهت مخلوقيت مساوياند، ولي روح از جهت شرافت به خدا نزديک تر است.
پس، از اين اضافه و نسبت نبايد تصور كنيم كه چيزي از خدا به انسان منتقل شده و يک عنصر خدايي در انسان وجود دارد. حتي در شعر نيز ادب اسلامي اقتضا مي كند كه هر گونه تشبيه و تعبيري را در مورد خداوند - جلّ جلاله - به كار نبريم. انسان مخلوق بايد نسبت به خداي خالق، حريمي قائل شود. فهم ما بدانجا نمي رسد كه خدا را بشناسيم و حقيقت اوصاف و افعال الاهي را درک كنيم. پس چه بهتر كه در تعبيرات خويش، در حد تعبيرات كتاب و سنت اكتفا كنيم، مگر به عنوان اطلاق و وصفي كه ناگزير باشيم در مقام بيان لفظي بكار ببريم. نتيجه اينكه اجمالاً از قرآن برمي آيد كه در آدمي، جز بدن چيزي بسيار شريف نيز وجود دارد، ولي مخلوق خداست نه جزئي از خدا و تا آن چيز شريف در انسان به وجود نيايد، آدمي انسان نمي شود و چون در حضرت آدم به وجود آمد، شأني يافت كه بايد فرشتگان در برابر او خضوع كنند. البته شرط كافي نيست، شرط لازم است. تا اين نباشد انسان صلاحيت مسجود واقع شدن نمي يابد؛ اما آيا چيز ديگري مي خواهد يا نه، اين را بايد از كتاب و سنت دريافت.
خلاصه
*بيان قرآن درباره ي منشأ آفرينش انسان گوناگون است: گاه از آب جهنده، گاه از گِل، گاه از نطفه، گاه از گِل خشک شده و گاه از گِل چسبنده به عنوان ماده ي اوليه ي آفرينش انسان نام برده است.
*ميان منشأهاي گوناگون تعارضي وجود ندارد، بلكه هر يک به مرحله اي خاص اشاره دارد و برخي نيز مخصوص حضرت آدم (ع) است.
*در آيات قرآن پنج بار به نفخ روح اشاره شده است.
*روح در قرآن كاربردهاي متنوع و گوناگوني دارد؛ نظير روح القدس، روح الامين، روحّ منه و روح.
*آنچه مسلّم است روح در قرآن دو كاربرد حقيقي دارد: يكي در مورد روح انسان، ديگري در مورد موجودي كه از سنخ فرشتگان است.
*اطلاق روح بر فرشتگان و موجود همسنگ فرشته، با اطلاق روح به روح انسان، وجه مشتركي دارد. وجه اشتراک عبارت است از مخلوقي داراي حيات و شعور.
*در تعبيرهايي نظير «من روحي» اضافه شدن روح به «ياء» نسبت، اضافه ي تشريفي است، نه اضافه ي ملكي يا اختصاصي.
پي نوشت ها :
1-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج14، ص14.
2-مريم(19)، 9.
3-نه بدين معنا كه نيستي ماده اي است كه انسان از آن آفريده شده است؛ بلكه بدين معناست كه او نبوده است و خدا او را به وجود آورده است.
4-ر.ک: ملافتح الله كاشاني، منهج الصادقين، ج5، ص443.
5-مريم(19)، 67.
6-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج20، ص208؛ ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي، مجمع البيان، ج5، ص406 وملافتح الله كاشاني، منهج الصادقين، ج10، ص93.
7-انسان(76)، 1.
8-اين استفهام، استفهام تقريري است و به معناي اثبات آن چيزي است كه پس از حرف استفهام آمده.
9-هود (11)، 61.
10-نجم (53)، 32.
11-ر.ک: ملافتح الله كاشاني، منهج الصادقين، ج10، ص22.
12-نوح (71)، 17.
13-حج (22)، 5.
14-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج16، ص173 و ابوجعفر محمدالطوسي، التبيان، ج8، ص238.
15-روم (30)، 20.
16-فاطر (35)، 11.
17-ر.ک: ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي، مجمع البيان، ج3، ص335؛ محسن فيض كاشاني، الصافي، ج3، ص106 و محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج12، ص158.
18-حجر (15)، 26.
19-حجر (15)، 28.
20-حجر (15)،33.
21-ر.ک: ملافتح الله كاشاني، منهج الصادقين، ج9، ص120.
22-الرحمن (55)، 14.
23-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج7، ص5 و عبدعلي العروسي الحويزي، نور الثقلين، ج1، ص702.
24-انعام (6)،2.
25-شيطان در پاسخ خداوند كه فرمود «چرا برآدم سجده نكردي؟» مفاد اين آيه را گفت.
26-اعراف (7)، 12.
27-ر.ک: محسن فيض كاشاني، منهج الصادقين، ج4، ص19.
28-فرقان (25)، 54.
29-نور (24)، 45.
30-انبياء(21)، 30.
31-مرسلات (77)، 20.
32-سجده (32)،8.
33-ر.ک: ابوعلي الفضل بن الحسن الطبرسي، مجمع البيان، ج5، ص472و محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج20، ص381.
34-طارق (86)،5، 6.
35-فرقان (25)،54.
36-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج12، ص223.
37-نحل (16)، 4.
38-يس (36)، 77.
39-دهر(76)، 2.
40-ر.ک: ملامحسن فيضكاشاني، منهج الصادقين، ج6، ص135و محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج14، ص377.
41-حج (22)، 5.
42-فاطر (35)، 11.
43-حج (22)،5.
44-ر.ک: ملافتح الله كاشاني، منهج الصادقين، ج10، ص21.
45-نوح (71)، 14.
46-زمر (39)، 6.
47-حج (22)، 5.
48-شوري (42)، 49.
49-حج (22)، 5.
50-حج (22)، 5.
51-دو احتمالي كه در مورد آيه ي «خلقكم مّن ترّابٍ» گفتيم كه آيا ويژه ي انسان نخستين است يا مربوط به هر انساني، در اين آيه ظاهراً به جاي خود باقي است و قرينه ي آشكاري به دست نيامده است.
52-تنها همين يک مورد با اين تعبير در قرآن كريم آمده است.
53-مؤمنون (23)، 12-14.
54-به مناسبت ديگري دوباره درباره ي اين موضوع سخن خواهيم گفت.
55-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج17، ص367.
56-مؤمن (40)، 67.
57-ر.ک: مرتضي مطهري، معاد، ص109؛ محمدتقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، ج3، ص17؛ جعفر سبحاني، اصالت روح از نظر قرآن، ص 9-46 و محمود رجبي، انسان شناسي، ص 85-105.
58-مؤمنون (23)، 14.
59-ر.ک: حسين الخزاعي النيشابوري، روض الجنان و روح الجنان، ج15، ص313؛ ملافتح الله كاشاني، منهج الصادقين، ج7، ص 258 ومحمدحسين طباطبايي، الميزان، ج16، ص262.
60-سجده (32)،7-9.
61-حجر (15)، 28، 29.
62-ص (38)، 71، 72.
63-ر.ک: ابوجعفر محمد الطوسي، التبيان، ج7، ص267.
64-انبيا (21)، 91.
65-تحريم (66)، 12.
66-ر.ک: عبدعلي العروسي الحويزي، نورالثقلين، ج1، ص98.
67-ر.ک: جعفر سبحاني، اصالت روح از نظر قرآن، ص25-27 و مرتضي مطهري، معاد، ص129.
68-بقره (2)، 87، 253.
69-مائده (5)، 110.
70-نحل (16)، 102.
71-مجادله (58)، 22.
72-نساء (4)، 171.
73-شوري (42)،52.
74-نحل (16)، 2.
75-قدر (97)، 4.
76-معارج (70)، 4.
77-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج14، ص34.
78-مريم (19)، 17.
79-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج13، ص208.
80-اسراء (17)، 85.
81-حجر(15)، 29.
82-انبيا (21)،91.
83-سجده (32)،9.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}