شبهات معاد
شبهات معاد
شيوههاي قرآن در بررسي معاد (1)
اينک به ترتيب به بررسي اين شيوه ها مي پردازيم.
1.خلع سلاح منكران معاد
وماخلقنا السّماء و الأرض وما بينهما باطلاً ذلک ظنّ الّذين كفروا فويلٌ لّلّذين كفروا من النّار (2) (3)؛ «ما زمين وآسمان ها و آنچه را بين آنهاست بيهوده نيافريده ايم. بيهوده انگاري آفرينش، تنها گمان كساني است كه كافر شدند. پس واي برآنان كه كافرند از دوزخي [كه در پيش خواهند داشت]».
مي بينيم كه در آيه مي فرمايد: اينان بر ادعاي خويش، جز گمان و پندار دليلي ندارند:
إنّه ظنّ أن لّن يحور (4)؛ «هر آينه انسان گمان مي كند كه بازنمي گردد».
روشن تر از اين دو آيه، آيه اي است در سوره ي جاثيه كه ادعاي كافران را نقل و آن را بي دليل و بدون پايه معرفي مي كند:
وقالوا ما هي إلاّ حياتنا الدّنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا إلاّ الدّهر و ما لهم بذلک من علمٍ إن هم إلاّ يظنّون (5) (6)؛ «[كافران] گفتند: زندگي جز همين زندگي دنيايي ما نيست كه مي ميريم و زند مي شويم و جز روزگار كسي ما را هلاک نمي كند. آنها در اين باره دانشي ندارند. آنها تنها گمان مي ورزند».
و إذا تتلي عليهم آياتنا بيّنات مّا كان حجّتهم إلا أن قالوا ائتوا بآبائنا إن كنتم صادقين (7)؛ «وچون بر ايشان آيات روشن ما [درباره ي معاد] خوانده شود، برهاني جز اين ندارند كه بگويند: اگر راست مي گوييد پدران ما را زنده كنيد!»
قل الله يحييكم ثمّ يميتكم ثمّ يجمعكم إلي يوم القيمة لا ريب فيه ولكنّ أكثر النّاس لايعلمون (8)؛ «بگو الله شما را زنده مي كند، سپس مي ميراند، آنگاه همه را در رستخيزي فراهم مي آورد كه ترديدي در آن نيست. اما بيشتر مردم درنمي يابند».
منظور از استشهاد به اين آيه همين است كه يادآوري مي شود: ما لهم بذلک من علمٍ؛ به آنچه ادعا مي كنند علم ندارند، و در مقام احتجاج، سخني جز اين ندارند كه گذشتگان را زنده كنيد تا بپذيريم. شبيه گرايش پوزيتويست ها در عصر ما (9) كه مي گويند: «نشان دهيد تا بپذيريم!»
إنّ هؤلاء ليقولون* إن هي إلاّ موتتنا الأُولي وما نحن بمنشرين (10)؛ «همانا اين [كافران] مي گويند: مردن چيزي جز همين مرگ ما در دنيا [كه از آغاز تاكنون بوده است] نيست و ما دوباره زنده نخواهيم شد».
أئذا متنا و كنّا تراباً و عظاماً أئنّا لمبعوثون (11)؛ «آيا چون مرديم و خاک و استخوان شديم به راستي دوباره زنده مي شويم؟!»
أئذا متنا و كنّا تراباً و عظاماً أئنّا لمدينون (12)؛ «[از قول دوزخيان كه مي گويند در دنيا همنشيني داشتيم كه مي گفت:] اگر مرديم و خاك و استخوان شديم هر آينه زنده شده و مجازات مي شويم؟»
أئذا متنا و كنّا تراباً ذلک رجعٌ بعيدٌ (13)؛ «چون مرديم و خاک شديم [برمي گرديم؟] اين برگشتن بسي بعيد است!»
أئذا متنا و كنّا تراباً و عظاماً أئنّا لمبعوثون (14)؛ «مي گفتند: چون مرديم و خاک و استخوان شديم آيا به راستي برانگيخته خواهيم شد؟!»
والّذي قال لوالديه أُفٍّ لكما...أتعدانني أن أخرج و قد خلت القرون من قبلي و هما يستغيثان الله ويلک آمن إنّ وعدالله حقٌّ فيقول ما هذا إلاّ أساطير الأوّلين (15)؛ «اين آيه در مقام بيان گفت وگوي پدر ومادري صالح و مؤمن به رستاخيز، با فرزند ناخلف و منكر خويش مي فرمايد: «وآن كه به والدين خود گفت اف بر شما» آيا وعده مي دهيد كه من زنده خواهم شد؛در حالي كه در تمام اعصار طولاني پيش از من، مردم مردند و يكي زنده نشد. پدر ومادر با استغاثه از خدا به وي تأكيد مي كنند كه: واي بر تو، ايمان بياور، همانا وعده ي خدا حق است؛ اما او پاسخ مي دهد كه اين حرف ها، افسانه هاي گذشتگان است!»
ومايكذّب به إلاّ كلّ معتدٍ أثيمٍ* إذا تتلي عليه آياتنا قال أساطير الأوّلين (16)؛ «معاد را جزكساني كه متجاوز و بسيار گناه كارند، دروغ نمي پندارند؛ همان هايي كه چون بر ايشان آيات ما خوانده شود، مي گويند: اينها افسانههاي گذشتگان است!»
يقولون أئنّا لمردودون في الحافرة* أئذا كنّا عظاماً نّخرة (17)؛ «[كافران] مي گويند: آيا چون مرديم و استخوانهايمان پوسيد، دوباره به حالت اول خود بازمي گرديم [و زنده خواهيم شد]؟»
وضرب لنا مثلاً و نسي خلقه قال من يحي العظام و هي رميمٌ* قل يحييها الّذي أنشأها أوّل مرّةٍ و هو بكلّ خلق عليمٌ (18)؛ «و براي ما مثلي زده و آفرينش خود را فراموش كرده است، مي گويد چه كسي اين استخوان هاي پوسيده را زنده مي كند؟! بگو آن كس كه اولين بار آن را آفريد و او به هر آفرينشي داناست».
ولئن قلت إنّكم مّبعوثون من بعد الموت ليقولنّ الّذين كفروا إن هذا إلاّ سحرٌ مبينٌ (19)؛ «اگربه مردم بگويي كه شما پس از مرگ دوباره زنده مي شويد، كافران مي گويند: اين سحري آشكار است».
تبيين ارتباط بين معاد و اتهام جادوگري، اين است كه چنان به اين عقيده ي باطل خود پايبند و در آن جازم بودند كه مي گفتند: اگر چنين چيزي را هم ببينيم باز انكار مي كنيم و مي گوييم چشم بندي است.
2.دفع شبهات (20)
قبلاً گفتيم كه اين شبهه، احتمالاً مورد نظر اين آيه است:
وقالوا أئذا ضللنا في الأرض أئنّا لفي خلقٍ جديدٍ (21) (22) «وگفتند چون در زمين گم گشتيم [نابود شديم] آيا به راستي دوباره در آفرينش جديد درآييم؟»
درباره ي اين آيه دو احتمال وجود دارد:
1.از قبيل همان استبعادات، نظير آيه هاي ديگر است.
2.همان شبهه ي اعاده ي معدوم است؛ يعني شايد در ميان منكران رستاخيز، در همان روزگاران گذشته اي كه قرآن نقل مي فرمايد، افرادي از اهل استدلال نيز بوده اند و اين شبهه براي آنان مطرح بوده است. اگر چنين شبهه اي باشد جواب آن همان است كه در اين آيه مي فرمايد: شما از بين نمي رويد؛ پس اصولاً اعاده معدوم نيست، بلكه جدا شدن روح و بازگشت آن است كه محال نيست.(23)
شبهات ديگري هم ممكن است وجود داشته باشد كه شكل فلسفي ندارد و اگر بخواهيم آنها را به صورت منطقي منظم كنيم، مي توان گفت به دوچيز باز مي گردد:
1.تحقق هر كاري دست كم نيازمند به دو چيز است: الف)فاعلي كه آن را انجام دهد؛ ب)قابل و پذيرنده اي كه آن كار بر آن انجام شود و آن را بپذيرد. پس اگر معاد بخواهد تحقق يابد و روح بازگردد، از يک سو، كسي بايد داراي چنين قدرتي باشد كه ارواح در اختيار او باشد تا به بدن ها بازگرداند؛ و اين تنها كافي نيست. از سوي ديگر، بدن هم بايد امكان داشته باشد كه دوباره زنده شود. پس يک شرط در فاعل لازم است و يک شرط در قابل.
ممكن است اين شبهه در اينجا به ذهن بيايد كه بدن متلاشي و خاک شده ديگر اين قابليت را ندارد. هر قدر هم فاعل قادر باشد، مادّه قابل نيست!
براي رفع اين شبهه، خداوند بياناتي دارد، (24) از جمله: شما به همين عالم بنگريد، بسياري از مواد بي جان وجود دارد كه خداوند بدان ها حيات مي بخشد. پس چه مانعي دارد نظامي برقرار فرموده باشد كه در ساحتي ديگر، همه ي مرده ها زنده شوند؟
خداوند در آيات بسياري، با اشاره به زنده شدن گياهان مي فرمايد:
وهوالّذي يرسل الرّياح بشراً بين يدي رحمته حتّي إذا أقلّت سحاباً ثقالاً سقناه لبلدٍ مّيِّتٍ فأنزلنا به الماء فأخرجنا به من كلّ الثّمرات كذلک نخرج الموتي لعلّكم تذكّرون (25)؛ «و او [خدا] است كه بادها را پيشاپيش [باران] رحمتش، به مژده مي فرستد تا آن گاه كه بادها، ابرهاي سنگين را بردارند؛ آن را به سرزمين مرده برانيم، پس آب را بر آن سرزمين فرو مي باريم و با آن هرگونه ثمري را مي رويانيم. مردگان را نيز همين گونه زنده مي سازيم، باشد كه پند گيريد».
يعني اينكه بيان كرديم زمين مرده چگونه زنده مي شود، براي اين بود كه متذكر شويد معاد نيزممكن است.
يا أيّها النّاس إن كنتم في ريبٍ مّن البعث فإنّا خلقناكم من ترابٍ ثمّ من نّطفةٍ... وتري الأرض هامدةً فإذا أنزلنا عليها الماء اهتزّت و ربت وأنبتت من كلّ زوجٍ بهيجٍ (26)؛ «اي مردم، اگر درباره ي برانگيخته شدن در ترديد به سر مي بريد، بدانيد كه ما شما را از خاک و سپس از نطفه آفريديم... و مي بيني زمين آرام وخاموش است. پس چون برآن آب [باران] مي بارانيم، به جنب و جوش آيد و ببالد و از هرگونه گياه خرّم و زيبا بروياند».
يخرج الحيّ من الميّت و يخرج الميّت من الحيّ و يحيي الأرض بعد موتها و كذلك تخرجون (27)؛ «خداوند زنده را مرده و مرده را از زنده برميآورد و زمين را از آن پس كه مرده است، حيات مي بخشد. شما نيز همين گونه از زمين دوباره بيرون كشيده مي شويد».
ملاحظه مي كنيد كه در بسياري از اين آيات، از قيامت با «خروج» و«اخراج» تعبير شده و روشن است كه اين تعبير، كنايه از زنده شدن پس از مرگ است.
فانظر إلي آثار رحمت الله كيف يحيي الأرض بعد موتها إنّ ذلک لمحيي الموتي و هو علي كلّ شيءٍ قديرٌ (28) (29)؛ «به آثار رحمت خدا بنگر كه چگونه زمين را پس از مرگ زنده مي كند، همانا اين چنين كس مرده ها را پس از مرگ زنده مي كند و او بر هركاري تواناست».
والله الذّي أرسل الرّياح فتثير سحاباً فسقناه إلي بلدٍ مَّيّت فأحيينا به الأرض بعد موتها كذلک النّشور (30)؛ «وخداست كه بادها را مي فرستد تا ابرها را بپراكند و مي رانيم آن ابر را به زمين مرده و با آن، زمين را پس از مرگ آن، زنده مي گردانيم؛ رستاخيز نيز اين گونه است».
ومن آياته انّک تري الأرض خاشعةً فإذا أنزلنا عليها الماء اهتزّت وربت إنّ الّذي أحياها لمحيي الموتي إنّه علي كلّ شيءٍ قديرٌ (31)؛ «و از آيات او اين است كه زمين را شكسته و از حال رفته مي بيني و چون باران برآن بارانديم، جنب و جوش و بالندگي مي يابد. همان كس كه زمين مرده را زنده كرد، زنده كننده ي انسان هاي مرده نيز هست. همانا او بر هر چيز تواناست».
والّذي نزّل من السّماء ماء بقدرٍ فأنشرنا به بلدةً مّيتاً كذلک تخرجون (32)؛ «آن كه از آسمان به قدر معيّن آب فرو فرستاد و با آن، سرزمين مرده اي را زنده مي كند، شما نيز اين گونه بيرون كشيده مي شويد».
...وأحيينا به بلدةً مّيتاً كذلک الخروج (33)؛ «وبه وسيله ي آن [آب]، سرزمين مرده اي را زنده كرديم، خروج شما نيز اين گونه است [پس هردو، ممكن است]».
مجموعاً از اين آيات درمي يابيم كه زنده شدن مرده، امري ممكن است واسبابي مي خواهد كه خداوند فراهم مي آورد. آيات براي دفع اين شبهه است كه ماده ي مرده، قابل زنده شدن نيست و جواب مي دهد كه قابل است.
2.شبهه ي ديگر ممكن است درباره ي فاعل باشد. يعني با پذيرفتن امكان اينكه زمين مرده زنده شود، چه كسي قدرت دارد چنين كاري را انجام دهد. براي رفع اين شبهه و بيان اينكه خدا چنين تواني دارد، آياتي چند آمده است:
فسيقولون من يعيدنا قل الّذي فطركم أوّل مرّةٍ فسينغضون إليک رؤوسهم و يقولون متي هو قل عسي أن يكون قريباً (34)؛ «خواهند گفت: چه كسي ما رابازگرداند؟ بگو آن كه نخستين بار شما را آفريد، پس زودا كه سر را به سوي توبجنبانند و بگويند: پس چه هنگام است آن؟ بگو: شايد نزديک باشد».
أولم يروا كيف يبدئ الله الخلق ثمّ يعيده إنّ ذلک علي الله يسيرٌ (35) (36)؛ «آيا نديده اند كه خدا چگونه آفرينش را آغاز كرد و سپس [مي تواند] آن را بازگرداند؟ همانا اين كار براي خدا آسان است».
قل سيروا في الأرض فانظروا كيف بدأ الخلق ثمّ الله ينشئ النّشأة الآخرة إنّ الله علي كلّ شيءٍ قديرٌ (37)؛ «بگو برويد در زمين بگرديد تا ببينيد خدا چگونه آفرينش را آغاز كرده است. [وقتي خدا انسان ها را نو به نو مي آفريند]. همو نشأة ديگر را به وجود مي آورد. همانا خدا بر هر چيز تواناست».
وهوالّذي يبدأ الخلق ثمّ يعيده و هو أهون عليه و له المثل الأعلي في السّماوات و الأرض وهو العزيز الحكيم (38) (39)؛ «اوكسي است كه آفرينش را مي آغازد، و پس ازنابودي بازمي گرداند و بار دوم كار آسان تري است [البته براي خدا فرقي ندارد، ولي ما وقتي مي سنجيم مي بينيم بار دوم آسان تر است؛ زيرا بار اول روحي در كار نبود و او به وجود آورد، بار دوم كه روح نيز باقي است آسان تر است] و وصف برتر در جهان هستي از آن اوست و او شكست ناپذير و فرزانه است».
در سوره ي يس، پس از اينكه ناسپاسي انسان را يادآور مي شود، در مقام بحث برمي آيد و مي فرمايد:
قل يحييها الّذي أنشأها أوّل مرّةٍ (40)؛ «همان كسي كه نخستين بار انسان را آفريد، او را زنده خواهد كرد».
أفعيينا بالخلق الأوّل بل هم في لبسٍ مّن خلقٍ جديدٍ (40)؛ «آيا با آفرينش نخستين عاجز شديم؟ [چنين نيست]، ولي ايشان درباره ي آفرينش جديد در اشتباه اند».
فلينظر الإنسان ممّ خلق* خلق من مّاء دافقٍ* يخرج من بين الصّلب والتّرائب* إنّه علي رجعه لقادرٌ (42)؛ «[اگرآدمي درمعاد شک دارد] پس انسان بايد بنگرد كه از چه آفريده شده است؛ از آبي جهنده كه از بين صلب و ترائب خارج مي گردد. همانا او بر بازگرداندن وي [نيز] تواناست».
ولقد علمتم النّشأة الأولي فلولا تذكّرون (43)؛ «نشأ? اولي را دانستيد، پس چرا متذكر نمي شويد؟!».
يا أيّها النّاس إن كنتم في ريبٍ البعث فإنّا خلقناكم مّن ترابٍ ثمّ من نّطفةٍ... (44)؛ «اي مردم اگر در برانگيختن شک داريد، پس آيا نه اين است كه ما شما را از خاک و سپس از نطفه آفريديم...؟»
أيحسب الإنسان أن يترک سدًي* ألم يک نطفةً مّن منّيٍّ يمني* ثمّ كان علقةً فخلق فسوّي* فجعل منه الزّوجين الذّكرو الأنثي* أليس ذلک بقادرٍ علي أن يحيي الموتي (45)؛ «آيا آدمي مي پندارد حساب و كتابي در كارنيست و بيهوده رها مي شود؟ آيا نطفه اي از آبي كه مني است نبوده و آن گاه «علقه» [خون بسته] اي، پس آفريدش و سپس او را موزون گردانيد و از آن، جفت مرد و زن را آفريد. آيا چنين كسي قادر نيست كه مردگان را زنده كند؟».
أفحسبتم أنّما خلقناكم عبثاً وأنّكم إلينا لا ترجعون (46)؛ «آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم و به سوي ما بازگشت داده نخواهيد شد».
ألم نخلقكّم مّن مّاءٍ مّهين* فجعلناه في قرارٍ مّكين* إلي قدر مّعلوم* فقدرنا فنعم القادرون (47)؛ «آيا شما را از آبي پست نيافريديم و آن آب را تا زمان مشخص در قرارگاهي استوار ننهاديم، پس اندازه معيّن كرديم و ما چه خوب تواناييم [يا خوب مي سنجيم و اندازه گيري مي كنيم]».
قتل الإنسان ما أكفره* من أيّ شيءٍ خلقه* من نّطفةٍ خلقه فقدّره (48)؛ «مرگ بر اين انسان كه چه ناسپاس است! خدا از چه او را آفريد؟ ازنطفه خلق كرد، سپس به او [صورت وشكل و] اندازه داد».
آيا اگر چنين خدايي بخواهد پس از مرگ دوباره زنده ات سازد، نمي تواند؟
لخلق السّماوات والأرض أكبر من خلق النّاس و لكنّ أكثر النّاس لا يعلمون (49)؛ «همانا آفرينش آسمان ها و زمين از آفريدن انسان سترگ تر است؛ اما بيشتر مردم درنمي يابند».
أأنتم أشد خلقاً أم السّماء بناها* رفع سمكها فسوّاها (50)؛ «آيا شما در آفرينش سخت تريد يا آسمان ها؟ كه [خدا] بلنداي آن را برافراشت».
أولم يروا أنّ الله الّذي خلق السّماوات و الأرض قادرٌ علي أن يخلق مثلهم و جعل لهم أجلاً لاّريب فيه فأبي الظّالمون إلاّ كفوراً (51)؛ «آيا نديده ايد خدايي كه آسمان ها و زمين را آفريد تواناست كه مانند ايشان را بيافريند و براي آنان موعدي قرار داد كه شكي درآن نيست؛ اما ستمگران جز ناسپاسي ندارند».
در اين آيه، ابتدا به نظر ميآيد كه شايد «انسان هايي ديگر جز انسان هاي موجود» مراد است؛ ولي با كمي دقت معلوم مي شود كه اين مقصود نيست؛ چون كسي نگفته است كه خدا نمي تواند انسان هاي ديگري بيافريند، بلكه منكران گفته اند كه خدا نمي تواند همين انسان ها را دوباره زنده گرداند.
أو ليس الّذي خلق السّماوات و الأرض بقادرٍ علي أن يخلق مثلهم بلي و هو الخلاّق العليم (52)؛ «آيا آن كه آسمان ها و زمين را آفريد، نمي تواند مثل آنان را بيافريند؟ چرا، او آفريننده اي داناست».
در اين دو آيه به جاي زنده كردن، تعبير«خلق مثل» به كار رفته است.
فاستفتهم أهم أشدّ خلقاً أم مّن خلقنا إنّا خلقناهم مّن طينٍ لاّزبٍ (53)؛ «بپرس از ايشان آيا آفرينش آنان سترگ تر است يا آن كه ما آفريديم؟ ما آنان را ازگِل چسبنده خلق كرديم».
أولم يروا أنّ الله خلق السّماوات و الأرض ولم يعي بخلقهنّ بقادرٍ علي أن يحيي الموتي بلي إنّه علي كلّ شيءٍ قديرٌ (54) (55)؛ «آيا ندانستند خدايي كه آسمان ها و زمين را آفريد و با آفريدن آنها وامانده نشد، مي تواند مردگان را زنده كند؟ چرا، همانا او بر هر كاري تواناست».
در واقع، در اين آيات از دو راه براي قدرت خدا بر زنده كردن مردگان استدلال شده است:
يكي از راه قدرت بر آفرينش انسان ها در نخستين بار (اوّل مرّة).
دو ديگر از راه قدرت برآفرينش آسمان ها و زمين (همه ي جهان).
باري، همه ي اين آيات براي دفع شبهه است كه چه كسي قدرت بر زنده كردن دوباره ي انسان ها دارد؟ و پاسخ اين است: همان كسي كه نخستين بار به انسان ها حيات بخشيد و همان كسي كه جهان با اين عظمت را آفريد.
دفع شبهه اي ديگر
و نيز احيا و اعاده ي حيات براي رسيدن به نتايج اعمال قبلي است. خدا انبوه اعمال اين همه خلايق را از كجا مي داند؟ چه مي داند كه هر كس چه انجام داده است؟
باري، شبهه در واقع در علم است؛ يعني پس از دانستن اينكه خدا قدرت دارد، مادّه هم امكان پذيرش مجدد روح را دارد، علم به اينكه كدام روح از كدام بدن است، مورد شبهه قرار مي گيرد.
در دو آيه، بيان متناسب با اين شبهه وجود دارد:
در يكي سخني از فرعون نقل شده است؛ هنگامي كه حضرت موسي او را به دين حق فراخواند كه قوام آن به توحيد و معاد است:
قال فما بال القرون الأولي* قال علمها عند ربّي في كتابٍ لايضلّ ربّي ولا ينسي (56)؛ «[فرعون] گفت: تلكيف و حال گذشتگان چيست؟ [موسي در پاسخ] گفت: دانش آن نزد پروردگار من ثبت شده است، او نه گمراه مي شود و نه فراموش مي كند».
اين پرسش نظير پرسش هايي است كه از ديگر منكران معاد نيز نقل است: أو آباؤنا الأوّلون؟ ولي از جواب مي توان استنباط كرد كه جهت سؤال فرق دارد. جواب فرعون اين است كه: بگو دانش آن نزد پروردگار من است كه نه گمراه مي شود و نه فراموش مي كند. بنابراين، جهت و سوي سؤال اين است كه چه كسي مي داند كدام بدن مال كدام انسان است با اينكه علامت و تشخصي باقي نمانده است؟ حاصل آنكه: خداي متعال هم بدن ها را مي شناسد و هم اعمال همه را مي داند.
آيه ي ديگر در سوره ي «ق» است كه بعد از نقل شبهه ي منكران كه مي گويند «دوباره زنده شدن بازگشتي دور و بعيد است» مي فرمايد:
قد علمنا ماتنقص الأرض منهم وعندنا كتابٌص حفيظٌ (57) (58)؛ «راستي كه دانستيم [و مي دانيم] كه زمين چه از آنان مي كاهد و نزد ما كتابي نگهدارنده است».
از اين آيه مي توان استنباط كرد كه شبهه ي آنان يا دست كم يكي از وجوه شبهه ي آنها، در مورد علم است. آيه مي فرمايد: مي دانيم چقدر از ايشان را زمين مي كاهد (يعني خاک مي شوند)، و نزد ما لوح محفوظي است كه اين همه در آن ثبت است.
3.ارائه ي نمونه
نمونه ي اول
وإذ قال موسي لقومه إنّ الله يأمركم أن تذبحوا بقرةً قالوا أتتخّذنا هزواً قال أعوذ بالله أن أكون من الجاهلين* قالوا أدع لنا ربّک يبيّن لّنا ماهي قال إنّه يقول إنّها بقرةٌ لاّ فارضٌ ولا بكرٌ عوانٌ بين ذلک فافعلوا ما تؤمرون* قالوا أدع لنا ربّک يبيّن لّنا ما لونها قال إنّه يقول إنّها بقرةٌ صفراء فاقعٌ لّونها تسرّالناّظرين* قالوا ادع لنا ربّک يبيّن لّنا ماهي إنّ البقر تشابه علينا و إنّآ إن شاءالله لمهتدون* قال إنّه يقول إنّها بقرةٌ لاّ ذلولٌ تثير الأرض ولاتسقي الحرث مسلّمةٌ لاّشية فيها قالوا الآن جئت بالحقّ فذبحوها و ماكادوا يفعلون (59) «وچون موسي به قوم خود گفت: خدا فرمان داده كه گاوي بكشيد، گفتند: آيا ما را مسخره مي كني؟ گفت: به خدا پناه مي برم كه از جاهلان باشم. گفتند: پس پروردگارت را برايمان بخوان توضيح بدهد چه گاوي؟ گفت: خدا مي فرمايد: نه چندان پير و نه بچه سال، ميان سال است. فرمان خدا را انجام دهيد. گفتند: پروردگارت را برايمان بخوان چه رنگ باشد؟ گفت: خدا مي فرمايد: زرد خوش رنگ، نه كم رنگ و نه سير، و چشم بيننده را مي نوازد. گفتند: پروردگارت را برايمان بخوان: [سرانجام نفهميديم چه گاوي بايد بكشيم!] گاو براي ما مشتبه است و اگر خدا بخواهد [به آن] رهنمون خواهيم شد! گفت: خدا مي فرمايد: گاوي است كه نه از رامي به كار شخم زدن مي خورد و نه به كار آب كشي براي مزرعه؛ گاوي است بي عيب [يا رها شده]، و رنگ پوستش يكدست است [درآن خط و خالي نيست]. گفتند: اينک سخن درست آوردي. پس آن را سر بريدند، و چيزي نمانده بود كه نكنند».
قرآن، آن گاه چنان كه گويي داستان پايان يافته است، داستان ديگري را ذكر مي كند؛ اما بعد دوباره آن را به همين داستان گاو ربط مي دهد:
وإذ قتلتم نفساً فادّارأتم فيها والله مخرجٌ مّا كنتم تكتمون (60)؛ «و ياد كن از زماني كه كسي را كشتيد و در مورد آن دچار اختلاف شديد [و آن را به گردن يكديگر انداختيد] و خدا چيزي را كه پنهان مي كرديد، آشكار كرد».
بني اسرائيل دوازده طائفه بودند و زندگاني عشيره اي داشتند و هر طايفه در مكاني مي زيست. يک فرد از يک طايفه، فردي از طايفه ي ديگر را كشته و جسدش را در جايي انداخته بود. قتل را به گردن يكديگر انداختند. خدا بدين گونه افشا فرمود كه دستور داد از همان گاوي كه با آن همه بهانه هاي بني اسرائيلي سربريدند، قطعه اي بردارند و به بدن مقتول بزنند (در برخي روايات گفته شده است كه دم گاو بود). وسپس آيه مي فرمايد: كذلک يحيي الله الموتي و يادآور نمي شود كه زدند و زنده شد؛ ولي پيداست كه چنين كردند.
روايات مي گويند: مقتول زنده شد و قاتل را معرفي كرد و او را قصاص كردند.
نمونه ي دوم
اين آيه بهترين شاهد بر زنده كردن مردگان است.
نمونه ي سوم
شايد مي پنداشته كه در اين مدت خوابيده است و براي اينكه براو روشن شود، مي فرمايد: از يک سو به غذايت بنگر كه فاسد نشده و از سوي ديگر به «چارپاي» خود نگاه كن كه چگونه استخوان هايش خاک شده است.
اگر الاغش چنين نمي شد، شايد درنمي يافت صدسال است كه مرده و آن گاه پس از خود او، الاغش را نيز پيش روي او زنده فرمود تال دريابد كه خدا مي تواند چيزي (طعام) را حفظ كند (ونيز مثلاً روح را، و در رستاخيز دوباره به بدن بازگرداند) و چيزي را بميراند و سپس دوباره زنده كند.
نمونه ي چهارم
از مواردي ديگري كه در قرآن سخن از «زنده كردن مردگان» به ميان آمده، آيات ذيل است:
...وأحيي الموتي بإذن الله (64)؛ «و مردگان را به اذن خدا زنده مي كنم».
وإذ تخرج الموتي بإذني (65)؛ «و ياد كن آن هنگام كه مردگان را به اذن من زنده مي كردي».
اين آيه درباره ي مسيح (ع) است.
ألم ترإلي الّذين خرجوا من ديارهم و هم ألوفٌ حذر الموت فقال لهم الله موتوا ثمّ أحياهم إنّ الله لذو فضلٍ علي النّاس و لكنّ النّاس لايشكرون (66)؛ «آيا ننگريستي به كساني كه هزاران تن بودند، از ترس مرگ از ديار خود بيرون رفتند و خدا بدانان فرمود: بميريد؛ سپس آنان را زنده فرمود. راستي كه خدا نسبت به مردم، فزون خواهي [وبخشش] دارد؛ اما بيشتر مردم ناسپاسي مي كنند».
آيه، دلالت دارد براينكه هزاران تن مردند و دوباره زنده شدند و در روايات آمده است كه حتي يک نفر هم مرده باقي نماند و همه زنده شدند.(67)
پس آيه مي تواند شاهدي باشد بر اينكه در همين عالم نيز مي تواند پس از مرگ، حياتي وجود داشته باشد و چون در اين جهان ممكن باشد، بي گمان در جهان ديگر نيز ممكن است.
پس، از مجموع آيات به دست ميآيد كه معاد نه محال ذاتي است و نه محال وقوعي. محال ذاتي نيست؛ زيرا مستلزم تناقض نيست؛ چنان كه اگر بگوييم در حالي كه زنده است، مرده است، ولي اينكه پس از مرگ دوباره زنده شود، محال نيست. محال وقوعي نيز نيست؛ زيرا چيزي مانع آن نمي شود.
ازكجا بفهميم مي خواهد؟ اما آيا خدا اين كار را مي كند؟ راه طبيعي اين است كه از خود او سؤال كنيم.
در درس يازدهم به دلايل محال وقوعي نبودن معاد مي پردازيم.
خلاصه
*قرآن به اين شبهه كه آيا خدا قادر به زنده كردن مردگان است و نيز اين شبهه كه مردگان نيست و نابود شده چگونه مي توانند زنده شوند، پاسخ مي گويد.
*در قرآن كريم آيات فراواني بيانگر زنده كردن مردگان در اين دنياست.
*آياتي دلالت دارند كه مردگان قابليت زنده شدن دارند.
*آياتي دلالت دارند كه خداوند بر زنده كردن مردگان تواناست.
*آياتي دلالت دارد كه خدا با علم بي نهايت خود مي داند كه كدام روح براي كدام بدن است و هر شخص در دنيا چه كارهايي انجام داده است.
پي نوشت ها :
1-ر.ک: مرتضي مطهري، معاد، ص14؛ همو، مجموعه آثار، ج3، ص662؛ جعفر سبحاني، معادشناسي در پرتو كتاب، سنت و عقل، ص10؛ محمد تقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، ج3، ص35.
2-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج17، ص206.
3-ص (38)، 27.
4-انشقاق (84)، 14.
5-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج71، ص188؛ محمد فيض كاشاني، الصافي، ج5، ص70.
6-جاثيه (45)، 24.
7-جاثيه (45)، 25.
8-جاثيه (45)، 26.
9-ر.ک: محمدتقي مصباح يزدي، آموزش فلسفه، ج1، ص49.
10-دخان (44)، 34، 35.
11-صافات (37)، 16.
12-صافات (37)، 53.
13-ق (50)، 3.
14-واقعه (56)، 47.
15-احقاف (46)، 17.
16-مطففين (83)، 12، 13.
17-نازعات (79)، 10، 11.
18-يس (36)، 78، 79.
19-هود (11)، 7.
20-ر.ک: مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج3، ص633-641؛ محمدتقي مصباح يزدي، آموزش عقايد، ج3، ص51؛ جعفر سبحاني، معادشناسي در پرتو كتاب، سنت و عقل، ص29-40؛ عبدالله جوادي آملي، تفسير موضوعي قرآن كريم، ج4، ص109؛ اميرديواني، حيات جاودانه، ص225.
21-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج16، ص246.
22-سجده (32)، 10.
23-مرتضي مطهري، معاد، ص20؛ غلامحسين ابراهيمي ديناني، معاد از ديدگاه حكيم مدرس زنوزي؛ جعفر سبحاني، معادشناسي در پرتو كتاب، سنت وعقل، ص243.
24-البته اين تنظيم به حسب فكر ماست و قرآن به اين صورت نفرموده بلكه دسته اي از آيات با چنين مقامي متناسب است.
25-اعراف (7)، 57.
26-حج (22)، 5.
27-روم (30)، 19.
28-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج16، ص212؛ سيدعبدالله شبّر، تفسير شبّر،ج1، ص409.
29-روم (30)، 50.
30-فاطر (35)، 9.
31-فصلت (41)، 39.
32-زخرف (43)، 11.
33-ق (50)، 11.
34-اسراء (17)، 51.
35-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج16، ص121؛ ابوجعفر محمد الطوسي، التبيان، ج8، ص195.
36-عنكبوت (29)، 19.
37-عنكبوت (29)، 20.
38-ر.ک: حسين الخزاعي النيشابوري، روض الجنان و روح الجنان، ج15، ص252.
39-روم (30)، 27.
40-يس (36)، 79.
41-ق (50)، 15.
42-طارق (86)، 5-8.
43-واقعه (56)، 62.
44-حج (22)، 5.
45-قيامه (75)، 36-40.
46-مؤمنون (23)، 115.
47-مرسلات (77)، 20-23.
48-عبس (80)، 17-19.
49-غافر (40)، 57.
50-نازعات (79)، 27، 28.
51-اسراء (17)، 99.
52-يس (36)، 81.
53-صافات (37)، 11.
54-محمدحسين طباطبايي، الميزان، ج18، ص235.
55-احقاف (46)، 33.
56-طه (20)، 51، 52.
57-ر.ک: محمدحسين طباطبايي، الميزان، ص368.
58-ق (50)، 4.
59-بقره (2)،67-71.
60-بقره (2)، 72.
61-بقره (2)، 55- 56.
62-بقره (2)، 259.
63-بقره (2)، 260.
64-آل عمران (3)، 49.
65-مائده (5)، 110.
66-بقره (2)، 243.
67-ر.ک: عبدعلي العروسي الحويزي، نورالثقلين، ج1، ص241.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}