نخستين دوره ي تاريخي امامت(4)


 






 

کج فهمي هاي خوارج
 

«من درباره ي خوارج خيلي حساسم. در سابق، روي تاريخ و زندگي اين ها خيلي مطالعه كردم. در زبان معروف، خوارج را به مقدس هاي متحجر تشبيه مي كنند، اما اشتباه است. مسأله ي خوارج اصلاً اين طور نيست. مقدس متحجر گوشه گيري كه به كسي كاري ندارد و حرف نو را هم قبول نمي كند، اين كجا، خوارج كجا؟ خوارج سر راه ها را مي گرفتند، مي كشتند، مي دريدند و مي زدند، اين حرف ها چيست؟ اگر اين ها آدم هايي بودند كه يك گوشه نشسته بودند و عبا را برسر كشيده بودند، اميرالمؤمنين (ع) با اين ها كاري نداشت. عده‌اي از اصحاب عبدالله مسعود در جنگ گفتند «لالك و لاعليك» يعني اي علي، مانه به نفع تو وارد ماجرا مي شويم و نه به ضرر تو، حالا خدا عالم است كه آيا عبدالله بن مسعود هم خودش جزء اين ها بود يا نبود، اختلاف است. من در ذهنم اين است كه خود عبدالله بن مسعود هم متأسفانه جزءهمين عده بوده است. اصحاب عبدالله بن مسعود هم جزء مقدس مآب ها بودند.به امير المؤمنين (ع)گفتند: در جنگي كه تو بخواهي بروي با كفار و مردم رم و سايرجاها بجنگي، ما با تو مي آييم و در خدمت تو هستيم، اما اگر بخواهي با مسلمانان بجنگي، با اهل بصره و اهل شام، ما در كنار تو نمي جنگيم، نه با تو مي جنگيم و نه برتو مي جنگيم. حالا اميرالمؤمنين (ع) اين ها را چه كار كند؟ آيا اميرالمؤمنين (ع)اين ها را كشت؟ ابداً حتي بداخلاقي هم نكرد.خودشان گفتند: ما را به مرزباني بفرست، اميرالمؤمنين (ع) قبول كرد و گفت: لب مرز برويد و مرزداري كنيد، عده‌اي را طرف خراسان فرستاد، همين ربيع بن خثيم، خواجه ربيع معروف مشهد، جزء اين هاست، با مقدس مآب هاي اين طوري، اميرامؤمنين(ع)بداخلاقي كه نمي كرد، رهايشان مي كرد بروند. اين ها مقدس مآب طوري نبودند، جهل مركب داشتند، يعني طبق يك بينش بسيار تنگ نظرانه ي غلط، چيزي را براي خودشان دين اتخاذ كرده بودند و در راه آن دين، مي زدند و مي كشتند و مبارزه مي كردند.
البته رؤسايشان خود را عقب مي كشيدند، اشعث بن قيس ها و محمد بن اشعث ها هميشه عقب جبهه اند. اما در جلو، يك عده آدم هاي نادان و ظاهربين قرار دارند كه مغز اين ها را از مطالب غلط پركرده اند و شمشير هم به دستشان داده اند و مي گويند جلو برويد. اين ها هم جلو مي آيند، مي كشند و كشته مي شوند، مثل ابن ملجم. خيال نكنيد كه ابن ملجم مرد خيلي هوشمندي بود، نه، آدم احمقي بود كه ذهنش را عليه اميرالمؤمنين(ع) پر كرده بودند و كافي شده بود. او را براي قتل امير المؤمنين (ع)به كوفه فرستادند. اتفاقاً يك حادثه ي عشقي هم مصادف مي شود و او را چند برابرمصمم مي كند و دست به اين كارمي زند. خوارج اين گونه بودند و تا بعد هم همين طور ماندند» (خامنه‌اي 1377، 118).

حافظ قرآن بي ايمان
 

«خوارج، كساني بودند كه مبناي خود را بر فهم هاي انحرافي قرار داده بودند، دين را از علي بن ابي طالب (ع)، كه مفسر قرآن و عالم به علم كتاب بود، ياد نمي گرفتند، اما گروه شدنشان، متشكل شدنشان و به اصطلاح گروهك شدنشان سياست لازم داشت، اين سياست از جاي ديگري هدايت شد، نكته ي مهم اين جاست كه اين گروهگي كه اعضاي آن تا يك كلمه مي گفتي، يك آيه قرآن برايت مي خواندند كه تعريضي به اميرالمؤمنين (ع) داشته باشد، در وسط نماز جماعت علي (ع) مي آمدند و اين آيه را مي خواندند:لئن اشركت ليحبطنّ عملك و لتكوننّ من الخاسرين ،منظور شان اين بود كه به علي (ع) بگويند، تو اي علي چون شرك ورزيده اي و حكميت را پذيرفته اي، همه ي اعمال نيك حبط شده است وعلي (ع) هم چون آيه ي قرآن خوانده مي شود، مكث مي كرد و به آنها گوش مي داد.
پاي منبر اميرالمؤمنين (ع) بلند مي شدند، آيه اي مي خواندند كه تعريضي در بياورند. شعارشان «لا حكم الالله» بود، يعني ما حكومت شما را قبول نداريم. اين ها حافظ قرآن بودند، ولي حقيقتاً عناصر بي ايماني بودند كه پاي بند به هيچ اصل مسلمي نبودند.
در عين حال به علي (ع) مي گفتند: ما حكومت شما را قبول نداريم، بلكه حكومت خدا را قبول داريم (خامنه‌اي، 1377، 140).

در كادر فاسقان
 

«خوارج نهروان، زير مجموعه ي كادر فاسقان بودند. سازماندهي و تشكل سياسي اين ها با هدايت و رايزني بزرگان دستگاه قاسطين و بزرگان شام، يعني معاويه و عمر وعاص انجام مي گرفت! اين ها با آنها ارتباط داشتند، اشعث بن قيس، آن طوري كه قرائن زيادي برآن دلالت مي كند، فرد نا خالصي بود، يك عده مردمان بيچاره ي ضعيف از لحاظ فكري هم دنبال اين ها راه افتادند و حركت كردند. اميرالمؤمنين (ع) با اين ها جنگيد و در جنگ نهروان ضربه ي قاطعي را بر اين ها وارد كرد و در اين جنگ پيروز شد، اما از اين ها عناصري در جامعه مانده و پخش شده بودند كه عاقبت مولاي متقيان اميرمؤمنان (ع) به دست همين عناصر جاهل و نادان به شهادت رسيد (خامنه‌اي، 1377، 122).

خصوصيات خوارج
 

1) ظاهراً عناصري مقدس بودند و همواره علامت سجده بر پيشاني شان؛
2) كوته بين و جاهل بودند و فاقد هر گونه بصيرت و روشن بيني؛
3) آلت دست بيگانه و دشمن واقع مي شدند؛
4) شورش طلب بودند؛
5) به عقيده ي خودشان بسيار ايمان داشتند (مثلاً فردي از اين ها در جنگ كه يار و صحابه ي علي (ع)، نيزه‌اي را به شكم او وارد كرده بود، وقتي كه چنين ديد، در حالي كه نيزه در شكمش بود، جلو مي آمد كه زودتر كشته شود و نيزه بيشتر فرو رود و در عين حال، اين آيه را مي خواند: و عجلت اليك رب لترضي»؛يعني اي خدا به سوي تو شتافتم و عجله نمودم كه از من راضي شوي)؛
6) برخورداري از چهره‌اي موجه و قابل قبول، كه اگر كسي آنها رامي ديد، يقين مي كرد كه اين ها هرگز به خطا نمي رود(خامنه‌اي،1377، 128).

دشمنان داخلي، مشكل ساختاري حكومت علي (ع)
 

«ناكثين وخوارج نهروان ، دو مشكل عمده و مهم و درد آورحكومت علي(ع) بودند. تفاوت عمده ي اميرالمؤمنين(ع) در دوران حكومت خود با پيامبر اكرم(ص)در دوران حكومت وحيات مباركش، اين بود كه در زمان پيامبر(ص) صفوف مشخص وجود داشت، صف ايمان وكفر،ومنافقين مي ماندند كه دائماً آيات قرآن، افراد را از منافقين كه در داخل جامعه بودند، بر حذر مي داشت، انگشت اشاره را به سوي آنها دراز مي كرد. مؤمنين را در مقابل آنها تقويت مي كرد وروحيه ي آنها را تضعيف مي كرد. يعني در نظام اسلامي، در زمان پيامبر اكرم(ص) همه چيز آشكار بود، صفوف مشخص در مقابل هم بودند،يك نفرطرفدار كفر وطاغوت وجاهليت بود ،يك نفر هم طرفدار ايمان واسلام وتوحيد و معنويت بود.البته آن جا هم همه گونه مردمي بودند، آن زمان هم همه گونه آدمي بود، ليكن صفوف مشخص بود.
در زمان اميرالمؤمنين(ع)، اشكال كار اين بودكه صفوف مشخص نبود، براي خاطر اين كه ناكثين ،چهره هاي موجهي بودند، هركسي در مقابله ي با شخصيتي مثل جناب زبير يا طلحه دچار ترديد مي شد. اين زبيركسي بود كه در زمان پيامبر(ص) جزء شخصيت ها و برجسته ها و پسر عمه هاي پيامبر(ص) و نزديك به آن حضرت بود. حتي بعد از دوران پيامبر (ص) هم جزء كساني بود كه براي دفاع از اميرالمؤمنين (ع) به سقيفه اعتراض كرد. بله «حكم مستوري و مستي همه بر عاقبت است». گاهي اوقات، دنياطلبي،اوضاع گوناگون و جلوه هاي دنيا آن چنان اثرهايي مي گذارد، آن چنان تغييرهايي در برخي از شخصيت ها به وجود مي آورد كه انسان نسبت به خواص هم گاهي اوقات دچار اشكال مي شود، چه برسد براي مردم عامي. آن روز واقعاً سخت بود، آنهايي كه دور و بر اميرالمؤمنين (ع)بودند و ايستادند و جنگيدند، خيلي بصيرت به خرج دادند.
خود حضرت (ع) فرمود: «لا يحل هذا العلم لا اهل البصر و الصبر»؛ اين راه را كسي حمل نمي كند و نمي پويد، مگر اهل بصيرت و صبر و بردباري.
يا اين كه خوارج نهروان، در داخل سپاه خود آن حضرت (ع) بودند و خيلي از آنها اگر آينده شان راگزارش مي دادي و اخبار مي كردي، برمي آشفت و حاضر بود به دست اميرالمؤمنين (ع) كشته شود و چنان روزي نيايد، اما در عين حال، آن روز شد و آنها در مقابل اميرالمؤمنين (ع) صف آرايي كردند (خامنه‌اي، 1377، 132).

عظمت ياران علي (ع)
 

«ازنكاتي كه ياد شد، پي به عظمت ياران علي (ع) مي بريم، يعني به خوبي درك مي كنيم آنهايي كه با علي (ع) بودند، حقيقتاً آدم هاي صاحب بصيرت و روشن بيني بودند، جبهه ي خود علي (ع)، بسيار قوي الايمان بودند، مثل عمار ياسر، مالك اشتر، عبدالله عباس،محمد بن ابي بكر، ميثم تمار، حجربن عدي، شخصيت هايي مؤمن و بصير و آگاهي كه درهدايت افكار مردم، چه نقش بزرگي داستند.
اين ها از بس كه عظمت داستند، مي توانيم بگوييم يگي از شاه كارهاي علي (ع) هم محسوب مي شود كه چنين افراد قوي و با بصيرتي جذب آن حضرت (ع) شده اند.
اين ها از بس كه در دفاع از علي (ع) مايه مي گذاشتند و صداقت داشتند،جبهه ي دشمن هم عليه همين ها همه ي هجمه ها و تهاجم هاي خود را قرار داده بود.عمده ي تهاجم هاي دشمنان اميرمؤمنان (ع)متوجه همين هابود؛ عليه مالك اشتر، بيشترين توطئه ها بود، عليه عمار ياسر بيشترين توطئه ها بود، عليه محمد بن ابي بكر تو طئه بود، عليه همه ي آن كساني كه از اول كار در ماجراي امير المؤمنين (ع)امتحاني داده بودند و نشان داده بودند كه چه ايمان هاي مستحكم و استوار و چه بصيرتي داشتند، از طرف دشمنان، انواع و اقسام تهمت زده مي شد. عمار در جنگ شهيد شد، لكن محمد بن ابي بكر، با حيله ي شامي ها شهيد شد، مالك اشتر با حيله ي شامي ها شهيد شد، بعضي ديگر هم ماندند، اما بعداً به نحو شديدي به شهادت رسيدند، مثل كميل، ميثم تمار، حجربن عدي و... .اين، وضع حكومت علي (ع) است. حكومت علي (ع) حكومتي مقتدر، لكن مظلوم بود، اما در عين حال در كليت تاريخي، حركتي پيروز بود و توانست همچون مشعلي فروزان بر فراز تاريخ باشد، البته خون دل ها و رنج هاي علي (ع)، دل سنگ را به درد مي آورد و در حقيقت، حوادث و ماجراي تلخ تاريخ اند» (خطبه هاي نماز جمعه 18 دي ماه 1377).
منبع: دانشگاه علوم اسلامی رضوی ع ،دو ماهنامه اندیشه حوزه(81/82) ،1389