سومين دوره ي تاريخي امامت(2)
سومين دوره ي تاريخي امامت(2)
سومين دوره ي تاريخي امامت(2)
دوران امامت امام علي بن موسي الرضا(ع)
«هنگامي كه نوبت به امام هشتم (ع) مي رسد، باز دوران گسترش و رواج و وضع خوب ائمه (ع) است، و شيعه در همه جاگسترده شده و امكانات بسيار زياد است كه منتهي مي شود به مسأله ي ولايتعهدي» (الليثي، 1384 هـ، 49).
البته در اين دوره نيز، يك مرحله، مصادف و همزمان با حكومت و خلافت هارون الرشيد است كه در اين مقطع امام رضا(ع) در نهايت تقيه زندگي مي كردند و كليه ي شيعيان و جريان هاي سياسي هم سو با امامت شيعي تلاش وسيعي در انطباق حركت هاي سياسي با تقيه داشتند.
«البته در دوران هارون امام هشتم (ع) در نهايت تقيه زندگي مي كردند، يعني كوشش و تلاش داشتند، حركت را داشتند، تماس را داشتند، منتهي با پوشش كامل. آدم مي تواند بفهمد، مثلاً دعبل خزاعي كه درباره ي امام هشتم (ع) در دوران ولايتعهدي آن طورحرف مي زند، دفعتاً از زير سنگ بيرون نيامده است جامعه اي كه دعبل خزاعي مي پرورد، يا ابراهيم بن عباس را، كه جزء مداحان علي بن موسي الرضا(ع) است يا ديگران و ديگران را، اين جامعه، بايستي در فرهنگ ارادت به خاندان پيغمبر(ص) سابقه داشته باشد، چنين نيست كه دفعتاً و بدون سابقه ي قبلي در مدينه و در خراسان مناطق گوناگون، ولايتعهدي علي بن موسي الرضا (ع) در جشن بگيرند»(2) (الليثي، 1384 هـ، 49).
گرايش جامعه به امام علي بن موسي الرضا (ع)
«آن چه در دوران علي بن موسي الرضا(ع)، يعني ولايتعهدي، پيش آمد نشان دهنده ي اين است كه وضع علاقه ي مردم وجودش محبت هاي آنان نسبت به اهل بيت(ع) در دوران امام رضا(ع) خيلي بالا بوده است» (الليثي، 1384 هـ ، 50)
بالا بودن گرايش مردم به امام (ع)، موجب تحركات وسيعي از جانب مأمون شد.
«بي شك لازم بود به خطر نهضت علويان به چشم جدي تر بنگرد. شايد مأمون در ارزيابي خطر شيعيان براي دستگاه خلافت خود واقع بينانه فكر مي كرد. گمان زياد بر اين است كه فاصله ي پانزده ساله ي بعد از شهادت امام هفتم (ع) تا آن روز و به ويژه فرصت پنج ساله ي جنگ هاي داخلي، جريان تشيع را از آمادگي بيشتري براي برافراشتن پرچم حكومت علوي بر خوردار ساخته بود.
مأمون اين خطر را زيركانه حدس زد و در صدد مقابل با آن برآمد و به دنبال همين ارزيابي وتشخيص بود كه ماجراي دعوت امام هشتم (ع)ازمدينه به خراسان و پيشنهاد الزامي ولايتعهدي به آن حضرت پيش آمد، و اين حادثه، كه در همه ي دوران طولاني امامت كم نظير و يا در نوع خود بي نظيربود، تحقق يافت»(خامنه اي، 1369،35).
با توضيح فرازهاي پيشين به دست آمد كه مأمون ، ولايتعهدي را بر امام رضا (ع)تحميل نمود. علي بن موسي الرضا (ع)، در اين فضاي دهشتناك سياسي، با هوشياري فراوان ، وارد عمل شدند وتدبير كاررا هوشيارانه به دست گرفتند، كه در نهايت به شكست سياسي وهمه جانبه ي مأمون منجر گرديد.
اهداف مأمون از تحميل ولايتعهدي
1)تبديل صحنه ي مبارزات حاد انقلابي شيعيان به عرصه ي فعاليت سياسي آرام وبي خطر؛
2)تخطئه ي مدعاي تشيع مبني بر غاصبانه بودن خلافت هاي اموي و عباسي ومشروعيت دادن به اين خلافت ها، زيرا با ورود امام(ع) به دستگاه خلافت ادعاي تشيع مبني بر غاصبانه بودن، نفي مي شد؛
3) رد اين نظريه كه ائمه بي اعتنا ي به دنيا هستند، زيرا با قبول ولايتعهدي، اين نظريه نفي مي شد ؛
4)در كنترل قرار دادن امام(ع)، به عنوان يك چهره ي معارض ومبارزه؛
5) زدودن چهره ي مردمي امام (ع)،واو را از ميان مردم به دستگاه حكومت وارد نمودن؛
6) ايجاد وجهه ي معنوي براي خود ، زيرا با در كنار امام بودن، اين وجهه اثبات مي شد،
7) تبديل نمودن امام(ع)، به يك توجيه گر سياسي براي دستگاه حاكميت؛« به جز اين ها هدف هاي ديگري نيز براي امام(ع)متصور بود. چنان كه مشاهده مي شود، اين تدبير به قدري پيچيده است كه هيچ كس جز مأمون نمي توانست آن را به خوبي هدايت كند وبدين جهت بود كه دوستان و نزديكان مأمون از ابعاد وجوانب آن بي خبر بودند . از برخي گزارش هاي تاريخي بر مي آيد كه حتي فضل بن سهل ، وزير وفرمانده كل ومقرب ترين فرد دستگاه خلافت نيز از حقيقت ومحتواي اين سياست بي خبر بوده است....حقاً بايد گفت : سياست مأمون از پختگي وعمق بي نظيري برخوردار بوده است. اما آن سوي ديگر امام علي بن موسي الرضا (ع) است كه عليرغم زيركي وشيطنت مأمون،تدبير پخته وهمه جانبه ي اورا به حركتي بي اثر وبازيچه اي كودكانه تبديل مي كند... و سياست او بر ضد او تبديل شد» ( خامنه، 1365، 36).
«اكنون به بيان سياست ها وتدابيرامام رضا (ع)دراين حادثه مي پردازيم.
پرنمودن فضاي جامعه از كرامت
پذيرش ولايتعهدي ،پس از تهديد حال كه نام وليعهد داشت و قهراً از امكانات دستگاه خلافت برخوردار بود، چهره اي به خود مي گرفت كه گويي با دستگاه خلافت، مخالف و به آن معترض است؛ نه امري، نه نهي و بازداشتي، نه تصدي و مسؤوليتي، نه قبول شغلي، نه دفاعي از حكومت و طبعاً نه هيچ گونه توجيه ي براي كارهاي آن دستگاه.
روشن است كه عضوي در دستگاه خلافت كه چنين با اختيار و اراده ي خود از همه ي مسؤوليت هاكناره مي گيرد، نمي تواند نسبت به آن دستگاه صميمي و طرفدار باشد. مأمون به خوبي اين نقيصه را حس مي كرد و لذا پس از آن كه كار وليعهدي انجام گرفت، بارها در صدد برآمد امام (ع)را بر خلاف تعهد قبلي به لطايف الحيل به مشاغل خلافتي بكشاند و سياست مبارزه ي منفي امام (ع) را نقض كند، امام هر دفعه امام (ع)، هوشيارانه نقشه ي او را خنثي مي كرد.
يك نمونه همان است كه معمربن خلاد از خود امام هشتم (ع) نقل مي كند كه مأمون به امام (ع) مي گويد: اگر ممكن است به كساني كه از او حرف شنوي دارند، در باب مناطقي كه اوضاع آن پريشان است چيزي بنويس و امام (ع) استنكاف مي كند و قرار قبلي، كه همان عدم دخالت مطلق است، را به يادش مي آورد. نمونه ي بسيار مهم و جالب ديگر ماجراي نماز عيد است كه مأمون، به اين بهانه كه مردم قدر تو را بشناسند و دل هاي آنان آرام گيرد، امام (ع) را به امامت نماز عيد دعوت مي كند. امام (ع) استنكاف مي كند و پس از اين كه مأمون اصرار را به نهايت مي رساند، به اين شرط قبول مي كند كه نماز را به شيوه ي پيامبر (ص) و علي بن ابي طالب (ع) به جا آورد و آن گاه امام (ع) از اين فرصت چنان بهره اي مي گيرد كه مأمون را از اصرار خود پشيمان مي كند و امام (ع) را از نيمه ي راه برمي گرداند، يعني به ناچار ضربه اي ديگر بر ظاهر ريا كارانه ي خود وارد مي سازد» (خامنه اي، 1365 ، 43).
منبع: دانشگاه علوم اسلامی رضوی ع ،دو ماهنامه اندیشه حوزه(81/82) ،1389
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}