مناسبات و روابط امامان (ع)با قدرت هاي فاسد زمان (2)


 






 

موسي بن جعفر(ع)
 

منسبات امام موسي بن جعفر (ع) در رو در رويي ايشان با خلفاي جور زمان خودشان نكته ي بلند و مهمي است كه شايد بتوان گفت حساس ترين و مهم ترين و صريح ترين موضع گيري ها را امام هفتم (ع) در برابر جنايت كاران و حاكمان جنايت پيشه ي زمان خود داشتند.
«دنباله ي طرح كلي در زندگي امام موسي بن جعفر (ع)، فوق العاده پرماجرا و شورانگيز است و به نظر من اوج حركت مبارزه ي ائمه (ع) مربوط به دوران زندگي اين بزرگوار است كه متأسفانه از زندگي آن حضرت (ع) يك گزارش درست و روشن گر در دست نداريم. گاه چيزي هايي در زندگي آن حضرت (ع)ديده مي شود كه بيننده را مبهوت مي كند. مثلاًاز بعضي روايات برمي آيد كه ايشان چندي دور از چشم عمال حكومت و شايد مخفي يا متواري بوده اند، يعني دستگاه هارون در تعقيب آن حضرت (ع) بوده و ايشان را پيدا نمي كرده است. خليفه كساني را مي برده و شكنجه مي كرده كه بگويند موسي بن جعفر (ع) كجاست. و اين، يك امر بي سابقه در زندگي ائمه (ع) است. از جمله ابن شهر آشوب در مناقب روايتي را نقل مي كند كه چنين چيزي از آن برمي آيد.

دخل موسي بن جعفر بعض قري الشام متنكراً هارباً.
 

درباره ي هيچ يك از ائمه (ع) چنين چيزي نداريم. اين ها نشان دهنده ي يك جرقه هايي در زندگي امام موسي بن جعفر (ع) است و با ملاحظه اين هاست كه معناي آن زندان و حبس ابد كذايي معلوم مي شود. و الاهارون، اول كه به خلافت رسيد و به مدينه آمد، همان طور كه شنيده ايد موسي بن جعفر (ع) را كاملاً مورد نوازش قرار داد و احترام كرد. اين داستان معروف است كه مأمون نقل مي كند كه حضرت (ع) بر درازگوشي سوار بودند و آمدند تا وارد منطقه‌اي كه هارون نشسته بود شدند، هرچه خواستند پياده بشوند هارون نگذاشت، قسم داد كه بايد تا نزد بساط من سواره بياييد و ايشان سواره آمدند و آن حضرت (ع) را احترام كرد و با هم چنين و چنان گفتند. وقتي مي رفتند هارون به من و امين گفت: ركاب ابي الحسن را بگيريد و ايشان را با احترام بياوريد» (خامنه‌اي، 1365، 38).
موضعگيري هاي عجيب موسي بن جعفر (ع) در برابر هارون بسيار مهم و درس آموز است و موضع گيري هايي كه آدم تعجب مي كند، اين هانشان مي دهد كه دوران موسي بن جعفر (ع) دوران اوج مبارزات و موضع گيري در برابر حكام ظالم و ستم گر است.

امام رضا (ع)
 

در دوران امام رضا (ع) نيز همين مناسب به شكل زير كانه و عاقلانه و صريحي ادامه مي يابد، به نحوي كه مأمون خلع سلاح مي شود و هر كاري كه مي كند به خطا مي رود و تيرش به سنگ مي خورد و در برابر سياست علي بن موسي (ع) شكست مي خورد.
«هنگامي كه نوبت به امام هشتم(ع) مي رسد، باز دوران گسترش و رواج و وضع خوب ائمه (ع)است و شيعه همه جا گسترده اند و امكانات بسيار زياد است كه منتهي به مسأله ي ولايت عهدي مي شود. البته در دوران هارون امام هشتم (ع) در نهايت تقيه زندگي مي كردند، يعني كوشش و تلاش را داشتند، حركت را داشتند، تماس را داشتند، منتها با پوشش كامل. آدم مي تواند بفهمد مثلاً دعبل خزاعي كه درباره ي امام هشتم (ع) در دوران ولايت عهدي آن طور حرف مي زند، يك دفعه از زير سنگ بيرون نيامده بود، جامعه‌اي كه دعبل خزاعي مي پرورد يا ابراهيم بن عباس را، كه جزء مداحان علي بن موسي الرضا (ع) است يا ديگران را، اين جامعه بايد در فرهنگ ارادت به خاندان پيغمبر (ص) سابقه داشته باشد» (خامنه‌اي، 1365، 40).
اين نكات اثبات مي نمايد كه امام رضا (ع) با حركت از مدينه و آمدنشان به خراسان بر خلاف آن چه كه گمان مي رود، حضرت، تحت نظر بوده و كاري نكرده، مهم ترين مبارزات را در همين دوراه ي ولايت عهدي شان انجام دادند.
همين رويه در دوران امام جواد و امام هادي و امام عسكري (ع) وجود داشته كه بيان گر استراتژي واحد ائمه (ع) در پرخاش گري و مبارزه ي بي امان با دستگاه هاي جور و خلافت است.

نكات كليدي مبارزات ائمه(ع)
 

چند نكته ي مهم كليدي وجود دارد كه نشان دهنده ي موضع گيري صريح و بي پرده ي ائمه (ع) در برابر دستگاه هاي حكومت و جور است، كه در اين جا نكات را مقداري توضيح مي دهيم.
1) يكي از مسائلي كه موضع گيري صريح ائمه (ع)را در برابر جنايت كران و حاكمان مسلط و جائر نشان مي دهد، اين مسأله است كه ائمه (ع) تا امام عسكري (ع) بدون وقفه ادامه دارد كه به برخي از كلمات معصومين (ع) در اين باب اشاره مي كنيم.

امام علي (ع)
 

امام علي (ع)، در خطبه ي شقشقيه، اين مسأله را به نحو مبسوطي مطرح مي كنند كه فقط امامت را اختصاصي خودشان دانسته و ديگران را در اين زمينه غاصب مقام امامت مي دانند.
« اما و الله تقمصها فلان و انه ليعلم ان مخلي منها محل القطب من الوحي ينحدر عني السيل و لا يرقي الي الطير، فسدلت دونها ثوباً و طريت عنها كشحاً و طفقت ارتئي بين ان اصول بيد جذاء او اصبر غلي طخيه عمياء يهرم فيها الكبير و يشيب فيها الصغير، و يكدح فيها مؤمن حتي يلقي ربه» (صبحي صالح، 1359، 40)؛ آگاه باشيد كه به خدا قسم، فلاني پيراهن خلافت را غاصبانه پوشيد و حال آن كه مي داند جايگاه من در خلافت، همچون جايگاه سنگ آسيا در آسياست، از وجود من سيل علوم سرازير است و پروانه هيچ انديشه‌اي ژرفا و عظمتم را در نمي يابد. پس من به جاي آن جامه‌اي ديگر پوشيدم و از آن روي گردانيدم و انديشيدم كه آيا با دست بريده دست به قبضه ي شمشير ببرم يا اين كه بر ظلمتي كشنده صبر نمايم؛ صبري كه انسان بزرگ پير مي شود و كوچك ها به بزرگي مي رسند و مؤمن در تلاش لقاي پروردگارش است.
نهايت اين كه علي (ع) مي فرمايد: من در اين ماجراي دهشت انگيز، صبر را برگزيدم و در مواقف گوناگوني، علي (ع) احقيت و اولويت خود را نسبت به امامت و خلافت اسلامي بيان داشته و آن را از ديگران سلب مي نمايد.

امام حسن مجتبي (ع)
 

در بيانات نوراني امام مجتبي (ع) هم موارد بسيار بلندي وجود دارد كه آن حضرت (ع) امامت را از آن خود دانسته و مدعيان ديگر را غاصب مقام امامت تلقي مي نمايند.
در آغاز امامت خويش، پس از شهادت علي (ع)، حضرت (ع) خطبه‌اي خواندند كه در بخشي از اين خطبه احقيت و اولويت خودشان را براي امامت بيان مي فرمايند.
«ايها الناس، ان الله هداكم باذلنا و حقن دماءكم بآخرنا، و ان لهذا الامرمده و الدنيا دول، قال الله عز وجل لنبيه محمد (ص)، و ان ادري اقريب ام بعيد ما توعدون، ثم قال: و ان معاويه زعم لكم اني رأيته للخلافهًْ اهذا، و لم ار نفسي لها اهلا، فكذب معاويه، نحن اولي الناس بالناس في كتاب الله عزوجل لسان نبيه، ولم نزل (اهل بيت)مظلومين منذ قبض الله نبيه، فالله بيننا و بين من ظلمنا، و توقب علي رقابنا، و حمل الناس علينا و منعنا سهمنا من القيء، و منع امناً مما جعل لها رسول الله، و اقسم با لله لو ان الناس بايعوابي علياً حين فارقهم رسول الله (ص)، لا عطتهم السماء قطرها و الارض بركتها، و لما طمعت فيها يا معاويه» (ابن اثير، 1387، ج 2، 268)؛ اي مردم، خداوند شما را با اولين ما (پيامبر) هدايت كرد و خونتان را نگه داشت به آخرينمان و بدانيد كه براي حكومت دنيا مدتي است و دنيا همچنان دست به دست مي چرخد، خداي متعال به پيامبر(ع) فرمود: و اگر بدانم كه نزديك است يا دور، آن چه به آن و عده داده شده ايد.
سپس فرمود: معاويه گمان كرده كه من، او را براي خلافت اهل دانسته و خودم را اهل نمي دانم، معاويه دروغ پنداشته. ما سزاوارتريم به مردم از خود مردم، در كتاب خدا در زبان پيامبرش و همواره ما اهل بيت (ع) مظلوم بوده ايم. از وقتي كه رسول خدا به جانب خدا رفت، خداوند بين ما و كساني كه به ما ظلم نمودند و مردم را در برابر ما قرار دادند، و سهم ما را از غنائم منع كردند؛ و مادرمان زهرا (ع) را كه رسول خدا (ع) سهمي براي آن قرار داده بود (فدك)رامنع كردند،حاكم است. به خدا سوگند مي خورم كه اگر مردم با پدرم علي (ع) بيعت مي كردند، آسمان باران رحمتش را بر سرشان مي ريخت و زمين بركت هاي خود را در اختيارشان
مي نهاد وديگر تو اي معاويه مجالي نمي يافتي كه در آن طمع كني.
در اين موضع گيري صريح، امام مجتبي(ع) احقيت و اولويت خود ونااهلي معاويه را براي رهبري امت توضيح مي دهد وشجاعانه به اين موضع گيري صريح وبي پرده اقدام مي فرمايد.

امام حسين (ع)
 

كلمات امام حسين (ع) در اين خصوص، مهم وفراوان پرنمود وشاخص است، ودر مواقف مختلف به استراتژي اهل بيت(ع) اشاره فرموده است. به عنوان نمونه ، دومورد را اشاره مي كنيم.

مورد اول:
 

كلامي است كه بعد از ظهر عاشورا بيان فرموده است:
«اما بعدايها الناس فا نكم ان نتقواالله تعالي وتعرفوا الحق لا هله يكن رضاءالله عنكم و انااهل بيت بينكم محمد(ص)، اولي بولايهًْ هذا الامور عليكم، من هؤلاء المدعين ما ليس لهم اسائرين فيكم با لظلم والجور والعدوان» ( خوارزمي، بي تا، 232)؛ اما بعد، اي مردم اگر از خدا بترسيد وحق را براي اهلش در نظر بگيريد، خدا از شما راضي خواهد شد، وما اهل بيت پيامبرتان محمد كه درود ورحمت خدا بر او وآلش باد، سزاوارتريم به اين امور (حكومت سياسي وحاكميت بر جامعه ) از اين مدعيان دروغين، كه آن چه را از آنها نيست مدعي هستند ودر بين شما به جور وظلم وستم حكومت مي نمايند.

مورد دوم:
 

در نامه اي كه در پاسخ نامه ي كوفه مي نويسد و به مسلم مي دهد تا آن را به كوفه ببرد، حضرت (ع) اين گونه مي نگارد:
فلعمري ما الامام الا العامل با لكتاب والاخذ بقسط والدائن بدين الله و الحابس نفسه علي ذات الله » ( الشاكري، 1420، 25)، به جانم سوگند كه نيست امام مگر عامل به كتاب خدا و عمل كننده‌ي به عدل و برابري و برآورنده‌ي دين الهي و وقف كننده‌ي خويش بر ذات الهي.
اجمالاً بعد از شهادت امام مجتبي (ع)، معاويه نامه هايي به امام حسين (ع) مي نويسد كه از مضمون آنها بر مي آ يد كه معاويه امام حسين (ع)را زير نظر داشته است. نامه اي معاويه به امام (ع) مي نگارد و از ايشان (ع) مي خواهد كه دست از موضع گيري بردارد، كه معاويه ي فتنه گر، آنها را، يعني اقدامات حسيني را فتنه گري مي خواند.
حضرت (ع) چنين مي نويسد:
« اما بعد فقد جائني كتابك تذكر فيه انه انتهقت اليك عني امور، لم تكن تظنني بها رغبه بي عنها... اما ما ذكرت انه رقي اليك عني فانما رقاه الملاقون با لنميمه، المفرقون بين الجمع و كذب الغاوون المارقون، ما اردت حوباً و لاخذنا، داني لا تخشي الله في ترك ذلك، منك و من حزبك القاسطين الحلين، حرب الظالم و اعران الشيطان الرجيم، الست قاتل حجر و اصحابه العابدين الجنتين، الذين كانوا يستفظون البدع، يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر، فقتلتهم ظلماً و عدواناً، من بعد ما عطيتهم الواثيق الغليظه و العهود المؤكده، جرأه علي اللهو استخفافاً بعهده، او لست قاتل عمر و بن الحمق الخزاعي، الذي اخلقت و ابلت وجهه العباده، فقتلته من بعد ما اعطيته من العهود»(دينوري، بي تا، 261)؛ اما بعد، نامه‌اي فرستادي برايم كه در آن نوشته‌اي اموري از من به تو گزارش شده كه گمان نداشته‌اي چنين اقداماتي را انجام دهم، اما اين كه نوشته‌اي مطالبي برايت گفته شده، آنها را متملقان و سخن چينان برايت گزارش كرده اند؛ همان متملقاني كه انسان ها را از هم و جماعت ها را متفرق مي كنند، دروغ گفته اند اغواگران، من در قصد جنگي فعلاً با تو نيستم، ولي در ترك جنگ با تو از خدا مي ترسم، حزب تو حزب شيطان و حزب ظالمين و حلال كنندگان حرام خدايند، آيا تو قاتل حجربن عدي و اصحاب عبادت پيشه و شب زنده دارش نبودي، آناني كه با بدعت ها ستيزه مي كردند و امر به معروف و نهي از منكر مي نمودند، تو آنها را از سرظلم و ستم كشتي، بعد از آن كه پيمان هاي محكم و غليظ به آنها دادي، چون بر اين اقدامات بر خدا جرأت كردي. آيا تو قاتل عمر و بن حمق خزاعي نيستي، آن كسي كه عبادت، صورتش را نحيف كرده، پس پيمان هاي محكم را به آنها دادي.
منبع: دانشگاه علوم اسلامی رضوی ع ،دو ماهنامه اندیشه حوزه(81/82) ،1389