سفر پدرخوانده به تهران


 

نويسنده:برويز آريا




 
اگر از هر منتقدي فهرست فيلم هاي بزرگ تاريخ سينما را بخواهيد، حتما «پدر خوانده» يکي از اولين فهرست اوست. اين فيلم که در ايران هم طرفداران بسياري دارد. از روي کتابي به همين نام ساخته شده که قبلا هم در ايران يکي دوبار ترجمه شده بود و هر دوبار هم به شکل ناقص. اما اين روزها انتشارات قدياني(که قبلا هم «آخرين پدرخوانده» پوزو را ترجمه کرده بود) ترجمه جديدي از اين کتاب معروف راهي کتابفروشي ها کرده و اين امکان را پديد آورده تا بتوانيم فارغ از فيلم با يکي از بهترين نمونه هاي ادبيات پليسي- جنايي آشنا شويم. پرونده کوچکي ترتيب داده ايم درباره اين دو کتاب، تفاوتشان با فيلم و خود نويسنده آنها جناب ماريو پوزو که حالا 11 سالي مي شود مرده است.
فيلم و رمان «پدر خوانده» در نگاه نخست يکسان به نظر مي رسند ولي با کمي دقت در آن اختلافات خيلي ريز ميان فرم دو اثر به چشم مي آيد. براي ذکر اين تفاوت در ديالوگ ها و جملات شايد بارزترين نمونه، جمله معروف کتاب باشد که مي گويد:« قانون براي عدالت کاري نمي تواند بکند اما مافيا مي تواند».
اما از حيث شخصيت پردازي و خشونت دون ويتو کورلئونه و مايکل کورلئونه کاملا مشابه هم هستند. شرح خلق و خو و ظاهر شخصيت هاي فيلم هم بسيار شبيه به کتاب است به ويژه مايکل کورلئونه و سير شخصيت او که ابتدا به عنوان تنها پسري که هيچ علاقه به مافيا و شرکت در کسب و کار و تجارت خانواده ندارد اما پله پله با تک تک اتفاقات و قتل هايي که شاهد آن بوده يا خود مرتکب شده پيش مي رود تا مرحله اي که خود تبديل به دون مي شود. فيلمنامه بسيار ساده و روان نوشته شده و دنبال کردن آن براي بيننده آسان است. اما پوزو در کتاب بسيار ثقيل تر نوشته و از آرايه هاي ادبي فراوان و واژگان و اصطلاحات ايتاليايي بي شماري استفاده کرده است. يکي از نقاط ضعف فيلم که بيشتر منتقدان به آن اشاره کرده اند، عدم شباهت بعضي از هنر پيشه ها به شخصيت هاي داستان به ويژه ايتاليايي ها بوده است به عبارت ديگر بسياري از شخصيت ها ايتاليايي به نظر نمي آمدند.
مي توان گفت که فيلم به نوعي آمريکاييزه شده و خبري از ان فضا اصطلاحات و فرهنگ ايتاليايي که در خط به خط کتاب جاري است، نيست. کتاب با شرح آمريگو بوناسرا در دادگاه جنايي شماره 3 نيويورک آغاز مي شود. بوناسرا براي رسيدگي به پرونده دخترش در دادگاه حاضر است و دختر او مورد ضرب و شتم بي رحمانه و سوء استفاده يک مرد آمريکايي قرار گرفته است.
موضوع پرونده در فيلم ذکر نمي شود. بعضي شخصيت هايي که در کتاب نقش هاي مهمي نداشتند و کمتر به آنها پرداخته شده در فيلم به طور کلي حذف شده اند مانند: نازورين، مارگوت آشتون، انز، کاترين، فيلومنا، آنتوني کاپولا و بيلي گوف که البته شخصيت هاي ديگري را هم مي توان به اين فهرست اضافه کرد ولي نام بردن و ذکر نقش تک تک آنها خسته کننده خواهد شد. نازورين نانواي چاق و خشني بود که به خاطر نان هاي ايتاليايي مخصوصش معروف بود.
فيلومنا همسر، کاترين دختر و انزوشاگرد نازورين هستند. مارگوت اشتون همراه همسر جاني فونتين به عنوان زني زيبا با صورتي همچون فرشتگان چشمان پر از احساس و بدني ظريف و شکننده تصوير شده است. آنتوني کاپولا پسر مردي بود که دون کورلئونه در جواني همراه با او در راه آهن کار مي کرده و بيلي گاف قوي ترين مرد در اتحاديه کارگري است.
همچنين عيادت خانواده کورلئونه از جنکو آبانداندو که مبتلا به سرطان است و سه روز پس از اين عيادت درمي گذرد از فيلم حذف شده است. درباره شخصيت هاي مونث فيلم مي توان گفت مري کي تنها کسي است که شبيه به شخصيت کتاب است.
پوزو لحظه مرگ دون کورلئونه را بسيار جادويي و شگفت انگيز به هنرمندانه ترين شکل ممکن و با ناب ترين واژگان و تصويرها بيان مي کند. با جملاتي که استادي چيره دستي وسواس او را در انتخاب واژه ها را مي رساند.
پوزو لحظه مرگ دون را با عظمت تصوير مي کند اما در مقابل مارلون براندو را در تصوير کنيد که لابه لاي گوجه فرنگي ها دنبال بچه اي که تازه راه افتاده مي کند و هنگامي که بر زمين مي افتد جسدش هم مورد بي حرمتي بچه اي که اصلا معلوم نيست کيست قرار مي گيرد (اما در کتاب گفته مي شود که پسر مايکل است). در صحنه پاياني فيلم هنگامي که افراد مايکل با کرنش نزد او مي آيند و بوسه بر دستش مي زنند تا رياست خانواده را به او تبريک بگويند و بسته شدن در به روي کي (همسر او) ساخته کاپولاست که در کتاب وجود ندارد.

پدر خوانده را نوشتم تا پول دربياورم
 

O لري کينگ: پدر خوانده يکي از پرفروش ترين رمان هاي تاريخ نشر و يکي از بهترين فيلم هاي تاريخ سينماست که دو فيلم ديگر از دل آن بيرون آمد. در حقيقت شايد اين سه گانه بهترين فيلم هاي تاريخ سينما باشند و اکنون «آخرين دون» که باز هم جز پر فروش ترين کتاب هاست. ماريو پوزو- نويسنده و فيلمنامه نويس- يک پديده ناياب است. ماريو تو مصاحبه نمي کني.
ماريو: خب، 20 سال اين کار نکردم.
o چرا؟
من فکر مي کنم مصاحبه واقعا به فروش يک کتاب کمکي نمي کند، تنها اگر يک کتاب خوب بنويسي براي اينکه مردم آن را بخوانند کافي است.
o تو چند کتاب نوشتي اما هيچ کدام مثل پدرخوانده مطرح نشد ولي به نظر مي رسد اين بار آخرين دون به همان اندازه مورد توجه قرار گرفته. چرا؟
فکر مي کنم چون نزديک ترين کتاب به پدرخوانده است.
o « سيسيلي»، «چهارمين کي» و « مرگ احمق» چطور؟
مي داني، آنها کتاب هاي متفاوتي بودند. نمي خواستم دوباره همان کتاب ها را بنويسم. اما اينها هم به همان تم خانواده مافيا برمي گردند که من معتقدم مردم آن را دوست ندارند.
oچرا ما اين قدر داستان هاي مافيايي را دوست داريم؟
خب، به خاطر تفکر آرزومندانه آن است. من فکر مي کنم همه دوست دارند کسي را داشته باشند که که از راه قانون، دادگاه و وکلا به سراغ عدالت برود.
o يک شاه مهربان؟
بله، يک شاه خيلي مهربان. مي داني که گاه هم مرتکب قتل مي شود اما....
o اما به طور کلي او عضوي از خانواده است.
دقيقا.
o آخرين پدرخوانده هم باز درباره است. نيست؟
بله، صادقانه بگويم. پدرخوانده به راستي براي من بيش از يک رمان جنايي و يک رمان خانوادگي است.
o حقيقت دارد که تو پدر خوانده را تنها براي کسب درآمد نوشتي؟
بله، من چندين کتاب ديگر هم نوشتم و خيلي نقدهاي خوبي هم گرفتم؛ مانند «زائر خوشبخت» اما هيچ پولي درنياوردم.
o زائر خوشبخت کتاب خوبي بود.
بله و من فکر که بهترين کتابم بود. اما من هيچي پول در نياوردم و به دور و برم نگاه کردم. 45 سالم بود و 20 هزار دلار به دوستانم بانک ها و موسسات مالي بدهکار بودم و گفتم من کارمند دولتم و براي مجلات کم اهميت کار مي کنم، پس بهتر است کمي پول دربياورم.
o خب، پس با اين ديد که «يک کتابي بنويسم که مردم خوششان بيايد» پدرخوانده را نوشتي؟
دقيقا سعي کردم يک کتاب خوب بنويسم اما گوشه چشمي هم به پول داشتيم. با خودم فکر قبل از اينکه جويس شوم، بهتر است يک قصه گو باشم تا هنرمندي که با واژه ها جادو مي کند.
o تو و فرانسيس فورد کاپولا با هم دوست بوديد؟
نه من تا زماني که مشغول نوشتن فيلمنامه شدم هرگز نديده بودمش.
o نوشتن رمان و فيلمنامه کاملا با هم متفاوت است. چه شد که قبول کردي فيلمنامه بنويسي؟
براي پول، خب مي داني فيلمنامه نويسان کار خيلي سختي دارند ولي زندگي خوبي هم در کنار آن دارند. اما در مقايسه من براي يک رمان بلند تقريبا چهار تا پنج سال وقت صرف مي کنم ولي فيلمنامه نويسان حداکثر اين کار را در مدت دو سه ماه انجام مي دهند و پول هنگفتي در مي آورند. پس من نمي توانستم نه بگويم.
o آخرين دون، فروش فوق العاده اي داشته آيا ادامه داستان کورلئونه است؟
نه کاملا جداست.
o يک خانواده جديد؟
کاملا جدا
o داستان بيشتر در هاليوود و لاس وگاس در جريان است. چگونه است؟ داستان دو خانواده است؟
نه داستان سلريکوزيو است و من به آن به چشم رنسانسي در کارهايم نگاه کردم. من براي نوشتن آن کلي تحقيق کردم.
o چه شد که اسم سلريکوزيور را انتخاب کردي؟
مي داني، مادر من دوبار ازدواج کرد. اسم اولين کسي که با او ازدواج کرد سلريکوزيور بود براي همين منم اين اسم را خيلي دوست داشتم. خواهر و برادرهاي من هم اين اسم را کوتاه کردند و به او سلري مي گفتند.
o تمام اين داستان هايي که درباره مافيا نوشتي ساخته تخيلت بود؟
از تحقيقاتم. بعضي مردم هنوز فکر مي کنند که من با مافيا در ارتباطم. ولي هرگز چنين نبوده. قسم مي خورم.
o چرا تو امتياز اين کتاب را به جاي موشن پيکچرز به شبکه CBS فروختي؟
چون پول بيشتري مي دادند.
o چقد رتو پولکي هستي!
خب براي اينکه من خيلي فقير بودم. تا 48 سالگي واقعا فقير بودم و هيچ وقت در زندگي ام به تعطيلات نرفته بودم. من تمام عمرم براي پول کار کردم، پس اتوماتيک وار برايم از همه چيز مهم تر شده.
ماريو پوزو به شهرت خود را به خاطر رمان هاي مافيايي اش به ويژه «پدر خوانده» کسب کرده است

67 هفته در رتبه نخست
 

ماريوپوزو يکي از 12 فرزند خانواده اس مهاجر اهل ناپل بود و در محله هلزکيچن شهر نيويورک به دنيا آمد. پدرش که يک راننده کاميون بود وقتي او 12 ساله داشت خانواده را ترک کرد و مادرش به تنهايي آنها را بزرگ کرد. ماريو بعد از فارغ التحصيلي از سيتي کالج نيويورک وارد نيروي هوايي ايالات متحده و راهي جنگ جهاني دوم شد. اما به خاطر کم بينايي از جنگ معاف شد و به عنوان افسر روابط عمومي در آلمان به خدمت خود ادامه داد. پوزو در سال 1950 نخستين داستان کوتاه خود را با عنوان «آخرين کريسمس» در امريکن وانگارد منتشر کرد و در 1955 «عرصه تاريک»، نخستين کتاب خود را که درباره جنگ جهاني دوم بود به چاپ رساند.
در فاصله سال هاي 1950 تا 1960 پوزو به عنوان نويسنده و ويراستاري براي انتشارات مارتين گودمن کار مي کرد. او همراه نويسندگان ديگري مثل بروس جي فيريدمن، تحت نام مستعار «ماريو سلري» مقالاتي با موضوع عامه پسند مردانه نوشت. پوزو مشهورترين کتاب خود، پدر خوانده، را در سال 1969 پس از داستان هايي که درباره مافيا در زمان روزنامه نگاري اش شنيده بود، منتشر کرد. پدرخوانده براي 67 هفته در جايگاه نخست فهرست پرفروش ترين کتاب هاي نيويورک تايمز قرار داشت و بعدها مبناي ساخت فيلم پدرخوانده به کارگرداني فرانسيس فورد کاپولا قرار گرفت و توانست نامزد 11 عنوان و برنده سه عنوان جايزه اسکار شامل بهترين فيلمنامه براي پوزو شود. کاپولا و پوزو پس از آن با همکاري بکديگر پدرخوانده 2 و3 را هم ساختند.
يکي از نقدهاي دائمي اي که به کارهاي پوزو وارد بود، عدم حضور موثر زنان در داستان هاي اوست. به طور کلي به نظر مي رسد که زنان در داستان هاي پوزو و اهميت چنداني ندارند و حتي مردان هم حق و حقوقي برايشان قائل نمي شوند و رفتار شايسته اي با آنها ندارند.
پوزو علاوه بر پدر خوانده نخستين پيش نويس فيلمنامه «زلزله» را هم نوشت که به خاطر ساخت فيلم پدرخوانده 2 نيمه کاره ماند. او همچنين فيلمنامه سوپر من (1978) را با همکاري ريچارد دونر، سوپرمن2 (1980)، کريستف کلمب (1992) ساخته جان گلن، داستان فيلم هاي زماني براي مردن (1982) و باشگاه پنبه (1984) را براي فرانسيس فورد کاپولا نوشت.
پوزو به خوبي از روابط و قوانين داخلي اعضاي مافيا مطلع بود و خواند کتاب هاي همينگوي و تاثير پذيري او اثر بسزايي بر سبک نوشتن ديالوگ هاي مافيايي او داشت که همواره تحسين منتقدان را برانگيخت؛ حتي عبارات و واژگاني از کتاب هاي پوزو وارد قاموس خود مافيا شد.در 1965 «زائر خوشبخت» را نوشته که به گفته خود او بهترين کتابش بود.زائر خوشبخت داستان يک خانواده ايتاليايي مهاجر است که در زمان جنگ جهاني سپري مي شود. يک سال بعد با نوشتن کتاب «تابستان ديويد شاو» تجربه اي هم در زمينه ادبيات کودک پيدا کرد و بعدها در «چهارمين کي» (1991) هم سري به دنياي سياست زد و از شرارت فردريک فورسيت و کن فولت نوشت. پوزو با نوشتن « آخرين دون» در سال 1996 دوباره به دنياي پدرخوانده بازگشت. آخرين دون داستان قدرتمند ترين خانواده در کشور است که تصميم دارد به شرکت خود وجهه قانوني بخشد .
ماريو پوزو سه سال پاياني عمر خود را صرف نوشتن کتاب «امرتا» کرد که لحني حماسي درباره قدرت و اخلاقيات در آمريکا بود ولي او هيچ گاه موفق به ديدن چاپ آن نشد و همچنين «خانواده» آخرين کتاب او هم پس از مرگش توسط کارول جينو- يار ديرينه اش تمام شد و در سال 2001 به بازار آمد. پوزو در دوم جولاي 1999 بر اثر نارسايي قلابي در خانه شخصي اس فوت کرد.
منبع:همشهري جوان شماره251