هنوز خواب تو را مي بينم


 

نويسنده: نزهت بادي




 

بررسي شباهت هاي فيلم «تلقين» و «درخشش ادبي يک ذهن پاک»
 

اين مقايسه اصلاً به اين معنا نيست که تلقين را به اندازه درخشش ابدي يک ذهن پاک دوست دارم و اساساً بعيد مي دانم هيچ فيلمي بتواند جاي آن را برايم بگيرد. بهتر است اعتراف کنم که از تلقين هم به خاطر شباهت هاي تماتيکش با درخشش ابدي يک ذهن پاک خوشم آمد. البته نمي دانم نولان چقدر در نگارش فيلم نامه اش تحت تأثير فيلم نامه کافمن بوده است، اما به نظرم فيلم درخشش ابدي يک ذهن پاک راه را براي فيلمي مثل تلقين باز کرد، هرچند تلقين نمي تواند به پاي آن عمق، زيبايي و لطافت درخشش ابدي يک ذهن پاک برسد و اگر رقابتي در ميان باشد، در برابر آن شکست مي خورد. با اين وجود لحظاتي دارد که آدم را راحت نمي گذارد و ناخودآگاه مي بينيم قبل از آن که چشم هايمان را براي خوابيدن ببنديم، در حال فکر کردن به آن هستيم و حتماً مي دانيد اين روزها يافتن فيلمي که ما را در خواب و بيداري اسير خود کند، زياد آسان نيست.
اگر هر دو فيلم را ديده باشيد، حتماً مي دانيد در هر دو با قصه اي غيرقابل پيش بيني از هزارتوهاي ذهن و پر از چرخش هاي روايي عجيب و غريب، موقعيت هاي سورئاليستي و نامتعارف و روابط گيج کننده ميان شخصيت هاي غيرعادي روبه رو هستيم که همه پيش فرض هايمان را به هم مي ريزد و ما را به درون جهان چند لايه و پيچيده اي مي کشاند که کاملاً قواعد مخصوص به خود را دارد و اصلاً با آن چيزي که انتظار داريم، مطابقت نمي کند، ولي عجيب است که به شدت آن را باور مي کنيم و در دنياي ديوانه وار آن غرق مي شويم. تماشاي اين جور فيلم ها بيشتر به يک بازي هيجان انگيز، پيچيده و رمزگونه مي ماند که فقط براي آدم هاي باهوش و خلاق جذابيت دارد و هرچه در آن جلوتر مي روند، از رويارويي با معماهاي سخت تر لذت بيشتري مي برند.
اما جذابيت هر دو فيلم فقط براي گره هاي داستاني، غافلگيري ها و سر درآوردن از روايت تو در توي آن نيست، حتي جلوه هاي بصري شگفت آور و خلاقانه آن هم دليل علاقه مان به آن ها نيست. در واقع ما به يک دليل ساده آن ها را دوست داريم و آن نفوذ به دنياي رازآلود و غريب ذهن انسان است، جايي که تا به حال فکر مي کرديم مي توانيم آن را به عنوان خصوصي ترين بخش وجودمان از دسترس ديگران دور نگه داريم، ولي ظاهراً در اين دوراني که زندگي مي کنيم، ديگر نمي توانيم حتي در خواب هايمان نيز احساس امنيت کنيم و يا به رؤياهايمان اعتماد داشته باشيم. به نظرم بهترين فيلم هاي اين دوران آثاري است که چيزهايي را به ما نشان مي دهند که فقط مي توان در خواب و رؤيا ديد و تماشايشان به يک جور خواب گردي مي ماند، با همان حالت گيج کننده و خلسه آوري که در اين جور مواقع به سراغ آدمي مي آيد و لذت عجيبي دارد.
مهم ترين چيزي که تلقين از درخشش ابدي يک ذهن پاک وام گرفته، اين است که شخصيت داستان مي داند در يک رؤيايي است که مي تواند آن را تغيير دهد. کاب در تلقين و جولي در درخشش ابدي يک ذهن پاک دچار نوع وابستگي ماليخوليايي به خاطره زن محبوبشان هستند و هر دو شخصيت مي خواهند بخش هاي تلخ و غم انگيز خاطرات گذشته شان را تغيير دهند و آن ها را همان طوري که دوست دارند از نو بسازند. اما به تنهايي قادر به اين کار نيستند و مجبورند براي رسيدن به خواسته شان از روش هاي عجيب و غريبي بهره ببرند. کاب به وسيله تسخير خواب هاي ديگران و جولي با کمک مؤسسه پاک سازي حافظه.
اگر دقت کرده باشيد، براي رسوخ به دنياي ذهني شخصيت ها در هر دو فليم نياز به يک خواب عميق است، زيرا فقط در خواب است که مي توانيم دنياي ايده آل خود را به وجود آوريم. اما از آن جا که کاب قدرت خواب ديدن را از دست داده و جولي نيز دچار بي خوابي هاي مفرط است، پس هر دو مجبورند که با کمک خواب مصنوعي به دنياي خيالي شان بازگردند تا تغييراتي را که دوست دارند در خاطرات گذشته و لحظات از دست رفته شان ايجاد کنند. انگار هر يک از آن ها در تجربه خواب عجيبي که از سر مي گذرانند، فرصت دوباره اي براي زندگي دلخواهشان مي يابند.
جولي که احساس مي کند هنوز پس از جدايي از کلمانتين اسير خاطرات اوست و نمي تواند او را فراموش کند، به شکل دردناکي مي کوشد تا او را از ذهنش پاک کند، اما موقع پاک شدن خاطراتش احساس مي کند که دلش نمي خواهد کلمانتين را از ياد ببرد و حتي به همان خاطرات تلخ و غم انگيزش نيز نياز دارد. پس تلاش مي کند جلوي پاک شدن خاطرات کلمانتين را بگيرد و براي اين کار او را به درون خاطرات دوران کودکي اش مي برد و حتي سعي مي کند او را در بخش هاي تاريک و تلخ ذهنش مخفي کند تا از دسترس ديگران دور بماند. کاب نيز بعد از مرگ همسرش نمي تواند از او دست بکشد و به طرز ديوانه واري مي کوشد او را در زنداني از خاطراتش حبس کند تا به اين شکل او را براي هميشه در يادش زنده نگه دارد ولي به اين نتيجه مي رسد که با وجود همه عشقش به مال نمي تواند در دنياي خودساخته خيالي شان زندگي کند و مجبور است از خاطره او دل بکند و از دنياي رؤيا به زندگي واقعي اش بازگردد.
در واقع با چنين رويکردي است که اين فيلم ها از لحاظ الگوي ساختاري روايت به شدت از منطق و استحکام قابل قبولي براي آميزش دنياي ذهني و عيني و اختلاط حال، گذشته و آينده برخوردار مي شوند و پيرنگ پيچيده و نامتعارفشان توجيه پيدا مي کند و نويسندگان با چنين تمهيدي مجوز ورود ما به قلمروي ذهن، خاطره، خواب و خيال را فراهم مي آورند، يعني ورود کارکنان مؤسسه خاطره زدايي و يا افراد گروه مهاجمان رؤيا درون ذهن جولي وکاب براي تغيير و پاک سازي اين امکان را براي ما به وجود مي آورد که هم شخصيت ها را در دنياي بيروني ببينيم و هم آن ها را در دنياي دروني شان مشاهده کنيم. چون اين فيلم ها از منطق رؤيا روايت مي کنند و در جهان رؤياها زندگي اين چنين سرراست، خطي و منظم که در واقعيت مي بينيم نيست، بلکه کاملاً شکلي مارپيچ، تو در تو و در هم تنيده دارد که در آن به راحتي وحدت مکان و زمان شکسته مي شود. بنابراين بازيگوشي هايي که در ساختار داستان و فرم اجراي اين فيلم ها مي بينيد، از دل محتوا و مضمون خاص و پيچيده اش برمي آيد و چنين قصه هايي را اساساً نمي توان ساده و خطي تعريف کرد. حتماً خودتان هم براي تعريف خاطرات يا خواب هايتان براي ديگران بارها به دردسر افتاده ايد و نتوانسته ايد خيلي مرتب و دقيق اتفاقات نامنظم و پراکنده اي را که در خواب برايتان رخ داده پشت سر هم بازگو کنيد. و يا آن ها را در مرور خاطراتتان به ياد آوريد. به همين دليل خاطراتي که کاب از مال به ياد مي آورد، به صورت تکه تکه و پراکنده ارائه مي شود و روايت تکراري کاب در هر بار که آن را تعريف مي کند، به تدريج کامل تر مي شود تا در پايان که دست به اعتراف مي زند و کليد گشايش اين راز را در اختيارمان مي گذارد.
در اين فيلم ها چنان مرز ميان خيال و واقعيت از هم گسسته است که گاهي نمي توانيم تشخيص دهيم آن چه مي بينيم به واقعيت تعلق دارد يا خيال. بهترين نمونه در درخشش ابدي يک ذهن پاک صحنه ويلاي ساحلي است. جولي که قبلاً در واقعيت کلمانتين را در آن شب برفي در ويلاي ساحلي ترک کرده است، اين بار در مرور خاطره اي که هر دو مي دانند در حال پاک شدن و از بين رفتن است، تصميم مي گيرد پايان آن را تغيير دهد و اين بار جولي را در خانه اي که آرام آرام خراب مي شود تنها نگذارد. براساس آن چه داستان در اختيارمان گذاشته ما مي دانيم که در خواب اين صحنه آخرين خاطره مشترک آن دو در ذهن جولي است و بعد از پاک شدن و بيدار شدن، او هيچ تصوري از کلمانتين نخواهد داشت، اما در عين حال اين صحنه به اولين ملاقات و آشنايي آن ها در واقعيت مربوط است. تشخيص واقعيت و خيال به اين دليل مشکل است که جولي و کلمانتين تصميم مي گيرند که تصوير آن خاطره را در ذهن در حال پاک سازي جولي به شکل دلخواهشان تغيير دهند، يعني يک ماجراي واقعي را که در گذشته اتفاق افتاده حالا در خيالشان دوباره بسازند.
مشابه همين رويکرد را مي توان در تلقين ديد. يادتان است کاب در جايي از داستان توضيح مي دهد که فرفره اي که هميشه به همراه دارد، قبلاً به مال تعلق داشته و چيزي براي تشخيص واقعيت است و نشانه اش اين است که فرفره در خواب هيچ گاه از حرکت نمي ايستد. کاب و مال در دنياي رؤيايشان زندگي مي کنند و کاب دلش مي خواهد از دنياي خيالي شان بيرون بيايند، اما مال آن دنياي خيالي را به جاي واقعيت باور کرده است. پس کاب مجبور مي شود براي تغيير در رؤيايشان در عمق ذهن مال اين فکر را بکارد که دنيايشان واقعي نيست و اين کار را با چرخاندن فرفره انجام مي دهد. اما وقتي آن ها از خواب طولاني شان بيدار مي شوند و به دنياي واقعي برمي گردند، مال مدام فکر مي کند که دنيايش خيالي است و براي اين که به واقعيت برگردد، بايد از خواب بيدار شود. کار زماني پيچيده تر مي شود که درست جايي که فکر مي کنيم کاب از دنياي خواب ها بيرون آمده و به زندگي واقعي اش بازگشته است و حالا ديگر مي تواند صورت معصوم بچه هايش را ببيند، يک دفعه فرفره کوچک که در گوشه اي از قاب در حال چرخيدن است، همه فرضياتمان را به هم مي ريزد و با خومان مي گوييم نکند دوباره وارد يک خواب ديگر شده ايم و يا اين صحنه هم بخشي از رؤياي کاب است که انگار هرگز تمامي ندارد.
جولي تمام نشانه هايي را که از خاطرات مشترکش با کلمانتين را به يادش مي آورد، از بين مي برد و با مراجعه به مؤسسه پاک سازي ذهن دنيايي راکه قبلاً با هم ساختند تخريب مي کند و کاب نشانه هايي که دنياي واقعي را تجسم مي بخشد، بازسازي مي کند و به کمک الهام بخشي رؤيا دنياي جديدي را با مال مي سازد. در واقع همه ما مدام در حال همين تخريب و بازسازي هستيم، چون در همه ما ميل عجيبي به گريز از واقعيت و غرق شدن در رؤيا وجود دارد، شايد براي اين که آن چه در رؤياها و خواب هايمان وجود دارد کامل تر و آرماني تر است. اصرار خودآزارانه مال براي ماندن در دنياي خودساخته خيالي اش از مسحور شدن او در برابر رؤياهايي ناشي مي شود که ديگر نمي گذارد از واقعيت لذت ببرد، زيرا هميشه رؤيا از واقعيت زيباتر و سحرانگيزتر است. اما متأسفانه رؤياهاي ما محکوم به شکست در برابر واقعيت ها هستند. حتماً برايتان پيش آمده که موقع ديدن يک خواب خوب در مقابل بيدار شدن مقاومت مي کنيد، ولي در نهايت مجبور مي شويد که چشم هايتان را باز کنيد. اگر يادتان باشد، مهم ترين چيزي که جولي در پروسه عشق زدايي اش به دست مي آورد، اين است که مي فهمد جذابيت کلمانتين به همان عيب و نقص هايش است و هر چه بيشتر بکوشد او را به تصوير آرماني ذهنش شبيه کند، از او دورتر شده است، چون در اين غيرواقعي کردن او همه پيچيدگي ها و تناقضاتي که آدم را دوست داشتني مي کند، از بين مي رود. کاب هم دقيقاً در نهايت به همين نتيجه مي رسد که کمال گرايي حاکم بر رؤيا نوعي زندگي بي روح و مرده را به دنبال دارد و مال با همه کمالاتش در خيال انگار فقط يک شبح است؛ سايه اي از همسرش، در صحنه پاياني وقتي کاب به شهر رؤيايي اش باز مي گردد تا فيشر را نزد مال بيابد، طوري در آن قدم مي زند که انگار با يک شهر معمولي روبه روست، مکان هايي که روزي سحرانگيز و جادويي به نظر مي رسيدند به چيزي کاملاً عادي و پيش پا افتاده تبديل شده اند و خصلت ماورايي و باشکوه و دست نيافتني خود را براي کاب از دست داده اند. در دل چنين رويکردي است که هر دو فيلم بر ناميرايي و ابدي بودن عشق تأکيد مي کنند. تبلور چنين حسي را مي توان در درخشش ابدي يک ذهن پاک وقتي ديد که جولي و کلمانتين بعد از پاک سازي ذهن و فراموشي خاطرات مشترکشان در ملاقات دوباره شان باز عاشق هم مي شوند و در تلقين جايي که مال به کاب مي گويد که تو قول داده بودي با هم پير مي شويم و کاب پاسخ مي دهد که اين اتفاق افتاد ولي يادت نمي آيد، و بعد ما تصويري از دست هاي پير شده آن دو را با همان زندگي خيالي شان در خواب مي بينيم که در هم گره خورده است. بارها در مواجهه با چنين فيلم هايي با خود فکر کردم که اگر چنين امکاني براي من پيش مي آمد، حتماً ماندن در دنياي رؤياها را انتخاب مي کردم، اما کاب بازگشت به واقعيت را برمي گزيند و به نظرم کار درستي مي کند، چون آن لحظه باشکوهي که دو کودک دوست داشتني اش چهره شان را به سوي او مي چرخانند و مي خندند، به همه رؤياهاي عالم مي ارزد.
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 100