«ستايش»چقدر قابل ستايش است؟


 






 
حالا که سريال جمع شب هاي شبکه 3 طرفدار زيادي پيدا کرده رفتيم سراغ تحليل ساختار اين سريال تا ببينيم چه ويژگي هايي دارد.
سريال هاي تلويزيون از دوران طلايي دو، سه قبلشان فاصله زيادي گرفته اند. گذشت آن زماني که ملت براي تماشاي «روزي روزگاري» و«خانه سبز» و «پدرسالار» لحظه شماري مي کردند، نگران سرنوشت شخصيت ها مي شدند. ديالوگ هايش را از بر بودند. حالا ماه از پي هم مي گذرند و حتي خبر هم نمي شويم که کدام کانال، کي چه سريالي نشان مي دهد. در اين بازار کساد، اينکه مجموعه اي بتواند دريکي از پربيننده ترين ساعات پخش ملت را پاي گيرنده ها بنشاند، به خودي خود فتح بزرگي محسوب مي شود؛ اتفاقي که اين روزها براي سريال «ستايش» سعيد سلطاني در شبکه سوم افتاده است، سلطاني که پيش از اين با «پس از باران» تخصصش را در ساخت ملودرام هاي خانوادگي به رخ کشيده بود. با ستايش نشان داد که قدرت جلب تماشاچي تصادفي نبوده است. با اين حال اما فارغ از مخاطبان فراوان، ستايش چگونه اثري است؟
«ستايش» از يک منظر، اتفاقي نابهنگام است؛ سريالي که درنسبت با زمانه اش و دنياي معاصر ايراني ها، به تعبير دوبلورها چندان «سينک» نيست. زمانه مدت هاست حرف هايش را تمام و کمال زده ولب فرو بسته اما تازه دارد ازخلال اين لبان بسته، با تأخير صداهايي به گوش مي رسد. گويي تصادفي وصرفاً از جهت دراماتيک نيست که وقايع سريال در دهه 60 مي گذرد؛ اين را هم مي توان به پاي اين «ناسينک» بودن نوشت: سريالي که در صور ت ساخت وپخش درهمان دهه 60، مي توانست منشأ تحولاتي در زمينه سريال هاي ملودرام ايراني بشود اينک و درزمانه اي ديگر سر بر آورده است.
دهه 60 را اکنون ديگر مي توان دهه کوشش نافرجام در افتادن بيخود وبي جهت سياستگذاران فرهنگي_ هنري ايران با مفهوم «سرگرمي» به طور کامل وگونه هاي عامه پسندي چون ملودرام به طور خاص در نظر گرفت. فيلم فارسي هرچه بود - بدو زشت يا ضعيف وسخيف - نسبت ويژه اي با ملودرام داشت وتلاش مسوولان سينمايي وتلويزيوني وقت براي انکار مظاهر هنري دوران قبل از خودشان، به نفي وانکار «سرگرمي » وبه حاشيه رانده شدن آثار ملودراماتيک ودر وهله بعدي به ترويج فيلم هاي عرفان زده وپاراجانفي (رجوع کنيد به سياست هاي بنياد سينمايي فارابي) انجاميد. مسوولان امر علاقه و اهتمامي نداشتند که در ضمن، برنامه هايي براي حمايت از فيلم هاي عامه پسند تدوين کنند وحتماً بايد سه دهه مي گذشت تا شبکه هاي ماهواره اي فارسي زبان ظهور مي کردند و سريال هاي کشورهاي حوزه آمريکاي لاتين را با آن دوبله هاي دل انگيز! به خورد ملت مي دادند تا کمي به فکر بيفتند.

دهه 60؟ حرفش را نزن!
 

از طرفي بايد واقع بين بود واين را هم فراموش نکرد که ساخت سريالي چون ستايش در شکل فعلي اش در دهه 60، نزديک به غير ممکن بوده است. درنظر بگيريد درجامعه آن زمان وبا آن روحيه سلحشورانه اگر شخصيتي چون شخصيت برادر ستايش (مهدي سلوکي) که به جبهه ها پشت کرده بود، مي خواست تصوير شود، چه بلوايي به پا مي شد يا نحوه نشان دادن نوع رابطه ستايش و همسرش را پس از ازدواج درخلوتشان درنظر بگيريد که در ظرف تلويزيون ايران تازگي دارد. (رجوع کنيد به قسمتي که مادر ستايش پس از مدت ها بي خبري، توصيه هايي اندر باب «در دل شوهر جا کردن» به ستايش مي دهد) غير عادي بودن اين مساله را مي توان به واسطه نقل قول يکي از بينندگان خانم درنظرسنجي خبرگذاري ايسنا راجع به اين سريال هم فهميد: «درمجموع «ستايش» را دوست دارم... فقط در بعضي از قسمت هايش بيش از اندازه زن و شوهر احساسي برخورد مي کنند.» يا حدس مي زنيد در آن دهه بر سر سريالي که از لحاظ بصري فقير است وعمده کار تصويري اش به قاب گرفتن بازيگرها محدود مي شود، چه مي آمد؟ در«ستايش» دوربين به راحتي وبدون استرس مي تواند از چهره بازيگران زنش کلوز آپ بگيرد وحتي به پره هاي بيني آنها سرک بکشد! کافي است اين را مقايسه کنيد با نحوه واکنش هاي رسانه ها به کلوز آپ هاي چهره نيکي کريمي در فيلم پيشروي «عروس» (1369).

ميزي براي همه سليقه ها
 

اما برگرديم به بيننده عادي که با اين دست مسائل کمترين کار را دارد ولابد سريال چيزي دارد که راضي نگه مي داردش ونبايد سرسري از کنار آن گذشت. خود من در تجربه اي بي واسطه پرطرفدار بودن اين مجموعه را درک کرده ام: تازگي ها که قطارها مجهز به سيستم پخش تلويزيون حين حرکت شده اند، يک روز جمعه در قطار سفر مي کردم. سيستم پخش اين تلويزيون ها مرکزي است و کسي حق «اين کانال، آن کانال کردن » ندارد واين برنامه ها به اين ترتيب پخش شد. فوتبال ليگ ايران بين استيل آذين و يپروزي، «ستايش»، «مختارنامه » (که اين اولي و سومي درنمايش خشونت، بدعت گذاشته بودند اما اين وسطي همه چيز را تعديل مي کرد) وسرهيچ کدام از اينها، کسي توي راهروها بي هدف پرسه نمي زد يا کسي از پنجره خم نمي شد تا به ظلمات شب خيره شود.
ستايش ازاين جهت که «همه جانبه نگري» مختص ملودرام ها را رعايت مي کند. نمونه اي درخورتامل است؛ سريال طيف گسترده اي از مضامين را پيش روي مخاطبش مي گذارد و طيف گسترده اي از علاقه مندان به اين مضامين را مشتاق و کنجکاو نگه مي دارد. هم رمانس وعاشقي دارد، هم روابط نابسامان فرزند و والدين واختلاف نسل ها ( که به نظر مي رسد اين يکي يواشکي از دهه 80 در سريال جاساز شده). هم خير وشر مطلق دارد و تا حدودي دنياي افسانه وار روي زمان ومکان را تداعي مي کند(آدم هاي يکسره معصوم وبي گناه ورنگ پريده مثل ستايش ودرمقابل، جاري اش که در سرتاسر سريال، چشم ها و دهانش از شدت بدجنسي کج و کوله است)، هم روي اختلافات طبقاتي دست مي گذارد وهم به کساني که سريال ها را به عشق پيدا کردن مدارک و شواهد براي مظلوميت زنان ومفاهيم فمينيستي زيرو رو مي کنند (روابط پدرسالارانه و پسر دوستي) راه مي دهد.

مرگ وزندگي درسه ربع
 

اما رعايت اين «همه جانبه نگري» تنها شرط لازم براي ساخت يک ملودرام استاندارد نيست؛ سريال از انباشت بالاي وقايع دراماتيک لطمه خورده، درهر قسمت سريال بيش از يک ماجراي دراماتيک در سطح حيات و ممات، تنها در ظرف 45 دقيقه روي مي دهد؛ براي نمونه در يکي از قسمت هاي اخير سريال هم ستايش کنکور داده و قبول شد وهم دو نوزاد جديد(يک دختر ويکي پسر) با اختلاف 10 دقيقه درزمان سريال متولد شدند و هم جاري دختر زا توطئه جديدي عليه ستايش ساز کرد. واقعاً براي پيشبرد يک داستان، به اين همه تجمع وقايع دراماتيک نياز هست؟ احتمالاً نويسنده اي مثل چخوف با مصالح هر قسمت «ستايش»، يک مجموعه داستان کوتاه تحويل مخاطبش مي داد. در ضمن انباشت اين وقايع خلاف آمد عادت، باعث شده که طنز ناخواسته اي به وجود بيايد ومخاطب نسبت به لحظات تعيين کننده اي چون تولد و مرگ در سريال بي تفاوت شود وقسمت عمده اي از تعليق سريال از بين برود.

روزگار «ناسينکي»است؛ برادر!
 

درموفقيت نسبي «ستايش» عوامل فني به خوبي انتخاب شده آن را هم نبايد فراموش کرد؛ موسيقي سريال کار ستاراورکي- که موسيقي تيتراژ پاياني «جدايي نادر از سيمين» را هم نواخته - است ودر اين ميان بازيگرها هم نقش عمده اي ايفا مي کنند؛ هر چند من مدت هاست دارم کلنجار مي روم سر در بياورم بازيگران جاه طلبي مثل داريوش ارجمند (با «ناخدا خورشيد»، «پرده آخر»، «آدم برفي» وسريال «امام علي(ع)» وسيما تيرانداز (با کارنامه تئاتري درخشانش) چطور به بازي در نقش هايي که بيشتر مبتني برتکيه کلام ها و ميميک هاي ثابت هستند، رضايت داده اند؟ مگر بايک تکيه بريک مجموعه گفتاري ورفتاري ثابت- هر قدر هم که قوي اجرا شوند - چقدر مي توان بازي را ادامه داد؟ يا مثلاً دکتر محمود عزيزي که استاد تئاتر دانشکده هنرهاي زيباست وسالانه کلي دانشجو زير دستش مشق تئاتر مي کنند، چطور با نقش تخت ويکنواخت پدر ستايش کنار آمده؟
اما آدم ديگري که در راحت بودن پيگيري اين سريال حتماً نقش ويژه اي داشته، ژيلا ايپکچي در مقام تدوين گر است که حضورش در اين سريال مي تواند وجهي نمادين هم پيدا کند: ايپکچي تدوين گر قابلي است و من دراينجا توانايي هاي فني اش را مد نظر ندارم؛ بلکه مي خواهم صرفاً بازيگوشي کنم و بازي تداعي آزاد به راه بيندازم و به يکي از نخستين فيلم هاي او درمقام تدوينگر اشاره کنم که به خاطر آن از هفتمين جشنواره فيلم فجر، سيمرغ هم دريافت کرده، «ناروني» (1367). يکي از همان محصولات غريب دهه 60 سينماي ايران که اغلب، آثار ملودرام به نفع شان از صحنه کنار گذاشته مي شدند. يک لحظه«ناروني» را به ياد بياوريد و بعد دنياي ستايش را بگذاريد کنارش وببينيد چه روزگار غريب و «ناسينکي» است، خواهر يا برادر!
1) اين مساله حتي درحوزه ادبيات عامه پسند و پاورقي نويسي که منبع مطمئني براي اقتباس والگو گيري فيلم هاي عامه پسند فراهم مي کند، هم نمود داشت وتازه از سال هاي پاياني دهه 60 و پس از يک دهه از گذشت انقلاب بود که فضا براي ادامه سنت پاورقي نويسي و ظهور نويسندگان عامه پسندي چون نسرين ثامني وفهيمه رحيمي (با رمان «بازگشت به خوشبختي» درسال 68) فراهم شد. ستايش از منظر پيوندي که با اين دست رمان هاي عامه پسند فارسي دارد، هم قابل بررسي است.2) اين فقير بودن بصري سريال را از روي يک قرينه ديگر هم مي شود به راحتي فهميد، کافي است بشماريد در هر قسمت سريال چند دفعه ميزانسن ثابت دويدن مستخدم خانه حشمت فردوس به طرف درخانه و داخل شدن ماشين به خانه تکرار مي شود.

قصه، قصه زندگي است
 

کارگردان سريال مي گويد فصل دوم ستايش روابط شخصيت ها در دهه 80 را روايت خواهد کرد.
سعيد سلطاني را بيننده هاي پروپاقرص تلويزيون با سريال «پس از باران» مي شناسند؛ سريالي که در زمان پخشش يکي از پر بيننده ترين سريال هاي تلويزيون بود و چند بازيگر تازه نفس به تلويزيون معرفي کرد. اگر سريال «سال هاي برف وبنفشه» را به خاطر ضعف هايش نديده بگيريم، ستايش، دومين سريال سلطاني است که توانسته طرفدار پيدا کند و ديده شود. اين گفت وگوي کوتاه با سلطاني درباره نقاط قوت و ضعف ستايش است.
*آقاي سلطاني، ستايش درعين حال که ملودرام خوبي است ومي تواند مخاطب را پاي تلويزيون نگه دارد اما گاهي وقت ها فيلمنامه رويي دارد. فکر نمي کنيد مي توانستيد فيلمنامه پيچيده تري داشته باشيد؟
من معتقد نيستم که فيلمنامه ستايش قابل پيش بيني است. سعي شده قصه به سمتي پيش برود که بتواند با وضعيت هايي تماشاگر را غافلگيرکند. مثلاً به نظر من در همين قسمت 21، اتفاق ها قابل پيش بيني نبودند. فيلمنامه سريال به اندازه کافي گره دارد و ريتم حفظ شده.
*جز فيلمنامه، بازي بازيگرهاي سريال ستايش هم بازي هاي يک دستي به نظر نمي آيند. مثلا بازي آقاي ارجمند به نظر اغراق شده تر از بازي بازيگرهاي ديگر است.
من به عنوان کارگردان فکر مي کنم. وقتي درسريالي مثل ستايش بازيگران پرسابقه و شناخته شده اي مثل آقاي ارجمند کنار بازيگران جواني مثل مهدي پاکدل وخانم تيرانداز ونرگس محمدي بازي مي کنند، بايد همه بازي ها را در مجموع کنار هم ديده و بررسي کرد. به نظر من برخلاف ايده شما اين بازي ها کنار هم متعادلند. اينکه بازي بازيگري مثل داريوش ارجمند مورد توجه شما قرار مي گيرد وبه چشمتان مي آيد، دليل بر غلو شده بودن بازي ايشان نيست، از طرفي در کارحرفه اي هيچ چيزي اتفاقي نيست؛ آقاي ارجمند ومن درباره سبک بازي شان خيلي فکر کرديم و صحبت کرديم ودرنهايت به اين سبک بازي رسيديم.
* يکي از حسن هاي ستايش اين است که با وجود وقايع تلخ، صحنه هاي اشک انگيز زيادي ندارد. چه راه حلي به کار برديد که جلوي اشک انگيزي سريال را بگيريد؟
درستايش، من به عنوان کارگردان و فيلمنامه نويس به عنوان کسي که داستان را پردازش کرده، سعي کرديم اتفاقات قصه را مطابق با واقعيات زندگي پيش ببريم. بيشتر از اشک انگيز بودن اتفاق ها به واقعيت نزديک بودنشان برايمان مهم بود.
* براي اين به واقعيت نزديک شدن فضاي سريال تا چه حد روي طراحي صحنه کار کرديد؟
فصل اول سريال ستايش در دهه 60 وبالطبع در سال هاي جنگ اتفاق مي افتد، يعني سال هايي که نه اين قدر دور هستند که بيننده يک سايه وشمايل ازآن سال ها در ذهنش داشته باشد و نه اين قدر نزديک هستند که بشود جزئيات را راحت و بدون دردسر نشان داد.
از آنجايي که ما در سينما و تلويزيونمان لوکيشني نداريم که مطابق با تاريخ رويدادهاي مجموعه ستايش يا ساير مجموعه هايي با اين تاريخ باشد مجبوريم همه صحنه ها را بازسازي کنيم. در ستايش همه سعي مان را کرديم با هر تمهيدي اين صحنه سازي اتفاق بيفتد تا براي بيننده باور پذير باشد بايد اعتراف کنم اگر مردم کمک نمي کردند وامکاناتي دراختيار ما نمي گذاشتند که ياد آور سال هاي دهه 70- 60 است، بخش هايي از سريال ساخته نمي شد. الان هيچ خياباني نداريم که دراختيار گروه هاي فيلم و سريال سازي قرار بگيرد وتصوير وتاريخ دهه 70 -60 را داشته باشد و سر وشکل همه شهرها و به خصوص پايتخت تغيير کرده و پرداختن به اين بازه تاريخي مطمئناً خالي از اشکال نيست.
* اين محدوديت ها باعث شد که فضاهاي خارجي را کم کنيد و بيشتر اتفاق ها را در فضاهاي داخلي پيش ببريد؟
اين راهکارآخرين راه حلي است که به آن فکر کرديم. با وجود سختي وهزينه اي که نماها و لوکيشن هاي خارجي داشتند به عنوان گروه سازنده سعي کرديم ازاين نماها پرهيز نکنيم. مثلاً ميدان ميوه و تره باري که در سريال مي بينيم اصلاً وجود خارجي ندارد اين ميدان ميوه در اصل يک گاراژ اتوبوس هاي قديمي است که آن را با جزئيات ساختيم.
* اين طور که معلوم است قصه ستايش درهمين بازه زماني تمام نمي شود.الان در چه مرحله اي از فصل دوم سريال هستيد؟
هنوز درمرحله نگارش فصل دوم سريال هستيم و مراحل فني فصل اول تمام نشده. فصل دوم ستايش درباره روابط آدم هاي قصه در سال هاي معاصراست؛ در سال هاي اخير دهه 80. دراين فصل هم بازيگرهاي قديمي سريال وجود دارند وهم تعدادي بازيگر جديد بنابر نياز قصه اضافه مي شوند.
منبع:همشهري جوان 31