تزول الجبال و لا تزل به بهانه برگزاري كنگره نكوداشت حجت الاسلام والمسلمين جمي


 






 

حجت الاسلام سيد هادي خسروشاهي
 

- شماره چهاردهم ماهنامه «بعثت» كه به عنوان نشريه داخلي دانشجويان حوزه علميه قم به طور مخفيانه در قم منتشرمي شد، در خرداد 1344 ش محرم الحرام 1385هـ. انتشار يافت كه مقالاتي درباره شهداي پانزده خرداد، فلسطين، رسوايي رژيم ايران، شكست آمريكا، امپرياليزم جديد (همكاري آلمان و اسرائيل)،هويدا، افسانه حقوق بشر سرانجام شكنجه آقاي هاشمي در زندان قزل قلعه و اخبار جديد در آن درج شده بود. بيشتر مقالات اين شماره را كه آخرين شماره «بعثت» هم بود، به علت دستگيري آقاي هاشمي رفسنجاني و فراري شدن شادروان علي حجتي كرماني، اينجانب نوشته بودم و امور اجرايي آن هم طبق معمول به عهده برادر عزيز جناب سيد محمود دعايي بود كه هنوز در قم بود. چندي بعد، شادروان علي حجتي هم دستگير شد و به زندان رفت و در ملاقاتي با همسر خود،خانم مريم صدر، دختر آيت الله حاج سيد رضا صدر قدس سره، پيغام فرستاده بود كه به دنبال آقاي دعايي و آقاي خسروشاهي هستند. بهتر است كه از قم بروند يا مخفي شوند. آقاي دعايي در آن زمان در كلاس آموزش زبان انگليسي كه مرحوم سيد يحيي برقعي براي طلاب در يكي از اتاق هاي چاپخانه خود در خيابان ارم تشكيل داده و آقاي احمد احمدي هم در آنجا اشتغال داشت، شركت مي كرد. به محض اطلاع از پيام، نزديك غروب بود كه به آموزشگاه آقاي برقعي رفتم، ولي نرسيده به كلاس، آقاي دعايي را ديدم كه از كلاس بيرون آمده بود و عازم مدرسة خان بود كه به نام مدرسه آيت الله بروجردي معروف شده بود. هشدار آقاي حجتي را ابلاغ كردم. خيلي اهميت نداد و دقيقا يادم هست كه پس از گفتگو در آخر سخن گفت، «خيلي هم مهم نيست!» و خداحافظي كرديم. بعدها شنيدم كه ايشان وقتي به در مدرسه خان مي رسد، با يكي از مأمورين شهرباني كه نوعا مأمور بازداشت بودند روبرو مي شود كه از او مي پرسد، «آقاي دعايي را مي شناسيد؟ من از شهرستان آمده ام و با ايشان كار دارم؟» آقاي دعايي كه متوجه او شده بود، در پاسخ مي گويد، «بلي مي شناسم ! الان اينجا بود. كمي صبر كنيد بر مي گردد!» و خود داخل مدرسه مي شود و گويا از پشت بام مدرسه، راهي خانه امن مي گردد و از آنجا هم مهاجر «عراق» مي شود كه اين هجرت يازده سال تمام طول كشيد. چند روز بعد هم اينجانب كه قصد سفر به نجف را داشتم، دستگير و به تهران زندان قزل قلعه اعزام شدم و در بند زندان در كنار بزرگان و دوستاني چون آيات و حجج رباني شيرازي، هاشمي رفسنجاني، انصاري شيرازي، رضا گلسرخي، صادق خلخالي، جهانتاب و حاج مرتضي تجريشي و ديگران اسكان يافتم. روزها به بازجويي از دوستان مي گذشت. آقاي هاشمي رفسنجاني و مرحوم گلسرخي به بند انفرادي منتقل شدند و طبق خبرها كه يك سرباز ترك، همشهري تبريزي مسئول تقسيم غذا بين زندانيان براي اينجانب مي آورد، آقاي رفسنجاني و آقاي گلسرخي به نحو وحشيانه اي شكنجه شده و حتي با اتوي داغ، پاي ايشان را سوزانده بودند. نگراني فراگير شد كه مبادا نوبت به ما برسد؛ ولي عيد نوروز فرا رسيد و درست در شب سال تحويل كه مرحوم داريوش فروهر در بند يك كه در واقع هميشه ساكن آنجا بود، سفره هفت سين چيده و همة علما را دعوت كرده بود كه مراسم دعاي سال تحويل را در بند يك برگزار كنند؛ ساقي، رئيس زندان، باورقه اي در دست نزديكي هاي نصف شب، به بند 2 آمد و اسامي آقايان رباني شيرازي، انصاري شيرازي، خلخالي، جهانتاب و اينجانب و چند نفر ديگر از روحانيون و طلاب را خواند وگفت، «آقايان وسايل خود را جمع كنند و حاضر شوند.» من به آقاي خلخالي گفتم،«اين احضار نيمه شبي چه مفهومي دارد؟» و او با لحن خاصي گفت، «خوب معلوم است ديگر. احضار نصف شب يعني اعدام!» ولي بعد معلوم شد كه قرار است ما آزاد شويم. به همين دليل با مرحوم داريوش فروهر و دوستان خود در بند 2 و دو نفر از زندانيان توده اي، خاوري و حكمت جو، خداحافظي كرديم و در اتاق سرهنگ، در مورد عواطف ملوكانه ! ورقه اي را امضا كرديم و همگي آزاد شديم ؛ با التزام به اينكه هر وقت «احضار» شديم، خود را «معرفي» كنيم.
من چند روزي در قم ماندم و به علت خبرهاي نگران كننده اي كه از ادامه فشار و شكنجه دستگيرشدگان روحاني و غير روحاني، به ويژه اعضاي مؤتلفه، مي رسيد؛ چون احتمال تعقيب مجدد وجود داشت،تصميم گرفتم برنامه قبل از دستگيري، يعني سفر به عراق، نجف، اجرا كنم.
با تغيير لباس، با قطار شبانه اهواز جنوب و خرمشهر شدم. يك روز در خرمشهر خدمت مرحوم آيت الله شيخ سلمان خاقاني بودم و روز بعد همراه يكي از مريدان ايشان به آبادان رفتم و اين بار در مدرسه علميه آيت الله شيخ عبدالرسول قائمي كه محل اقامت دوستان و اساتيدي بود كه از شهرهاي مختلف براي تبليغ راهي آبادان مي شدند؛ ميهمان ايشان شدم. در اينجا بي مناسبت نيست اشاره كنم كه آيت الله قاضي اصلا اصفهاني بود و پس ازتحصيل مقدمات و سطح در آن شهر، عازم نجف شد و سالياني دراز از محضر علما و مراجعي چون آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني استفاده هاي علمي كرد و در سال 1321 شمسي با صلاحديد معظم له، براي مقابله به بهائيگيري و گروه هاي ديگر و گروه هاي چپ كه درمنطقه جنوب فعال بودند، عازم آبادان شد و در آن شهر اقامت گزيد و سپس نماينده تام الاختيار مراجع عظام نجف و قم سيد ابوالحسن اصفهاني، سيد حسين بروجردي، سيد محسن حكيم، سيد ابوالقاسم خويي و امام خميني و آقاي گلپايگاني و ديگران و در همه زمينه ها منشأ آثار خير و بركات بسياري شد و علاوه بر تدريس، حوزه علميه آبادان را تأسيس كرد و يك كانون فرهنگي براي بانوان به وجود آورد و مساجد نو، مهدي و چند مسجد ديگر در آبادان و جزيره خارك و....بنا نمود و تا اوايل جنگ متجاوزين بعثي در آبادان انجام وظيفه و سپس به اصفهان مراجعت كرد و به اقامه نماز جماعت و تدريس و تفسير قرآن پرداخت و در بهمن 1372 به رحمت حق پيوست.
چند روزي كه در آبادان ميهمان آيت الله قائمي بودم تا راه اعزام به نجف هموار گردد، توفيق همراه شد و در خدمت ايشان، به ديدار علماي معروف آن زمان آبادان، حضرت آقايان سنا آبادي، مصدرالامور، غلامحسين جمي، حاج آقا مكي، حاج آقا صدر هاشمي و برهاني و حاجي خرمي پرداختيم...(البته اشاره كنم كه يك هفته بعد وسايل سفر قاچاقي اينجانب به عراق، توسط آيت الله قائمي فراهم شد و من عازم عراق شدم كه داستان طولاني و مفصل آن را در جاي ديگر نوشته ام و در اينجا نمي آورم.»
آشنايي من با حضرت آقاي جمي از آن زمان آغاز شد و بعد به هنگام سفر ايشان به قم كه مكرر بود، خدمت ايشان مي رسيديم و گاهي هم ايشان در مسجد «قلب اسلام» و روزنامه «نداي حق» (چاپ تهران) مقاله مي نوشتند كه مورد استفاده قرار مي گرفت.
حوادث به سرعت، يكي پس از ديگري رخ مي دادند و مي گذشتند و آنگاه که انقلاب اسلامي پيروز شد، چيزي نگذشت كه تجاوز بعث عراق به ايران اسلامي به كمك ارتجاع عرب و دستور و هدايت امپرياليسم غرب و در رأس آن آمريكا، آغاز شد و آبادان و خرمشهر و اهواز و نخستين شهرهاي نزديك به عراق، مورد تهاجم وحشيانه متجاوز قرار گرفتند و به محاصره درآمدند. سپس بعضي از شهرها سقوط كردند و آبادان بر اثر مقاومت مردمي و استقامت نيروهاي مسلح به دست دشمن نيفتاد ؛ ولي همچنان در محاصره باقي ماند. حضرت آقاي جمي به تعبير امام (ره) مانند كوهي استوار كه با طوفان شديدي هم از جاي خود تكان نمي خورد، در جاي خود باقي ماند و با نور الهي به دفاع همه جانبه از آبادان پرداخت، «فقمت بالأمر حين فسلوا مضيت بنورالله حين و قفوا و استبددت برهانها كالجبل لا تحركه القواصف و لا تزيله العواصف و...» و حتي اگر كوه ها هم متلاشي و نابود مي شدند و از بين مي رفتند، او استقامت مي ورزيد چون مي دانست كه پيروزي از جانب خداوند است.« تزول الجبال و لا تزل... و اعلم ان النصر من عندالله.»
امام خميني (ره) در پيامي خواستار شكستن حصر آبادان و نيروها از همه جا بسيج و رهسپار آبادان شدند. همشيره زاده ام مهندس باقر پشمينه آذر، دانشگاه و همه كارهايش را رها كرد و همراه گروهي از همكاران خود، براي شكستن حصر آبادان عازم جبهه نبرد شد و قبل از حركت از تبريز تلفني با من تماس گرفت و خداحافظي كرد. من از او خواستم كه به هنگام ملاقات حضرت آقاي جمي، سلام مرا برساند و علت عدم توفيق حضور در شكست حصر آبادان را بگويد. باقر رفت و به هنگام نبرد براي شكست حصر آبادان، همراه دو تن از ياران مهندسش، به شهادت رسيد و پيام و سلام ما گويا به آقاي جمي ابلاغ نشد ؛ ولي حصر آبادان با فداكاري ديگر برادران شكسته شد. سپس ما عازم سفرهاي دور و درازي شديم و توفيق ديدار سلب گرديد. اكنون كه حضرت آقاي جمي به تهران آمده و مراسم نكوداشتي در تجليل از ايشان برگزار خواهد شد؛ به پيشنهاد دوستان، نامه اي را كه ايشان چهل سال قبل 1345 به اينجانب نوشته اند، به عنوان يك سند تاريخي نقل و منتشر مي سازم تا به خوبي روشن شود كه حضرت آقاي جمي فقط در انديشه ميهن خويش نيست، بلكه در فكر مشكلات ديگر مسلمان جهان هم هست.
پس از اعدام ناجوانمردانه شهيدسيد قطب، انديشمند بزرگ و مفسر عاليقدر قرآن مجيد و مؤلف تفسير سي جلدي «في ظلال القرآن» توسط جمال عبدالناصر درمصر، اينجانب مقاله اي در هفته نامه، «نداي حق» چاپ تهران نوشتم و اين جنايات ضد انساني را به شدت محكوم كردم. حضرت آقاي جمي آن مقاله را در آبادان خوانده بودند و نامه اي به من نوشتند و خواستند كه در مجله مكتب اسلام هم مطلبي بنويسم و ابراز انزجار عمليه قم نيز اعلام شود.

متن نامه حضرت آقاي جمي
 

باسمه تعالي
جناب آقاي خسروشاهي دام توفيقه
ضمن عرض سلام و درخواست موفقيت براي آن جناب از پروردگار متعال، مصيبت بزرگ اسلام، اعدام سيد قطب را به شما تسليت مي گويم. چرا شما؟ براي اينكه هر چند در جامعه اسلامي ايران و به خصوص در حوزه علميه قم، سيد قطب، آشنايان و علاقمندان و فراواني دارد، اما به تشخيص خودم، كساني كه اين خدمتگزار و مجاهد واقعي اسلام و قرآن را چون شما شناخته و به عمق فكري و شعله هاي فروزان احساسات پاك و آميخته با تعقل و درك صحيح اين مرد شهيد قرآن و اسلام بي پرده باشند، خيلي معدودند و يا اقلا من آنها را درست نمي شناسم، اما چرا شما سيد قطب را خوب شناخته ايد ؟ علت اين امر پيش خودم واضح است : كسي كه عدالت اجتماعي سيد قطب را ترجمه و نگارش داده، قطعا به روح مواج و جوشان اين فقيد اسلام راهي يافته و براي بهتر شناختن او، حتما در «في ظلال القرآن» و «خصائص التصورش» و.... سير و سياحتي عميق و متأملانه داشته است. بي خود نبود كه از روز وقوع اين حادثه اسف انگيز در انتظار شنيدن ناله و سوز شما بودم، زيرا، «گر بود در ماتمي صدنوحه گر صاحب درد را باشد اثر.»اين ناله را امروز از زبان خامه شيوا و شورانگيز شما در نشريه نداي روحي و احساسات عميق، بعضي از صفحات نداي حق را فرا گرفته است و در اين مقاله بسيار فشرده و متناسب با صفحات محدود نداي حق باشد، معرفي كرده ايد و هيئت حاكمه خون آشام مصر را رسوا و پرده هاي خائنان و دشمنان اسلام و دوستان استكبار را خوب بالا زده ايد، به خصوص آنجا كه صحبت از فرمان عفو مصطفي امين، متهم به جاسوسي به نفع امپرياليسم به ميان آورده ايد.
اما آقاي خسروشاهي دلم مي خواست و در انتظار بودم كه اين مقاله را با بسط بيشتري در صفحات مكتب اسلام بخوانم و با درج اين مقاله هماهنگ با ابراز تأثر هيئت تحريريه و حوزه علميه، مجله، همدردي خود را با جامعه اسلامي به گوش جهان اسلام مي رساند. يقين دارد متنها انتظار من از مكتب اسلام چنين نبوده كه تمام علاقمندان و ارادتمندان سيد قطب كه در دنياي پهناور اسلام كم نيستند، همين توقع را از مجله دارند و گمان مي كنم اينكه در شماره 11 اثري از انعكاس اين حادثه مصيب بار اسلامي نيست، علت عدم فرصت بوده و قبل از وقوع حادثه، مجله از چاپ خارج شده،‌ولي در شماره 12 جبران ممكن است، به خصوص كه از زمان حادثه هم خيلي فاصله گرفته نشده است. به علاوه، اعدام و مرگ شخصي چون سيد قطب به اين زودي ها تازگي خود را از دست نداد و فراموش نمي شود. ديگر نمي دانم نظر آقاي مكارم وآقاي سبحاني و ساير رفقا چه باشد.
21/6/1345
ارادتمند غلامحسين جمي
اين نامه چون از طريق پست ارسال شده بود، قبل از رسيدن به دست اينجانب و به آدرس دفتر مجله مكتب اسلام، توسط ساواك سانسور و بازبيني شده بود و بعد به دست ما رسيد تا پاسخ و واكنش اينجانب را ببينند. همزمان، گزارشي از سوي ساواك به نامه آقاي جمي اضافه شده كه ضمن اشاره به محتواي نامه، خواستار تعيين مشخصات و سوابق ايشان شده بودند.
در گزارش ساواك، پيوسته پرونده حضرت آقاي جمي چنين آمده است :
خيلي محرمانه صفحه شماره يك يك
1. به 6/ه
2. از 316
3. منبع : پيك
موضوع : غلامحسين جمي
نامبرده به بالا نامه اي از آبادان به سيد هادي خسروشاهي ارسال و در آن نامه، اعدام سيد قطب رهبر اخوان المسلمين مصر را به خسروشاهي تسليت گفته و اضافه كرده است هر چند در جامعه اسلامي، مخصوصا حوزه علميه قم، سيد قطب آشنايان و علاقمندان زيادي دارد؛ اما به تشخيص خودم كساني كه اين طور خدمتگزار و مجاهد واقعي اسلام بوده و قرآن را چون شما شناخته باشند، خيلي معدودند. اما چرا شما سيد قطب را خوب شناخته ايد؟ براي اينكه عدالت اجتماعي سيد قطب را ترجمه و نگارش كرده و بيشتر دلم مي خواست و در انتظار بودم كه اين مقاله با بسط بيشتري در صفحات مكتب اسلام چاپ شود تا به گوش جهان اسلام برسد كه اعدام و مرگ شخصي چون سيدقطب به اين زودي ها تازگي خود را از دست نداده و فراموش نخواهد شد.
ملاحظات :
خواهشمند است دستور فرماييد ضمن تعيين مشخصات كامل غلامحسين جمي و اعلام خلاصه اي از سوابق نامبرده، نحوه فعاليت وي را مشخص سازند و اعمال و رفتار ياد شده را تحت كنترل قرار دهند.
416/39452
پس از وصول نامه حضرت آقاي جمي و پيشنهاد ديگر دوستداران و علاقمندان سيد قطب، موضوع در جلسه هيئت تحريريه مجله مكتب اسلام مطرح شد كه خوشبختانه به رغم جو حاكم بر حوزه علميه سنتي در آن دوران، مسئولين و اساتيد محترم، با نوشتن مقاله اي درباره زندگي علمي سيد قطب موافقت كردند و آن مقاله، طبق پيشنهاد حضرت آقاي جمي، در شماره بعدي مجله «مكتب اسلام» (شماره 12 سال هفتم، مورخ مهرماه 1345، مورخ مهر ماه 1345، صفحه 24 تا 27) منتشر گرديد.
برادر عزيز آقاي محمدرضا كائيني خبر داد كه حضرت آقاي جمي در تهران تشريف دارند. مشتاقانه همراه دوستان به ديدارش شتافتيم. آقاي جمي در 84 سالگي هم با نشاط و سرزنده بود و با شادي و اميد سخن مي گفت و از ياران و برادران به خير و نيكي ياد مي كرد. ساعتي در كنار ايشان و دوستاني كه حضور داشتند، سپري شد و به ذكر پاره اي از خاطرات نيم قرن گذشته، گذشت.در پايان ديدار، دو سه كتاب جديد الطبع حقير از جمله «اهل البيت في مصر»، «قصه التقريب» و «شيعه و سني و غوغاي ساختگي» به ايشان اهدا و تقديم شد، به اميد آنكه دعاي خير ايشان، بدرقه راه باشد.
و اين ديدار به تاريخ ششم رمضان المبارك 1428هـ، 27 شهريور ماه 86 بود.
تهران : سيد هادي خسروشاهي
28/6/1386
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23