حجت الاسلام جمي در قامت يك پدر (3)


 






 

گفتگو با حميد جمي
درآمد
 

توانائي همراهي با نسل جديد و مقبوليت از سوي او، با توجه به تغييرات شگفت آوري كه منجر به اتصال نسل ها شده است، ويژگي منحصر به فردي است كه كمتر كسي از آن برخوردار است، ليكن حاج آقا جمي، با محبتي بي شائبه و هوشمندي زياد توانسته است به دل اين نسل نيز راهي بگشايد و همچون كساني كه سال ها در كنار ايشان مبارزه كرده و دل در گرو مهرشان نهاده اند. محبت نوجوانان و جوانان را نيز جلب كنند و اين ميسر نمي شود جز با مهري خالصانه به بندان خدا، بي چشمداشت پاسخي. حميد جمي متعلق به اين نسل است و از اين توانائي پدر بزرگ سخن مي گويد.

متولد چه سالي هستيد و در كجا به دنيا آمده ايد و تحصيلاتتان را تا چه مقطعي و در چه رشته اي ادامه داده ايد؟
 

من متولد 1355 هستم و در آبادان به دنيا آمده ام. به فراخور جنگ به شيراز رفتيم. دوره ابتدايي را در شيراز گذراندم و بعد در قم بوديم و تا مقطع ديپلم و بعد در رشته حقوق دانشگاه شيراز ادامه تحصيل دادم و الان هم در آبادان دفتر اسناد دارم.

از شيوه هاي تربيتي ايشان و روابط با فرزندان، خواهر و برادرها و به ويژه مادرتان نكاتي را بگوييد.
 

من به فراخور سن و اينكه دوره كودكي من در جنگ گذشته و پدر، غالبا در آبادان بودند، چيز زيادي يادم نيست. بيشتر خاطرات من به شيراز و قم بر مي گردد. در آن دوران، پدر خودشان را تا حد زيادي واقف مشغله اجتماعيشان كرده بودند و لذا خيلي نمي رسيدند به شيراز و بعد هم قم بيايند. البته اين مسئوليت ديني و اعتقادي و سياسي و اجتماعي به اين معنا نبود كه ايشان خانواده را فراموش كرده بودند، بلكه موقعيت ايشان چنين وضعيتي را ايجاب مي كرد. ايشان به تناسب زمان و وضعيت جنگ، گاهي يك هفته و گاهي يك ماه نزد ما مي ماندند. بارزترين نكته اي كه من به عنوان جوان ترين فرد خانواده در پدرم مي ديدم و پيوسته تحت تأثير آن بودم و سعي كرده ام الگو قرار بدهم، صداقت ايشان در گفتار و كردار بود. بسياري از افراد هستند كه به فراخور موقعيت و مسندشان،ديگران را نصيحت مي كنند و آداب اخلاق و زندگي را به ديگران مي آموزند، اما كسي كه به آنها زندگي مي كند، مي بيند كه واقعا از اين خبرها نيست. اين چيزي بود كه ما هرگز در پدرمان نديديم. ايشان كه پيوسته مردم را به رعايت حقوق و بيت المال توصيه مي كردند، خودشان صدها برابر رعايت مي كردند. ما در آن عالم كودكي كه هر چند وقت يك بار پدر را مي ديديم و طبيعتا خريد توپ پلاستيكي بازي، هزينه چنداني براي خانواده نداشت، مي رفتيم نزد ايشان و مي خواستيم كه مثلا به جاي توپي كه روز قبل خريده بوديم و پاره شده بود، توپي بخريم. ايشان با لحني پدرانه به ما مي فهماندند كه نبايد اسراف كرد و بايد مراقب بود. يعني در عين حال كه به خاطر مهر پدرانه، نيازهاي ما را در حد توانشان برآورده مي كردند، اما هميشه همان نصايحي كه براي ديگران داشتند كه بايد از اسراف و ريخت و پاش جلوگيري كرد، در مورد فرزندانشان حتي در حد خريد يك توپ پلاستيكي توصيه و رعايت مي كردند. من در آن عالم بچگي شايد ناراحت هم مي شدم كه پدر پس از چند ماه كه برگشته اند در مورد يك توپ پلاستيكي اين طور توصيه مي كنند، ولي بعدها متوجه شدم كه به چه نكات ظريفي دقت داشتند. منظورم اين است كه ايشان پيوسته جنبه عملي رفتارشان بر گفتار اولويت داشت. يادم هست كه دامادمان كه پسر عمه ما هم هست مي گفت، «همواره چيزي كه از حاج آقا آموختيم چيزي نبود كه لسانا و زبانا باشد.» و يك زماني كتابي را به پدرم هديه داد و بالاي آن نوشت، «به دايي بزرگوارم كه تربيت را عملا و نه لسانا به ما آموخت.» پدرم هرگز مقيد اين نبودند كه عده اي را جمع كنند و نصيحتشان كنند. هر چه بود در رفتارشان بود.

از نظر برخورد با مخالفان چگونه بود؟
 

در همان مقاطعي كه در كنارشان بوديم، افرادي را مي ديديم كه از نظر خط مشي سياسي، فكري و اعتقادي با ايشان مسئله داشتند، ولي پدرم چنان نگاه پدرانه اي به آنها داشتند كه ما بعضي از اوقات به عنوان افراد كم تجربه، عصباني مي شديم و مي گفتيم، «ما او را مي شناسيم. موضعش اين طوري اين توهين ها را به شما مي كند. شما چرا اين قدر احترامش مي كنيد؟» پدر مي گفتند، «اينها همه مثل بچه هاي من هستند.» و هميشه هم استناد مي كردند، به امام كه، «ببينيد! امام چپ و راست و اين مسائل را مطرح نمي كنند و همه اينها خود را منسوب به امام و يارانشان مي دانند، در حالي كه امام خط مشي خودشان را دارند و اين نيست جز نگاه پدرانه امام به همه و اين نكته كه همه را فرزندان خود مي دانند.» اين رفتار را ما در مقياس كوچك تر، از پدرم در خانواده مي ديديم.

رفتارشان با مادرتان چگونه بود؟
 

هرگز به خاطر ندارم كه ايشان جز با احترام و محبت با مادرم صحبت كرده باشند. ما هرگز جر و بحث و سر و صدا از آنها نشنيديم. پدرم مديريت داخلي خانه و خانواده را كاملا به مادرم سپرده بودند و در واقع به طور كامل تفويض اختيار كرده بودند و ما از اين بابت هيچ وقت مسئله اي را حس نكرديم. به ويژه در دوران جنگ و دوري پدر از خانواده، موقعي هم كه در خانواده حضور داشتند، اين تفويض اختيار همچنان پا برجا بود. ما همواره حرمت و احترام خاصي بين آن دو مي ديديم و هيچ وقت چيزي به عنوان اختلاف و مسائل خانوادگي را شاهد نبوديم. اگر هم اختلاف و مشكلي وجود داشت، خودشان بي حضور ما حل مي كردند.

در مورد تحصيلاتتان برخوردشان چگونه بود؟
 

در مورد تحصيل همواره مي گفتند تنها چيزي كه من هيچ محدوديتي براي شما قائل نيستم، مسئله ادامه تحصيل است. البته شايد تمايل چنداني نداشتند كه ما خارج برويم، ولي چه بسا اگر لازم بود و ضرورت ايجاب مي كرد اين اجازه را به ما مي دادند. از نظر مالي تنها موردي كه هيچ وقت «نه» نمي آوردند، بحث مالي و هزينه كردن براي درس بود. از نظر انتخاب رشته تحصيل هم همه ما آزادي كامل داشتيم و هيچ وقت ما را تحت فشار نمي گذاشتند كه چون من روحاني هستم، شما هم بايد دنبال اين موضوع برويد. البته برادر بزرگم، آقا مهدي تا مدارج بالاي حوزه هم خوانده اند، اما هيچ وقت ابراز نمي كنند. پدر در امور شخصي خودمان تا آنجايي كه امكان داشت به ما اختيار عمل مي دادند.

با توجه به اينكه ايشان در زمينه هاي مختلف به شما آزادي عمل مي دادند، چگونه فرزندانشان اين قدر به حرفشان گوش مي دادند؟
 

دقيقا به همين دليل كه اگر كسي تحكم كند و زور بگويد، افراد مقابل عكس العمل مخالف نشان مي دهند.
عكس قضيه هم صادق است. خيلي ها اين شيوه را پيش مي گيرند و فرزندانشان آدم هاي بي بند و باري از كار در مي آيند. به نظرم تأثيرگذاري امثال حاج آقا به تطبيق كامل عمل و گفتارشان بر مي گردد. انسان وقتي مي بيند كه پدر ومادرش به حرفي كه مي زنند، خودشان عمل مي كنند. طبيعتا تحت تأثير قرار مي گيرد.

شما چرا گوش به حرف پدرتان مي داديد؟
 

ملاك گوش كردن يا گوش ندادن به حرف پدر و مادر يا كسي ديگر نبود و نيست. وقتي پدر و مادري مسير صحيح را طي مي كنند و فرزند را هم در همان بستر و مسير تربيت مي كنند و روابط بين اعضاي خانواده مبتني بر درستي و صداقت است، طبيعتا انسان راه صحيح را مي رود، اما ملاك گوش كردن به حرف كسي نيست. ملاك عمل صحيح است و در مورد ما چون پدر و مادرمان شيوه صحيحي دارند، لذا اگر رفتار صحيحي از بچه هايشان سر بزند، مطابق الگوي آنهاست. به نظر من زمينه هاي مناسب، غالبا موجب رشد ويژگي هاي درست مي شوند، مگر استثنائات، ولي تحكم معمولا جواب عكس مي دهد. پدر و مادر اهل مطالعه، معمولا فرزندانشان هم اهل مطالعه مي شوند، مگر در موارد استثنائي. درست است كه ما در محيط خانه آزادي عمل داشتيم، اما به دليل همان بستر و زمينه مناسب، خط قرمز ها را تشخيص مي داديم و رعايت مي كرديم يعني در واقع در يك چهارچوب تعريف شده، آزادي عمل داشتيم نه اينكه هر كاري كه دلمان بخواهد بكنيم.

ويژگي بارز شخصيتي پدر شما چيست ؟
 

تعادل. ايشان بين جنبه هاي سياسي، اجتماعي و خانوادگي خود تعادل و توازن را رعايت مي كردند و هيچ يك از اين عرصه ها موجب نمي شد كه وظايفشان را در عرصه ها ديگر ناديده بگيرند. حالا شايد در بعضي از مقاطع بحراني، از جمله جنگ، موقعيت ايجاب مي كرد كه ايشان انرژي خود را بيشتر صرف مسائل جنگ بكنند، چون هم حضرت امام توجه و عنايت خاصي به ايشان و حضورشان در منطقه داشتند، هم مردم نگاهشان به پدرم بود و هم خود ايشان به شدت در قبال سرنوشت كشور و مردم احساس مسئوليت مي كردند، اما در همان شرايط هم باز ايشان هر وقت كه به محيط خانواده وارد مي شدند، وظايف پدرانه خود را تا حد امكان انجام مي دادند. خود من به عنوان كوچك ترين عضو خانواده، هيچ وقت خانواده به معناي تعريف شده اش را تجربه نكردم، اما همه اينها براي ما توجيه شده بود و بنابراين گله مند نبوديم. به اعتقاد من ايشان با توجه به شرايط توانسته بودند تعادلي بين جنبه هاي مختلف زندگي شان برقرار سازند كه هيچ بخشي فداي بخش ديگر نشود. تصورش را بكنيد كه ايشان با آن همه مشغله،حتي متوجه مسائل و مشكلات افراد دور فاميل هم بودند و هر كمكي كه از دستشان بر مي آمد به آنها مي كردند.

آيا افراد مي توانستند به راحتي بيايند و درد دلشان را به ايشان بگويند؟
 

بله، هيچ مانعي و رادعي در بين نبود. هميشه تلفن ها را مستقيما خودشان بر مي داشتند. يادم هست در بحران آب آبادان، يك بنده خدايي زده بود و هر چه از دهنش درآمده بود، به حاج آقا گفته بود. ايشان هيچ وقت عصباني نمي شدند و سعي هم نمي كردند كسي را براي پاسخگويي به تلفن بگذارند. تا زماني هم كه مسائل حاد امنيتي مطرح نشدند، در خانه مان هميشه باز بود. تا جايي كه بر ايشان مقدور بود، از تشريفات فرار مي كردند، هيچ وقت نگاه مسئول و مردم به ديگران نداشتند. آن چيزي كه در وجود پدرم براي همه ما خيلي عزيز بود، نگاه پدر و فرزندي به ديگران بود، يعني افراد اجتماع را فرزند خود مي ديدند و همين باعث مي شد كه ارتباطشان با مردم، ارتباطي عاطفي باشد. ما هيچ وقت نديديم كه پدرم به خاطر شغل و موقعيت اجتماعي كسي او را احترام كنند و يا به دليل تمكن مالي طرف، رفتارشان با او فرق كند و يا رفت و آمد آنها برايشان مهم باشد.

آيا هرگز از اينكه با اين همه قدرت، خانواده را در سطح متوسط اداره مي كردند، از ايشان گلايه نمي كرديد؟
 

طبيعتا در دوره هاي دانشجويي به دليل موقعيت سني و اجتماعي، بعضي از گلايه ها در ذهن انسان شكل مي گيرند. وقتي پدري از همه مواهب برخوردار است، ولي‌آنها را از فرزندانش دريغ مي كند، براي آن فرزند مسئله قابل هضم نيست،‌ولي وقتي خود او بيش از هر كس ديگري مقيد است، اساسا درخواست اين مسئله براي انسان سخت مي شود و خود به خود به مرور زمان اين مسائل براي انسان حل مي شوند.

البته به فرزند هم بستگي دارد.
 

به هر حال اين مشي و شيوه پدرم بود كه شايد يك نقطه كوچكش هم به ما رسيده باشد.

پدرتان موقعي كه عصباني مي شدند چه مي كردند؟ مثلا در مورد نمره كسي يا رفتاري.
 

پدرم هيچ وقت در مورد درس و نمره عصباني نمي شدند. هميشه توصيه مي كردند دَرسَت را دُرُست بخوان، ولي خيلي مسئله برايشان عمده نبود كه عصباني بشوند. اگر از رفتاري يا موضوعي عصباني مي شدند، بيشتر در حالت چهره شان تغيير پيدا مي شد.
ابدا يادم نمي آيد كه ما را تنبيه كرده باشند. به هر حال واكنشي نبود كه ياد انسان بماند يا در او ايجاد گلايه كند.

در مورد ازدواج شما چگونه برخورد مي كردند ؟
 

ازدواج هاي ما همه فاميلي بودند و در شرايطي سني پايين و به شكلي طبيعي پيش مي آمدند. به دليل اينكه ازدواج ها با فرزندان عمه ام بوده و آشنايي وجود داشته، پيشنهادي مطرح مي شد و پدرم هم مي پذيرفتند يا بالعكس. پيشنهاد مسئله هم غالبا از طرف مادر بود و بچه ها حرف هايشان را به مادر مي زدند.

چگونه است كه ايشان با ازدواج نكردن شما و يكي ديگر از برادرهايتان مخالف نكرده اند، در حالي كه به عنوان يك فرد روحاني، علي القاعده بايد نسبت به اين مسئله حساسيت داشته باشند.
 

ممكن است فردي رفتاري را دوست نداشته باشد و اين را بيان هم بكند، ولي آن قدر آزادي براي طرف مقابل قائل هست كه تصميم گيري را به عهده خودش بگذارد. پدر وظيفه دارد بگويد كه از نظر ديني و اجتماعي بر اين مورد تأكيد شده است و مي تواند اين نكته را بارها هم بگويد، ولي قطعا مسئوليت و تصميم نهايي با خود فرزند است. پدر ما هيچ وقت رفتارهاي تحكم آميز نداشته اند.

به نظر مي رسد كه پدرتان با ادبيات مأنوس هستند و ظاهرا حاشيه اي هم بر حافظ نوشته اند.
 

بله، ايشان از همان دوره جواني علاقه زيادي به ادبيات داشتند و حاشيه اي هم كه مي گويند، براي خودشان نوشته اند نه براي ارائه به ديگران. ايشان با حافظ مأنوسند. در صحبت هايشان چنان بجا و با مهارت از اشعار استفاده مي كنند كه آدم واقعا در مي ماند كه چه جوابي بدهد.دوره راهنمايي يا اول دبيرستان بودم و منزل ما هم محل رفت و آمد افراد مختلفي بود و ما هم هميشه با چاي پذيرايي مي كرديم. نمي دانم آن روز مادر خانه نبودند يا چه مسئله اي پيش آمده بود كه حاج آقا خودشان چاي درست كردند و از قضا آن روز كسي به خانه ما نيامد. اينكه مي گوييد مثل و شعر بهتر به ياد آدم مي ماند، حاج آقا گفتند، «يك چايي برايم بريز كه شاعر گفته : چه خوش است مي فروشي گر كسي نخورد خودت بنوشي» يا «گر كس نخرد خودت بنوشي»

زندگي با كساني كه به اين شكل با ادب و ادبيات مأنوس هستند، هر چند كوتاه باشد، شيرين و تأثيرگذار است.
 

ادبيات كلا روح را لطيف و نگاه انسان را تعديل مي كند.

از حال شخصي خودتان هنگامي كه پدرتان در آبادان بودند، آن هم با توجه به اينكه نوجوان بوديد، چيزي به خاطر داريد؟
 

به هر حال همه ما همواره در تشويش و نگراني بوديم و اخبار را دنبال مي كرديم. در آن شرايط سني، مادر براي ما پشتوانه بسيار محكمي بودند و هميشه هم سعي داشتند نگراني هايشان را از ما پنهان كنند و از ناحيه ايشان هيچ وقت تشويشي به ما منتقل نمي شد و غيبت پدر را تا حد زيادي براي ما جبران مي كردند.

شما چه موقع پدرتان را خيلي غمگين ديديد؟
 

براي فوت حضرت امام و بعد هم فوت حاج احمدآقا. پدرم و حاج آقا از نظر روحي خيلي به هم نزديك بودند و ايشان در اواخر عمرشان مرتبا به آبادان مي آمدند و به پدرم سر مي زدند. حاج احمد آقا بعضي وقت ها مي آمدند و به پدرم سر مي زدند. حاج احمد آقا بعضي وقت ها گمنام مي آمدند. يك بار با لباس شخصي آمده بودند و محافظين محل كار ابوي، ايشان را نشناخته بودند. ابوي هم براي كار بيرون رفته بودند. احمد آقا در مي زنند. محافظين مي پرسند شما ؟ ايشان مي گويند از تهران آمده ايم و مي خواهيم حاج آقا را ببينيم. خلاصه ايشان را تعارف مي كنند كه بروند بنشينند تا حاج آقا بيايند. ايشان هم مي روند و مي نشينند. حاج آقا مي آيند و مي بينند احمد آقا زير درخت هاي حياط منتظر نشسته اند. حاج آقا مي پرسند، «شما اينجا چه مي كنيد و چرا منتظر نشسته ايد ؟» و تازه آن موقع است كه محافظين دفتر، ايشان را مي شناسند و عذرخواهي مي كنند. حاج احمد آقا خيلي اخلاق خوبي داشتند. عجيب خاكي و متواضع بودند. علاقه عجيبي هم به پدرم داشتند و مي گفتند، «هر وقت به شما نگاه مي كنم، ياد پدرم مي افتم.» حاج آقا مي گفتند، «اين را جايي نقل نكنيد كه اسباب شرمندگي من مي شود.» بعد از رحلت امام، حاج احمد آقا خيلي دلتنگ بودند و اغلب مي آمدند و به حاج آقا سر مي زدند، اغلب هم به صورت گمنام. ابوي براي رحلت ايشان هم بسيار متأثر شدند.

حاج آقا در مقابل رفتارهاي توهين آميز چه واكنشي نشان مي دادند؟
 

حضوري كه كمتر پيش مي آمد، اما با تلفن مخصوصا اينكه نمي گذاشتند كس ديگري به تلفن ها جواب بدهد، پيش مي آمد. يادم هست يك بار حاج آقا مي خواستند پيش يكي از مسئولان بروند و منشي دفتر او برخورد تندي با حاج آقا كرد، طوري كه من واقعا عصباني شدم،ولي حاج آقا با آرامش محض و با نهايت ادب گفتند، «پدرجان! من جسارتي نكردم. فقط گفتم كه مي خواهم با فلاني حرف بزنم.» به قدري رفتار ابوي محترمانه بود كه اغلب طرف مقابل شرمنده مي شد. از اين موارد مكرر پيش مي آمد. من نمي خواهم چهره مقدسي از ابوي بسازم و بگويم كه هرگز ناراحت نمي شدند. عرضم اين است كه صبر و حوصله ايشان از يك انسان معمولي خيلي بالاتر بود.

شما اين صبر و طمأنينه را نتيجه چه مي دانيد؟
 

اعتماد عميق و قلبي ايشان. ايشان پيوسته به راهي كه در پيش گرفته بودند، اعتقاد داشتند و از اينكه در آن مسير حركت مي كردند، احساس رضايت داشتند.

پسر آقاي جمي بودن سخت است يا آسان ؟
 

برايم باعث افتخار است. روزگاري بود كه خيلي برايم سخت بود، چون نوجوان بودم و عقبه خانواده ام را و شأن پدرم را در آبادان نمي دانستم و صرفا فشار اجتماعي روي من بود، خيلي برايم سخت بود و بدون اينكه از مواهب آقازادگي بهره مند باشم، همواره در مظان اتهام آقازادگي هستيم و فشار اجتماعي روي ما هست. يك وقتي خيلي برايم سخت بود.دانشجو كه بودم، به كسي نمي گفتم كه پدرم كيست. در آخرين سال دانشجويي، يكي از بچه ها كه متوجه شده بود، باورش نمي شد و مي گفت، «يا تو را از خانه طرد كرده اند يا دروغ مي گويي. چرا توي خوابگاه زندگي مي كني؟چرا ماشين نداري؟» بعدها و پس از آنكه به آبادان آمدم و مستقلا شروع به كار كردم و از چيزهايي كه از مردم شنيدم و احترامي كه نسبت به حاج آقا ديدم، به خصوص حالا كه ايشان سمتي هم در آبادان ندارند، بسيار برايم لذت بخش است و پشتوانه اي قوي براي خود احساس مي كنم. همين مسئله باعث مي شود كه حتي اگر در بعضي از موارد بخواهم شيوه اي غير از پدرم اتخاد كنم، به خاطر شيريني اين سابقه قوي و سرافرازي از جانب پدر و خانواده ام، بتوانم با شيريني تحمل و حرمتشان را در موارد مختلف رعايت كنم. انسان با چنين پدري واقعا احساس هويت مي كند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23