حجت الاسلام جمي در قامت يك پدر (5)


 






 

گفتگو با صديقه جمي
درآمد
 

ساليان درازي است كه در خارج از كشور زندگي مي كند، با اين همه تمام كلام و خاطراتش لبريز از ياد و مهرباني پدر است و سعي دارد شيوه هاي تربيتي وي را در مورد فرزندان خود به كار گيرد و لطف و گذشت وي را سر لوحه و سرمشق زندگي خويش قرار دهد. با دقت و لطافت عجيبي از او سخن مي گويد و تمام كلماتش آكنده است از محبتي عميق كه ناشي از معرفت و درك اوست.

از خودتان و خاطرات كودكي تان با پدر بگوييد.
 

من متولد سال 1345 در آبادان هستم. چيزي كه من هميشه از حاج آقا در خاطرم هست نرمي و لطافت ايشان با بچه هاست. من واقعا هرگز خشم ايشان را نديدم.نوجوان ها به هر حال مسائل خاص خودشان را دارند، ولي با حضور حاج آقا هميشه آرامش خاصي در خانواده موج مي زد. هميشه مهربان و ملايم بودند. لبخند حاج آقا هميشه برايمان يك تشويق بود و اگر روزي اين لبخند را در چهره حاج آقا نمي ديديم، برايمان تنبيه بود. نه سر و صدايي در خانه ما بود و نه دعوايي. چيزي كه من هميشه از حاج آقا در خاطرم هست، مهرباني و لطف مدام ايشان بود.

در مسائل تربيتي چه نكاتي برايشان مهم بود؟
 

آشنايي با مسائل مذهب بسيار برايشان مهم بود. هميشه با ملايمات و مهرباني به ما مي گفتند كه نماز را سر وقت بخوانيم. اگر هم نمي خوانديم، به رويمان نمي آوردند كه مثلا تشر بزنند يا تحكم كنند. هميشه راه هاي جالبي براي‌آشنا كردن ما با قرآن پيدا مي كردند. مثلا مي گفتند، «در فلان سوره برو بگرد اين آيه يا اين كلمه را پيدا كن و ببين چند بار تكرار شده وجايزه اش هم اين است.»

جايزه تان چه بود؟
 

يك خوراكي خوشمزه يا چيزي كه ما دوست داشتيم يا قول دادن براي گردش بردن ما.

در دوره نوجواني برخورد ايشان با مسائل اين سن شما چه بود ؟
 

من ده ساله بودم كه جنگ شروع شد و عمده وظيفه تربيت ما به عهده مادرمان قرار گرفت و حاج آقا كمتر كنار ما بودند.

با نگراني هاي ناشي از حضور پدر در منطقه جنگي چگونه كنار مي آمديد؟
 

مادر در اين زمينه نقش بسيار مهمي داشتند. ايشان طوري رفتار مي كردند كه ما متوجه نگراني هاي ايشان نمي شديم. حالت خاصي داشتند كه ما احساس امنيت مي كرديم. من اولا به خودم اين اطمينان را داده بودم كه اتفاقي كه براي پدرم پيش نمي آيد، اگر هم پيش بيايد، مادر مي توانند ما را حمايت كنند. همان دوره هاي كوتاهي را كه حاج آقا در كنار ما بودند، خيلي دوره هاي خوشي بودند و تجديد انرژي مي كرديم. بودن با ايشان لطف خاصي داشت. هميشه لطافت و مهرباني پدر در ذهنمان هست. با مسائل نوجوان ها هم با همان لطافت خاص خودشان برخورد مي كردند. صحبت هاي نرم و آرام ايشان يادم نمي رود. هميشه هم به مادر توصيه مي كردند كه با محبت و نرمي با بچه ها صحبت كنيد و اين دوره مي گذرد.

مسئله تحصيلات شما و ادامه آن چقدر برايشان مهم بود؟
 

هميشه تشويق مي كردند، ولي چيزي كه من در مورد خودم يادم مي آيد اين است كه ايشان هميشه ما را به مطالعه تشويق مي كردند و مي گفتند، «كسب معرفت كنيد.» يادم هست كه براي كنكور و قبولي در آن، خيلي نگران بودم. حاج آقا مي گفتند، «موفقيت در كنكور، مهم است، ولي از آن مهم تر كسب معرفت است. مطالعه كنيد.» ايشان كتاب هاي شهيد مطهري را خيلي به ما توصيه مي كردند.به افرادي هم كه در اين مورد سئوال مي كردند كه چه بخوانند و از كجا شروع كنند، كتاب هاي ايشان را توصيه مي كردند.

در حصر آبادان كجا بوديد و چگونه با اين مسئله كنار آمديد؟
 

ما در بوشهر بوديم.وقتي شرايط آبادان دشوار شد، پدرمان، ماندن زن و فرزند را در آنجا صلاح ندانستند و ما به بوشهر و منزل اقوام رفتيم. براي مادر خيلي سخت بود و مي توانم بگويم كه حاج آقا تقريبا به زور ايشان را راضي كردند كه از آبادان بروند. در دوره حصر آبادان ما در بوشهر بوديم. دوره اي بود كه حتي تماس تلفني هم راحت نبود و مادر من هر روز پاي راديو بودند كه ببينند چه خبري از آبادان مي شود. روزهاي جمعه كه مدام پاي راديو بوديم كه خبري از نماز جمعه آقا بشنويم. يا بايد به اين شكل خبردار مي شديم يا مادر مي رفتند مخابرات و به زحمت مي توانستيم از حاج آقا خبردار شويم.

آيا هيچ وقت پدرتان را عصباني ديديد؟
 

هرگز چنين چيزي نديدم.

آيا توانستند اين ويژگي ها را به برادرهايتان منتقل كنيد؟
 

بله، همه شان نشانه هايي از پدر را دارند، ولي مي توانم بگويم كه برادر بزرگ ترم، احمدآقا، از اين جنبه، بيشتر از همه به حاج آقا شبيه است. آقا مهدي هم خيلي صبور است.

در دوره حصر آبادان، برادرها وظايف پدر را به عهده گرفته بودند؟
 

احمد گرفتار مسائل خانوادگي اش بود، اما محمود و مهدي به نوبت به خانواده رسيدگي مي كردند. خيلي كمك بزرگي بودند.

دختر آيت الله جمي بودن سخت است يا آسان ؟
 

خيلي لذت بخش است كه دختر حاج آقا باشي. انسان زير نگاه جامعه است و اطرافيان ايشان توقع خاصي از فرزندان ايشان دارند. يك جاهايي كار خيلي سخت مي شود. يك جاهايي هم خوب است، چون انسان بايد حواسش را جمع كند. البته خوشبختانه اگر كسي مشكلي داشت، به ما مراجعه نمي كرد، به مادر و برادرها مراجعه مي كرد. از نظر اجتماعي، به هر صورت نگاه جامعه و اطرافيان روي انسان است.

اگر نخواهيد از نگاه دخترشان بودن، به ايشان نگاه كنيد، آيت الله جمي را چگونه مي بينيد ؟
 

ايشان بسيار خالص، بي ريا و صادق هستند و لبريز از مهر و محبت. واقعا مهر و محبت ايشان، انسان را سيراب مي كند. من از كساني غير از اعضاي خانواده هم وقتي درباره حاج آقامي پرسم، به همين مهرباني و خلوص و بي ريايي اقرار دارند. محبوبيت ايشان در دل همه هم به همين دليل است.

آيا در خانه شما به روي همه مردم باز بود؟
 

قبل از انقلاب و جنگ، طبيعتا رابطه مردم با حاج آقا آسان تر بود، ولي هچ وقت، مانعي براي دسترسي مردم به ايشان نبود. هر وقت كه پيش مي آمدند، سعي مي كرديم مسائل را حول و حوش مسائل خانوادگي نگه داريم و از مسائل جنگ و اين چيزها صحبتي نكنيم. مي دانم كه مردم خيلي راحت به دفترشان مراجعه مي كردند.

واكنش ايشان در مقابل مخالفين و شايعات چه بود؟
 

يادم هست كه در اوايل انقلاب و قبل از جنگ، شايعه اي در آبادان پخش كرده بودند كه حاج آقا امكانات و پول زيادي گرفته اند و امثال اينها كه ما واقعا زجر مي كشيديم، اما حاج آقا با كمال خونسردي و آرامش به ما توصيه مي كردند كه واكنشي نشان ندهيم و نگران نباشيم. گاهي تلفن مي زدند و به حاج آقا توهين مي كردند، ولي ايشان به هيچ وجه عصباني نمي شدند.

اين توانايي را حاصل چه چيزي مي دانيد؟
 

حاج آقا واقعا با ايمان و با تقوا و خدايي هستند. كوچك ترين وابستگي اي به چيزي ندارند. ايمان و تقوا و اعتماد قلبي به خداوند است كه باعث مي شود اين قدر آرام و باثبات باشند.

ايشان به چه كساني علاقه خاصي داشتند؟
 

از دوره نوجواني يادم مي آيد كه از آقاي مطهري خيلي برايمان حرف مي زدند. مرحوم احمد آقا را هم خيلي دوست داشتند و در فوت ايشان خيلي ناراحت بودند. من هيچ وقت پدرم را اين قدر ناراحت نديده بودم. در شهادت عمو هم خيلي ناراحت شدند.

عموي شهيدتان چگونه انساني بودند؟
 

خيلي شبيه حاج آقا بودند. عمويم دست راست پدرم بودند. يادم هست كه در آن عالم بچگي ما را به گردش مي بردند و به بچه ها محبت مي كردند.

آيا در آنجا كه هستيد شما را به عنوان دختر ايشان مي شناسند؟
 

من خودم عنوان نمي كنم و به عنوان يك فرد ساده و عادي زندگي مي كنم.

از رابطه پدر و مادرتان نكاتي را بگوييد.
 

رابطه حاج آقا و حاج خانم رابطه بسيار خاصي بود. حاج آقا احترام خيلي زيادي به مادرم مي گذاشتند و ايشان را خيلي دوست داشتند و اين محبت را از ما پنهان نمي كردند. هميشه به ما توصيه مي كردند كه قدر مادرتان را بدانيد. او زن بزرگي است كه با همه مسائل و مصائب زندگي من ساخته است.

از مادربزرگتان چه نكاتي را به ياد داريد؟
 

مادر بزرگ زن بسيار قوي و قدرتمندي بود. بزرگ كردن چندين فرزند خوب، در آن شرايط دشوار اقتصادي و شرايط بد محيطي كار بسيار دشواري بود كه مادربزرگ، باهوش و درايت خاصي موفق شدند و انجام دادند.

اگر بخواهيد پدر را در يك جمله يا كلمه توصيف كنيد، چه مي گوييد؟
 

در يك كلمه : اخلاص. پدرم هميشه با رفتارشان به ما درس مي دادند. هيچ وقت اهل سخنراني هاي غرا براي ما نبودند. ما هر چه ياد گرفتيم از رفتار ايشان بود، نه از حرف و بحث. خودم خيلي دارم سعي مي كنم در تربيت فرزندانم اين گونه باشم، ولي البته كار بسيار دشواري است. خاطره شيريني از پدرم يادم هست. ايشان به شعر و ادبيات، مخصوصا اشعار حافظ خيلي علاقه داشتند و هميشه بعد از نماز و قرآن، حافظ مي خواندند. من عاشق لحظه هائي بودم كه پدر با صداي بلند، حافظ مي خواندند. دلم براي حافظ خواني ايشان خيلي تنگ مي شود و يا براي صداي مهربانشان كه صبح ها وقتي براي نماز صبح، من و خواهرم را صدا مي زدند، مي گفتند، «اصحاب خواب! برخيزيد.»
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23