جلوه هائي از سلوك اخلاقي حجت الاسلام جمي(1)


 






 

گفتگو با حسام جمي
درآمد
 

مدارا و همراهي با نوجوانان و جوانان، يكي از ويژگي هاي بارز شخصيت حجت الاسلام جمي است به گونه اي انقطاع بين نسل ها، در مورد ايشان و نسل جوان معنا ندارد و ايشان با درايت و هوشمندي خاصي توانسته است با نسل سوم و چهارم انقلاب نيز رابطه صميمانه اي را برقرار سازد. حسام جمي، نوه بزرگ ايشان، از اين توانايي قابليت سخن گفته است.

كمي از خودتان و تحصيلاتتان بگوييد.
 

من متولد 1360 هستم. در شيراز به دنيا آمده ام و تحصيلاتم در رشته ماشين هاي كشاورزي بوده است.

اولين خاطره اي كه از پدر بزرگتان داريد چيست؟
 

زماني كه مي توانستم پدربزرگ را درك كنم مربوط به اواخر جنگ است كه ما در بوشهر بوديم و ايشان تشريف مي آوردند و مي رفتند تنگستان و ما همراه ايشان مي رفتيم آنجا. يادم هست كه نماز جمعه ها را در آنجا خودشان برپا مي كردند و ما كه بچه بوديم اين مراسم به يادمان مانده است. از آنجايي که من اولين و بزرگ ترين نوه ايشان بودم، عنايت خاصي به من داشتند. ايشان در مورد مسائل تربيتي نوه ها خيلي حساس بودند. هميشه شكلاتي چيزي براي ما بچه ها داشتند كه خيلي براي ما بچه ها دلپذير بود و خود به خود جذب محبت ايشان مي شديم. پدر خود من در مورد رفتارهاي صحيح و شناخت مسائل ديني دقت خاصي به خرج مي دادند و هميشه از ما مي خواستند متناسب با شأن پدربزرگم و ايشان رفتار كنيم. ما به شوق اينكه پدربزگ، ما را تشويق مي كنند و اين را دوست دارند، با اينكه هنوز به سن تكليف نرسيده بوديم، سعي مي كرديم زودتر مثلا نماز خواندن يا قرائت آيه هاي قرآن را ياد بگيريم.

پدر بزرگتان نسبت به چه رفتارهايي حساسيت نشان مي دادند؟
 

مسائل ديني و مذهبي. بعد هم مسائل سياسي ايران و دنيا. هميشه اخبار را با دقت دنبال مي كردند و اگر ما هم نسبت به اين مسائل، حساس هستيم، از آنجا نشأت مي گيرد ايشان در واقع محور و هسته اصلي خانواده هستند كه همين مسئله روي بچه ها و به خصوص پسرها خيلي تأثير مي گذارد. با اينكه ما پدربزرگمان را به دليل مشغله هاي زيادي كه داشتند، زياد نمي ديديم، اما تأثيرشان روي ما بارز بود. يادم هست اولين بار نماز شب را در منزل پدر بزرگم و از ايشان ديدم. مي دانستم چنين چيزي هست و كيفيت آن را مي دانستم، اما نديده بودم. ايشان در آبادان و خانواده شان در شيراز بودند. من مدرسه راهنمايي مي رفتم و آبادان هم نبوديم، بلكه با اردوي مدرسه رفتم آنجا. يك شب پيش ايشان بودم. به من گفتند‌، «پاشو برو اتاق ديگر و پيش بچه ها بخواب.» تعجب كردم كه چرا اين حرف را به من زدند. كسي هم كه از اعضاي خانواده پيش ايشان نبود. گفتم، «چرا بايد اين كار را بكنم؟» گفتند‌، «من شب ها زياد از خواب بيدار مي شوم و خوابت را به هم مي ريزد.» همين حرف باعث شد كه كنجكاو شوم. همان نزديكي ها خوابيدم و ديدم كه بيدار شدند و نماز و قرآن و دعا خواندند و مدتي هم مطالعه كردند. در مجموع شخصيت خاصي دارند. تا وقتي كه سرحال بودند و بيمار نبودند، زياد پيش ايشان مي رفتم و واقعا شخصيت ايشان هميشه تأثير خاصي روي همه ما داشت. پدر بزرگ من به شعر و ادبيات هم علاقه خاصي دارند. ايشان هميشه حافظ مي خواندند. يادم مي آيد كه هميشه در اطراف ميز تحرير كوچك پدربزرگم پر از روزنامه و كتاب بود. پدر من هم همين طورند، ولي اين مسئله در پدربزرگ خيلي قوي تر بود و در ذهن ما بچه ها اين طور جا افتاده بود كه اين روش زندگي است.

در ميان پسران آيت الله جمي، كداميك از همه به ايشان شبيه ترند؟
 

فكر مي كنم پدر خودم از لحاظ اخلاقي بيشتر از همه به ايشان شبيه هستند. هر دو نسبت به همه عطوفت خاصي دارند. يك عاطفه پدر و فرزندي. برايم خيلي جالب بود كه نسل اندر نسل اين طور بوده اند، يعني پدر پدربزرگ من هم انساني بسيار مردمي، متواضع و مهربان بوده اند. ايشان معتمد مردم بوده و به جاي خيلي ها نماز مي خوانده و بارها به مكه رفته و چنين انساني بوده است. ايشان خيلي دوست داشته كه پدربزرگم بروند حوزه و خيلي علاقه داشته اند كه پسرشان با روحانيون تنگستان حشر و نشر داشته باشند.

آيا پدر بزرگتان درباره مبارزاتشان با شما صحبت كرده اند يا پدرتان در اين باره با شما حرف زده اند؟
 

خير، معمولا دراين زمينه ها كمتر صحبت كرده ايم. از اطرافيان و كساني كه دورتر هستند حرف هايي شنيده ام و يا در جاهاي مختلفي خوانده ام، اما كمتر پيش آمده كه خودشان در اين باره حرفي بزنند.

از دوران حصر آبادان هم صحبتي با شما نشده ؟
 

نه بيشتر از آنچه كه همه مي دانند. بيشترشان درباره عموي شهيدم صحبت شده كه هم پدربزرگم به ايشان علاقه داشته اند و هم از نظر ويژگي هاي اخلاقي خيلي به ايشان شبيه بوده اند. عموي شهيدم طوزي بودكه همه خيلي به ايشان شبيه بوده اند. عموي شهيدم طوري بوده كه همه خيلي به ايشان علاقه داشته اند. پدربزرگم آن قدر كم درباره خودشان حرف مي زنند كه ما هم مثل بقيه مشتاقيم كتاب خاطرات ايشان را بخوانيم و به اين ترتيب از مبارزات ايشان مطلع شويم. براي خود من خيلي جالب است كه بدانم در جنگ چه بر ايشان و پدرم و عموهايم گذشته است، و گرنه آنها كه خودشان در اين باره صحبتي نمي كنند.

با توجه به گسستي كه بين نسل اول انقلاب و نسل هاي سوم و چهارم پيش آمده كه عمدتا زبان يكديگر را نمي فهمند، پدر بزرگ شما چه شيوه اي را اتخاذ كرده اند كه شما به عنوان نماينده نسل سوم، هنوز حرف هاي ايشان را درك مي كنيد و عقايدشان برايتان جالب است؟
 

ايشان هيچ وقت درباره خودشان حرف نمي زنند و ما از بقيه شنيده ايم كه ايشان موجود خارق العاده اي هستند. هنوز كه هنوز است وقتي ياران و دوستان ايشان از من مي پرسند كه من چه نسبتي با ايشان دارم و من مي گويم نوه شان هستم و آنها برايم تعريف مي كنند كه ايشان چه كرده اند، كه بوده اند و جايگاهشان چه بوده، تازه متوجه مي شوم كه من واقعا خيلي چيزها را درباره پدربزرگم نمي دانم، چون نه ايشان، نه پدرم نه عموهايم درباره اين چيزها حرفي نمي زنند. اين نكته اي است كه نمي شود ازآن گذشت. مهم ترين نكته در پدربزرگم، برخورد بسيار خوبشان با جوان هاست. من هرگز در مقابل ايشان احساس نمي كردم كه يك آدم مسن دارد با من حرف مي زند. نگاهشان به مسائل و موضوعات، به روز بود.

چگونه اين كار را مي كردند؟
 

هم خيلي اهل مطالعه بودند، هم با آدم هايي از اين دست، حشر و نشر داشتند. هميشه هم محضر ايشان پر از جوان و نوجوان بود. ايشان هميشه از اطلاعات روز باخبر بودند. بيشتر اين اطلاعات را از جوانان، به خصوص جوان هاي مومن مي گرفتند و بالا رفتن سن، باعث منزوي شدن ايشان نشده بود. غالبا اظهار نظر هاي بسيار جديدي را از ايشان مي شنيدم كه واقعا موجب حيرت و تعجب من مي شد.

كدام ويژگي پدربزرگتان در نظر شما بسيار بارز است ؟
 

اينكه به آنچه كه اعتقاد دارند و اظهار مي دارند، عمل مي كنند، يعني در واقع حرف و عملشان يكي است. ايشان لحظه اي از آنچه كه به آن اعتقاد دارند دست بر نداشتند و استوار بر اصول خود پاي فشردند. گاهي هم به همين دليل دچار زحمت و مشكل مي شدند، اما دست بر نمي داشتند. شيوه زندگي ايشان هرگز تغيير نكرده و به اعتقاد من، همين هم ايشان را سرپا نگه داشته، و گرنه انساني با اين همه مسائل و مشكلات و بيماري، اگر غير از اين بود از پا در مي آمد.

برخورد پدربزرگتان با آدم هاي لجوجي كه بر موضع غلط خود پافشاري مي كنند، چيست؟
 

من هرگز برخورد تندي از ايشان نسبت به كسي نديدم. يك بار يادم هست كه يكي از اقوام نزديك در مورد ازدواج با فرد خاصي، با خودش لج كرده بود و اين قضيه براي همه آزار دهنده بود و پدر بزرگ هم از اين بابت ناراحت بودند، چون جوان خيلي خوبي بود. پدربزرگ تنها كاري كه كردند راهنمايي کردن و بيان حقيقت. ما توقع داشتيم به خاطر نوع رابطه اي كه داشتند، پدربزرگ تشري بزنند يا ممانعتي به عمل بياورند، ولي ايشان ابداً اين كار را نكردند و فقط به توصيه و راهنمايي و ترسيم واقعيت هايي كه پيش مي آمد، بسنده كردند. تنها جايي كه مي ديدم گاهي تشر اندكي مي زدند به فرزندان خودشان، و نه حتي نوه هايشان، در مورد مسائل اعتقادي و مثلا خواندن نماز بود. در مورد كساني كه راه خطا مي رفتند، پدر بزرگ سعي مي كردند با راهنمايي و صحبت، آنها را هدايت كنند. اگر طرف لجبازي مي كرد، ديگر با او بحث نمي كردند و دنباله صحبت را نمي گرفتند. ايشان بسيار صبورند.حتي در دوره هايي مسائل حاد سياسي پيش آمد و باز ايشان صبر مي كردند. صبر عجيبي داشتند. هرگز در عمرم به ياد ندارم كه پدر بزرگم از كسي يا چيزي گلايه كنند.

شما چه زماني پدربزرگتان را خيلي خوشحال مي ديديد؟
 

موقعي كه در جمع خانواده بودند. قم كه بودند و خدمتشان مي رفتيم، در ميان خانواده، حال خوبي داشتند، ولي در مجموع نديده ام كه پدربزرگ بيش از حد خوشحال يا بيش از حد غمگين شوند. هميشه يك حالت متعادل خوبي دارند. ما هميشه اخلاق خوب ايشان را به خاطر داريم.

نوه آقاي جمي بودن چگونه است ؟
 

اين را مي دانم كه اگر نوه ايشان نبودم، اعمال و رفتارم به اين شكلي كه هست، نبود. اين مسئله باعث شد كه من خيلي جاها يا روي خيلي چيزها پا بگذارم و از خيلي چيزها بگذرم. البته اين حرف من به اين معنا نيست كه چون نوه ايشان يا فرزند پدرم هستم، به خاطر شأن اجتماعي آنها اين كار را مي كردم. منظور اين است كه من به چشم خود در اين دو نفر ديده بودم كه مي شود كسي به اصولي پايبند باشد و به خاطر اعتقاداتش از همه چيز بگذرد وحتي حاضر باشد در اين راه جان بدهد. اين مسئله باعث شد كه من هيچ وقت دلم را به چيزهاي كوچك خوش نكنم و توقعم را از خودم پايين نياورم. اين روش، سخت است، اما بسيار خوب هم هست، چون اسباب خير است.

تأثير پدربزرگتان را در زندگي و روش خودتان چقدر مي دانيد؟
 

خيلي زياد. گمان نمي كنم كاري كرده باشم كه تأثير ايشان به طور مستقيم و غير مستقيم در آن نبوده باشد.

آيا ايشان را خوب مي شناسيد؟
 

انصافا نه. با همه تلاشي كه كرده ام، واقعا ايشان را خوب نمي شناسم و بسياري از جنبه هاي شخصيتي ايشان براي من ناشناخته مانده است. منتهي چون ايشان محور خانواه است، ما هم سعي كرده ايم بناي زندگي خود بر همان اصول و پايه هائي بسازيم كه ايشان بنا نهاده اند.

آيا جوان ترها را مورد مشورت قرار مي دادند؟
 

بله، من چون با عموي كوچكم تفاوت سني زيادي ندارم، مي دانم كه عقايد همه را مي پرسيدند و اين شيوه مشورتي را در خانواده داشتند. يادم هست كه البته بيشتر با خانمشان مشورت مي كردند.

رابطه شان با همسرشان چگونه بود؟
 

يك رابطه عجيب و خارق العاده. اينها سا لها به خاطر شرايط جنگ از هم دور بودند، اما در فاصله اي كه در كنار هم بودند، يك حس عجيبي به ما منتقل مي شد. همه و حتي خانم ايشان هم ايشان را «آقا» خطاب مي كنند. يك رابطه فوق العاده محترمانه و در عين حال بسيار همراه با مهرباني بود. در علاقه و عشق اينها به هم همين قدر بگويم كه مادربزرگم هرگز ناراحتيشان را بروز نمي دادند و نگراني و ناراحتيشان را كسي نمي فهميد، ولي در فاصله اي كه پدربزرگم در بيمارستان امام بستري بوده اند، مادربزرگم گريه مي كردند و من براي اولين بار اين را مي ديدم و همه احساس مي كرديم شرايط بسيار بحراني و سخت است كه مادربزرگ گريه مي كنند. پدربزرگم به خاطر بيماري ريوي سخت، بستري بودند. گريه مادر بزرگ تأثير بسيار بدي روي ما گذاشت و من تا مدت ها ناراحت بودم و نگران، چون ايشان هيچ وقت احساساتي نمي شدند. مادربزرگ و پدربزرگم هيچ وقت كلام خاصي در حضور ديگران نمي گفتند، ولي همه از همان سكوت و نگاهشان، به عمق علاقه آنها به هم پي مي بردند.

آيا پدربزگتان در مورد رشته تحصيلي و آينده تان با شما صحبت مي كردند؟
 

بچه كه بودم گاهي به شوخي مي گفتند بزرگ كه شدي به حوزه مي روي، ولي بيش از اين چيزي نمي گفتند. وقتي كه رشته ماشين آلات كشاورزي قبول شدم و به ايشان گفتم خيلي تشويقم كردند. حواسشان به قبولي و ردي همه ما هم بود. اطلاعاتشان هم نسبت به رشته هاي دانشگاهي روز خيلي خوب بود.در مورد مسائل سياسي روز دنيا هم همين طور بودند. اخبار راديو و تلويزيون را با دقت دنبال مي كنند. يادم هست كه پارسال قضيه حزب الله لبنان را با آنكه گوششان سنگين بود و درست نمي شنيدند،وقتي ما برايشان تعريف مي كرديم، مخصوصا از شكست اسرائيل واقعا خوشحال مي شدند.

منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23