گفتگو با سيد عبدالمجيد نقيب القرا
درآمد
اين جهادگر جانباز شيميايي در اوج جواني و با ذهني مملو از سئوال و شوقي سرشار براي خدمت، قدم به آبادان گذاشت و در مواجهه با آقاي جمي، پاسخ هاي بسياري از سئوالات خود را يافت، بدان گونه كه در مصاحبه بسيار پر نكته و غني و طولاني خود با ما، لحظه اي نتوانست جلوي گريه كردنش را بگيرد و اگر ريه هاي آسيب ديده اش ياري مي كردند، مي توانست ساعت ها درباره ايشان كه تأثيري تعيين كننده در زندگي اش داشته اند، سخن بگويد.
چگونه و در كجا با آقاي جمي آشنا شديد؟
با شروع جنگ، بلافاصله ستادهاي پشتيباني جنگ در جهادها شكل گرفتند. اين ستادها نيازهاي جبهه را برآورده مي كردند. قطعا يكي از نيازهاي جبهه، امكانات مهندسي بود و من چون با رانندگي دستگاه هاي سنگين راهسازي آشنايي داشتم، از اين طريق وارد جزيره شدم. اولين بار آقاي جمي را در نماز جمعه ديدم، ولي اين را عرض كنم كه خود ديدن آقاي جمي چندان مهم نيست، اين مهم است كه اين مرد بزرگ، چه خدمات باورنكردني و حيرت انگيزي انجام داده است. آقاي جمي طوري است كه انصافا افرادي كه خيلي هم به ايشان نزديك هستند نمي توانند عمق و گستره خدمات ايشان را بيان كنند. هيچ كس نمي تواند شرايط خاص آبادان و محاصره تقريبا كامل آن شهر و ناهماهنگي اوايل جنگ و فقدان امكانات در منطقه و فشار بسيار سنگين دشمن را درك كند كه وظايف ايشان را صد چندان مي كرد و تحمل آنها حقيقتا از توان انسان خارج بود و ايشان به حق هم از عهده انجام تمام اين وظايف برآمدند و اين ممكن نيست، مگر آنكه باور كنيم كه ايشان فقط و فقط به خدا توكل و با او معامله كردند، و گرنه تصور انجام حتي يكي دو وظيفه از كوه وظايفي كه ايشان يك تنه به عهده گرفتند، ممكن نيست، كما اينكه كس ديگري نتوانست اين كار را بكند.
نقش هاي متعددي كه ايشان به عهده گرفتند، كدامند؟
من فقط مي توانم به شكلي بسيار مختصر و گذرا به اين نقش ها اشاره كنم. جايي نديده ام كه كسي درباره اين مسائل به شكلي مفصل چيزي نوشته باشد يا خود ايشان حرفي زده باشند، مگر به صورت خيلي مختصر. يكي از مسائل كه فكر مي كنم آقاي جمي نقش بسيار اساسي و مهمي در آن داشتند، به خصوص در اوايل جنگ، جلوگيري از سقوط شهر آبادان بود. عراق خرمشهر را چندين بار تصرف كرد و بعد هم كه خرمشهر سقوط كرد دشمن متوجه آبادان شد و آنجا را تقريبا كاملا محاصره كرد. در آبادان هيچ امكاناتي وجود نداشت و سران نظامي ما تصورش را هم نمي كردند كه دشمن بتواند خود را با آن سرعت به آبادان برساند. توپخانه و ملزوماتي هم كه براي دفاع لازم بود، در آبادان وجود نداشت. غير از چند واحد نظامي مختصر كه در آبادان وجود داشت، همه مسئوليت ها متوجه آقاي جمي بود، چون هر نيرويي كه وارد آبادان مي شد، از همان اول سراغ امام جمعه آبادان را ميگرفت و پناهگاه ديگري وجود نداشت، يعني اگر شما پنجاه نفر نيرو را بر مي داشتيد و مي رفتيد آبادان و مي گفتيد كه مي خواهم از آبادان دفاع كنم و بايد سراغ چه كسي بروم، همه آدرس آقاي جمي را به شما مي دادند. در آن شرايط خاص، نيروهاي نظامي موجود در آبادان، افرادي چون بچه هاي سپاه و جهاد را به عنوان نيروي رزمنده به رسميت نمي شناختند. بسيج هم كه هنوز اساسا شكل نگرفته بود. اگر امثال ما مثلا ده تا اسلحه ژ3 مي خواستند كه بجنگند، به ما نمي دادند، مضافا بر اينكه خودشان هم امكانات چنداني نداشتند. اولين اقدام و اثر گذارترين حركت آقاي جمي، هماهنگي نيروهاي نظامي و نيروهاي مردمي و رد و بدل كردن مهمات و امكانات بين آنها براي دفاع از آبادان بود. شايد خود ايشان اين را جايي عنوان نكرده باشند و افرادي هم كه در اطراف ايشان هستند، به دليل روحيه خاص آقاي جمي، اين حرف را نزنند، ولي به اعتقاد من يكي از شاخص ترين خدمات آقاي جمي، جلوگيري از سقوط شهر آبادان بود.
به چه شكل اين كار را انجام دادند؟
بعد از سر و سامان گرفتن نيروها مشخص شدن خط پدافندي آنها و مستقر شدن در مقابل نيروهاي دشمن و زماني كه دشمن تقريبا از سقوط شهر آبادان نااميد شده بود، آقاي جمي در پي صدور فرمان حضرت امام (ره) تصميم گرفتند. زمينه هاي شكست حصر آبادان را فراهم آورند. در آبادان شرايط بسيار دشوار بود. جاده خشكي كه اصلا وجود نداشت. تنها راه هايي كه داشتيم هليكوپتر بود و آب. هليكوپتر كه در اختيار همه نبود و افراد خاصي مي توانستند از آن استفاده كنند و تجهيزات نظامي را بياورند و ببرند. تازه آن هم وقتي هوا كمي ابري مي شد و يا در شب ها امكان پرواز برايشان نبود. گاهي هم منطقه فرود هليكوپتر را آب مي گرفت و تبديل به باتلاق مي شد و هليكوپتر نمي توانست بنشيند. باقي مي ماند استفاده از لنج، صاحبان اين لنج ها غالبا عرب بودند و بحث عرب و عجم هم به راه افتاده بود. در اين ماجرا هم آقاي جمي، لنج دارها را جمع و آنها را قانع كردند كه اختلافات را كنار بگذارند و درصدد انتقال افراد و امكانات برآيند. اينها امكانات و مايحتاج مورد نياز آبادان را از ماهشهر مي آوردند و و از اين طرف هم افرادي را كه مي خواستند بروند و يا ضرورت ايجاب مي كرد، مي بردند، حتي يادم هست كه با هماهنگي آقاي جمي، اينها اجازه داشتند بعضي از وسائل زندگي شان را هم ببرند.
اين راه، امن بود؟
نه چندان، ولي به هر حال چاره اي نبود. بهمنشير از خرمشهر تا دهانه خليج فارس زير آتش و در تيررس دشمن بود. گاهي اوقات در دهانه خليج فارس، لنج به گل مي نشست و آنها بايد 24 ساعت منتظر مي ماندند و تا آب مد شود و بتوانند حركت كنند و در اين فاصله گاهي نيروهاي عراقي مي آمدند و لنج را با سرنشينانش مي گرفتند و مي بردند.
با توجه به ريشه دار بودن، قضيه عرب و عجم وكه قطعا در دوره جنگ و محاصره، قوت بيشتري هم پيدا مي كند، آقاي جمي چگونه اين مشكل را حل مي كردند؟
در نگاه آقاي جمي عرب و عجم فرق ندارد. ايشان بين عرب و عجم يك ميزان محبوبيت داشتند و لذا آنها گوش به حرفشان مي دادند. خودشان هم انصافا همه را شهروند ايراني مي دانستند وكوچك ترين تفاوتي در نگاه و برخورد ايشان نسبت به قوميت ها افراد مختلف مشاهده نمي شد. آقاي جمي ويژگي هايي دارند كه تا در كنارشان نباشيد متوجه نمي شويد و نمي شود آنها را با كلمات، توصيف كرد. انسان متوجه تفاوت ايشان با همه مي شود، ولي نمي تواند بگويد كه اين نيست. لابد ديده و شنيده ايد كه بعضي ها مي گويند من نگاه به چشم طرف كه مي كنم، مي گويم چگونه آدمي است. آقاي جمي را هم بايد با چشم دل ديد و فهميد. انسان خارق العاده اي است. شناخت آقاي جمي، حداقل براي من خيلي دشوار بود و هست. شايد بعضي ها توانسته باشند ايشان را خوب بشناسند. من با همه تلاشي كه كردم نتوانستم. به هر حال براي انتقال امكانات و افراد، غير از دو مسيري كه گفتم، مسير ديگري براي شكستن حصر آبادان در نظر گرفته شد كه هماهنگي هاي آن را هم آقاي جمي انجام دادند. قرار شد از شرق بهمنشير جاده اي را بكشند و به جاده آبادان ماهشهر وصل كنند كه اين كار انجام زمينه ورود امكانات و تجهيزات فراهم و شكست حصر آبادان هم امكان پذير شد و از جمله عمليات هايي بود كه كمترين تلفات را در آن داديم و اولين عمليات سازماندهي شده بود، چون عمليات هاي قبلي سازماندهي شده نبودند. تعبير من اين است كه آقاي جمي جلوي سقوط آبادان را گرفتند. كليد قفل شكست حصر آبادان را بچه هاي جهاد ساختند و قفل حصر را نيروهاي نظامي باز كردند و در همه اينها هم آقاي جمي حاضر و ناظر بودند و تا زماني كه عمليات انجام شد و محاصره شكست.
از اقدامات ايشان در دوران حصر خاطراتي را نقل كنيد.
انصافا اگر هر كسي غير از حاج آقا جمي در آنجا بود نمي توانست به اوضاع سر و سامان بدهد. همان طور كه عرض كردم نيروهاي نظامي ما تصورش را هم نكرده بودند كه عراق با آن سرعت خودش را به آبادان برساند و لذا تجهيزات كافي براي مقابله با او را نداشتند. از سوي ديگر همان معدود كساني هم كه در آبادان مانده بودند، امكاناتي نداشتند. عده اي از مردم نتوانسته بودند از آبادان خارج شوند و عده اي هم مانده بودند تا از شهر دفاع كنند و ساده ترين مشكلشان تأمين آذوقه بود. همين مسئله كه تأمين آن به نظر ساده مي رسد، بايد در آن شرايط تصور شود كه همه راه هاي ورود به شهر بسته شده بودند و فقط يك راه آبي نسبتا امن باقي مانده بود و تشكيلات عريض و طويلي را مي طلبيد تا مي شد پاسخگوي نيازها بود. آب آشاميدني، غذا، نان و نيازهاي اوليه و بيمارستان نبود. شايد پرسنل بيمارستان هم بودند، ولي برق و امكانات اوليه براي دادن خدمات وجود نداشت. همه اين نابساماني ها را حاج آقا جمي سر و سامان دادند، از جمله، ايشان براي تهيه آذوقه نيروها و نيز مردم، كميته اي به نام كميته ارزاق را ايجاد كردند كه چند كار را انجام مي داد، از جمله اينكه آذوقه نيروهاي نظامي را به دستشان مي رساند. غير از نيروهاي نظامي و گروه هايي كه براي دفاع از شهر آمده بودند و تعدادشان هم كم نبود، بايد براي مردمي هم كه همراه خانواده هايشان مانده بودند، آذوقه تهيه مي شد. آقاي جمي با تشكيل كميته ارزاق اين مشكل را در روزهاي اول جنگ حل كردند. چند وقتي كه گذشت، تأمين آذوقه مشكل پيدا كرد، چون آبادان در محاصره تقريبا كامل بود؛ حجم نيروها هم بيشتر شده بود و بايد آذوقه بيشتري تأمين مي شد. يكي از كارهايي كه آقاي جمي با هماهنگي فرمانداري انجام دادند، كاري بود كه اگر هر كس ديگري غير از آقاي جمي دست به آن مي زد، واقعا بحران آفرين مي شد، منتهي به دليل اعتقادي كه اقشار مختلف به ايشان داشتند. اين كار ممكن شد. ايشان مجوزي صادر كردند كه به جاهايي كه امكان وجود آذوقه بود و صاحبانشان به هر دليلي از آبادان رفته بودند، مراجعه شود و با حضور نماينده فرمانداري و نماينده آن شركت، صورت جلسه آذوقه هايي كه برداشته مي شوند، در چهار نسخه تهيه شود. يك نسخه در محل انبار بماند، يكي تحويل نماينده شركت، يكي تحويل اتاق جنگ شود و يكي هم در فرمانداري بماند تا اگر بعد از اتمام جنگ مراجعه اي صورت گرفت، بتوانند در برابر ادعاي به حق صاحب مال، پاسخگو باشند و اموال او را تأمين كنند.
كار ديگري كه بسيار مهم بود و آقاي جمي انجام دادند، تهيه اسكان براي جنگ زده هايي بود كه يا از خرمشهر آمده بودند يا خود آباداني هايي كه خانه هايشان در تيررس دشمن بود و نمي توانستند در آنجا زندگي كنند. خيلي از مردم مي خواستند در آبادان بمانند و بعضي ها هم امكان خروج از آبادان را نداشتند. آقاي جمي تعدادي از روستاهاي اطراف آبادان را كه از اروند رود دور بودند، مثل چوئبده و امثالهم انتخاب كردند و اينها را در آنجا اسكان دادند و ما جهادي ها را موظف كردند كه به اينها آب برسانيم. كميته ارزاق را موظف كردند به اينها آذوقه برسانند. يادم هست كه چادر آوردند و برپا كردند و از ميان همه نيروهاي مردمي، عده اي را كه مي توانستند درس بدهند موظف كردند كه به بچه ها درس بدهند كه در اثر جنگ و آوارگي، از تحصيل عقب نيفتند و اين نهايت درايت و هوشمندي آقاي جمي را مي رساند كه در چنان شرايطي كه تهيه آب و آذوقه مردم با هزار جور دردسر همراه بود، به فكر تحصيل بچه ها بودند.
به نظر مي رسد كه ايشان به اندازه يك دولت كار كرده اند.
اينها فقط گفتنش آسان است. فشارهايي كه روي آقاي جمي بود، اگر روي كس ديگري بود، خدا شاهد است كه 20روز دوام نمي آورد. همين تهيه اسكان با توجه به مشكلات خاصش، تهيه حمام هاي صحرايي و مدرسه، از نهايت هوشمندي و قدرت برنامه ريزي ايشان حكايت دارد. اين را هم بگويم كه اكثر اينها عرب بودند كه مشكلات قومي خودشان را هم داشتند و انصافا اداره شان مشكل بود.
به نظر شما چرا آقاي جمي صاحب چنين توانايي و قدرتي بود؟
آقاي جمي عاشق خدمتگزاري و محبت به مردم بودند و جز رضاي خدا هيچ چيزي را در نظر نداشتند. به شما اطمينان مي دهم زير آن فشارها و مشكلات و كمبودها، اگر چيزي جز رضاي خدا در نظر ايشان بود، واقعا از پا در مي آمدند. ايشان تا آنجا كه من از ايشان شناخت دارم، هر كاري را مخلصانه و صادقانه و فقط براي خدا انجام مي دادند و رمز موفقيتشان هم در همين بود و هست. حسابش را بكنيد اگر جور ديگري بود اصلا امكان نداشت كارها به سامان برسند. ايشان عاشق دين ومردم و مملكتش بودند، غير از اين بود واقعا تاب نمي آورند. شرايط را در نظر بگيريد. سپاه فشار مي آورد كه اسلحه مي خواهيم. حالا از كجا و چگونه ؟ خدا مي داند. نيروهاي ارتش كه دستور داشتند. به غير نظامي ها اسلحه ندهند و درست هم بود. به همه اينها اضافه كنيد نبودن آب و برق و امكانات و فشار دائمي دشمن وگلوله باران او را و ببينيد بايد چه جوري تصميم گرفت كه اوضاع به هم نريزد. اينها فقط فكرش انسان را فراري مي دهد، چه رسد به رسيدگي و اقدام براي انجام آنها. شما اگر به كسي بگوييد كه بيا برو جزيره آبادان که نه برق دارد و نه آب و دماي هوا هم 40 درجه است، بي ترديد به شما خواهدگفت مگر ديوانه ام؟ حالا مسائل جنگ را هم اضافه كنيد. يكي ديگر از كارهايي كه آقاي جمي به خصوص در دوره محاصره انجام دادند، حمايت ازگروه هايي مثل فداييان اسلام بود كه براي دفاع از شهر آمده بودند. اين گروه وقتي وارد آبادان شد، شايد خيلي هايشان براي اولين بار بود كه به آنجا مي آمدند. اولين نياز آنها جايي به اسم مقر و محل سكونت بود. آقاي جمي با هماهنگي سپاه، بلافاصله اين نيروها را اسكان مي دادند. بماند كه تشخيص صحت و سقم نيت اين گروه ها هم هوشياري، تجربه و درايت خاصي مي خواست. من نمي دانم آقاي جمي چگونه مي توانستند ارزيابي كنند كه گروه ها چگونه و به چه قصدي آمده اند، چون واقعا شرايط شبهه انگيزي بود و نمي شد خيلي آسان دشمنان نفوذي را تشخيص داد. به هر حال با لطفي كه خدا به ايشان داشت و قدرتي كه به ايشان داده بود، اين برنامه ريزي ها را با نهايت صحت و دقت انجام مي دادند. تصورش را بكنيد كه سلاح هم در اختيار اينها قرار داده مي شد. ابتدا اينها را اسكان و آذوقه مي دادند و بعد فرمانده شان را به اتاق جنگ دعوت مي كردند كه اينها كجا بروند و كجا بجنگند، محل استقراري كه بايد با دشمن بجنگند كجا باشد، پشتيباني و آمبولانس و تجهيزات هم كه بود. ساماندهي گروه هايي را كه وارد آبادان مي شدند، آقاي جمي به عهده داشتند، چون مثلا فرمانده نظامي، حرف فرماندار را نمي خواند و مي گفت كه مأموريتي دارد بايد همان را انجام بدهد. يك نظامي، مأموريتش را مي شناسد و هر كسي را كه در مقابلش بايستد، از سر راه بر مي دارد. تنها كسي كه در آن شرايط خاص به نيروهاي مردمي سر و سامان داد و آنها را به آدم هاي مبارزي تبديل كرد كه وقتي وارد خاكريز عراقي ها مي شدند، چنان جانانه مبارزه مي كردند كه دشمن خواب نداشت و از شدت وحشت، 24 ساعت پشت سر هم روي آبادان آتش مي ريخت. انسان هر جور درباره ايشان فكر مي كند مي بيند جز لطف خدا نمي شود و خدا هم به كسي اين همه شأن مي دهد و لطف مي كند كه خالص باشد. خداييش من خيلي فكر كرده ام درباره ايشان چه بگويم كه گوشه اي از زحماتشان را بتوانم بيان كنم و ديدم واقعا نمي شود و در حد و وسع و فهم خودم مي گويم. بيهوده نيست كه حضرت امام آنطور از آقاي جمي حمايت مي كردند و به ايشان اعتماد داشتند. شوخي نيست اين قدر مقاومت كردند و اين قدر بي اشتباه و كم اشتباه عمل كردند. آقاي جمي فقط براي آرام كردن رزمنده اي كه زير آن فشار بود، بايد چه انرژي عظيمي را صرف مي كردند. الان كه ربع قرن از جنگ گذشته، يكي از آقاياني كه ادعا مي كنند زير گلوله باران دشمن در آبادان بوده اند، بيايند و بگويندكي و كجا ؟خيلي ها شش ساعت آنجا بودند و شصت روز درباره اش حرف مي زدند. حاج آقا جمي هشت سال بي وقفه آنجا بودند و هشت دقيقه در اين باره حرف نزده اند. در زمان محاصره آبادان كسي نمي تواند ادعا كند كاري كرده، مگر با هدايت ايشان. مثلا من جهاد فارس مي توانم بگويم پل دوبه اي ساختم،ولي تأمين تجهيزات دوبه براي جهاد فارس كار ساده اي نبود. بايد نيروي دريايي را مي ديدي، بنادر و كشتيراني را مي ديدي، بعد يك مبلغي مي ريختي به حساب و خلاصه حداقل شش هفت ماه معطلي داشت. اينكه چه كسي مقدمات ساخت پل دوبه اي را فراهم و اين راه طولاني را كوتاه كرد،هيچ وقت كسي درباره اش حرفي نزده است. آن اوايل،زن ها هم مي جنگيدند. تصورش را بكنيدكه مثلا شما يك جعبه فشنگ اضافي ژ3 مي خواستيد. بايد درخواست مي داديد به ستاد فرماندهي كل و از آنجا درخواستتان به صد جاي ديگر مي رفت و تازه در شرايط جنگ كه كارها سريع انجام مي شوند، يك ماه طول مي كشيد تا به دستتان مي رسيد. ايشان واقعا آباداني را بر اساس يك سازماندهي دقيق نجات داد. بعد از آنكه آب راهي كمي باز و راه خاكي احداث شد، يكي از كارهاي مهم آقاي جمي، خارج كردن امكانات با ارزش شهر بود. مثلا در پالايشگاه، امكانات ارزشمندي وجود داشتند كه ما از آنها سر در نمي آورديم. ايشان به ما بچه هاي جهاد گفته بودند كه با بچه هاي شركت نفت همكاري و ظرف يك هفته، آن امكانات را از آبادان خارج كنيد. بعضي از اين امكانات ابزار را كه بسيارگرانقيمت بودند و امكان واردات مجدد آنها نبود، مي برديم ماهشهر که براي خودش حکايت هايي دارد که بماند. آنهايي را هم که خيلي گرانقيمت نبودند مي برديم جاهاي ديگر و در آنجاها دپو مي كرديم كه از تيررس دشمن دور باشند. خروج امكانات با ارزش در آبادان هم از كارهاي بسيار مهم آقاي جمي بود.
ايشان بلافاصله بعد از احداث جاده وحدت، به سازمان هاي مربوطه فشار آوردند و برق و پشت سر آن آب تصفيه شده براي آبادان و خرمشهر تأمين شد. آبادان با آمدن برق تبديل به يك شهر زنده شد. سردخانه ها راه افتادند، بيمارستان ها راه افتادند و خيلي از تسهيلات فراهم شدند.
يكي ديگر از كارهاي مهمي كه آقاي جمي انجام دادند، اين بود كه ما بچه ها جهاد را مكلف كرده بودند كه در خانه هاي كساني كه مانده بودند و مي جنگيدند، سنگر بسازيم كه زن و بچه هايشان در آنجا سنگر بگيرند و از بين نروند. بعد هم كسي كه اصرار مي كرد بماند و بجنگد، آقاي جمي مكلفش مي كردند كه ابتدا براي زن و فرزندانش يك سنگر محكم بسازد و بعد برود بجنگد. قرار بود در آبادان يك اسكله معمولي بسازيم، در حدي كه يك جرثقيل در آن قرار بگيرد و تناژ آن هم به اندازه 100 تن باشد كه حداقل بشود يك تانك را از روي بارژ يا دوبه برداشت و زمين گذاشت. مسئول اجراي اين طرح آقاي دانش جعفري بودند. آوردن ميله گرد و ساير تجهيزات از بيرون آبادان خيلي سخت بود. يادم نمي آيد كه به اتفاق خود ايشان يا فرد ديگري رفتيم خدمت آقا جمي و گفتيم كه به چنين چيزهايي نياز داريم. ايشان بلافاصله آدرس دادند كه ميله گردهايي كه مي خواهيد فلان جاست، چكش هايي كه مي خواهيد فلان جا و خلاصه دقت و صحت عجيبي آدرس همه چيزهايي را كه مي خواستيم به ما دادند. شايد باورتان نشود كه جرثقيل، چكش سنگين 240 تني و همه امكاناتي كه براي زدن اسكله احتياج داشتيم، در ظرف 48 ساعت و با هدايت آقاي جمي و آن هم از داخل آبادان تأمين شدند ! وقتي به پالايشگاه رفتيم، ديديم همه چيزهايي را كه آقاي دانش جعفري نياز داشتند، همه منظم و مرتب چيده شده اند و كافي است كه ما ماشين بياوريم و آنها را بار كنيم، يعني اطلاعات آقاي جمي از شهر آبادان و امكانات داخل آن اين قدر زياد بود. ما براي انجام اين كار و تهيه تجهيزات پيش بيني كرده بوديم دست كم يك ماهي منتظر بمانيم، ولي در ظرف 48 ساعت همه چيز تهيه شد. ترديد نداشته باشيد كه اگر هر كسي غير از آقاي جمي بود و دستور مي داد كه ما مثلا برويم و دستگاه ميكسر شركتي را برداريم و كارمان را راه بيندازيم، بعدش هزار مصيبت و مسئله پيش مي آمد، ولي ايشان با يك يادداشت ساده، مسئله را حل مي كرد. ايشان اهميت اسكله آبادان و تخليه مهمات را درك مي كرد. مي دانست كه اگر بخواهيم محاصره آبادان را بشکنيم، بايد اسكله ظرف 2/5 يا 3 ماه پيش بيني شده، ايجاد شود. ايشان همه مسائل را با هم مي ديد.
با توجه به اشراف آقاي جمي به جزئيات و مديريت و برنامه ريزي دقيق ايشان، چرا در دوره بازسازي، اين توانايي ها به كار گرفته نشدند؟
آقاي جمي مسئله بازسازي را به بعد از جنگ موكول نكردند. يادم هست در سال 60 و بلافاصله بعد از شكست حصر آبادان، ايشان مسئله بازسازي آبادان را مطرح كردند. من نمونه اش را عرض مي كنم. يكي از كارهايي كه ايشان بلافاصله بعد از حصر آبادان پيگيري كردند اين بود كه گفتند كشاورزهايي را كه در آبادان درخت نخل دارند، تحت پوشش ستاد برگردند و به درخت هايشان برسند و نگذارند كه از بين بروند. ايشان از همان روزها به فكر بازسازي بودند، منتهي بعدها شرايطي به وجود آمد كه به قول بعضي ها «قانونمند شدن» بود به نظر من سرعت گير گذاشتن براي كارهاي جهادي و دست و پاي آدم هايي مثل آقاي جمي را بستن. آقاي جمي دلشان مي خواست اگر قرار است خدمتي براي روستايي انجام بدهند و ارگاني قول مي دهد كه ظرف مدت يك هفته مثلا يك كيلو سيم كشاورزي به شما مي رسانيم، اين وعده بيشتر از حداكثر پانزده روز، عقب نيفتد، در حالي كه در سيستم بوروكراسي ما صحبت سال و قرن است، نه ماه و روز. اين نه تنها با روحيه آقاي جمي كه با روحيه هر كسي كه قصد خدمت صادقانه دارد، جور در نمي آيد. ايشان از بحث بازسازي غافل نبودند و خيلي هم محكم و جدي اين مسئله را دنبال مي كردند، منتهي سيستم اداري و كاغذ بازي باعث شد كه خودشان را كنار بكشند، چون نمي توانستند به مردم قولي بدهند و انجام ندهند. هم اين بوروكراسي ايشان را خسته كرد، هم آن بحران سال اول جنگ، ايشان را پنجاه سال پير كرد. انسان بايد آنجا مي بود تا مي فهميد اوضاع چگونه بود. بعيد است كه بنده زير كولر بنشينم و شربتي هم بخورم و توضيح بدهم كه در آن شرايطي بر آقاي جمي چه گذشت. آدم هاي بسيار اندكي هستند كه بدانند ايشان چه كشيدند و هرگز هم بروز هم ندادند. امكان نداشت هفته اي بگذرد و ايشان به نيروهاي خط مقدم، در حد فاصل بين خرمشهر تا تپه هاي مدن سر نزنند، به هر حال هميشه در برنامه هفتگي شان سركشي به آنها و رسيدگي به مشكلاتشان بود. با آنها حرف مي زدند و پشت خاكريزهايشان با آنها نماز جماعت مي خواندند.
از نماز جمعه هاي ايشان بگوييد.
از زمان محاصره آبادان تا آخر و حتي زماني كه ما از منطقه خارج شديم، نماز جمعه شان ترك شده باشد، مگر اينكه مأموريت ويژه اي رفته باشند. ناگفته نماند كه من به دليل بُعدِ مسافت، گاهي نمي توانستم به نماز جمعه برسم، ولي دوستاني كه در ستاد بودند به ياد ندارند كه نماز تعطيل شده باشد.
تأثير نماز جمعه را در مقاومت آبادان و تضعيف روحيه دشمن چقدر مي بينيد؟
تصور من اين است كه تأثير نماز جمعه آقاي جمي در آبادان، مثل تأثير ماه رمضان است در ميان ماه هاي ديگر. چطور انسان در ماه رمضان براي يك سال شارژ مي شود، در نماز جمعه هاي آقاي جمي هم براي يك هفته، شارژ مي شد. همان مسجدي كه ايشان نماز مي خواند بارها گلوله باران شد، ولي ايشان هيچ گاه نمازها را ترك نكرد. خيلي از بچه ها بودند كه خطبه عقدشان در همان مسجد خوانده شد. به اعتقاد من آقاي جمي از جمله كساني هستند كه يكراست به بهشت مي روند. من نديدم كه ايشان حتي يك بار از خودشان حرفي بزنند و تعريفي بكنند. يك بار نديدم كه از كسي بي مورد و به خاطر جلب توجه و كسب مقام و موقعيتي تعريف كنند.
تأثير ايشان را در زندگي خود چقدر مي بينيد ؟
چه بگويم؟ از همان موقعي كه دارم از ايشان حرف مي زنم، نمي توانم جلوي اشكم را بگيرم. آدم هاي خوب روي سرنوشت همه تأثير مي گذارند و آقاي جمي انسان بسيار خوبي هستند. ايشان هرگز در پي اين نبودند كه كاري كنند كه ديگران از ايشان تعريف كنند. نيازي به تعريف كسي نداشتند و يا اينكه كسي از ايشان عكس بگيرد و يا با كسي مصاحبه كنند. هر كاري كه مي كردند فقط براي رضاي خدا بود و بس.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}