صبري به شكوه پيروزي
صبري به شكوه پيروزي
صبري به شكوه پيروزي
نويسنده:محمد علي حيدري دلگرم
تازه از خدمت برگشته و هنوز كار مناسبي پيدا نكرده بودم. ناچار شدم براي مدتي به نانوايي بروم و در آنجا پيشكار باشم تا مجبور نشوم از پدرم كه كارگر كشاورزي بود، پولي بگيرم. بيشتر به دنبال يك كار فرهنگي بودم و دوست داشتم يا در آموزش و پرورش استخدام و يا وارد مجموعه اي فرهنگي و هنري شوم، اما از روي اضطرار در نانوايي مشغول كار شدم. از قضا ماه مبارك رمضان بود و من كه هيچگاه روزه ام قضا نشده بود، در آن جا هم روزه ام را كامل گرفتم. چهار ماه در نانوايي كار كردم كه سي و پنج روزش را روزه بودم، يعني چند روز از ماه شعبان را نيز روزه بودم. به خاطر همين بعد از ماه رمضان و چهار ماه كار در گرماي تابستان، شاطر يحيي كه خداوند عمرش را طولاني كند، يك روز با من صحبت كرد و گفت، "اگر در نانوايي بماني، بركت مغازه ام چند برابر مي شود از روزي كه تو وارد اين مغازه شدي، بركت عجيبي ديده ام و در همين ماه مبارك توانسته ام خانه بخرم، در صورتي كه پس از پانزده سال كار هنوز نتوانسته بودم خانه اي بخرم.گفتم، «اين توفيق الهي است و ربطي به من ندارد.» گفت، «مي بينم كه كارگرانم ديگر لغزشهاي گذشته را ندارند و اوضاع مغازه از اين رو به آن رو شده است، اما از طرفي هم حيف است كه شما با اين تحصيل و اطلاعات در اين جا بماني. مي تواني كارهاي ديگري را انجام بدهي كه به نفع جامعه باشد. ما كه حقوق خوبي نمي دهيم.» گفتم، «دنبال كار هستم.»
اما راستش را بخواهيد در آن اوضاع نا به سامان، بهترين محل خبرگيري از كارهاي انقلاب، نانوايي بود. صفي تشكيل مي شد و هر كس سعي مي كرد با دوستش نجوا كند و من هم خبرها را كسب مي كردم.
يك روز مردي را در صف نانوائي ديدم. ظاهراً قرار بود خدمت آيت الله مدني برود. ايشان در آن زمان در قم بودند، اما از آن مرد كه هيچ نمي شناختم شنيدم كه روز جمعه به لرستان مي رود تا آيت الله مدني را ببيند. شب رفتم و به پدرم گفتم كه دو نفر در صف نانوائي چنين قراري مي گذاشتند. پدرم وقتي به مسجد رفت، قضيه را با سيد آقا حسيني در ميان گذاشت و اطمينان پيدا كرد كه حرف، است. شب بعد بنا شد ما هم برويم، ولي پدرم گفت چون از ما دعوت نكرده اند، بهتر است خودمان برويم. صبح روز جمعه سوار ميني بوس شديم تا بروجرد رفتيم. از بروجرد هم با يك بنز سياه رنگ خود را به خرم آباد و با احتياط، خود را به منزلي كه آيت الله مدني در آنجا بيتوته كرده بودند، رسانديم. وقتي رسيديم، آيت الله مدني از ما استقبال كردند و با چهره اي خندان گفتند، «بنا نبود كسي از همدان بيايد! شما چگونه شد كه آمديد؟» عرضه شد كه، «ما بدون اطلاع ديگر دوستان آمديم.» گفتند، «بهتر شد. تا آبادان با هم مي رويم.»
در آنجا دو نفر از لرستان، يكي به نام ضرغام و ديگري كه اسمش را فراموش كرده ام، همراه با من و آيت الله مدني با قطار تا خرمشهر رفتيم. در بين راه داخل كوپه اي بوديم كه دو نفر نيز سوار شده بودند و از كارمندان شركت نفت بودند. يكي ازآنان اخراج شده بود و خانه و كاشانه اش را از او گرفته بودند و او هم به تهران رفته بود. تنها اين موضوع را گفت، ولي علت اخراج شدنش را مطرح نكرد. آيت الله مدني كه اخبار مربوطه را در قم دريافت كرده بودند، از اين موضوع مطلع بودند و فرمودند، «توطئه است. مي خواهند افراد مذهبي را يا اخراج كنند و يا به آنها تهمت بزنند و آنها را از مراكز اقتصادي و دولتي دور نگه دارند و هر غلطي كه مي خواهند بكنند. مي خواهند فرياد مردم را در گلوخفه كنند. بايد كاري كرد و جلوي اين نامردان ايستاد.» البته ما به خوبي علت اخراج آن كارمند را مي دانستيم و آيت الله مدني، شب قبل، موضوع را برايمان توضيح داده بودند، ولي آن كارمند احتياط مي كرد، چون دوستش هنوز كارمند شركت نفت بود و چيزي نمي دانست. شهيد مدني اخلاق عجيبي داشتند و ترس و دلهره در ايشان، راه نداشت. ايشان آرام آرام سخناني را به زبان آوردند و آن دو كارمند به آيت الله مدني ارادت عجيبي پيدا كردند.
آيت الله مدني گفتند، «نماز كه ستايش خداوندي است، به انسان اين بركت را عطا مي كند كه انسان نگذارد حق پايمال شود. اعتراض، نشان زنده بودن است. هويت انسان با حق طلبي آشكار مي شود. ما جز رب العالمين اربابي نداريم و ارتباط با او از طريق اولياء الهي و معصومين است. شما امام حسين (ع) را درك كنيد. درك راه امام حسين، درك خداست. از حوادث نترسيد. اگر دست به دست هم بدهيم،نمي توانند كاري كنند. كم كم اعتراض ها كه هر كدام شعله اي هستند، آتش بر خرمن حرامزاده خواهد انداخت. همواره خدا را شاكر باشيد و از هيچ چيز واهمه نداشته باشيد. شما به جاي فرار، مي توانيد بايستيد و مقاومت كنيد تا آمريكايي ها از يك سو و روس ها از سوي ديگر فرار كنند و انگليسي ها هم دمشان را بگذارند روي كولشان و بروند.»
كارمند اخراجي گفت، «از دست ما چه بر مي آيد ؟» ما كه مجبوريم هجرت كنيم و از دست اين حرامزاده ها خود را خلاصي دهيم.»آيت الله مدني فرمودند، «مومن به اين زودي خودش را نمي بازد. مومن بايد مثل كوه استوار باشد و در مقابل جور و ستم ايستادگي كند.» ناگهان احساس كردم كارمند اخراجي شركت نفت تمام غصه هاي زندگي اش را از ياد برد. كارمند اخراجي گفت، «من مي رفتم تهران تا شايد كاري پيدا كنم با اين حساب ديگر به تهران نمي روم و مي ايستم. خدا يك لقمه نان را روزي مان مي كند. آري عزيزم، اين كه بحث هجرت را كه گفته اند، بايد حساب و كتاب داشته باشد. هجرت بايد درون دل باشد. شما مي رويد تهران و مجبور مي شويد كارگري كنيد. خوب همين جا بايستيد و كارگري كنيد.اما با كارمندان شركت ارتباط داشته باشيد.»
وقتي به خرمشهر رسيديم از قطار پياده شديم و به منزل يك روحاني رفتيم و ناهار را در آنجا صرف كرديم و با يك پيكان آبي رنگ به آبادان رفتيم. آقاي جمي منتظر ما بودند. يك روحاني جوان به استقبال ما آمد و از ما پذيرايي كرد. بعد فهميديم كه ايشان آقاي جمي هستند. آيت الله مدني و آقاي جمي به اتاق ديگري رفتند و ساعت ها صحبت كردند. هنگام غروب، همگي با هم مسجد رفتيم. حاج آقا علوي و حاج آقا مدني و آقاي حميدي هم بودند. بنا نبود آقاي جمي صحبت كنند. آيت الله مدني گفته بودند ما رسم داريم از آقاي جمي نصيحتي بشنويم؛ با اصرار حاج آقا جمي، شهيد مدني قبول كردند كه براي مردم صحبت كنند. آقاي جمي احترام ويژه اي به آيت الله مدني گذاشتند. آقاي جمي مورد وثوق همه اهالي آبادان بودند. در خيابان كه پياده به طرف مسجد مي رفتيم، از ادب و احترام مردم مشخص بود كه اين روحاني جوان، در بين مردم جايگاه بلندي دارد. همان طور كه از كنار ديوارهاي شمشاد مي رفتيم، آقاي مدني به آقاي جمي گفتند، «ما ترس از كسي نداريم جز از خدا، ولي نبايد سرمايه ها و نيروي انساني را هدر بدهيم. حماقت است اگر بگذاريم نيروي آگاه از آبادان بلند شود برود تهران و يا شمال و ياتبريز و آنجا غريب شود و انگليسي ها و آمريكايي ها بر آبادان و بر اموال ملت غلبه پيدا كنند و ما بنشينيم و نگاه كنيم. ما بايد مثل يك بازاري فكر كنيم كه سرمايه اش را هدر نمي دهد. شخصي كه از اين شهر خارج شود سرمايه ي اين شهر را در همين جا سرمايه گذاري كنيم. نيروي انساني متعهدي كه در شركت نفت كار مي كند؛ خودش سرمايه بزرگي است و از همين ها بايد استفاده كنيم. اگر دست به دست هم بدهيم، ديگر كسي جرئت نمي كند عليه ما حركت كند.»آنگاه به مسجد رسيديم. حال و هواي مسجد با تمام مساجد فرق مي كرد. همه بنا با آجرهاي سه سانتي ساخته شده بود و محيط بسيار مرتب و نظيف و داراي باغ شمشاد بود و مردم زيادي در مسجد حضور يافته بودند.
پس از خواندن نماز مغرب و عشاء شهيد مدني ابتدا از آقاي جمي اجازه گرفتند. آقاي جمي با نهايت تواضع و ادب، به احترام ايشان بلند شدند و ايشان را تا منبر همراهي كردند. تمام وجود آقاي جمي نشان مي داد كه براي آيت الله مدني احترامي غير قابل وصف قائلند.
عقل و منطق چنين اجازه اي نمي دهد، معرفت ما كجا رفته ؟ رسم و رسوم يك مسلمان اين است كه ببينيد برادرش را از شهرش دور كنند و او بنشيند و تماشا كند؟ مگر اسلام تماشاچي مي خواهد ؟ او بنده اي است كه دستش خالي شده و پناهگاهش را از دست داده. من و شما بايد كاري بكنيم و جلوي اين گريز را بگيريم. آن كسي كه بايد از اين شهر برود، كس ديگري است. اجنبي بايد برود از اين شهر. به خدا قسم، آدم شرمنده مي شود. فردا خداوند از ما انتقام مي گيرد. ما اگر جمع شويم و نگذاريم برادرمان از شهرمان اخراج شود، چه كسي مي تواند جلوي ما را بگيرد ؟ اگر هم مي خواهد برود و چاره اي نيست، لا اقل با آداب و رسوم بدرقه كرده ايد.فرجام جامعه چه خواهد شد اگر به هدف والاي آن که اسلام دين است نگاه نكنيم. كشور و ملت ما مقاصدشان مقاصد حسين (ع) است. در حالي كه دشمن در بين ماست،ما نمي توانيم بگوئيم حسيني هستيم. ما نبايد بگذاريم نيروهايمان جذب نيروهاي غير اسلامي شوند. ارتباط عاطفي اجتماعي ما كجا رفته ؟ اين چه تصميم هائي است كه برخي نادانسته مي گيرند؟ نمي دانند كه ظلم ويران مي كند. اي آقا! يا امام زمان ! فدايت شوم. كجايي؟ به داد برس.
شما كه همه گلستان را خوانده ايد در گلستان سعدي آمده است كه پادشاهي يك بي گناهي را به اعدام محكوم كرد.بي گناه به پادشاه گفت من بي گناهم.اگر اعدامم كني، ظلم، تمام ملك و پادشاهيت را به هم مي ريزد. پادشاه عاقل بود فهميد و او را بخشيد، اما ما چه كنيم كه با عاقل طرف نيستيم. مملكت را به اجنبي داده اند وهر غلطي كه مي خواهند مي كنند. موعظه من كه اثر ندارد. چه كنيم؟ بيائيد دست يكديگر را بگيريد و برادريتان را ثابت كنيد. من خجالت مي كشم كه برادري از شهر خارج شود به بدبختي بيفتد و آن وقت من دست روي دست بگذارم و تماشا كنم.»
اين كلمات، بسيار در مردم كارگر افتاد. همه سرهاشان پائين بود و شور و انگيزه عجيبي در درون آنها افتاده بود. همه متوجه شدند كه اين مرد حكايت چه كساني را مطرح مي كند. آنهائي كه آنجا بودند، پس از منبر گرداگرد آيت الله مدني جمع شدند و سريع همه آنها را سوار ماشين و از مسجد خارج كردند. ما مانديم بدون وسيله و نمي دانستيم كجا برويم. پياده بين مردم راه افتاديم. هر كسي چيزي مي گفت. يكي از ترس داشت خود را مي باخت و ديگري با شور و حالتي عجيب مي گفت راست مي گويند. واقعا اسم ما مسلمان است ؟ همه به فكر فرو رفته بودند. آن شب وقتي خودمان را به منزل آقاي جمي رسانديم، خبري از رسيدن آقاي مدني نبود. نه آقاي مدني آمده بودند، نه آقاي جمي و نه آقاي علوي؛ اما عده اي در آنجا كشيك مي دادند و دنبال پيگيري موضوع بودند. ما مجبور شديم به مسافرخانه برويم. صبح رفتيم بليط اتوبوس اهواز را گرفتيم. در فرصتي كه پيش آمد، مجدداً به منزل آقاي جمي رفتيم و از ايشان پرسيديم، «پس آقاي مدني چه شدند؟» گفتند، «ايشان الان در قم هستند.ديشب حركت كردند.ما برنامه داريم و قرار است آقاي غفاري به آبادان بيايد.»آقاي جمي با اين حرفشان ساواك را گيج كرده بودند، چون آقاي غفاري در تبريز بود. ما به طرف لرستان حركت كرديم. چند روز بعد متوجه شديم كه همان شبانه آنها را سوار ماشين كرده و به تهران برده اند و قم نرفته اند.
در بازگشت به فكر فرو رفتم. واقعا چرا هيچ فكر نمي كرديم كه چه بلائي دارد بر سرمان مي آيد.
هنگام اعتصاب شركت نفت، صدها نفر آواره و بي خانمان شدند. آنها بايد بدون هر گونه مزدي زندگي مي كردند و لذا كسي بايد از اين گروه حمايت مي كرد. در اين جريان، كسي جز نماينده حضرت امام خميني (ره) مدد رسان نبود و او كسي نبود به جز حجت الاسلام جمي كه براي اين گروه دست از كار كشيده، خانه تهيه وآنها را به كارهاي ديگر مشغول كرد تا درمانده و بي پناه نباشند. هر كدام از اين افراد داستان جداگانه اي دارند كه نويسندگان بايد بنويسند تا مردم آينده بدانند اينها كه بودند و چه كردند.
در همين جريان بود كه از استان هاي مختلف اعلام آمادگي شد كه مي توانند به افراد اخراجي از شركت نفت، جا و شغل بدهند. شهرهاي شيراز و تهران و همدان كه روحاني هاي بزرگي داشتند، كمك كردند. در شيراز آيت الله محلاتي و از همدان آيت الله مدني رفتند و طي جلسه اي در منزل حجت الاسلام جمي، برنامه زندگي كارگران نفت را برنامه ريزي كردند و اين روش پسنديده باعث شد كه كارگران شركت نفت پناهگاه پيدا كنند و دست به دست هم بدهند و شير نفت را چنان به موقع بستند كه ديگر كاري از دست بيگانه و نوكر بيگانه بر نيامد. داستان اين پناه دادن ها را كه از اخوت و برادري مومنان چند شهر و ديار به وجود آمدند و رهبران روحاني توانستند با كنترل اوضاع و برنامه ريزي صحنه را به نفع مسلمانان رقم زنند، كمتر كسي نقل كرده است.
بعد از شروع اعتصابات شركت نفت، اتفاقات زيادي در آبادان روي دادند. تعدادي از آباداني ها به همدان آمدند و در باغ اعتماد به همدان اسكان داده شدند. كمك هاي مردم همدان به اين گروه با اشاره آيت الله مدني انجام مي شد. ولي مهم اين بود كه بيشتر مردم كه در پالايشگاه آبادان كار مي كردند، ايستادگي و با آقاي جمي همكاري كردند. فاجعه سينما ركس آبادان كه پيش آمد، مجدداً به ياد آقاي جمي افتادم. وقتي با آقاي بهاءالديني صحبت كردم كه به آبادان برويم، فرمودند آقاي مدني مي گويند صلاح نيست.
به هنگام جنگ، جهاد به دليل حضور گسترده و كارساز و چندين ساله خود، در آبادان فعاليت گسترده اي داشت. يك بار ديگر توفيق دست داد و خدمت آقاي جمي رسيديم، اما ديگر شهيد مدني به شهادت رسيده بودند. چندين بار توفيق يافتيم در نماز جمعه به امامت آقاي جمي شركت كنيم. در بحبوحه جنگ، ايشان به خوبي مي دانستند كه سنگرسازان بي سنگر، چه خدماتي انجام دهند. ايشان هر هفته در خصوص حضور جهادگران و كمك هاي مردمي اطلاعات تازه اي بيان مي كردند. اين آقاي جمي بودند كه فرمودند جهادگران در برابر مردم صبور و در برابر دشمن تند و توفنده و در برابر مردم ساده انديش، مربي هستند. من حيث المجموع در مورد آيت الله جمي بايد گفت كه ايشان چه قبل از انقلاب و چه در زمان انقلاب و چه در زمان جنگ، صبوري خاصي داشتند كه مي توان ايشان را چنين مورد خطاب قرار داد كه، «تو صبر ايوب داشتي و همه تلاشت به خاطر خدا بود. هيچگاه مقام و شهرت، تو را بازي نداد. در زمان جنگ در تمام صحنه ها حضور داشتي. برادرت شهيد شد و خودت مجروح گشتي ؛ اما هيچ وقت نگاهت به انقلاب آشفته نشد. اصرار داشتي كه سپاه و جهاد هيچگاه زمينه مردمي شان را از دست ندهند و خود، مردمدار ترين روحاني بودي. لهجه گرم خوزستاني ات، دل هاي سرد همه را گرم مي كرد. سابقه و تجربه ات براي همه قابل تقدير و نقش حساس تو در سراسر هشت سال دفاع مقدس، الگوي همه رزمندگان بود.»
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23
اما راستش را بخواهيد در آن اوضاع نا به سامان، بهترين محل خبرگيري از كارهاي انقلاب، نانوايي بود. صفي تشكيل مي شد و هر كس سعي مي كرد با دوستش نجوا كند و من هم خبرها را كسب مي كردم.
يك روز مردي را در صف نانوائي ديدم. ظاهراً قرار بود خدمت آيت الله مدني برود. ايشان در آن زمان در قم بودند، اما از آن مرد كه هيچ نمي شناختم شنيدم كه روز جمعه به لرستان مي رود تا آيت الله مدني را ببيند. شب رفتم و به پدرم گفتم كه دو نفر در صف نانوائي چنين قراري مي گذاشتند. پدرم وقتي به مسجد رفت، قضيه را با سيد آقا حسيني در ميان گذاشت و اطمينان پيدا كرد كه حرف، است. شب بعد بنا شد ما هم برويم، ولي پدرم گفت چون از ما دعوت نكرده اند، بهتر است خودمان برويم. صبح روز جمعه سوار ميني بوس شديم تا بروجرد رفتيم. از بروجرد هم با يك بنز سياه رنگ خود را به خرم آباد و با احتياط، خود را به منزلي كه آيت الله مدني در آنجا بيتوته كرده بودند، رسانديم. وقتي رسيديم، آيت الله مدني از ما استقبال كردند و با چهره اي خندان گفتند، «بنا نبود كسي از همدان بيايد! شما چگونه شد كه آمديد؟» عرضه شد كه، «ما بدون اطلاع ديگر دوستان آمديم.» گفتند، «بهتر شد. تا آبادان با هم مي رويم.»
در آنجا دو نفر از لرستان، يكي به نام ضرغام و ديگري كه اسمش را فراموش كرده ام، همراه با من و آيت الله مدني با قطار تا خرمشهر رفتيم. در بين راه داخل كوپه اي بوديم كه دو نفر نيز سوار شده بودند و از كارمندان شركت نفت بودند. يكي ازآنان اخراج شده بود و خانه و كاشانه اش را از او گرفته بودند و او هم به تهران رفته بود. تنها اين موضوع را گفت، ولي علت اخراج شدنش را مطرح نكرد. آيت الله مدني كه اخبار مربوطه را در قم دريافت كرده بودند، از اين موضوع مطلع بودند و فرمودند، «توطئه است. مي خواهند افراد مذهبي را يا اخراج كنند و يا به آنها تهمت بزنند و آنها را از مراكز اقتصادي و دولتي دور نگه دارند و هر غلطي كه مي خواهند بكنند. مي خواهند فرياد مردم را در گلوخفه كنند. بايد كاري كرد و جلوي اين نامردان ايستاد.» البته ما به خوبي علت اخراج آن كارمند را مي دانستيم و آيت الله مدني، شب قبل، موضوع را برايمان توضيح داده بودند، ولي آن كارمند احتياط مي كرد، چون دوستش هنوز كارمند شركت نفت بود و چيزي نمي دانست. شهيد مدني اخلاق عجيبي داشتند و ترس و دلهره در ايشان، راه نداشت. ايشان آرام آرام سخناني را به زبان آوردند و آن دو كارمند به آيت الله مدني ارادت عجيبي پيدا كردند.
آيت الله مدني گفتند، «نماز كه ستايش خداوندي است، به انسان اين بركت را عطا مي كند كه انسان نگذارد حق پايمال شود. اعتراض، نشان زنده بودن است. هويت انسان با حق طلبي آشكار مي شود. ما جز رب العالمين اربابي نداريم و ارتباط با او از طريق اولياء الهي و معصومين است. شما امام حسين (ع) را درك كنيد. درك راه امام حسين، درك خداست. از حوادث نترسيد. اگر دست به دست هم بدهيم،نمي توانند كاري كنند. كم كم اعتراض ها كه هر كدام شعله اي هستند، آتش بر خرمن حرامزاده خواهد انداخت. همواره خدا را شاكر باشيد و از هيچ چيز واهمه نداشته باشيد. شما به جاي فرار، مي توانيد بايستيد و مقاومت كنيد تا آمريكايي ها از يك سو و روس ها از سوي ديگر فرار كنند و انگليسي ها هم دمشان را بگذارند روي كولشان و بروند.»
كارمند اخراجي گفت، «از دست ما چه بر مي آيد ؟» ما كه مجبوريم هجرت كنيم و از دست اين حرامزاده ها خود را خلاصي دهيم.»آيت الله مدني فرمودند، «مومن به اين زودي خودش را نمي بازد. مومن بايد مثل كوه استوار باشد و در مقابل جور و ستم ايستادگي كند.» ناگهان احساس كردم كارمند اخراجي شركت نفت تمام غصه هاي زندگي اش را از ياد برد. كارمند اخراجي گفت، «من مي رفتم تهران تا شايد كاري پيدا كنم با اين حساب ديگر به تهران نمي روم و مي ايستم. خدا يك لقمه نان را روزي مان مي كند. آري عزيزم، اين كه بحث هجرت را كه گفته اند، بايد حساب و كتاب داشته باشد. هجرت بايد درون دل باشد. شما مي رويد تهران و مجبور مي شويد كارگري كنيد. خوب همين جا بايستيد و كارگري كنيد.اما با كارمندان شركت ارتباط داشته باشيد.»
وقتي به خرمشهر رسيديم از قطار پياده شديم و به منزل يك روحاني رفتيم و ناهار را در آنجا صرف كرديم و با يك پيكان آبي رنگ به آبادان رفتيم. آقاي جمي منتظر ما بودند. يك روحاني جوان به استقبال ما آمد و از ما پذيرايي كرد. بعد فهميديم كه ايشان آقاي جمي هستند. آيت الله مدني و آقاي جمي به اتاق ديگري رفتند و ساعت ها صحبت كردند. هنگام غروب، همگي با هم مسجد رفتيم. حاج آقا علوي و حاج آقا مدني و آقاي حميدي هم بودند. بنا نبود آقاي جمي صحبت كنند. آيت الله مدني گفته بودند ما رسم داريم از آقاي جمي نصيحتي بشنويم؛ با اصرار حاج آقا جمي، شهيد مدني قبول كردند كه براي مردم صحبت كنند. آقاي جمي احترام ويژه اي به آيت الله مدني گذاشتند. آقاي جمي مورد وثوق همه اهالي آبادان بودند. در خيابان كه پياده به طرف مسجد مي رفتيم، از ادب و احترام مردم مشخص بود كه اين روحاني جوان، در بين مردم جايگاه بلندي دارد. همان طور كه از كنار ديوارهاي شمشاد مي رفتيم، آقاي مدني به آقاي جمي گفتند، «ما ترس از كسي نداريم جز از خدا، ولي نبايد سرمايه ها و نيروي انساني را هدر بدهيم. حماقت است اگر بگذاريم نيروي آگاه از آبادان بلند شود برود تهران و يا شمال و ياتبريز و آنجا غريب شود و انگليسي ها و آمريكايي ها بر آبادان و بر اموال ملت غلبه پيدا كنند و ما بنشينيم و نگاه كنيم. ما بايد مثل يك بازاري فكر كنيم كه سرمايه اش را هدر نمي دهد. شخصي كه از اين شهر خارج شود سرمايه ي اين شهر را در همين جا سرمايه گذاري كنيم. نيروي انساني متعهدي كه در شركت نفت كار مي كند؛ خودش سرمايه بزرگي است و از همين ها بايد استفاده كنيم. اگر دست به دست هم بدهيم، ديگر كسي جرئت نمي كند عليه ما حركت كند.»آنگاه به مسجد رسيديم. حال و هواي مسجد با تمام مساجد فرق مي كرد. همه بنا با آجرهاي سه سانتي ساخته شده بود و محيط بسيار مرتب و نظيف و داراي باغ شمشاد بود و مردم زيادي در مسجد حضور يافته بودند.
پس از خواندن نماز مغرب و عشاء شهيد مدني ابتدا از آقاي جمي اجازه گرفتند. آقاي جمي با نهايت تواضع و ادب، به احترام ايشان بلند شدند و ايشان را تا منبر همراهي كردند. تمام وجود آقاي جمي نشان مي داد كه براي آيت الله مدني احترامي غير قابل وصف قائلند.
عقل و منطق چنين اجازه اي نمي دهد، معرفت ما كجا رفته ؟ رسم و رسوم يك مسلمان اين است كه ببينيد برادرش را از شهرش دور كنند و او بنشيند و تماشا كند؟ مگر اسلام تماشاچي مي خواهد ؟ او بنده اي است كه دستش خالي شده و پناهگاهش را از دست داده. من و شما بايد كاري بكنيم و جلوي اين گريز را بگيريم. آن كسي كه بايد از اين شهر برود، كس ديگري است. اجنبي بايد برود از اين شهر. به خدا قسم، آدم شرمنده مي شود. فردا خداوند از ما انتقام مي گيرد. ما اگر جمع شويم و نگذاريم برادرمان از شهرمان اخراج شود، چه كسي مي تواند جلوي ما را بگيرد ؟ اگر هم مي خواهد برود و چاره اي نيست، لا اقل با آداب و رسوم بدرقه كرده ايد.فرجام جامعه چه خواهد شد اگر به هدف والاي آن که اسلام دين است نگاه نكنيم. كشور و ملت ما مقاصدشان مقاصد حسين (ع) است. در حالي كه دشمن در بين ماست،ما نمي توانيم بگوئيم حسيني هستيم. ما نبايد بگذاريم نيروهايمان جذب نيروهاي غير اسلامي شوند. ارتباط عاطفي اجتماعي ما كجا رفته ؟ اين چه تصميم هائي است كه برخي نادانسته مي گيرند؟ نمي دانند كه ظلم ويران مي كند. اي آقا! يا امام زمان ! فدايت شوم. كجايي؟ به داد برس.
شما كه همه گلستان را خوانده ايد در گلستان سعدي آمده است كه پادشاهي يك بي گناهي را به اعدام محكوم كرد.بي گناه به پادشاه گفت من بي گناهم.اگر اعدامم كني، ظلم، تمام ملك و پادشاهيت را به هم مي ريزد. پادشاه عاقل بود فهميد و او را بخشيد، اما ما چه كنيم كه با عاقل طرف نيستيم. مملكت را به اجنبي داده اند وهر غلطي كه مي خواهند مي كنند. موعظه من كه اثر ندارد. چه كنيم؟ بيائيد دست يكديگر را بگيريد و برادريتان را ثابت كنيد. من خجالت مي كشم كه برادري از شهر خارج شود به بدبختي بيفتد و آن وقت من دست روي دست بگذارم و تماشا كنم.»
اين كلمات، بسيار در مردم كارگر افتاد. همه سرهاشان پائين بود و شور و انگيزه عجيبي در درون آنها افتاده بود. همه متوجه شدند كه اين مرد حكايت چه كساني را مطرح مي كند. آنهائي كه آنجا بودند، پس از منبر گرداگرد آيت الله مدني جمع شدند و سريع همه آنها را سوار ماشين و از مسجد خارج كردند. ما مانديم بدون وسيله و نمي دانستيم كجا برويم. پياده بين مردم راه افتاديم. هر كسي چيزي مي گفت. يكي از ترس داشت خود را مي باخت و ديگري با شور و حالتي عجيب مي گفت راست مي گويند. واقعا اسم ما مسلمان است ؟ همه به فكر فرو رفته بودند. آن شب وقتي خودمان را به منزل آقاي جمي رسانديم، خبري از رسيدن آقاي مدني نبود. نه آقاي مدني آمده بودند، نه آقاي جمي و نه آقاي علوي؛ اما عده اي در آنجا كشيك مي دادند و دنبال پيگيري موضوع بودند. ما مجبور شديم به مسافرخانه برويم. صبح رفتيم بليط اتوبوس اهواز را گرفتيم. در فرصتي كه پيش آمد، مجدداً به منزل آقاي جمي رفتيم و از ايشان پرسيديم، «پس آقاي مدني چه شدند؟» گفتند، «ايشان الان در قم هستند.ديشب حركت كردند.ما برنامه داريم و قرار است آقاي غفاري به آبادان بيايد.»آقاي جمي با اين حرفشان ساواك را گيج كرده بودند، چون آقاي غفاري در تبريز بود. ما به طرف لرستان حركت كرديم. چند روز بعد متوجه شديم كه همان شبانه آنها را سوار ماشين كرده و به تهران برده اند و قم نرفته اند.
در بازگشت به فكر فرو رفتم. واقعا چرا هيچ فكر نمي كرديم كه چه بلائي دارد بر سرمان مي آيد.
هنگام اعتصاب شركت نفت، صدها نفر آواره و بي خانمان شدند. آنها بايد بدون هر گونه مزدي زندگي مي كردند و لذا كسي بايد از اين گروه حمايت مي كرد. در اين جريان، كسي جز نماينده حضرت امام خميني (ره) مدد رسان نبود و او كسي نبود به جز حجت الاسلام جمي كه براي اين گروه دست از كار كشيده، خانه تهيه وآنها را به كارهاي ديگر مشغول كرد تا درمانده و بي پناه نباشند. هر كدام از اين افراد داستان جداگانه اي دارند كه نويسندگان بايد بنويسند تا مردم آينده بدانند اينها كه بودند و چه كردند.
در همين جريان بود كه از استان هاي مختلف اعلام آمادگي شد كه مي توانند به افراد اخراجي از شركت نفت، جا و شغل بدهند. شهرهاي شيراز و تهران و همدان كه روحاني هاي بزرگي داشتند، كمك كردند. در شيراز آيت الله محلاتي و از همدان آيت الله مدني رفتند و طي جلسه اي در منزل حجت الاسلام جمي، برنامه زندگي كارگران نفت را برنامه ريزي كردند و اين روش پسنديده باعث شد كه كارگران شركت نفت پناهگاه پيدا كنند و دست به دست هم بدهند و شير نفت را چنان به موقع بستند كه ديگر كاري از دست بيگانه و نوكر بيگانه بر نيامد. داستان اين پناه دادن ها را كه از اخوت و برادري مومنان چند شهر و ديار به وجود آمدند و رهبران روحاني توانستند با كنترل اوضاع و برنامه ريزي صحنه را به نفع مسلمانان رقم زنند، كمتر كسي نقل كرده است.
بعد از شروع اعتصابات شركت نفت، اتفاقات زيادي در آبادان روي دادند. تعدادي از آباداني ها به همدان آمدند و در باغ اعتماد به همدان اسكان داده شدند. كمك هاي مردم همدان به اين گروه با اشاره آيت الله مدني انجام مي شد. ولي مهم اين بود كه بيشتر مردم كه در پالايشگاه آبادان كار مي كردند، ايستادگي و با آقاي جمي همكاري كردند. فاجعه سينما ركس آبادان كه پيش آمد، مجدداً به ياد آقاي جمي افتادم. وقتي با آقاي بهاءالديني صحبت كردم كه به آبادان برويم، فرمودند آقاي مدني مي گويند صلاح نيست.
به هنگام جنگ، جهاد به دليل حضور گسترده و كارساز و چندين ساله خود، در آبادان فعاليت گسترده اي داشت. يك بار ديگر توفيق دست داد و خدمت آقاي جمي رسيديم، اما ديگر شهيد مدني به شهادت رسيده بودند. چندين بار توفيق يافتيم در نماز جمعه به امامت آقاي جمي شركت كنيم. در بحبوحه جنگ، ايشان به خوبي مي دانستند كه سنگرسازان بي سنگر، چه خدماتي انجام دهند. ايشان هر هفته در خصوص حضور جهادگران و كمك هاي مردمي اطلاعات تازه اي بيان مي كردند. اين آقاي جمي بودند كه فرمودند جهادگران در برابر مردم صبور و در برابر دشمن تند و توفنده و در برابر مردم ساده انديش، مربي هستند. من حيث المجموع در مورد آيت الله جمي بايد گفت كه ايشان چه قبل از انقلاب و چه در زمان انقلاب و چه در زمان جنگ، صبوري خاصي داشتند كه مي توان ايشان را چنين مورد خطاب قرار داد كه، «تو صبر ايوب داشتي و همه تلاشت به خاطر خدا بود. هيچگاه مقام و شهرت، تو را بازي نداد. در زمان جنگ در تمام صحنه ها حضور داشتي. برادرت شهيد شد و خودت مجروح گشتي ؛ اما هيچ وقت نگاهت به انقلاب آشفته نشد. اصرار داشتي كه سپاه و جهاد هيچگاه زمينه مردمي شان را از دست ندهند و خود، مردمدار ترين روحاني بودي. لهجه گرم خوزستاني ات، دل هاي سرد همه را گرم مي كرد. سابقه و تجربه ات براي همه قابل تقدير و نقش حساس تو در سراسر هشت سال دفاع مقدس، الگوي همه رزمندگان بود.»
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 23
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}