شهيد اندرزگو و موتلفه اسلامي


 






 

گفتگو با اسدالله بادامچيان
 

درآمد
 

بي ترديد نخستين تشكيلات منسجم سياسي كه امكان ظهور و بروز استعدادهاي بي شمار شهيد اندرزگو را فراهم آورد، هيئت هاي موتلفه اسلامي بود و نقش بسيار موثر او در ترور منصور، توجه كساني را كه تا آن روز به توانائي هايش پي نبرده بودند، به او معطوف كرد.
شهيد اندرزگو در سال هاي بعد نيز، ياران و همراهان خود را عمدتا از ميان اعضاي هيئت هاي موتلفه كه آنان را پايبندتر و اصولي تر از تمامي جرياناتي مي ديد كه به شكلي جدي درگير مبارزه بودند، برگزيد. اسدالله بادامچيان كه آشنايي و قرابت نزديكي با شهيد اسلامي دارد و در جريان همكاري هاي متعدد وي با شهيد اندرزگو كه هر دو عضو شاخه نظامي موتلفه بودند، بوده است، در باره وي اطلاعات جالبي را در اختيار ما قرار داد.

نام شهيد اندرزگو براي شما چه خصال و ويژگي هائي را تداعي مي كند؟
 

با گراميداشت خاطره شهيد بزرگوارمان، شهيد اندرزگو، قهرمان ترين چريك قرن معاصر و اسوه ارزشمند جنگ چريكي اسلامي ارزشي. اينها را مبالغه نمي كنم، به اين علت كه متوسط عمر هر چريكي، طبق آن چيزي كه در فرهنگ هاي چريكي، طبق آن چيزي كه در فرهنگ هاي چريكي و عمليات چريكي هست، شش ماه است. شهيد اندرزگو از سال 1343 كه وارد جهاد مسلحانه شد تا سال 1357 يعني 14 سال چريكي است كه با قوي ترين برنامه ظاهر شده و رژيم شاه را همراه با اينتليجنت سرويس و ساير سرويس هاي امنيتي دنيا عاجز کرده و تمام قدرت جهنمي ساواک و پشتيباني سيا و اينتليجنت سرويس و موساد نتوانسته ايشان را دستگير كند و از پا در بياورد. و مهم تر اينكه و او كسي نبوده كه در صحنه اجتماع هم نباشد و كاملا مخفي زندگي كند. در مدرسه علميه چيذر درس مي داده و دائما در حال رفت و آمد و مسافرت بوده. تنها در يك كشور هم نبوده. از مرز بارها عبور مي كرده و به كشورهاي مختلف رفته و برگشته و به رغم گستردگي فعاليت با همه گروه هاي مبارز و تأمين بخش عمده اي از اسلحه براي مبارزات و همكاري با هئيت مؤتلفه اسلامي به عنوان يك تشكيلات گسترده، باز هم رژيم نتوانسته او را دستگير كند، در حالي كه گروه هايي كه در ارتباط با او بودند، چند بار دستگير شدند، از جمله حاج محسن رفيقدوست يا آن گروه اسدالله اوسطي دستگير شدند، ولي رژيم نتوانست به او دسترسي پيدا كند. و جالب اينجاست كه بعد از شهادت او، رژيم، آقاي صالحي و آقاي اسلامي و آقاي لباني و بقيه را دستگير كرده، اما باز نتوانسته بفهمد كه شهيد اندرزگو چه كرده و به هيچ يك از مخفيگاه هاي او دست نيافته و اين نشانه نهايت اقتدار و قدرت وي در جنگ چريكي اسلامي است. علل آن هم به نظر من چند چيز است. يكي اعتقاد عميق به اسلام، دوم اعتقاد راسخ به اينكه خداوند، مدبر الامور است و اين اعتقاد به معناي جبري بودن امور نيست كه انسان را از كار مي اندازد، بلكه در واقع اينكه آدمي از امدادهاي غيبي بهره مي گيرد كه خداوند در قرآن حدود آنها را مشخص كرده و در صورتي روي خواهد داد كه افراد در راه اسلام بجنگند و مبارزه كنند، همچنان كه در جنگ بدر، احد و احزاب پيش آمد. اندرزگو تمام شيوه هاي دقيق كار چريكي را در تمام مراحل زندگي، غير از پايان عمرش، رعايت مي كرد. در آخر عمر، نشاط شهادت، او را از مراقبت و احتياط بازداشته بود و مستانه حركت مي كرد. اينها نيازمند برنامه ريزي و كار ويژه اي است. متأسفانه در مورد شهيد اندرزگو، بيشتر به همين طرح و كار مبارزاتي بسنده شده و هيچ كس نيامده يك تحليل دقيق و عميق و با توجه به جزئيات اموري در مورد شيوه و فعاليت هاي وي انجام دهد و بگويد كه او چه كرده است. به نظر من زندگي و شيوه هاي مبارزاتي شهيد اندرزگو مي تواند يك جزوه درسي كامل درباره مبارزات چريكي اسلامي باشد. اخلاق او، رفتارش، استراتژي، شيوه هاي مخفي كاري، شيوه هاي فريب دادن و گول زدن رژيم، شيوه هاي ارتباطات مردمي، شيوه خريد اسلحه، شيوه گردآوري منابع مالي،شيوه كار تشكيلاتي، چگونگي استفاده از خانواده و اينكه خود و خانواده اش در كنار هم با رژيم مي جنگيدند. اينها همگي درس هستند و ما اگر بخواهيم نمونه يك چريك مسلمان واقعي را به مردم فلسطين و لبنان و جهان اسلام معرفي كنيم كه با رعايت تقوا، تدين، عرفان، معنويت، شهامت، شجاعت، و سر نگهداري، به مبارزات همراه با توفيق چريكي مي پرداخت، بهترين الگو، شهيد اندرزگوست كه تا به حال روي اين جنبه كار نشده است. چندين بار به شكل كلان اين موضوع را مطرح كرده ام. خود من به علت مشغله نمي رسم اين كار را انجام بدهم، و گرنه واقعيت اين است كه بايد در اين ابعاد، كار و مطالعه و تحقيق صورت بگيرد و اميدوارم شمائي كه داريد اين كار ارزشمند را مي كنيد، بتوانيد تمام اين ريزه كاري ها را در بياوريد كه دست كم به صورت يك جزوه جامع در آيد. قبلا مثلا جزوه تاكتيك جنگ شهري بود. مي شود با مطالعه در شيوه هاي مبارزاتي شهيد اندرزگو، مثلا جزوه جنگ چريكي اسلامي را تدوين كرد و آن وقت تفاوت اين شيوه با شيوه هاي مبارزاتي شهيد اندرزگو، مثلا جزوه جنگ چريكي اسلامي را تدوين كرد و آن وقت تفاوت اين شيوه با شيوه هاي مرسوم قبلي روشن مي شود. غير از امدادهاي غيبي، دليل سوم موفقيت شهيد اندرزگو، اعتماد عميق به فرهنگ توكل و توسل بود، بي اعتنايي به خطرات مادي در او بسيار بارز بود. او ضمن آنكه جان خود و همه همراهان و ياران و مبارزان را عزيز مي شمرد. و در حفظ آن مي كوشيد، ولي در عين حال هم هيچ غم نگهداشتن جان خود را نداشت و اين ويژگي، او را از لحاظ روحي قدرتمند كرده بود. علت ديگر همكاري او با يك تشكيلات قوي مردمي اسلامي مثل مؤتلفه اسلامي بود و اين تشكيلات در واقع از او حفاظت مي كرد. او در داخل اين تشكيلات فعاليت مي كرد و تشكيلات براي او پول فراهم مي آورد، او را راهنمايي مي كرد، بدون اينكه مسئله سلطه تشكيلاتي و فرماندهي و اين صحبت ها در ميان باشد. نكته قابل توجه ديگري كه در موفقيت شهيد اندرزگو نقش دارد، مسئله روحانيت اسلام است. او به مدرسه چيذر مي رود و تبديل به آشيخ عباس تهراني مي شود كه اين مسئله، در موفقيت او نقش بسيار مهمي دارد. مسئله ديگر فضاي آن روز كشور و رهبري امام بود. مردم از ملي گرايي و امثالهم و از رژيم و حاميان او، يعني آمريكا و انگليس و غروب به تنگ آمده بودند و كسي را كه گرايشات اسلامي داشت، كمك مي كردند. نكته ديگر اينكه شهيد اندرزگو دقيقا بر اساس اصول و ارزشهاي اسلامي حركت كرد و اين اصول به گونه اي است كه هر گاه انسان بر اساس آنها حركت مي كند، نبرده است و كارش تأثير دارد. براي مثال مسئله محرم و نامحرم معمولا در خانه هاي تيمي و مبارزات چريكي رعايت نمي شد و تحت عنوان مبارزات و ضرورت همكاري، غالبا زنان و مرداني كه محرم نبودند، در خانه هاي تيمي و در گروه هاي مبارزاتي، با تمام احكام و آداب اسلامي بود و ذره اي از آنها تخطي و شهيد اندرزگو شناسي مجدد داشته باشيم، به گونه اي كه قابل تدريس و مطالعه باشد.

آشنائي شما با او از چه مقطعي آغاز شد ؟
 

آشنايي من با ايشان طبيعتا از مؤلفه اسلامي شروع شد. در اين تشكيلات، ما روابط عمومي گسترده اي داشتيم و من مي بايست با افراد مختلفي سر و كار داشته باشم، در عين حال كه تمام اصول مخفي كاري را هم رعايت مي كردم و در عين حال كه در فعاليت هاي مختلفي كه در خاطراتم ذكر كرده ام، شركت داشتم، اما چهره علني نداشتم و شايد يكي از دلايلي كه توانستم فعاليت هاي گوناگوني بكنم، همين بود. من شهيد اندرزگو را از سال 43 مي شناختم، ولي نه او مي دانست كه من مي دانم او عضو شاخه نظامي مؤتلفه است و نه ارتباط من با او، در زمينه فعاليت هاي مسلحانه بود. در طي سال هايي كه از دور با او كار مي كردم و همراهي جدي با او داشتم، همه كارهايش از طريق شهيد بزرگوارمان شهيد اسلامي كه شوهر خواهر من بود، انجام مي پذيرفت. اي كاش او زنده بود و مي توانست ريزه كاري هاي آن ارتباطات را بازگو كند. انصافا قدر شهيد اسلامي در انقلاب ما، هنوز ناشناخته است. فردي بود مثل شهيد عراقي و آدم بسيار ارزشمندي بود. من تنها اين كار را نداشتم و مثلا ارتباط من با مرحوم رباني شيرازي و نيز با گروه ابوذر نهاوند با يك واسطه از طريق ايشان بود. يا ارتباط من با گروه هاي مختلف، هر كدام توسط فرد خاصي بود، مثلا با مجاهدين خلق، من از طريق خوشدل ارتباط داشتم. وقتي كه در انفرادي كميته مشترك با خبر شدم كه او توسط رژيم كشته شده، از يك طرف ناراحت و متأسف شدم و از طرف ديگر احساس آرامش كردم كه اسرار مبارزه دست كم فعلا از اين طريق لو نمي رود. شهيد اندرزگو در سال 43 شاگرد نجار بود و در كوچه پشت مسجد جامع كار مي كرد و من دورادور با او كار مي كردم و نظارت داشتم. وقتي جريان منصور پيش آمده و او فراري شد، از آن به بعد ما با توجه به نسبتي كه با شهيد اسلامي داشتيم، با ايشان در ارتباط قرار گرفتيم. هم از نظر تأمين زندگي، هم از نظر ارتباطات و هم از نظر هدايت امور يعني اينكه از لحاظ سياسي چه كند و از نظر چريكي دست به چه اقداماتي بزند. اوج اين پشتيباني را در اسلامي كه واسطه ايشان با مرحوم اكبر پور استاد بود، براي تأمين بودجه خريد آن دو كاميون اسلحه و خريد موشك، تلاش كردند و ما شهيد اندرزگو را براي خريد اسلحه پشتيباني كرديم. من دستگير شدم. در بخش نظامي فعاليت نداشتم، ولي از فعاليت هاي اين بخش اطلاع داشتم. من در بخش سياسي فعاليت مي كردم، ولي افرادي مثل آقاي رفيقدوست در حوزه من بودند و ايشان با شهيد اندرزگو ارتباط داشتند. در سال 49 منزل شهيد لاجوردي در كوچه شهاب الدوله روبروي خاني آباد جمع شديم و تصميم گرفتيم وارد فاز مسلحانه شويم و يكي از بحث هايمان اين بود كه آقاي اندرزگو چگونه مي تواند فعاليت هاي جدي داشته باشد و چگونه از او استفاده كنيم. كار مسلحانه از سال 49 با قضيه سياهكل و دكل هاي جشن ها شروع شد و انتظار اين بود كه ما بتوانيم در اين بخش چريكي هم كمك كنيم. در اينجا يك كار جديد شروع شد و شهيد اندرزگو و شهيد اسلامي و آقاي رفيقدوست و چگونگي ارتباط آنها با سازمان و تهيه اسلحه مشخص شدند و اين بخش هم فعال شد. بعضي وقت ها خود من واسطه بودم كه بعضي از اين مواد، از جمله مواد منفجره را برسانم. يك بخشي را يادم هست كه گرفتم و بردم به مدرسه مان و زير يك ستون مخفي كردم. در سال 53 دستگير شدم و در سال 56 كه آمدم بيرون، ديدم آن مواد سرجايش محفوظ مانده كه به درد بعضي از گروه هايمان خورد و بردم و تحويل دادم. بنابراين قرار شد نظرات مشورتي به ايشان بدهيم و از سوي ديگر بايد از نظر تأمين منابع مالي كمك مي كرديم كه اين كار را شهيد اسلامي انجام مي داد. از طرف ديگر تأمين بعضي از تداركات براي او بود، هر چند او در اين مسئله واقعا از كمك بي نياز بود و مهارت هاي كافي را داشت. اين مهم ترين ديده باني ما براي شهيد اندرزگو بود. بايد مراقبت مي كرديم بعضي از دوستاني كه با ايشان ارتباط برقرار مي كردند ؛ حرف خارج از رده نزنند و اگر زدند، سريع از طريق تشكيلات، آن نقطه را كور كنيم كه باعث رخنه دشمن نشويم. از سوي ديگر اخبار و اطلاعات گسترده اي را كه از طريق سازمان و طرق ديگر به دست مي آمد به ايشان مي رسانديم. در سازمان گيرنده داشتند كه همه پيام هاي ساواك را مي گرفتند و مدت زيادي شاهسون مسئول آن بود. هنگامي كه اسدالله اوسطي گير افتاد، همه راه هاي منتهي به او را كور كرديم كه شهيد اندرزگو از طريق او گرفتار نشود. من خودم با اسدالله اوسطي عكس داشتم. در شهرستانك با او عكس انداخته بودم وقتي متوجه دستگيري او شديم، نشانه هاي منتهي به او را كور كرديم.

درباره مشروعيت كشتن بعضي از افراد چگونه تصميم گيري مي كرديد؟
 

در مورد اين مسئله كه چه كسي را و چگونه بزنيم و مسئله شرعي آن، يك بار بحث كرديم و ديديم كه شاه را نمي شود در هيچ جا زد، مگر با موشك و از راه دور. اين بحث مطرح شد كه او را در كاخ مرمر بزنيم. قرار شد شهيد اندرزگو موشك تهيه كند. من همان جا اين بحث را مطرح كردم كه موقعي كه مي خواهيد او را بزنيد، طبيعتا عده اي كشته مي شوند كه اين حكم شرعي مي خواهد كه آيا مي ارزد كه اين كار را انجام دهيم يا نه. ثانيا اين كاخ جزو ميراث هاي فرهنگي است. شايد براي بعضي تعجب آور باشد كه ما در آن شرايط به اين چيزها هم فكر مي كرديم. به هر حال گفتم كه بايد در اين مورد اجازه بگيريم و به دنبال كسب اجازه علما بوديم كه به هر حال شاه متوجه شد كه كاخ مرمر جاي امني نيست و رفت و كاخ نياوران را كه مجهز به تيربار و اسلحه هاي ضد موشك بود، ساخت و ما نرسيديم از اين كارها انجام دهيم، و گرنه سازمان به اين فكر بود كه اين كار را بكند. ما اعتقاد داشتيم كه بايد از نظر شرعي، صحت كارهايمان تأييد و به ويژه بازتاب ها و پيامدهاي سياسي كارها ارزيابي شوند. بايد سخت مراقبت مي كرديم. اينها نكات مهمي بود. به هر حال من دستگير و زنداني شدم و در سال 56 آدم بيرون و طبيعتا ارتباطاتم با اينها قطع شده بود. در اين سال وارد برنامه هاي مخفي شديم و كارهاي مسلحانه را جز مطرح بود كه نهايتا كار ما با رژيم به يك رويارويي سنگين و مسلحانه خواهد انجاميد و طوري برنامه ريزي مي كرديم كه آقاي اندرزگو بتواند به شكلي مؤثر فعاليت كند. در سال 57 وقتي كه ما احساس كرديم كه آمريكايي ها دارند به جايي مي رسند كه دست به سركوب و كشتار بي رحمانه بزنند و حتي از نيروهاي اسرائيلي استفاده كنند، اين بحث مطرح شد كه اگر آنها اين كار را كردند، چه كسي و چگونه بايد با آنها مقابله كند. اين بود كه مسئله خريد سلاح و موشك مطرح شد و اندرزگو مطرح كردند و بعد هم شهيد حاج طرخاني در جريان امر قرار گرفت و بخش عمده اي از پول هم تأمين شد و شهيد اندرزگو هم دو تا كاميون اسلحه آورد كه يكي را هم بچه ها تحويل گرفتند و بردند تحويل مقامات رسمي دادند و بقيه اسلحه ها را نفهميديم چه شد. به هر حال شهيد اندرزگو آدم بسيار متقي و درستكاري بود. خانمش مي گفت يك وقت مي ديدي يك ميليون تومان پول توي جيبش بود، ولي ما همان نان و پنير مي خورديم و يك ريال از آن پول خرج نمي كرد، در حالي كه اختيار كامل هم داشت كه از آن پول اندرزگو زياد شد و بايد از او شديداً مراقبت مي كرديم. يك روز من رفتم در مغازه شهيد لاجوردي و ديدم او آنجا ايستاده است. سلام و عليك كردم و پرسيدم، «اينجا چه مي كني؟« گفت، «دلم تنگ شده بود براي سيد، آمدم او را ببينم.» گفتم، «چه وقت دلتنگي است؟» اينجا مغازه آقاي لاجوردي و كاملا تحت نظر است. آن هم در چنين موقعيتي كه كاري به اين عظمت در دست داريم، آمدي اينجا چه كار ؟« گفت، «بابا ول كن! دلم تنگ مي شود.» كمي عصباني شدم كه، «حالا وقت اين حرف ها نيست و ما همگي بايد به تكليفمان عمل كنيم.» آن شب او رفت و سه چهار روز بعد، شهيد اسلامي گفت رفته دم در خانه اكبر پوراستاد. گفتم، «برو به او بگو مگر فلاني نگفت بايد مواظب باشيم؟ مثل اينكه تو حال ات عوض شده. چه شده ؟ چرا اين قدر بي احتياطي مي كني ؟ من به تو مي گويم در مغازه لاجوردي نرو، تو بلند شدي رفتي دم در خانه پوراستاد؟» آن روزها، يعني در سال 57، مرحوم پوراستاد و شهيد اسلامي در هر تظاهراتي در صف جلو و كاملا شاخص بودند. در اين گير و دار مسئله خريد اسلحه و اين چيزها پيش آمد و بعد هم كه رفت خانه آقاي صالحي. من با آقاي صالحي در ارتباط با شهيد اندرزگو رابطه اي نداشتم، چون شهيد اندرزگو و صالحي ها خيلي با هم صميمي بودند و اگر يكي شان گرفتار مي شد، بقيه هم به خطر مي افتادند، بماند كه بسيار آدم هاي مقاومي بودند و به خصوص حاج اكبر صالحي، يكي از ياران ارزشمند مؤتلفه و انقلاب بود، با اين همه تقيه مي كرديم. به هر حال در اين اواخر، شهيد اندرزگو اين بي احتياطي ها را مي كرد، علتش هم نه اين است كه او مقصر است، درست مثل شهيد لاجوردي خودمان كه مي گفتيم، «تو را مي زنند، چرا بي احتياطي مي كني ؟» مي خنديد و مي گفت، «ولش كن!» اين همان حالتي است كه شهيد مطهري مي فرمايند وقتي انسان به شهادت نزديك مي شود، يك جور حالتي پديد مي آيد كه من نامش را «نشاط شهادت » مي گذارم و فرد در اين حالت، كاملا مست است. انصافا من در چهره او در مغازه آقاي لاجوردي، چنين حالتي را حس كردم. در عالم ديگري سير مي كرد. احساس مي كردم دارد پر و بال مي زند كه برسد.

از شب شهادت ايشان چه خاطره اي داريد؟
 

آن شب ما در منزل آقاي لباني در كوچه روحي جلسه داشتيم كه صداي تيراندازي آمد. در آن جلسه آيت الله انواري، شهيد محلاتي و شهيد كچويي هم بودند. صدا كه آمد از اين طرف و آن طرف پرس و جو كرديم كه چه شده، معلوم شد كه يك نفر در آنجا توسط مأموران ساواك شهيد شده است. من پيگيري كردم و نيم ساعت بعد خبر آمد كه آسيد علي اندرزگو را شهيد كرده اند. با توجه به نزديكي منزل صالحي، من از آن جلسه آمدم بيرون و رفتم دنبال اينكه سر نخ ها را كور كنيم ؛ چون با شهيد شدن اندرزگو مي رفتند سراغ بقيه. به شهيد اسلامي هم خبر داديم و ايشان بلافاصله تقيه كرد، چون شهيد اندرزگو اغلب شب ها به خانه شهيد اسلامي مي آمد و مي خوابيد.شهيد اسلامي كليد خانه اش را به او داده بود كه شبانه روز هر وقت لازم شد، بيايد آنجا و يا اگر لازم دانست ما چيزي را كه لازم بود او مطلع شود آنجا بگذاريم و بعد، او بيايد و بردارد. يا بالعكس اگر قرار بود او چيزي به ما بدهد، در آنجا بگذارد و بعد، ما برويم و برداريم و لذا شهيد اندرزگو آن كليد را داشت. خوشبختانه آن كليد هيچ وقت به دست ساواك نيفتاد، كه اگر مي افتاد آنجا را به عنوان يك خانه تيمي مي گرفتند. گاهي اوقات مي شد كه شهيد اندرزگو ساعت 2 و 3 بعد از نصف شب مي آمد، نيم ساعت، يك ساعتي استراحت مي كرد و مي رفت. شبكه شهيد اندرزگو لو نرفت، ولي شبكه آقاي صالحي و آقاي لباني و آقاي اسلامي گير افتاد. البته سال 57 بود و نه ساواك مي توانست فشار سابق را بياورد، نه اينها با شهيد اندرزگو به اندازه سابق ارتباط داشتند.

تأثير نقش شهيد اسلامي را در كارآمدي مبارزات شهيد اندرزگو چگونه ارزيابي مي كنيد؟
 

اطلاعات شهيد اندرزگو از طريق شهيد اسلامي به ما و نيز منابع مالي از طريق او به شهيد اندرزگو مي رسيد. حمايت، منابع مالي، ارتباطات، ساماندهي امور و فعاليت ها، حقا به دوش شهيد اسلامي بود.

از لطف شما براي اين مصاحبه ممنونيم.
 

وظيفه ماست. ياران خوبي بودند و رفتند. البته بنده يك مطلبي به نام اسطوره چريك اسلامي درباره شهيد اندرزگو در روزنامه رسالت چاپ كردم. بسياري از مطالب از يادم رفته و ممنونم كه شما گاهي مي آييد و اين زواياي تاريك تاريخ را از ذهنمان مي كشيد بيرون. واقعا رفتن ياران خوب، مخلص، صديق و قوي، حسرت عجيبي بر دل انسان مي گذارد. شهيد اندرزگو يكپارچه تقوا، اخلاص، شور، نشاط، تدين، جهاد، تدبير و سر نگهداري بود. تصورش را بكنيد كه يك چريك چهارده سال فعاليت كند و حتي يك نفر را هم لو ندهد، اين چيز عجيبي است. وقتي شهيد مي شود، هيچ چيزي را از او به دست نمي آورند، آن هم با آن شبكه گسترده ارتباطات در ايران و كشورهاي همسايه. مخفيگاه هاي اسلحه اش جز يكي كه در كرج مربوط به اسدالله اوسطي بود، لو نرفت و ماند و بعد از انقلاب از آنها استفاده شد. آدمي كه در ارتباط با او هيچ چيز و هيچ كس لو نرود و حتي همسرش كه با او همراه است و اسلحه برايش مي آورد، خالي از اطلاعاتي باشد كه قابل استفاده دشمن باشد. واقعا قدرت مي خواهد. من كه مي گويم او قوي ترين چريك دنياي معاصر است، مبالغه نمي كنم. هيچ كس مثل او نيست. او با همه علما و روحانيت رفيق بود و ارتباط داشت و هيچ مسئله اي لو نرفت. جنبه هاي اخلاقي و عرفاني و تقوا و اخلاصش هم منحصر به فرد بود. آقاي رفيقدوست مي گويد آمدم ديدم خانه محاصره است. گفت حالا بيا وضو بگيريم وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند. بعد بلند شد و راه افتاد و آيه «و جعلنا» را خواند و رفت با ساواكي ها حرف زد و شوخي كرد. آقاي رفيقدوست با همه شجاعتش مي گويد دل توي دلم نبود، ولي او با همه شوخي كرد و سوار ماشين شد و رفت، بدون اينكه گرفتار شود. اين دستپاچه نشدن قدرت عجيبي مي خواهد. به نظر من هم زندگي و هم كارهايش نياز به بازنگري و ساخته شدن فيلم و نگارش كتاب و انجام تحقيقات وسيع دارد. انشاءالله روزي انقلاب ما قدر اين عزيزان را بداند.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 24