حکايات آموزنده و اخلاقی


 

نویسنده: محمد لک علي آبادي




 

حضورخدا در همه جا و با همه کس
 

توحيد، بحث اول همه اديان الهي است و تمام پيامبران برانگيخته شدند تا مردم را به آن فرا خوانند. توحيد، تنها پذيرش خدا نيست، بلکه خدا باوري است. کسي که به توحيد معتقد است بايد لحظه به لحظه پروردگار را حس کند و متوجه او باشد و هر قدمي که بر مي دارد براي رضاي او باشد. شاد شدن يا ناراحت شدن مان، توجه يا عدم توجه مان به کسي و تمام رفتارهاي مان بايد به قصد خشنودي او انجام گيرد، گويا هر لحظه خدا را مي بينيم چنان که حضرت علي (ع) مي فرمايند: «من پروردگاري را که نديده باشم، عبادت نمي کنم.»(57) البته اين ديدار، با چشم ظاهر نيست، يعني اگر کاري، ظاهري خوب و ديني داشته باشد اما من از انجام آن نيت الهي نداشته باشم و هنگام انجام کار از خدا دم بزنم در حالي که قصدم تنها رسيدن به سود شخصي باشد و در اين ميان
بهانه هاي مذهبي را نردبان ترقي خود قرار داده باشم، کار من نفعي نخواهد داشت زيرا تعيين کننده، نيت من است که بايد براي خشنودي خدا باشد.
استادي در مورد اهميت نيت هر شخص مي فرمود: مدتي پيش همراه يک کاروان به اردو رفته بوديم. تعدادي آشپز هم همراه کاروان بودند. يک روز پس از تمام شدن کلاس ها، آشپز به اتاقم آمد، در حالي که تعدادي کتاب پيش رويم بود و به جست و جوي چند آيه و حديث بين آنها مشغول بودم. آشپز وقتي اين صحنه را ديد، آهي کشيد و گفت: خوشا به سعادت تان حاج آقا! گفتم: چرا؟ گفت: شما همه عمرتان مشغول خواندن اين کتاب هاي حديث و روايت هستيد و به خدا مي رسيد اما من از کودکي به کار کردن پرداختم و اکنون هم سروکارم با نخود و لوبيا و برنج است. گفتم: شما نبايد افسوس بخوريد، زيرا چه بسا از بين همين نخود و لوبياها بتوان به خدا رسيد و از بين اين همه کتاب حديث و روايت، به جهت نادرستي نيت، نتوان به خدا نزديک شد. آن چه مهم است، خلوص نيت ماست.
در روايت است که: تلاش کردن به قصد ايجاد آرامش براي اعضاء خانواده، هم چون جهاد کردن در راه خداست زيرا اين نيتي الهي است.(58)پس نيازي نيست عمل خود را تغيير دهيم، کافي است نيت مان جلب رضايت خداوند باشد، آن گاه مي توان از پشت کارهاي معمولي خدا را ديد و حس کرد. در اين ميان، کسي که زمينه و امکانات بيشتري
براي خوب بودن دارد اگر براي پرهيزکار بودن و انجام کارهاي نيک با نيت هاي الهي تلاش نکند عقوبت بيشتري در انتظارش خواهد بود.

درخواست از خدا به صورت کامل و با همت بلند
 

تمام جهان هستي و هرچه در آن است جلوه اي از وجود حضرت حق جل جلاله است. هرچيز، آيه اي از آيات بي شمار اوست و او درتمام ذرات هستي آشکار است. خداي مطلق و صاحب اختيار تمام هستي اوست؛ خالق بلند مرتبه اي که ما را در مقام مخلوق آفريد و نعمت هاي بي شماري براي مان خلق کرد، هيچ گاه ما و نيازهاي مان را ناديده نگرفته است. ما به عنوان بنده و مخلوق بايد خواسته هاي مان را تنها از خدا بخواهيم چرا که او سرمنشاء فيض وجود و کرم است و هر آن چه را به بندگان مي بخشد از آن جا که نقص و کاستي در آن راه ندارد، نه تنها از منبع فيض بي حدش کم نمي شود بلکه هرگاه بخشش و لطف و عنايتش بر ما عرضه مي شود، هم قدرت الهي اش ظهور مي کند و هم يقين قلبي ما افزوده مي شود.
براي عرض حاجت به ساحت مقدس باري تعالي يا همان دعا کردن، گفته شده است که آن را کامل بيان کنيد حتي اگر تنها از قلب يا ذهن خود مي گذرانيد و بر زبان جاري نمي کنيد.
يکي از اساتيد در اين باره نقل مي کرد: «قبل از ماه مبارک رمضان به بيماري سختي دچار شدم و به سبب مصرف داروهاي فراوان نمي توانستم ماه رمضان را روزه بگيرم. با نزديک شدن ماه رمضان، حال و هواي روزه گرفتن در سرم افتاد. گويا همه جان و همه چيز بوي رمضان مي داد. هراسي وجودم را فرا گرفته بود که نکند اصلاً نتوانم روزه بگيرم! از اين رو به درگاه خداوند بسيار دعا کردم و عرض کردم: «پروردگارا! لطفي بفرما تا بيماري ام بهبود يابد و حالم بهتر شود تا بتوانم روزه بگيرم و اگر هم قسمتم در بيمار بودن است بعد از ماه رمضان دچار بيماري شوم.»
از آنجا که خداوند عنايت خاصي به بيماران دارد و آنان را بسيار مورد لطف خود قرار مي دهد، دعاي مرا پذيرفت و کرامتش بار ديگر شامل حالم شد. يک روز قبل از شروع ماه، احساس کردم که بيماري ام به کلي برطرف شده و شفا يافته ام. احساس سلامتي کامل مي کردم و توانستم روزه هايم را بگيرم. اما دقيقاً در روز عيد فطر بار ديگر همان بيماري بر وجودم چيره شد. در حقيقت همان گونه که خودم خواسته بودم بيماري ام پس از ماه رمضان به سراغم آمد.
اين نتيجه خواسته اشتباه و کم از درگاه و منبع لايزال الهي است، بايد دانست که از سرچشمه فيض بي حد و حصر الهي بايد بي قيد و شرط خواست و بزرگ ترين خواسته ها را طلب کرد چرا که او بخشنده ترين بخشندگان است.
در اين جا مناسب است حکايتي را از پيرزني بني اسرائيلي که چند حاجت از حضرت موسي (ع) طلب کرد را گوشزد کنيم تا اين مطلب بهتر روشن شود.
پيامبر اکرم (ص) در سفري در بيابان به چادرنشيني برخورد. چادرنشين حضرت را شناخت، بسيار پذيرايي کرد. هنگام خداحافظي رسول اکرم (ص) به او فرمود: هرگاه از ما چيزي بخواهي، از خدا مي خواهيم که به تو عنايت کند. او در جواب گفت: از خدا بخواه شتري
به من بدهد که موقع حرکت، اثاثيه خود را بر آن بگذارم و چند گوسفند به من عطا کند که در اين صحرا آن ها را بچرانم و از شيرشان استفاده کنم. حضرت آن ها را از خدا تقاضا نمود. خداوند هم تقاضاي حضرت را برآورد. در اين هنگام رسول خدا (ص) به اصحاب خود رو کرد و فرمود: اي کاش اين مرد، نظر و همتش بلند بود و مثل پيرزن بني اسرائيل، خير دنيا و آخرت را از ما مي خواست تا آن را از خدا مي خواستم، و خدا به او مي داد. اصحاب تقاضاي بيان قصه پيرزن بني اسرائيل را نمودند. حضرت داستان را به طور مشروح براي اصحاب شرح دادند. در اين روايت است که آن پيرزن سه حاجت خواست و برآورده شد. 1- جوان شود. 2- همسر موسي گردد. 3- در بهشت هم همسر موسي باشد.
در کتاب قصه هاي قرآن (59) نقل مي کند: حضرت يوسف (ع) به قدري محبوبيت اجتماعي پيدا کرد و عزت فوق العاده اي نزد مرد مصر داشت که پس از فوتش بر سر خاک سپاريش نزاع شد. هر طايفه اي مي خواست جنازه يوسف در محل آن ها دفن شود، تا قبر او مايه برکت در زندگي شان باشد. بالاخره رأي بر اين شد که جنازه يوسف را در رود نيل دفن کنند، زيرا آب رود که از روي قبر رد مي شود، مورد استفاده همه قرار مي گرفت و به اين ترتيب همه مردم به فيض و برکت وجود پاک حضرت يوسف (ع) مي رسيدند. جنازه حضرت يوسف (ع) را در ميان رود نيل دفن کردند تا زماني که حضرت موسي (ع) مي خواست با بني اسرائيل از مصر خارج شود.
مدتي ماه بر بني اسرائيل طلوع نکرد. به حضرت موسي (ع) وحي شد که يوسف (ع) را از قبر بيرون آورد (تا وصيت او انجام گيرد) در اين صورت ماه را بر شما طالع خواهيم کرد. موسي (ع) پرسيد: چه کسي از جايگاه قبر يوسف آگاه است؟ گفتند: پيرزني آگاهي دارد. موسي (ع) دستورداد پيرزني را که از پيري، فرتوت و نابينا شده بود، نزدش آوردند. حضرت موسي فرمود: آيا قبر يوسف را مي شناسي؟
پيرزن عرض کرد: آري. حضرت موسي (ع) فرمود: ما را به آن اطلاع بده. او گفت: اطلاع نمي دهم، مگر چهار حاجتم را برآوري:
اول: اينکه پاهايم را درست کني؛
دوم: اينکه از پيري برگردم و جوان شوم؛
سوم: آنکه چشمم را بينا کني؛
چهارم: آنکه مرا با خود به بهشت ببري.
اين مطلب بر موسي (ع) بزرگ و سنگين آمد. از طرف خدا به موسي (ع) وحي شد، حوائج او را برآور. حوائج پيرزن برآورده شد. آنگاه او مکان قبر يوسف (ع) را نشان داد. موسي (ع) در ميان رود نيل جنازه يوسف (ع) را که ميان تابوتي از مرمر بود، بيرون آورد و به سوي شام برد. آنگاه ماه طلوع کرد. جنازه يوسف (ع) را (بنا بر مشهور) کنار پدران خود دفن کردند. اينک در شش فرسخي بيت المقدس، مکاني به نام قدس خليل معروف است که قبر يوسف (ع) در آن جا است.

عاقبت به خيري بزرگ ترين دعا
 

هنگام دعا کردن، بايد بسيار مراقب باشيم که تنها به فکر دنياي خود نبوده و آخرت خود و حتي ديگران به ويژه مردگان را نيز به ياد داشته
باشيم. گذشتگان، به دعاي خير ما نيازمندند و با يادآوري آنها، باشد که پس از ما، کسي نيز يادمان کند.
اين دنيا، فاني است و هرچه براي آن تلاش کنيم و آن را آباد نماييم براي خود دنيا باقي مي ماند و به ما وفا نمي کند. پس بياييم به فکر آخرت و در واقع عاقبت خود باشيم، عاقبت مان را بسازيم که تنها همان براي مان خواهد ماند. امام علي (ع) مي فرمايند:
«الدنيا ممر لا دار مقر و الناس فيها رجلان؛ رجل باغ فيها نفسه فاوبقها، و رجل اتباع نفسه فاعتقها؛
دنيا گذرگاه عبوراست، نه جاي ماندن و مردم در آن دو دسته اند: يکي آن که خود را فروخت و به تباهي کشاند و ديگري آن که خود را خريد و آزاد کرد.»(60)
پس در دعاهاي مان، از خداوند مقام و منصب اخروي بخواهيم که ماندگار و جاويد است. يکي از اساتيد محترم نقل مي کرد: محضر مبارک امام رضا (ع) مشرف شدم. وقتي به داخل حرم رسيدم، يکي از بزرگان ديني را ديدم، پس از صحبت با ايشان سؤال کردم: «اکنون که داخل حرم امام رضا (ع) هستيد، اگر امام يکي از حاجت هاي شما را برآورده فرمايد، دوست داريد چه حاجتي باشد؟» آن بزرگ فرمودند: «از خدا مي خواهم که عاقبت به خير شوم.»
پس از خداحافظي با ايشان، يکي ديگر از بزرگان را ديدم و از وي نيز همان سؤال را پرسيدم. جالب اين که ايشان نيز همان پاسخ را دادند. عصر همان روز، بار ديگر به حرم تشرف پيدا کردم و در يکي از
رواق هاي حرم مطهر، بزرگ مرد ديگري را ديدم و از او نيز همان سؤال گذشته را پرسيدم. با تعجب شنيدم که ايشان هم خواستار عاقبت به خيري هستند. من نيز از آن پس، هميشه دعايم طلب عاقبت به خيري است. اللهم اجعل عواقب امورنا خيراً.

عواقب کارها و نتيجه اعمال خود
 

روزانه با افراد بسياري برخورد مي کنيم که با گرفتاري و بيماري هايي درگير هستند. خود ما نيز بدون ترديد، گرفتاري ها و مشکلاتي داشته يا داريم. دليل پيش آمدن اين مشکل ها و بيماري ها را پاک شدن از گناهان گفته اند. در حقيقت، پروردگار به سبب لطف و مرحمت به بنده گنهکارش، او را گرفتار بيماري ها و مصيبت هايي مي کند تا رنج و درد ناشي از آن، گناهان بنده را از بين ببرد و آن بنده، پاک و بي آلايش نزد پروردگار خويش حاضر شود. پس بايد گفت: هرچه بنده پاک تر و بي نقص تر باشد و خداوند او را بيشتر دوست بدارد، بيشتر گرفتار درد و سختي خواهد شد تا گناهان کوچک و بزرگش در شعله درد و ناراحتي هاي دنيايي ذوب گردد و آينه قلب بنده صاف و صيقلي گردد.
در همين رابطه خاطره اي مرحوم آيت الله لنگرودي (ره) نقل مي کردند: سال هاي قبل از انقلاب تصميم گرفتم براي اولين بار به سفر حج بروم. به همين منظور، مشغول انجام اقدامات لازم شدم، اما کارها به خوبي پيش نمي رفت و مسئولان اداره اي که بايد به کارم رسيدگي مي کردند، برخورد خوبي با من نداشتند. هرچه بيشتر تلاش مي کردم، بيشتر به بن بست مي رسيدم. يکي از روزها که براي رسيدگي به کارم به
تهران نزد يکي از مسئولان آن اداره رفته بودم، با برخورد بد آن مسئول مواجه شدم و با دل شکستگي و نا اميدي، اداره را ترک کردم.
روز بعد، از طرف همان مسئول خبر آوردند که بايد براي رسيدگي کارم به همان اداره بروم. بسيار خوشحال شدم اما متعجب بودم که چطور تصميم گرفته اند به کارم رسيدگي کنند در حالي که پس از مراجعه هاي متعدد نااميدم کرده بودند! به هر حال به آن اداره رفتم. با برخورد بسيار خوب همان مسئول مواجه شدم. او خود مشغول رسيدگي به کارم شد. از تغيير ناگهاني رفتارش بسيار متعجب بودم، از اين رو علت را جويا شدم.
او گفت: روز قبل که شما به سبب عدم رسيدگي به مشکل تان با ناراحتي اداره را ترک کرديد، من دل درد شديدي گرفتم و به خانه رفتم. با وجود استفاده از دارو و روش هاي سنتي چون خوردن نبات داغ، دل دردم شديدتر مي شد، چندان که تحملش برايم ناممکن شده بود. از اين دل درد ناگهاني متعجب بودم و از درد به خود مي پيچيدم. همسرم مدتي به فکر فرو رفت، آن گاه گفت: «امروز اشتباه و گناهي از تو سر نزده که اين دل درد نتيجه آن رفتار نادرست باشد؟» به محاسبه اعمال آن روزم پرداختم و به ياد شما و ناراحتي و دل شکستگي تان افتادم. به همسرم گفتم: «چرا، امروز به کار سيدي که از قم آمده بود رسيدگي نکردم و او با دل شکستگي اداره را ترک کرد.»
همسرم بلافاصله گفت: «پس حتماً اين نتيجه رفتار ناپسند توست.» گفتم: «اين که دليل نمي شود؛ هرکسي ممکن است دل درد بگيرد.» همسرم گفت: «امتحانش که ضرري ندارد. نيت کن که اگر دل دردت آرام شود مشکل آن سيد را حل کني. اگر با اين نيت دل دردت آرام شد،
نشانه ي آن است که به عواقب کارت گرفتاري و گرنه، بايد گفت: دل دردت ربطي به آن موضوع ندارد. من نيز بي درنگ همين نيت را از دل گذراندم. دقايقي بعد دل دردم کاملاً خوب شد. حال بايد به قول خود وفا کنم و شما را در راه رفتن به سفر حج ياري نمايم.
اين خاطره نمونه کوچکي از موارد بسياري بود که ما به عواقب کارهاي ناپسندمان گرفتار مي شويم؛ حتي وقتي يک نوزاد بيمار مي شود گرچه خود او گناهي ندارد ولي بيماريش به سبب گناه و اشتباه پدر و مادر اوست و پروردگار خواسته آن پدر و مادر را به وسيله درد فرزند از گناهان پاک کند.

احترام به سادات موجب نجات و عاقبت بخيري
 

ادب و احترام به سادات گرام از جمله وظايف هر مسلمان است که به خاطر جد بزرگوارشان آنها را مورد محبت و مودت قرار دهند. همان طور که همه ما مي دانيم؛ اين ادب و توجه به مقام والاي امام حسين (ع) بود که جناب حربن يزيد رياحي (ره) را نجات داد و در آن معرکه جنگ و امتحان الهي جز 72 تن گرديد.
حجت السلام والمسلمين حاج آقاي گنجي نقل مي کردند: سال ها قبل، فردي از کوره هاي اطراف حرم حضرت عبدالعظيم (ع) دزدي مي کرد. او شب ها سر کوره هاي گچ و آهک مي رفت، هرچه مي خواست بر مي داشت و همه با اين که مي دانستند او دزد است ولي از او بسيار مي ترسيدند و جرأت اعتراض کردن به او را نداشتند.
يکي از شب ها که به قصد دزدي، در بيابان، اطراف يکي از کوره ها حرکت مي کرد، يک زن و چند کودک را مي بيند؛ از مشاهده آنان
در آن وقت شب و در چنان مکاني تعجب کرده ازاين رو جلو مي رود و علت حضور آنان را در آن موقع شب مي پرسد. زن پاسخ مي دهد: «من سيدم، همسرم مدتي است من و کودکانم را رها کرده است و چون پولي براي پرداخت اجاره بهاي خانه نداشتيم، صاحب خانه ما را از خانه بيرون کرد. اکنون جايي براي ماندن نداريم و سرگردانيم.» مرد دزد وقتي شنيد که آن زن از سادات است منقلب شد، از مرکبش پايين آمد و زن و فرزندانش را سوار کرد و به حرم حضرت عبدالعظيم (ع) آورد. خدمت حضرت عبدالعظيم (ع) عرض مي کند: «آقا جان! من براي رضاي شما به اين زن و کودکانش کمک مي کنم.» آن گاه خانه اي براي آنان تهيه کرد و خود پرداخت اجاره آن را پذيرفت. پس از اين ماجرا با خود مي گويد: «از آن جا که هزينه هاي زندگي ام افزايش يافته است، بايد بيشتر دزدي کنم تا درآمد بيشتري داشته باشم.» به اين ترتيب دزدي خود را افزايش داد تا اين که چند ماه بعد، شبي مرد نوراني و زيبايي را مي بيند؛ مرد به او مي فرمايد: «آيا زمان آن نرسيده که از دزدي دست برداري؟» دزد جسور و گستاخ که تا آن زمان از کسي نهراسيده بود، تمام اندامش به لرزه درآمده و وجودش مملو از وحشت مي شود و با همه وجود از گذشته خود پشيمان و شرمنده مي شود، بدون آن که آن مرد را بشناسد سخنش را تأييد مي کند. آن گاه آن مرد نوراني مي فرمايد: «حال که از اعمال گذشته ات پشيماني برگرد، ما خود فردا صبح کارت را اصلاح مي کنيم. پس از مرگت نيز تو را در حرم عبدالعظيم (ع) مدفون مي سازيم.»
صبح روز بعد، مأموراني به خانه مرد دزد آمدند و او را به کلانتري بردند. صاحبان کوره ها از مرد شکايت کرده بودند. پس از مشاهده
شرمندگي دزد، همه صاحبان کوره ها مي گويند: «ما از شکايت مان صرف نظر مي کنيم، به شرط آن که اين فرد هر شب نگهبان کوره هاي ما باشد؛ هر شب سه کيسه گچ و آهک نيز به عنوان دستمزد حاضريم به او بدهيم.» به همين منوال هم از کار دزدي خلاص مي شود و هم درآمد بهتر و حلالي نصيبش مي شود.
مدتي بعد، مرد از دنيا رفت. در آن زمان افراد بي بضاعتي را که خويشاوندي نداشتند، در مسگر آباد به خاک مي سپردند. همان روز که مرد از دنيا رفت، يکي از وزيران شاه نيز فوت کرده بود و او را در همان زمان براي غسل دادن به مسگر آباد مي آورند. در اين ميان، جنازه ها عوض مي شود و جنازه آن مرد به حرم حضرت عبدالعظيم (ع) برده شد. قبل از دفن، فرزندان وزير، کفن را کنار زده تا صورت پدر را بار ديگر ببينند اما مشاهده مي کنند که پدر چاق و سفيدشان، لاغر و سياه شده است. گمان مي کنند که پدرشان از همان زمان به عقوبت کارهاي ناشايستش گرفتار شده است، از اين رو براي جلوگيري از آبروريزي، دستور مي دهند که جنازه را به سرعت دفن کنند، به اين ترتيب همان طور که به او قول داده بودند، بدنش را بعد از فوت در حرم حضرت عبدالعظيم (ع) به خاک مي سپارند.

ماه رمضان و عدم حضور شياطين
 

ماه مبارک رمضان ماه برکت، فضيلت و عنايت پروردگار بلندمرتبه به همه بندگان است. در اين ماه عزيز خداوند لطف و توجه ويژه اي به بندگانش داشته و مي خواهد آنان تا سر حد امکان استفاده کافي و وافي از اين خوان گسترده را ببرند؛ حتي براي اين دست يابي واسطه هاي
گناه يعني شياطين را نيز در اين ماه عزيز از آنان دور مي سازد.
در اين مورد يکي از دوستان اهل سلوک نقل مي کرد: در ماه مبارک رمضان همراه يکي از دوستانم به مشهد مقدس مشرف شده، قصد يک ماهه کرده بوديم. روزهاي آخر ماه مبارک بيمار شدم و تب و لرز گرفتم به حدي که نمي توانستم از اتاقم خارج شوم. بيماري ام تا روز بيست و نهم ماه ادامه داشت. هنوز مشخص نشده بود که ماه مبارک 29 روز است يا 30 روز. در عصر روز بيست و نهم، قبل از غروب آفتاب و قبل از آن که هلال ماه رويت شود حالم رو به وخامت رفت و تب و لرز شديدي همه وجودم را گرفت، چنان که از خود بي خود شدم. در آن لحظه، مکاشفه اي برايم پيش آمد و ديدم در محلي هستم که تعداد زيادي قفس قرار دارد و موجودي در يکي از قفس ها پشت به من نشسته است. هنگامي که برگشت و به چهره اش نگاه کردم، چنان وحشت زده شده بودم که قابل بيان نيست زيرا چهره بسيار زشت و وحشت ناکي داشت و ترس از او تمام وجودم را فرا گرفت. وقتي که برگشت و به من نگاه کرد فهميدم شيطان است. در آن لحظه در تمام قفس ها باز شد و موجوداتي شبيه آن چه ديده بودم از آنها خارج شدند. با ترس و نگراني شديد، به خود آمدم و دست همسفرم را که کنارم خوابيده بود، فشردم. همسفرم از خواب برخاست و دليل نگراني ام را پرسيد. به او گفتم: فردا عيد فطر است و برداشتم اين بود که آنها شياطين بودند و با تمام شدن ماه رمضان از غل و زنجير آزاد شده اند.
پس از زمان کوتاهي هلال ماه رويت شد و همان گونه که من پيش بيني کرده بودم فردا عيد فطر اعلام شد.
در روايات نيز به اين حقيقت اشاره شده است که ابليس و نوکران او
در ماه مبارک رمضان در حبس و زندان بسر مي برند، در خطبه شريف شعبانيه که جمعه آخر ماه شعبان توسط حضرت رسول اکرم (ص) بيان شد اشاره به اين حقيقت مي فرمايد.(61) اميد آنکه هميشه از شر اين دشمن آشکار انسان که قرآن او را عدو مبين معرفي مي کند مصون و محفوظ و در پناه خداوند عزيز باشيم.

وسوسه شيطان و اراده انسان
 

يکي از راه هاي نزديک شدن به پروردگار، انفاق کردن به بندگان اوست اما وسوسه شيطان، هنگام انفاق کردن نيز به سراغ انسان مي آيد تا او را که از اين کار پسنديده باز دارد. شيطان دشمن آشکار انسان و وجودش جهت آزمودن افراد است؛ با اين حال، هرگز نمي تواند هنگام مقاومت افراد کاري انجام دهد. در حقيقت، گرچه فريب و نيرنگش بسيار است، مقاومتش در برابر خودداري افراد کم است و قدرت مقابله با اراده راسخ انسان را ندارد که قرآن مي فرمايد: «ان کيد الشيطان کان ضعيفاً؛ که حيله شيطان سست و ضعيف است» (62) هنگام انفاق نيز، شيطان بسيار وسوسه مي کند و از هنگامي که تصميم مي گيريد چيزي را انفاق کنيد تا زماني که به دست فقير مي رسد، شيطان نيرنگ هاي بسياري براي تغيير رأي شما به کار مي برد. يکي از اساتيدم ماجرايي در رابطه با همين مطلب نقل مي کرد و مي فرمود:
در زمان نوجواني، با خود فکر مي کردم که اگر ثروتي داشتم، از آن به
نيازمندان انفاق مي کردم. يکي از روزها وقتي به کلاس قرآن مي رفتم و به همين مطلب فکر مي کردم، ناگهان چشمم به درختي افتاد که زير آن تعدادي سکه پول بود. چون آن جا محل رفت و آمد نبود و از آن جا به طور معمول کسي نمي گذشت، پول ها را در جيبم گذاشتم و به راهم ادامه دادم. چند متر جلوتر به اندازه تعداد همان سکه ها، چند نيازمند اطرافم را گرفتند و از من تقاضاي پول کردند، اما وسوسه شيطان مانعم شد و پول ها را نزد خود نگاه داشتم. وقتي نيازمندان دور شدند، دست در جيبم بردم تا پول ها را دوباره بشمارم، اما پولي در جيبم نبود، تمام جيب ها و وسايل همراهم را گشتم، اما از پول خبري نبود، دانستم که اين، امتحاني کوچک از جانب خداوند بوده است و من از آن ناموفق بيرون آمدم.

گرفتاري هاي دنيا و حکمت آنها
 

هر اتفاقي که در اين جهان روي مي دهد به خواست و مشيت خداست، هر گرفتاري و بيماري که دچارش مي شويم نيز بدون ترديد به خواست خدا صورت گرفته است. حال اين سؤال پيش مي آيد که چرا خدا چنين پيشامدهاي ناگواري را براي ما رقم مي زند؟ پاسخ آن روشن است؛ دليل همه اين اتفاقات خود ما هستيم.
جهت روشن شدن مطلب، کودکي را تصور کنيد که مادرش او را به پوشيدن لباس گرم سفارش مي کند اما او در هواي سرد بدون پوشيدن لباس از خانه خارج مي شود و سرما مي خورد. حال در اين ميان، مقصر فرزند است يا مادر او؟ ترديدي باقي نمي ماند که مقصر کودک است زيرا به سخن مادر گوش نکرده است.
پروردگار بلند مرتبه احکام و دستورات بسياري براي هدايت ما قرار داده است، ما با عمل به اين احکام و دستورات مي توانيم خود را از خطا و اشتباه و در نتيجه عواقب اين گناه ها مصون داريم اما بايد عرض شود همه گرفتاري ها نيز به جهت گناهان مان نيست. به طور کلي ما به سه دليل گرفتار بلا و مصيبت هاي دنيا مي شويم:
1- به جهت رفع گناهان: بيماري و درد، گناهان انسان را از بين مي برد و او را پاک مي گرداند. خداوند بنده اي را که دوست دارد، گناهکار از دنيا نمي برد بلکه او را گرفتار درد و بيماري مي کند تا گناهانش از بين برود آن گاه او را از اين دنيا پاک و بي گناه به دنياي ديگر منتقل مي کند.
2- براي امتحان کردن بنده: برخي از انسان ها که در شرايط و موقعيت هاي خوبي زندگي مي کنند بندگان خوبي هستند، خدا براي اين که به بنده اش ثابت شود با تغيير شرايط و ايجاد موقعيت هاي نامناسب، مي تواند هم چنان پرهيزکار باشد يا خير، او را با انواع بلاها و مشکلات مي آزمايد.
3- به سبب بالارفتن درجه و رتبه فرد: برخي از افراد گناهي نکرده اند که براي از بين رفتنش نيازمند بيماري و مشکلات باشند، نيازي به امتحان کردن هم ندارند زيرا چنان پرهيزکارند که هم براي خدا هم براي بندگان خدا و حتي براي خودشان نيز اين نيکوکاري اثبات شده است، مشکلات و مصيبت هايي که چنين برگزيدگاني به آن دچار مي شوند، براي بالارفتن مقام شان نزد خداوند است. بهترين نمونه اين مورد انبياء الهي و مصداق بارز آن حضرت امام حسين (ع) است که پروردگار ايشان را به مصيبت ها و رنج هاي بي مانند گرفتار کرد
تا آن حضرت را از برترين و مقرب ترين بندگان خود قرار دهد.
هنگام رويارويي با مشکلات و سختي ها صبر کردن و توکل بر خدا مهم ترين مسئله است. در چنين مواقعي آن چه از شدت رنج و سختي مي کاهد به ياد آوردن زيردستان و کساني است که بيش از ما گرفتار مشکلات اند. يکي از بزرگاني که ساکن شهر پربرکت مشهد اند مي فرمودند: «مدتي بود که گرفتار پا درد شديدي شده بودم به پزشکان زيادي مراجعه کردم ولي هم چنان دردم ادامه داشت. تصميم گرفتم به زيارت امام رضا (ع) بروم و از ايشان شفا و تسکين درد خود را طلب کنم. از لحظه اي که وارد حرم شدم، بيماران بسياري از کنارم عبور مي کردند که هر يک دردهايي بسيار شديدتر از درد من داشتند؛ چنان که با ديدن آنان، درد خود را فراموش کردم. دانستم که خداوند با نشان دادن اين همه بيمار محتاج شفا به من، خواسته ثابت کند که درد من درد کوچکي است و بايد در برابرش صبر کنم.»

توجه به نيازمندي هاي اموات
 

وسايل امروزي بين ما و مسائل معنوي فاصله انداخته، ما را مشغول به خود ساخته و گرفتارمان کرده است. يکي از آشنايان نقل مي کرد: هر چند وقت يک بار من به نيت صدقه يک قرص نان را براي فلان شخص که به رحمت خدا رفته بود، هديه مي کردم و در نيتم اين بود که ثوابش به آن ميت برسد. شبي در خواب ديدم که قرص ناني به دست دارد و ديگر اقوام هم به دنبال او هستند تا شايد مقداري از آن نان نصيب آنها شود، وقتي از گرفتن نان مأيوس شدند با ناراحتي به طرف من آمدند و بچه تازه به دنيا آمده ام را گرفتند و مي خواستند با خودشان ببرند. با
ناراحتي گفتم: چرا او را مي بريد؟ جواب دادند: چون تو فقط به فکر او هستي و براي او صدقه مي فرستي، پس ما چه مي شويم؟!
بنابراين معلوم مي شود آنان نيازمندند و همان طور که ما از نظر روحي از برخي اموات بهره مي بريم، عده اي هم از ما کمک مي گيرند، پس بايد حواس مان باشد وقتي دعا مي کنيم بگوييم: «اللهم اغفر للمؤمنين و اللمؤمنات و المسلمين و المسلمات»، بزرگ دعا کنيد، از جيب شما که نمي رود، تو دعا کن، اگر ان شاء الله دعاي تو مستجاب شود شامل حال همه مي شود. وقتي در قنوت نماز شب دعا مي کنيد اين آيه قرآن را هم بخوانيد: «ربنا اغفرلي و لوالدي و للمؤمنين يوم يقوم الحساب»؛ خدايا! من و پدرم و مادرم و همه مؤمنان را در روز قيامت ببخش.

توجه به تنبيه و تشويق فرزندان
 

شيعيان بايد به رفتارشان به خصوص در خانه، بسيار توجه کنند. در دين ما درباره احترام به بزرگتر سفارش هاي بسياري شده و اين پدر و مادر هستند که بايد اين مسئله را به فرزندان خود بياموزند. احترام به مادر را بيش از همه، پدر با رفتار و احترام به همسرش، مي تواند به فرزندان بياموزد و احترام و توجه به پدر را بيش از همه، مادر بايد به فرزندان خود آموزش دهد. در صورت نافرماني، تنبيه بدني يا رها کردن فرزندان، هر دو نادرست است، صورت درست آن است که در مقابل هر اشتباه و نافرماني بچه ها، تنبيهي به شکل درست صورت گيرد؛ در مقابل اعمال خوب شان همچون خواندن نماز قبل از رسيدن به سن تکليف، گرفتن نمره هاي خوب در درس ها و ... بايد تشويق شوند.
در مورد تربيت و شيوه تنبيه و تشويق فرزندان، علما و بزرگان ما بهترين شيوه ها را بر مي گزيدند. فرزند يکي از عالمان بزرگ مي گفت: «در کودکي پدر درباره احترام و گوش کردن به سخنان مادر به ما سفارش بسياري مي کرد؛ از اين رو، در صورت نافرماني مادر، ما را تنبيه مي کرد؛ البته نه تنبيه بدني، بلکه تنبيه هاي ايشان نيز متفاوت بود. براي مثال، يکي از روزهاي تابستان، ما بچه ها مادرمان را بسيار اذيت کرديم و تذکرهاي مادر نيز کارساز نبود؛ به همين سب، وقتي پدر به منزل بازگشت، مادر شرح ماجرا را برايش گفت و پدر تصميم به تنبيه ما گرفت. ما در حياط منزل، درخت انگور بزرگي داشتيم؛ پدر امر کرد که جهت تنبيه، با وسيله اي بالاي درخت برويد و برگ هاي درخت انگور را يک يک با دستمالي تميز کنيد. با اين شيوه هم حياط و خانه تميز شد و هم کار سختي به عنوان تنبيه به ما داده شد.»

پي نوشت ها :
 

57- ارشاد القلوب، ج1، ص 167.
58- اشاره به روايت امام رضا (ع) که فرمودند: الذي يطلب من فضل الله عزوجل ما يکف به عياله اعظم اجراً من المجاهد في سبيل الله عزوجل. کافي، ج 5، ص 88، و يا روايت امام صادق (ع) که فرمودند: الکاد علي عياله کالمجاهد في سبيل الله، کافي، ج 5، ص 88.
59-مرحوم محمدي اشتهاردي.
60- نهج البلاغه، حکمت 133.
61-براي اطلاع بيشتر از تمام خطبه مي توان به کتاب مفاتيح الجنان، اعمال قبل از ماه مبارک رمضان مراجعه شود.
61- سوره نساء آيه 76.
62- سوره ابراهيم، آيه 41.
 

منبع:لک علي آبادي،محمد،دلشدگان،انتشارات هنارس،1388