بداء در تفكر شيعي و خواستگاه آن


 





 

بداء در تفكر شيعي و خواستگاه آن
 

يكى از مباحث مهمى كه جناب آقاى سيد حسن مدرسى طباطبائى در كتاب «مكتب در فرايند تكامل» مطرح كرده‌اند‌، مسأله «بداء» و خواستگاه اين عقيده است. ايشان در اين بحث مدعى هستند كه عقيده «بداء» از ابداعات و دستاورد‌هاى فرقه منقرض شده كيسانيه (كسانى كه به امامت محمد حنفيه معتقد بودند و از طرفداران مختار ثقفى به شمار مى‌آمدند) است.
وى در صفحه 119 سخن از بداء را اين گونه آغاز مى‌كند:
«گروه ديگرى را هواداران اسماعيل، يك فرزند امام صادق كه يكى دو سال پيش از رحلت پدر خود درگذشت، تشكيل مى دادند. اسماعيل، فرزند ذكور ارشد امام و بسيار مورد علاقه و محبت ايشان بود و انتظار عمومى آن بود كه وى جانشين آن حضرت خواهد بود. حتى شايعاتى قوى در جامعه ى شيعه به وجود آمده بود كه امام او را صريحاً به عنوان جانشين خود معين فرموده است»
و در ادامه در صفحه 120 مى‌گويد:
«فوت غير منتظره اسماعيل به اين دليل مشكلاتى از نظر عقيدتى براى بسيارى از شيعيان پيش آورد كه از يك طرف مى پنداشتند امام، وى را به عنوان جانشين خود نصب كرده و از طرف ديگر معتقد بودند كه نحوه ى تسلسل ائمه از پيش، بوسيله ى خداوند مشخص شده و هر امامى جانشين خود را بر اساس آن تعيين قبلى كه به وسيله ى خداوند يا از طريق پيامبر اكرم(ص) يا امام پيشين به آن امام تعليم داده شده بود، تعيين و نصب مى كند.»
«البته كسانى كه ائمه را عالم به غيب مى‌دانستند نيز در اين جا با فرض قبول شايعات موجود به مشكلاتى مشابهى برخورد مى‌كردند. برخى براى رفع اين مشكلات، مفهوم بداء را كه پيش‌تر وسيله كيسانيّه متقدم ابداع شده و در صورت اوليه خود به معنى تغيير در تصميم الهى بوده پشنهاد مى كردند. متكلمان شيعه بعداً تفسير ديگرى از اين مفهوم كرده و ‌آن را به معنى ابداء دانستند يعنى آشكار ساختن خداوند بر مردم كه اراده واقعى او چيزى جز آن است كه آنان انتظار داشتند.[1]»
و باز در صفحه 132 ـ 133 دوباره به بحث «بداء» رجوع كرده و مى‌گويد:
«در اواخر دوره امامت حضرت هادى (ع) با فوت فرزند ذكور ارشد ايشان ابو جعفر محمد مجدداً گفتگوهايى در جامعه شيعه پديد آمد. حضرت سيد محمد فرزند امام هادى (ع) كه جوانى بسيار مهذّب و آراسته[2] و بى‌نهايت مورد علاقه پدر خود و جامعه شيعيان بود در چشم همه به عنوان نامزد اصلى مقام امامت شناخته مى‌شد. حتى نقل‌هايى هست كه مدعى است امام هادى صريحاً او را به عنوان جانشين خويش به پيروان خود معرفى فرموده بودند. [3] اما على رغم انتظار عمومى، اين فرزند سه سال پيش از درگذشت پدر وفات نمود و حضرت هادى (ع) در همان مجلس تعزيت وفات او، فرزند بعدي[4] خود حضرت امام عسكرى (ع) را با اين خطاب شريف كه «يا بنى أحدث لله شكرا فقد احدث فيك امرا» به جانشينى خود منصوب فرمودند.[5] بدين ترتيب جامعه شيعه بار ديگر تجربه بدا (ظهور غير منتظره مشيّت الهي» را كه هنوز بسيارى از مردم بى‌توجه به اشكالات كلامى آن به معنى حديث تغيير در مشيت الهى مى‌گرفتند از سر گذراند.»

نقد و بررسي
 

محورهاي شبهه
 

مهم‌ترين گفته‌هاى جناب مدرسى در اين بحث را مى‌توان در چند محور خلاصه كرد:
1. بداء از دستاوردهاى كيسانيه است، پيش از آن سابقه نداشته و توسط آن‌ها وارد عقائد شيعه شده است؛
2. شيعيان براى توجيه «علم غيب امام» به اصل «بداء» متوسل شده‌اند؛
3. از آن جائى كه ائمه شيعه از علم غيب بهره‌اى نداشتند، طبيعى است كه از جانشين بعدى خود نيز آگاهى نداشته باشند، گاهى فرزندان بزرگ خود را به عنوان جانشين خود معرفى مى‌كردند؛ اما پس از مدتى و با فوت پسر بزرگ امام، متوجه مى‌شدند كه جانشين واقعى او فرزند كوچكتر او بوده و اين قضيه در باره اسماعيل فرزند بزرگ امام صادق و سيد محمد فرزند بزرگتر امام هادى عليهما السلام اتفاق افتاده است.

بداء، از دستاوردهاي كيسانيه
 

بداء، همچون رجعت و عصمت، از ويژگى‌هاى عقيدتى و تفكر شيعه اثنى عشرى به شمار مى‌رود كه مبتنى بر نصوص قرآنى و روائى فروانى است و عالمان و دانشمندان شيعه بر آن اتفاق دارند؛ اما از آن جائى كه مخالفان اين ديدگاه، معناى دقيق، ظريف و عميق آن را درك نكرده و دريافت خوبى از تفسير شيعه از آن را نداشته‌اند، همواره در برابر آن موضع‌گيرى نموده، بر پيروان اهل بيت عليهم السلام خرده گرفته و طعن‌ها زده‌اند.
با توجه به اهميت و آثار سرنوشت‌سازى كه «بداء» در عقيده دارد، قرآن كريم توجه خاصى به آن نموده و اهل بيت رسول خدا صلي الله عليه وآله اهميت ويژه‌اى براى آن قائل شده‌اند.
ما در اين مقاله ثابت خواهيم كرد كه برخلاف ادعاى جناب مدرسى نخستين كسانى كه باور «بداء» را با استناد به آيات متعدد قرآن كريم، مطرح كرده‌اند، ائمه اهل بيت عليهم السلام بوده و فرقه‌هاى منحرف و منقرض شده‌اى همچون كيسانيه هيچ نقشى در فرايند تكامل اين ديدگاه نداشته‌اند.
تفكر و باور عميق «بداء» بسيار والاتر و ظريف‌تر از آن است كه فرقه‌هاى منحرفى همچون كيسانيه بتوانند آن را ابداع نموده و به خورد اهل بيت عليهم السلام بدهند.
بلى، امكان دارد كه كيسانيه نيز اين ديدگاه تأثير گذار در عقيده را پذيرفته باشند؛ اما اين دليل نمى‌شود كه با وجود آيات قرآن و روايات متعدد اهل بيت عليهم السلام در باره بداء، كيسانيه را ابداع كننده اين تفكر بدانيم.
طبق نقل شهرستانى،‌ مختار سقفى به اين دليل مسأله «بداء» را پذيرفته بود كه وقتى به طرفدارانش وعده‌اى مى‌داد، اگر آن وعده محقق مى‌شد، آن را دليل بر صدق گفتارش مى‌دانست و هر وقت وعده‌اش خلاف درمى‌آمد، به «بداء» متوسل مى‌شد و مى‌گفت كه براى خداوند در اين باره «بداء» حاصل شده است:
فمن مذهب المختار انه يجوز البداء على الله تعالى... وانما سار المختار إلى اختيار القول بالبداء لانه كان يدعى علم ما يحدث من الاحوال اما بوحى يوحى اليه واما برسالة من قبل الامام فكان اذا وعد اصحابه بكون شيء وحدوث حادثة فان وافق كونه قوله جعله دليل على صدق دعواه وان لم يوافق قال قد بدى لربكم....
از عقائد مختار اين بود كه او «بداء» را براى خداوند جايز مى‌دانست. وى اين عقيده را پذيرفته بود؛ چون ادعا مى‌كرد از تمام اتفاقات پيش رو آگاهى دارد، يا به وسيله وحى كه به او مى‌شود يا به وسيله نامه‌اى كه امام براى او مى‌فرستد. پس هر وقت به طرفداران وعده چيزى را مى‌داد يا حادثه‌اى را پيش بينى مى‌كرد، اگر واقعا با پيش بينى و وعده او موافق بود، آن را دليل بر صدق گفتارش مى‌شمرد و هر وقت خلاف آن اتقاق مى‌افتاد، ادعا مى‌كرد كه براى پروردگار شما «بداء» حاصل شده است.
الشهرستاني، محمد بن عبد الكريم بن أبي بكر أحمد (متوفاى548هـ)، الملل والنحل، ج1 ص148 ـ 149، تحقيق: محمد سيد كيلاني، ناشر: دار المعرفة - بيروت – 1404هـ.
شايد سوء استفاده همين عده از عقيده شامخ و والاى «بداء» سبب شده است كه مخالفان مذهب اهل بيت عليهم السلام به درك درستى از آن نرسيده و عقيده «بداء» در مذهب شيعه را با عقيده كيسانيه و ديگر فرق منحرف يكى بدانند و در تشنيع هر چه بيشتر گفتارشان عليه شيعه تلاش نمايند.

ديدگاه استاد در تضاد با ديدگاه شاگرد:
 

جناب مدرسى ادعا دارد كه شاگرد شهيد مطهرى بوده است؛ اما جالب است كه استاد ايشان صراحتا مى‌گويد كه قرآن كريم نخستين بار مسأله «بداء» را مطرح كرده است. در مجموعه آثار شهيد مطهرى جلد اول چنين آمده است:
«اعتراف مي‏کنم شگفت‏آور است اما حقيقت است اين همان مسأله عالى و شامخ «بداء» است که قرآن کريم براى اولين بار در تاريخ معارف بشرى از آن ياد کرده است:
"يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده ام الکتاب؛ خداوند هر چه بخواهد [که قبلا ثبت‏شده است] محو مي‏کند و هر چه بخواهد [که قبلا ثبت نشده است] ثبت مي‏کند و کتاب مادر [اصل و مادر همه کتابها و نوشته‏ها] منحصرا نزد اوست".
در تمام سيستمهاى معارف بشرى سابقه ندارد; در ميان فرق اسلامى تنها دانشمندانى از شيعه اثنى عشريه هستند که در اثر اهتداء و اقتباس از کلمات ائمه اهل بيت (عليهم السلام) توانسته‏اند به اين حقيقت پي‏ببرند و اين افتخار را به خود اختصاص دهند.
ما در اينجا نمي‏توانيم تفضيلا وارد مبحث عالى فلسفى بشويم و درست مطلب را آنچنانکه هست روشن کنيم در اينجا همين قدر اشاره کرده مي‏گوييم مساله «بداء» ريشه قرآنى دارد و از لطيف‏ترين حقايق فلسفى است در ميان فلاسفه شيعه نيز جز بعضى که در قرآن زياد تدبر مي‏کرده‏اند و از آثار و کلمات پيشوايان شيعه مخصوصا کلمات امام اول اميرالمومنين على (عليه السلام) استفاده مي‏کرده‏اند کسى ديگر به غور اين مطلب نرسيده‏است.»[6]

حقيقت بداء:
 

بداء در لغت
 

بداء، با الف ممدوده بر وزن سماء، اسم مصدر باب «بدا، يبدو» و به معناى آشكار شدن امرى كه پيش از آن پنهان بوده و يا به معناى «رأى و تصميم جديد» است.
رك: دهخدا، ماده «بداء».

بداء در اصطلاح
 

بداء، در اصطلاح به معناى «تغيير در تقدير و سرنوشت» است كه بنا بوده در زمان معينى اتفاق بيفتد؛ اما گاهى به خاطر ظهور عامل و مصلحت جديد بر اثر اعمال اختيارى، پسنديده يا ناپسند انسان و... تغيير مى‌كند و بر مبناى عامل و مصلحت تازه، اتفاق مى‌افتد و يا زمان وقوع آن پس و پيش مى‌شود.
بداء، هم در باره انسان و هم در باره خداوند كاربرد دارد؛ اما معناى آن دو، فرق اساسى و كاربردهاى متفاوتى با يكديگر دارد.

معناي بداء در مورد خدا و انسان
 

بداء در باره انسان‌ها به معناى تغيير در تصميم گيرى و ارائه رأى جديد است؛ از آن جائى كه علم انسان محدود است و هميشه نمى‌تواند همه جوانب سود و زيان خود را به خوبى تشخيص دهد، گاهى تصميم مى‌گيرد كه كارى را انجام دهد؛ اما در حين كار و يا پيش از آن متوجه مى‌شود كه اين تصميم به ضرر او است و ممكن است تمام حاصل و سرمايه او را برباد دهد؛ از اين رو تصميم خود را بر مبناى علم و دانش و مصلحت كشف شده جديد، تغيير مى‌دهد.
روشن است كه سرمنشأ اين تغيير در تصميم‌گيرى، جهل و محدوديت دانش انسان است؛ اما چون در خداوند جهل و نادانى راه ندارد و او همه رويداد‌ها و حوادث گذشته و آينده آگاه است، چيزى بر او پوشيده نيست، سود و زيان هر چيزى نزد او آشكار و روشن است، اين نوع از «بداء» براى خداوند محال است و كسى كه به آن معتقد باشد، چون لازمه اش نسبت به دادن جهل به پروردگار است، به اتفاق و اجماع مسلمان كافر شده است.
شيخ صدوق رضوان الله تعالى عليه در اين باره مى‌گويد:
وعندنا من زعم أن الله عز وجل يبدو له اليوم في شئ لم يعلمه أمس فهو كافر والبراءة منه واجبة.
به اعتقاد شيعه اگر کسى بگويد که امروز براى خداوند چيزى آشکار شده است که آن را در گذشته نمى‌دانسته است، چنين شخصى کافر و بيزارى جستن از او واجب است.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، كمال الدين و تمام النعمة، ص69، تحقيق: علي اكبر الغفاري، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ( التابعة ) لجماعة المدرسين ـ قم، 1405هـ.
اما بداء در خداوند، به معناى آشكار كردن مصلحتى است كه بر بندگان مخفى بوده، انسان‌ها گمان مى‌كرده‌اند كه اين اتفاق در زمان معين اتفاق خواهد افتاد؛ اما بر خلاف انتظار آن‌ها، خداوند تصميم خود را اعلام مى‌دارد و به انسان‌ها مى‌فهماند كه از اول نيز تصميم او همين بوده است.
و يا به تعبير ديگر، خداوند مطابق شرايط و اوضاع خاصى، سرنوشت و تقديرى را در «ام الكتاب» تثبيت مى‌كند؛ اما با ظهور مصالح و شرايط جديد و عواملى كه در اختيار خود انسان و در سرنوشت و تقدير او تأثير گذار است، آن‌چه را تثبيت كرده، تغيير مى‌دهد و تصميم جديد را به اطلاع مردم مى‌رساند.
طبق آيه قرآن كريم «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِت‏ (الرعد/39)» چيزى را پيش از آن تثبيت كرده، محو و چيزى را كه تثبيت نكرده است، تثبيت مى‌نمايد.
مرحوم مازندرانى (شارح کتاب کافى ) در تفسير روايات بداء مى گويد:
فهو سبحانه كان في الأزل عالماً بأنه يمحو ذلك الشيء في وقت معين لمصلحة معينة عند انقطاع ذلك الوقت وانقضاء تلك المصلحة، ويثبت هذا الشيء في وقته عند تجدد مصالحه، ومن زعم خلاف ذلك واعتقد بأنه بدا له في شيء اليوم مثلاً، ولم يعلم به قبله، فهو كافر بالله العظيم ونحن منه براء.
علم خداوند سبحان، ازلى است و مى‌دانسته است که مطلبي را در زمان معين به سبب تمام شدن مصلحتش محو خواهد ساخت و يا وقتي مصلحت آن دوباره بازگشت آن را در زمان خودش ايجاد خواهد کرد؛ و کسي که بر خلاف اين مطلب اعتقاد داشته باشد، و مثلا بگويد که خداوند امروز چيزي را مى‌داند كه قبل از آن نمي‌دانسته است، او به خداوند کافر شده است و ما از او بيزاريم.
المازندراني، مولي محمد صالح (متوفاي1081هـ)، شرح أصول الكافي، ج4 ص250ـ 251، تحقيق: السيد علي عاشور، ناشر: دار إحياء التراث العربي ـ بيروت، الطبعة: الأولي، 1421هـ ـ 2000م.
اين معنا از «بداء» در باره خداوند با آيات و روايات فراوانى كه از طريق اهل بيت عليهم السلام وارد شده، قابل اثبات است و تأثير عميقى بر اعتقاد و تدين بندگان دارد.
شيخ طوسى پس از نقل رواياتى در باره «بداء» مى‌گويد:
والوجه في هذه الأخبار ما قدمنا ذكره من تغير المصلحة فيه، واقتضائها تأخير الامر إلى وقت آخر على ما بيناه، دون ظهور الامر له تعالى، فأنا لا نقول به ولا نجوزه، تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا.
فإن قيل: هذا يؤدي إلى أن لا نثق بشئ من أخبار الله تعالى.
قلنا: الاخبار على ضربين ضرب لا يجوز فيه التغير في مخبراته، فإنا نقطع عليها، لعلمنا بأنه لا يجوز أن يتغير المخبر في نفسه، كالاخبار عن صفات الله تعالى وعن الكائنات فيما مضى، وكالاخبار بأنه يثيب المؤمنين.
والضرب الآخر هو ما يجوز تغيره في نفسه لتغير المصلحة عند تغير شروطه، فأنا نجوز جميع ذلك، كالاخبار عن الحوادث في المستقبل إلا أن يرد الخبر على وجه يعلم أن مخبره لا يتغير، فحينئذ نقطع بكونه، ولأجل ذلك قرن الحتم بكثير من المخبرات، فأعلمنا أنه مما لا يتغير أصلا، فعند ذلك نقطع به.
بيان اين روايات، همان است که ما ذکر نموديم؛ که مصلحت يك کارى تغيير پيدا کرده؛ اما آشکار ساختن آن به سبب مصلحتى به تأخير افتاده است؛ بدون آنکه مطلبى براى خداوند آشکار شده باشد؛ زيرا ما نه اعتقاد به اين مطلب داشته و نه آن را ممکن مى‌دانيم؛ و خداوند بزرگ تر از آن است که چنين باشد.
اگر گفته شود كه: نتيجه اين اعتقاد اين است كه ما هرگز نتوانيم به اخبارى كه از جانب خداوند مى‌رسد، اعتماد كنيم. در جواب مى‌گوييم:
اخبار بر دو نوع است: نوع اول: تغيير در مفاد جايز نيست و ما بر اتفاق افتادن آن يقين داريم؛ چرا كه مى‌دانيم تغيير در نفس خبر دهنده جايز نيست؛ مثل اخبار از صفات خداوند و از آن چه بر كائنات گذشته و اخبار از اين كه به مؤمنان پاداش خواهد داد.
نوع دوم: تغيير در مفاد آن فى نفسه در هنگامى مصالح و شرايط تغيير مى‌كند، جايز است،‌ ما تغيير در چنين مواردى را جايز مى‌دانيم. مثل اخبار از حوادث آينده؛ مگر اين كه خبر طورى وارد شده باشد كه بدانيم مفاد آن تغيير نمى‌كند؛ در اين صورت به اتفاق افتادن آن يقين مى‌كنيم، به همين خاطر قطع و يقين با بسيارى از خبرها قرين شده است؛ پس مى‌دانيم كه اين خبر از نوعى است كه اصلا تغيير نمى‌كند، در اين حال به آن يقين مى‌كنيم.
الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاى460هـ)، كتاب الغيبة، ص431، تحقيق الشيخ عباد الله الطهراني/ الشيخ على احمد ناصح، ناشر: مؤسسة المعارف الاسلامية، الطبعة: الأولى، 1411هـ.
متأسفانه، اهل سنت با دريافت غلط معناى «بداء» و عدم تشخيص فرق «بداء» در انسان و خداوند، به شدت آن را انكار كرده‌اند.

علت انکار بداء
 

مخالفان «بداء در خداوند» آن را به همان معناى لغوى آن كه در باره انسان مصداق دارد، گرفته‌اند و چون اين معنا سبب مى‌شود كه علم و دانش خداوند دچار تغيير و تبديل شده و نسبت جهل به ذات پروردگار داده شود، آن را به شدت انكار كرده‌اند.
فخر رازى، تفسير پرداز شهير اهل سنت در اين باره مى‌نويسد:
المسألة الخامسة: قالت الرافضة: البداء جائز على الله تعالى، وهو أن يعتقد شيئاً ثم يظهر له أن الأمر بخلاف ما اعتقده، وتمسكوا فيه بقوله: «يَمْحُو اللَّهُ مَا يَشَاء وَيُثْبِتُ».
واعلم أن هذا باطل لأن علم الله من لوازم ذاته المخصوصة، وما كان كذلك كان دخول التغير والتبدل فيه محالاً.
مسأله پنجم: رافضى‌ها مى‌گويند: بداء براى خداوند جايز است و آن بدين معنا است كه خداوند به چيزى اعتقاد داشته باشد، سپس آشكار شود كه واقعيت بر خلاف اعتقاد او بوده است. (علم او تبديل به جهل مى‌شود) آن‌ها به اين آيه «يمحو الله...» استناد كرده‌اند.
بدانيد كه اين اعتقاد باطلى است؛ چرا كه علم خداوند از لوازم ذات خداوند است، و چيزى كه اين چنين باشد (از لوازم ذات باشد) تغيير و تبديل در آن محال است.
الرازي الشافعي، فخر الدين محمد بن عمر التميمي (متوفاى604هـ)، التفسير الكبير أو مفاتيح الغيب، ج19 ص53، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.
در حالى كه معناى صحيح بداء نزد شيعه به استناد آيات و روايات، عبارت است از اظهار مصالح تشريع، ملاكات احكام و... كه نزد مردم مخفى بوده و به معناى تثبيت و تغيير سرنوشت انسان‌ها با توجه به رفتارى كه خود آن‌ها داشته‌اند است، نه به معناى آشكار شدن آن‌چه از ديد خداوند مخفى بوده است. در اين صورت نه علم خداوند جهل مى‌شود و نه تغييرى در آن صورت مى‌گيرد.
شيخ صدوق رضوان الله تعالى عليه در رد پندار اين گونه افراد مى‌گويد:
ليس البداء كما يظنه جهال الناس بأنه بداء ندامة تعالى الله عن ذلك... والبداء هو رد على اليهود لأنهم قالوا: إن الله قد فرغ من الأمر فقلنا: إن الله كل يوم في شأن، يحيى ويميت ويرزق ويفعل ما يشاء.
والبداء ليس من ندامة، و هو ظهور أمر، يقول العرب: بدا لي شخص في طريقي أي ظهر، قال الله عز وجل: ( وبدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون. الزمر / 47) أي ظهر لهم، ومتى ظهر لله تعالى ذكره من عبد صلة لرحمه زاد في عمره، ومتى ظهر له منه قطيعة لرحمه نق ص من عمره، ومتى ظهر له من عبد إتيان الزنا نقص من رزقه وعمره، ومتى ظهر له منه التعفف عن الزنا زاد في رزقه وعمره ».
بداء آنچنان که گمراهان مى‌پندارند نيست، به اين معنى که خداوند کارى انجام دهد و سپس از آن پشيمان گردد... بداء در مقابل نظر يهود است که مى‌گفتند خداوند تمام کارها را انجام داده است (و ديگر تغييرى انجام نخواهد شد)؛ اما ما مى‌گوييم: خداوند هر روزى چيزى را تعيين مى‌کند، مى‌ميراند و زندگى مى‌بخشد روزى مى‌دهد و کارى را که بخواهد انجام مى‌دهد.
بداء به معنى پشيمانى نيست؛ بلکه به معنى آشکار شدن چيزى است؛ عرب مى‌گويد: در مسير راه شخصى در برابر من ظاهر شد؛ خداوند نيز فرموده است: و براى ايشان از جانب خدا چيزى (بداء) آشکار شد که گمان آن را نمى‌کردند. و هر زمان بنده‌اى صله رحم به جا آورد بر عمر وى مى‌افزايد؛ و هر زمان بنده‌اى قطع رحم نمايد خداوند از عمر وى بکاهد؛ و هر زمان بنده‌اى مرتکب فحشا شود از عمر و روزى او بکاهد؛ و هر زمان بنده‌اى از زنا دورى كند و راه عفت برگزيند خداوند بر عمر و روزى او بيفزايد.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، التوحيد، ص 335 – 336، تحقيق: السيد هاشم الحسيني الطهراني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ( التابعة ) لجماعة المدرسين ـ قم.

بداء ريشه قرآني دارد
 

آيات بسيارى در قرآن كريم وجود دارد كه «بداء» را در باره خداوند به اثبات مى‌رساند، ائمه اهل بيت عليهم السلام با استناد به همين آيات «بداء» را به اثبات رسانده‌اند كه ما به تعدادى از اين آيات اشاره مى‌كنيم.

آيه اول:
 

آيه 39 سوره رعد، بيشترين بحث را در اين باره به وجود آورده و اكثر كسانى كه در باره «بداء» گفتگو كرده‌اند، به اين آيه استدلال نموده‌اند:
يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ. الرعد/39.
خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى‏كند و «امّ الكتاب» [لوح محفوظ] نزد اوست!
مرحوم عياشى و فيض كاشانى در تفسيرشان در ذيل آيه اين روايت را نقل كرده‌اند:
[ 287 ] 10 - وعن الحسين بن يزيد، عن جعفر بن محمد، عن أبيه، (عليهم السلام) قال: قال رسول الله (ص): إن المرء ليصل رحمه وما بقي من عمره إلا ثلاث سنين، فيمدها الله إلى ثلاث وثلاثين سنة وإن العبد ليقطع رحمه، وقد بقي من عمره ثلاث وثلاثون سنة فيقصرها الله إلى ثلاث سنين أو أدنى، قال: وكان جعفر ع يتلو هذه الآية: (يمحوا الله ما يشاء ويثبت وعنده أم الكتاب).
رسول خدا صلي الله عليه وآله فرمود: مردى صله رحم مى‌كند و از عمر او سه سال بيشتر نمانده، خداوند عمر او را به خاطر اين عمل، سى سال طولانى مى‌كند، بنده‌اى قطع رحم مى‌كند، از عمر او سى و سه سال مانده است،‌ خداوند عمر او را به سه سال يا كمتر كاهش مى‌دهد. راوى مى‌گويد: امام صادق عليه السلام سپس اين آيه را مى‌خواند: «يمحوا الله... ».
العياشي السلمي السمرقندي، محمد بن مسعود بن عياش (متوفاي320هـ) تفسير العياشي، ج2 ص 220، تحقيق: السيد هاشم الرسولي المحلاتي، ناشر: المكتبة العلمية الإسلامية – طهران؛
الفيض الكاشاني، مولي محسن (متوفاي1091هـ)، التفسير الصافي، ج3، ص75، تحقيق: العلامة الشيخ حسين الأعلمي، ناشر: مكتبة الصدر – طهران، الطبعة: الثانية، 1416هـ ـ 1374ش؛
الحر العاملي، محمد بن الحسن (متوفاى1104هـ)، تفصيل وسائل الشيعة إلي تحصيل مسائل الشريعة، ج21، ص537، تحقيق و نشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لإحياء التراث، الطبعة: الثانية، 1414هـ.
امام رضا عليه السلام در جواب سليمان المروزى كه گفته بود: «قَدْ فَرَغَ مِنَ الْأَمْرِ فَلَيْسَ يَزِيدُ فِيهِ شَيْئاً؛ خداوند، كار را تمام كرده و فارغ شده و چيزى اضافه نخواهد كرد» فرمود:
هَذَا قَوْلُ الْيَهُودِ فَكَيْفَ قَالَ: «ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ»؟ قَالَ سُلَيْمَانُ إِنَّمَا عَنَى بِذَلِكَ أَنَّهُ قَادِرٌ عَلَيْهِ. قَالَ: أَ فَيَعِدُ مَا لَا يَفِي بِهِ؟ فَكَيْفَ قَالَ: «يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ» وَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ» وَقَدْ فَرَغَ مِنَ الْأَمْرِ؟ فَلَمْ يُحِرْ جَوَابا.
اين عقيده يهودان است. اگر چنين عقيده‏اى صحيح باشد چگونه در قرآن مى‏فرمايد «ادْعُونِى أَسْتَجِبْ لَكُمْ؛ مرا بخوانيد تا (دعاى) شما را بپذيرم‏». سليمان گفت منظورش اين است كه قادر به اين كار است.
امام عليه السلام فرمود: پس وعده مى‏دهد؛ ولى وفا نمى‏كند؟ پس چگونه مى‏فرمايد: «يَزِيدُ فِى الْخَلْقِ ما يَشاءُ؛ او هر چه بخواهد در آفرينش مى‏افزايد» و مى‏فرمايد: «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ؛ خداوند هر چه را بخواهد محو، و هر چه را بخواهد اثبات مى‏كند و «امّ الكتاب» [لوح محفوظ] نزد اوست». با اينكه كار را تمام كرده باشد اين آيات ديگر معنى ندارد.
اين جا بود كه سليمان المروزى در جواب فرو ماند.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، التوحيد، ص452، تحقيق: السيد هاشم الحسيني الطهراني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ( التابعة ) لجماعة المدرسين ـ قم.

آيه دوم:
 

قصه حضرت ابراهيم و فرمان خداوند بر قربانى كردن اسماعيل و سپس بازگشت از دستور قبلى كه در سوره صافات بدان اشاره شده، بهترين و برجسته‌ترين مصداق «بداء» در حق باريتعالى است. قرآن كريم داستان را اين گونه نقل كرده است:
فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْىَ قَالَ يَابُنىَ‏َّ إِنىّ‏ِ أَرَى‏ فىِ الْمَنَامِ أَنىّ‏ِ أَذْبحَُكَ فَانظُرْ مَا ذَا تَرَى‏ قَالَ يَأَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنىِ إِن شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابرِِينَ. فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِينِ. وَنَادَيْنَاهُ أَن يَإِبْرَاهِيمُ. قَدْ صَدَّقْتَ الرُّءْيَا إِنَّا كَذَالِكَ نجَْزِى الْمُحْسِنِينَ. إِنَّ هَاذَا لهَُوَ الْبَلَؤُاْ الْمُبِين‏. الصافات/ 102 ـ 106.
هنگامى كه با او به مقام سعى و كوشش رسيد، گفت: «پسرم! من در خواب ديدم كه تو را ذبح مى‏كنم، نظر تو چيست؟» گفت «پدرم! هر چه دستور دارى اجرا كن، به خواست خدا مرا از صابران خواهى يافت!» هنگامى كه هر دو تسليم شدند و ابراهيم جبين او را بر خاك نهاد... او را ندا داديم كه: «اى ابراهيم! آن رؤيا را تحقق بخشيدى (و به مأموريت خود عمل كردى)!» ما اين گونه، نيكوكاران را جزا مى‏دهيم!. اين مسلّماً همان امتحان آشكار است!

آيه سوم:
 

وَلَوْ أَنَّ لِلَّذينَ ظَلَمُوا ما فِي الْأَرْضِ جَميعاً وَمِثْلَهُ مَعَهُ لاَفْتَدَوْا بِهِ مِنْ سُوءِ الْعَذابِ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَبَدا لَهُمْ مِنَ اللَّهِ ما لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونَ. الزمر/47.
اگر ستمكاران تمام آنچه را روى زمين است مالك باشند و همانند آن بر آن افزوده شود، حاضرند همه را فدا كنند تا از عذاب شديد روز قيامت رهايى يابند و از سوى خدا براى آنها امورى ظاهر مى‏شود كه هرگز گمان نمى‏كردند!
مرحوم شيخ صدوق در تفسير اين آيه مى‌گويد:
قال الله عز وجل: (وبدا لهم من الله ما لم يكونوا يحتسبون) أي ظهر لهم، ومتى ظهر لله تعالى ذكره من عبد صلة لرحمه زاد في عمره، ومتى ظهر له منه قطيعة لرحمه نقص من عمره، ومتى ظهر له من عبد إتيان الزنا نقص من رزقه وعمره، ومتى ظهر له منه التعفف عن الزنا زاد في رزقه وعمره.
اين گفته خداوند: « و از سوى خدا براى آنها امورى ظاهر مى‏شود كه هرگز گمان نمى‏كردند!» يعنى براى آن‌ها آشكار شد، وقتى براى خداوند از جانب بنده‌اى صله رحمى ديده شود، عمرش را زياد مى‌كند، وقتى قطعى رحمى از او ببيند، عمرش را كوتاه مى‌كند، وقتى براى خداوند آشكار شود كه بنده‌اى زنا كرده است، از روزى و عمر او مى‌كاهد و هنگامى كه عفت و خوددارى از زنا آشكار شود، بر عمر و روزى او مى‌افزايد.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، التوحيد، ص 33، تحقيق: السيد هاشم الحسيني الطهراني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ( التابعة ) لجماعة المدرسين ـ قم.

آياتي از زبان امام رضا عليه السلام
 

آيات ديگرى نيز در قرآن براى اثبات اين مطلب وجود دارد كه ما آن را از زبان امام رضا عليه السلام كه مناظره با سلمان المروزى مطرح كرده‌اند، نقل مى‌كنيم:
وَمَا أَنْكَرْتَ مِنَ الْبَدَاءِ يَا سُلَيْمَانُ وَاللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ يَقُولُ: «أَ وَ لا يَذْكُرُ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ يَكُ شَيْئاً» وَيَقُولُ عَزَّ وَجَلَّ: «وَهُوَ الَّذِي يَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ يُعِيدُهُ» وَيَقُولُ: «بَدِيعُ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ» وَيَقُولُ عَزَّ وَجَلَّ: «يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ ما يَشاءُ» وَيَقُولُ: «وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِينٍ» وَيَقُولُ عَزَّ وَجَلَّ: «وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبُهُمْ وَإِمَّا يَتُوبُ عَلَيْهِمْ» وَيَقُولُ عَزَّ وَجَلَّ «وَما يُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَلا يُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِي كِتابٍ»....
اى سليمان! «بداء» را انكار مى‌كنى؛ در حالى كه خداى عز و جل مى‌فرمايد: « آيا انسان به خاطر نمى‏آورد كه ما پيش از اين او را آفريديم در حالى كه چيزى نبود؟!» و فرمود: « او كسى است كه آفرينش را آغاز مى‏كند، سپس آن را بازمى‏گرداند» و مى‌فرمايد: « هستى بخش آسمانها و زمين اوست!» و مى‌فرمايد: «او هر چه بخواهد در آفرينش مى‏افزايد» و نيز گفته است: « و آفرينش انسان را از گِل آغاز كرد» و فرموده: «وگروهى ديگر، به فرمان خدا واگذار شده‏اند (و كارشان با خداست) يا آنها را مجازات مى‏كند، و يا توبه آنان را مى‏پذيرد (، هر طور كه شايسته باشند) و خداوند دانا و حكيم است!» و نيز فرموده است كه « و هيچ كس عمر طولانى نمى‏كند، يا از عمرش كاسته نمى‏شود مگر اينكه در كتاب (علم خداوند) ثبت است»...
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، التوحيد، ص443، تحقيق: السيد هاشم الحسيني الطهراني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ( التابعة ) لجماعة المدرسين ـ قم.
البته آيات بسيارى در راستاى اثبات «بداء» در قرآن كريم وجود دارد و اهل بيت عليهم السلام بدان‌ها استناد كرده‌اند كه ما به جهت اختصار به همين اندازه اكتفا مى‌كنيم.

بداء، در روايات اهل بيت عليهم السلام
 

از آن جائى كه «بداء» در عقيده و باور توحيدى تأثير‌گذارى فراوانى دارد، ائمه اهل بيت عليهم السلام نيز به آن اهميت بسيارى داده‌اند؛ تاجائى كه آن را در كنار توحيد و شرك،‌ از مهم‌ترين عقائد مسلمانان به شمار آورده‌اند.
شيخ كلينى در كتاب شريف كافى و شيخ صدوق در كتاب شريف التوحيد با سند صحيح نقل كرده‌اند:
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ مَاجِيلَوَيْهِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (عليه السلام) قَالَ: مَا بَعَثَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ نَبِيّاً حَتَّى يَأْخُذَ عَلَيْهِ ثَلَاثَ خِصَالٍ الْإِقْرَارَ بِالْعُبُودِيَّةِ وَخَلْعَ الْأَنْدَادِ وَأَنَّ اللَّهَ يُقَدِّمُ مَا يَشَاءُ وَيُؤَخِّرُ مَا يَشَاء.
از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه آن حضرت فرمود: خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد؛ مگر اين كه در باره انجام سه برنامه از او پيمان گرفت: 1. به بندگى خداوند اعتراف نمايد؛ 2. شريكان و همتايان پوشالى را كنار بزند؛ 3. معترف باشد كه خداوند هر آن برنامه‏اى را كه بخواهد پيش از موعد مقرر اجرا مى‏كند و هر برنامه‏اى را كه بخواهد به تأخير مى‌اندازد.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص147، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، التوحيد، ص 332، تحقيق: السيد هاشم الحسيني الطهراني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ( التابعة ) لجماعة المدرسين ـ قم.
در كنار هم قرار دادن اين سه برنامه، اهميت «بداء» را بيش از پيش براى ما روشن ساخته و ثابت مى‌كند كه «بداء» به اندازه توحيد، نفى شرك، در عقيده تأثير گذار است.
همچنين شيخ كلينى و شيخ صدوق نقل كرده‌اند:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ ثَعْلَبَةَ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَحَدِهِمَا عليهما السلام قَالَ مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْ‏ءٍ مِثْلِ الْبَدَاء
از امام صادق يا امام باقر عليهما السلام نقل شده است كه فرمود: خداوند با هيچ چيزى، به اندازه (اعتراف به) «بداء» پرستش نشده است.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص146، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، التوحيد، ص 332، تحقيق: السيد هاشم الحسيني الطهراني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ( التابعة ) لجماعة المدرسين ـ قم.
و در روايت معتبره ديگرى كه شيخ كلينى در ادامه روايت پيشين و به صورت مرسل و شيخ صدوق به صورت مسند نقل كرده است، امام مى‌فرمايد كه خداوند با هيچ چيز به اندازه «بداء» تعظيم و تكريم نشده است:
حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رحمه الله قال: حدثنا محمد بن الحسن الصفار، عن أيوب بن نوح، عن ابن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي عبد الله عليه السلام، قال: ما عظم الله عز وجل بمثل البداء.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص 146، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، التوحيد، ص333، تحقيق: السيد هاشم الحسيني الطهراني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ( التابعة ) لجماعة المدرسين ـ قم.
اقرار و اعتراف به «بداء» و اين كه خداوند حتى بعد از ثبت تقدير و سرنوشت، بازهم مى‌تواند مقدرات و سرنوشت مردم را تغيير داده و در آن دخل و تصرف نمايد، راه بندگى خداوند را براى بندگان باز مى‌گذارد تا با عبادت و انجام اعمال صالح بيشتر، سرنوشت بهترى را براى خود رقم بزنند؛ از اين رو طبيعى است كه بگوييم هيچ چيز به اندازه اعتراف به «بداء» سبب تشويق مردم به عبادت و پرستش خداوند نشده است.
از آن جائى كه مخالفان همواره در برابر اين عقيده سرنوشت ساز مبارزه كرده و براى غلط جلوه دادن معناى آن تلاش كرده‌اند، ائمه عليهم السلام نيز در روايات فراوان معناى دقيق «بداء» را به پيروانشان يادآورى نموده‌اند.
شيخ صدوق در كتاب شريف كمال الدين در اين باره مى‌نويسد:
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ اللُّؤْلُؤِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَسَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ عليه السلام قَالَ: مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ يَبْدُو لَهُ فِي شَيْ‏ءٍ الْيَوْمَ لَمْ يَعْلَمْهُ أَمْسِ فَابْرَءُوا مِنْه‏.
هر كس معتقد باشد كه امروز چيزى بر خداوند آشكار مى‏شود كه ديروز آن را نمى‏دانسته است، پس بايستى از او بيزار باشيد.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، كمال الدين و تمام النعمة، ص70، تحقيق: علي اكبر الغفاري، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ( التابعة ) لجماعة المدرسين ـ قم، 1405هـ.
و شيخ كلينى با سند صحيح نقل مى‌كند:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ: مَا بَدَا لِلَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ إِلَّا كَانَ فِي عِلْمِهِ قَبْلَ أَنْ يَبْدُوَ لَه‏.
خداوند در هيچ زمينه اى بداء انجام نداد؛ مگر آنکه قبل از اين بداء و آشکار سازى، آن مطلب در علم خداوند موجود بوده است.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص148، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
البته روايت در اين باره بيش از آن است كه بتوان همه آن‌ها را در اين مختصر جمع‌آورى كرد، اهل تحقيق مى‌توانند به كتاب‌هاى مفصل در اين باره مراجعه فرمايند.
حال با توجه به اثبات اين مطلب كه عقيده «بداء» ريشه در قرآن كريم دارد و اهل بيت عليهم السلام با استناد به آيات قرآن كريم بر اين عقيده پافشارى كرده‌اند، چگونه مى‌توان ادعاى جناب مدرسى را پذيرفت كه كيسانيه اين تفكر والا، ارزشمند و مؤثر در اعتقاد و ديانت را ابداع كرده باشند؟
و آيا اهل بيت طهارت و عصمت، همان كسانى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله آن‌ها را در حديث متواتر ثقلين كه مورد قبول جناب مدرسى نيز هست، عٍدل قرآن معرفى كرده‌، امكان دارد كه اين تفكر را از كيسانيه يادگرفته باشند؟
چگونه مى‌توان باور كرد كه شخصى همچون مدرسى كه خود را مجتهد و صاحب اجازه اجتهاد مى‌داند، اين روايات را در كتاب شريف كافى و استدلال ائمه عليهم السلام را به آيات قرآن كريم مشاهده نكرده باشد؟
آيا با اين وجود مى‌توان گفت كه ايشان با اهداف خاص، عقائد شيعه را زير سؤال نبرده است؟

بداء از ديدگاه اهل سنت
 

در منابع و روايات اهل سنت نيز «بداء» با همان مفهومى كه شيعيان قائل هستند، آمده است. بخاري در صحيح خود تصريح مى‌كند كه براى خداوند در باره سه نفر از بنى اسرائيل «بداء» حاصل شد:
أخبرنا هَمَّامٌ عن إِسْحَاقَ بن عبد اللَّهِ قال أخبرني عبد الرحمن بن أبي عَمْرَةَ أَنَّ أَبَا هُرَيْرَةَ رضي الله عنه حدثه أَنَّهُ سمع رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يقول إِنَّ ثَلَاثَةً في بَنِي إِسْرَائِيلَ أَبْرَصَ وَأَقْرَعَ وَأَعْمَى بَدَا لِلَّهِ أَنْ يَبْتَلِيَهُمْ فَبَعَثَ إِلَيْهِمْ مَلَكًا فَأَتَى الْأَبْرَصَ فقال أَيُّ شَيْءٍ أَحَبُّ إِلَيْكَ قال لَوْنٌ حَسَنٌ وَجِلْدٌ حَسَنٌ قد قَذِرَنِي الناس قال فَمَسَحَهُ فَذَهَبَ عنه فَأُعْطِيَ لَوْنًا حَسَنًا وَجِلْدًا حَسَنًا....
در قوم بنى اسرائيل سه نفر گرفتار سه بيمارى مشخص؛ يعنى پيسي، ناشنوايى و نابينايى شده بودند؛ براى خداوند «بداء» حاصل شد كه ايشان را مورد امتحان قرار دهد؛ فرشته‌اى را نزد آنان فرستاد از شخصى كه مبتلا به پيسى بود پرسيد: چه چيزى را بيشتر از همه دوست داري؟ گفت: پوست و رنگ نيكو را؛ زيرا مردم را چرك و پليد مى‌دانند. پس فرشته دست خود را بر بدن ا كشيد، پيسى او از بين رفت و رنگ و پوست نيكو به او بخشيد....
البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري، ج3، ص1276، كتاب أحاديث الأنبياء، حَدِيثُ أَبْرَصَ وَأَعْمَى وَأَقْرَعَ في بَنِي إِسْرَائِيلَ، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.
با مراجعه به كتابهايى كه در شرح کتاب بخارى نوشته شده است، مشاهده مى‌کنيم که اهل سنت نيز «بداء» را در اين روايت به همان معنايى تفسير كرده‌اند که شيعه گفته است و معتقد است.
ابن حجر عسقلانى و بدر الدين عينى در اين باره مى‌گويند:
قوله: (بدا لله) بتخفيف الدال المهملة بغير همز، أي سبق في علم الله فأراد إظهاره، وليس المراد أنه ظهر له بعد أن كان خافياً؛ لأن ذلك محال في حق الله تعالى.
ابنکه در روايت آمده است « براي خدا بداء حاصل شد» معناى آن اين است كه خداوند از اول مي‌دانسته است، سپس آن را اظهار نموده است؛ نه آنكه چيزى بر خداوند مخفي بوده، سپس آن را آشکار نموده باشد؛ زيرا در حق خداوند محال است.
العسقلاني الشافعي، أحمد بن علي بن حجر ابوالفضل (متوفاى852 هـ)، فتح الباري شرح صحيح البخاري، ج6، ص502، تحقيق: محب الدين الخطيب، ناشر: دار المعرفة – بيروت؛
العيني الغيتابي الحنفي، بدر الدين ابومحمد محمود بن أحمد (متوفاى 855هـ)، عمدة القاري شرح صحيح البخاري، ج16، ص48، ناشر: دار إحياء التراث العربي – بيروت.
ابن ابى حاتم و جلال الدين سيوطى در تفسير آيه: «الله يتوفى الا نفس» و محمد بن عبد الوهاب در كتاب أحكام تمنى الموت از ابن عباس روايتى نقل كرده است كه به صورت دقيق همان معناى «بداء» را از ديدگاه شيعه ثابت مى‌كند:
«اللَّهُ يَتَوَفَّى الأَنفُسَ» قال: «فإن بدا لله أن يقبضه قبض الروح، فمات، أو اُخر أجله رد النفس إلى مكانها من جوفه».
خداوند مردم را مي ميراند: اگر براي خدا «بداء» حاصل شد که روح را بگيرد، آن را گرفته و شخص مي‌ميرد؛ و يا آن را تا مهلت معين به تأخير مي‌اندازد؛ پس روح را به جايگاه خويش باز مي‌گرداند.
إبن أبي حاتم الرازي التميمي، ابو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس (متوفاى327هـ)، تفسير ابن أبي حاتم، ج10، ص3252، ح18397، تحقيق: أسعد محمد الطيب، ناشر: المكتبة العصرية – صيدا؛
السيوطي، جلال الدين أبو الفضل عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاى911هـ)، الدر المنثور، ج7، ص230، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1993؛
محمد بن عبد الوهاب (متوفاي 1206 هـ )، أحكام تمني الموت، ج1، ص77، تحقيق: الشيخ عبد الرحمن بن محمد السّدحان، والشيخ عبد الله بن عبد الرحمن الجبرين، ناشر: مطابع الرياض - الرياض، الطبعة: الأولى؛
ابن أبى حاتم در باره اصحاب اعراف مى‌نويسد:
حدثنا ابى، ثنا يحيى بن المغيرة، ابنا جرير، بن منصور، عن حبيب بن أبي ثابت، عن عبد الله بن الحارث، عن ابن عباس: قال: الاعراف السور الذي بين الجنة والنار واصحاب الاعراف بذلك المكان حتى اذا بدا الله ان يعافيهم انطلق بهم إلى نهر يقال له الحياة....
اعراف، ديوار بلندى بين بهشت و جهنم است و اصحاب اعراف در آن مكان هستند، تا اين كه براى خداوند «بداء» حاصل مى‌شود كه آن‌ها را ببخشد، آن‌ها را به سوى نهرى به نام «الحياة» مى‌برند... .
إبن أبي حاتم الرازي التميمي، ابو محمد عبد الرحمن بن محمد بن إدريس (متوفاى327هـ)، تفسير ابن أبي حاتم، ج5، ص1485، ح8502، تحقيق: أسعد محمد الطيب، ناشر: المكتبة العصرية – صيدا.
احمد بن حنبل در مسند خود و ابن كثير دمشقى سلفى در تفسير خود مى‌نويسند:
أنها [الشمس] كُلَّمَا غَرَبَتْ أَتَتْ تَحْتَ الْعَرْشِ فَسَجَدَتْ وَاسْتَأْذَنَتْ في الرُّجُوعِ فَأَذِنَ لها في الرُّجُوعِ حتى إذا بَدَا الله ان تَطْلُعَ من مَغْرِبِهَا فَعَلَتْ كما كانت تَفْعَلُ أَتَتْ تَحْتَ الْعَرْشِ فَسَجَدَتْ فَاسْتَأْذَنَتْ في الرُّجُوعِ فلم يُرَدَّ عليها شيء ثُمَّ تَسْتَأْذِنُ في الرُّجِوعِ فَلاَ يُرَدُّ عليها شيء ثُمَّ تَسْتَأْذِنُ فَلاَ يُرَدُّ عليها شيء حتى إذا ذَهَبَ اللَّيْلِ ما شَاءَ الله أَنْ يَذْهَبَ وَعَرَفَتْ انه ان أُذِنَ لها في الرُّجُوعِ.
خورشيد هر زمان که غروب مى‌کند زير عرش رسيده پس سجده مى‌نمايد و از خداوند اجازه بازگشت مى‌طلبد؛ پس به او اجازه داده مى‌شود؛ تا زمانى که براى خداوند «بداء» حاصل شود که خورشيد از مغرب طلوع کند، در اين هنگام خورشيد مانند هر روز بالا آمده تا به زير عرش مى‌رسد سپس اجازه بازگشت مى‌طلبد؛ اما به او اجازه داده نمى شود...
الشيباني، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج2، ص201، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
ابن كثير الدمشقي، ابوالفداء إسماعيل بن عمر القرشي (متوفاى774هـ)، تفسير القرآن العظيم، ج2، ص195، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1401هـ.
هيثمى بعد از نقل اين روايت مى‌گويد:
رواه أحمد والبزار والطبراني في الكبير ورجاله رجال الصحيح
اين روايت را احمد و بزار و طبرانى در معجم کبير نقل کرده‌اند و همه راويان آن، راويان صحيح بخارى هستند.
الهيثمي، ابوالحسن علي بن أبي بكر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج8، ص9، ناشر: دار الريان للتراث/‏ دار الكتاب العربي - القاهرة، بيروت – 1407هـ.
«بداء» مورد نظر در اين روايات،‌ دقيقا به همان معنايى است كه شيعيان قائل هستند؛ يعنى اعلام «تغيير در تقدير و سرنوشت» بر اساس مصالح،‌ علل و اسباب جديد از سوى خداوند، نه به معناى عالم شدن خداوند به آن چه كه از او پنهان مانده است.

تأثير بداء در عقيده
 

اعتقاد به «بداء» تأثير شگفت‌انگيزى بر اعتقاد دارد و در حقيقت شاخصى است كه عقيده مسلمانان را از عقيده يهود ممتاز مى‌سازد؛ زيرا «بداء» اين مطلب را ثابت مى‌كند كه خداوند داراى قدرت و سلطه مطلق بر هستى است و هر گاه كه اراده كند مى‌تواند در تكوينيات تصرف كرده، تقديرى را جايگزين تقدير ديگر نمايد؛ در حالى كه بر هر دو پيش از آن آگاه بوده است و اين بر خلاف اعتقاد يهوديان است كه مى‌گفتند قلم خلقت و تكوين خشك شده، دستان خداوند بعد از آفرينش بسته شده و ديگر توان ايجاد تغيير در آن را را ندارد؛ همان طورى كه خداوند در اين باره مى‌فرمايد:
وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ يَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ يُنفِقُ كَيْفَ يَشَاء. المائده/64.
و يهود گفتند: «دست خدا (با زنجير) بسته است.» دستهايشان بسته باد! و بخاطر اين سخن، از رحمت (الهى) دور شوند! بلكه هر دو دست (قدرت) او، گشاده است هر گونه بخواهد، مى‏بخشد!
حضرت آيت الله خوئى رضوان الله تعالى عليه در باره تأثير بداء در اعتقاد مى‌نويسد:
فالقول بالبداء: هو الاعتراف الصريح بأن العالم تحت سلطان الله وقدرته في حدوثه وبقائه، وأن إرادة الله نافذة في الأشياء أزلا وأبدا، بل وفي القول بالبداء يتضح الفارق بين العلم الإلهي وبين علم المخلوقين، فعلم المخلوقين - وإن كانوا أنبياء أو أوصياء - لا يحيط بما أحاط به علمه تعالى، فإن بعضا منهم وإن كان عالما - بتعليم الله إياه - بجميع عوالم الممكنات لا يحيط بما أحاط به علم الله المخزون الذي استأثر به لنفسه، فإنه لا يعلم بمشيئة الله تعالى - لوجود شئ - أو عدم مشيئته إلا حيث يخبره الله تعالى به على نحو الحتم.
والقول بالبداء: يوجب انقطاع العبد إلى الله وطلبه إجابة دعائه منه وكفاية مهماته، وتوفيقه للطاعة، وإبعاده عن المعصية، فإن إنكار البداء والالتزام بأن ما جرى به قلم التقدير كائن لا محالة - دون استثناء - يلزمه يأس المعتقد بهذه العقيدة عن إجابة دعائه، فإن ما يطلبه العبد من ربه إن كان قد جرى قلم التقدير بإنفاذه فهو كائن لا محالة، ولا حاجة إلى الدعاء والتوسل، وإن كان قد جرى القلم بخلافه لم يقع أبدا، ولم ينفعه الدعا ولا التضرع، وإذا يئس العبد من إجابة دعائه ترك التضرع لخالقه، حيث لا فائدة في ذلك، وكذلك الحال في سائر العبادات والصدقات التي ورد عن المعصومين - ع - أنها تزيد في العمر أو في الرزق أو غير ذلك مما يطلبه العبد. وهذا هو سر ما ورد في روايات كثيرة عن أهل البيت عليهم السلام من الاهتمام بشأن البداء.
اعتقاد به «بداء» در حقيقت اعتراف صريح به اين مطلب است كه جهان تحت سيطره و قدرت خداوند است در حدوث و بقاء و اين كه اراده خداوند در اشياء از ازل تا أبد نافذ است. بلكه با اعتقاد به «بداء» تفاوت بين علم الهى و دانش مخلوق، روشن مى‌شود، پس دانش مخلوق؛ حتى اگر پيامبر و يا جانشين پيامبر باشد، بر آن چيزى كه علم خداوند احاطه دارد، احاطه ندارد، اگرچه برخى از آن‌ها با دانشى كه خداوند به آنان داده به تمام جهان ممكن احاطه دارند؛ اما به «علم الله مخزون» كه خداوند آن را براى خودش نگه‌داشته است، احاطه ندارند؛ زيرا آنان به مشيت خداوند بر وجود چيزى يا بر عدم مشيت خداوند، اگاهى ندارند؛ مگر اين كه خداوند آن شخص به صورت حتى از آن آگاه سازد.
اعتقاد به «بداء»، سبب انقطاع بنده به سوى خداوند، درخواست اجابت دعا، برآوردن حاجات، طلب توفيق اطاعت و دورى از معصت مى‌شود؛ اما انكار «بداء» و اعتقاد به اين كه آن چه قلم تقدير ثبت كرده است، به صورت حتمى و بدون استثناء اتفاق مى‌افتد، سبب نااميدى بندگان از اجابت دعا مى‌شود؛ زيرا آن چه را كه بنده از پروردگارش مى‌خواهد، يا قلم تقدير اتفاق افتادن آن را ثبت كرده است كه در اين صورت حتما اتفاق خواهد افتاد و نيازى به دعا و توسل نيست و اگر قلم تقدير خلاف آن را ثبت كرده باشد، هرگز اتفاق نخواهد افتاد و دعا و زارى فايده‌اى نخواهد داشت.
اين جا است كه بنده از اجابت دعاى خود نااميد شده و دست از زارى به سوى پروردگارش خواهد كشيد؛ چرا كه فايده‌اى ندارد.
همين وضعيت در ساير عبادات و صدقات كه از معصومين عليهم السلام وارد شده است كه آن‌‌ها سبب زياد شدن عمر و يا روزى مى‌شود و يا ساير چيزهايى كه بندگان درخواست مى‌كنند، نيز جريان دارد.
اين رازى است كه سبب شده است اهل بيت عليهم السلام طبق رواياتى كه از آن‌ها وارد شده، براى «بداء» اهميت زيادى قائل شوند.
البيان في تفسير القرآن - السيد الخوئي - ص 391

شيعيان براي توجيه علم غيب امام، به «بداء» متوسل شده‌اند:
 

مبحث مهمى كه جناب مدرسى مطرح و بر آن پافشارى كرده‌اند، اين است كه شيعيان به خاطر توجيه علم غيب امام و مشكلاتى كه اعتقاد به علم غيب دارد، به «بداء» متوسل شده است. از آن جائى كه ما در مقاله جداگانه «علم غيب» ائمه عليهم السلام را بررسى و آن را اثبات خواهيم كرد، از پرداختن به اين مطلب در اين جا خوددارى مى‌كنيم و بحث بعدى كه همان «بداء در امامت اسماعيل» و امامت سيد محمد است خواهيم پرداخت.

بداء در امامت اسماعيل و سيد محمد
 

بحث بعدى كه جناب مدرسى مطرح كرده‌اند، قضيه «بداء» در امامت اسماعيل فرزند امام صادق و سيد محمد فرزند امام هادى عليهما السلام است.
ما ابتدا چند نكته در باره امكان يا عدم امكان «بداء» در امامت اسماعيل و سيد محمد يادآورى كرده و در ادامه از آن جايى كه قضيه اسماعيل با قضيه سيد محمد تفاوت‌هايى دارد، ما به صورت جداگانه از هر دوى آن‌ها پاسخ خواهيم داد.

بداء، محال:
 

عقل و نقل بر اين مطلب دلالت دارد كه «بداء» در اخبارى كه خداوند به وسيله انبياء، اوصياء پيامبران به اطلاع مردم رسانده و آن‌ها از جانب خداوند اين مطلب را نقل و از اتفاق افتادن قطعى آن‌ خبر داده‌اند، امكان پذيرير نيست. مثلا اگر پيامبر خدا و يا جانشين او به مردم بدون هيچ قيد و شرطى بگويد كه در فلان روز، فلان اتفاق مى‌افتد، در اين صورت بايد آن اتفاق بيفتد و امكان «بداء» از جانب خداوند در باره آن خبر وجود ندارد.
اما دليل عقلى: «بداء» در چنين اخبارى، سبب سلب اعتماد مردم به آن پيامبر و به اخبارى كه مى‌دهد خواهد شد و مردم آن پيامبر را جاهل و دروغگو خواهند خواند. در اين صورت آن پيامبر جايگاه خود را در ميان مردم از دست خواهد داد و غرضى را كه خداوند از فرستادن پيامبران و نصب امام داشته است،‌ نقض خواهد شد و نقض غرض قبيح و براى خداوند محال است.
از ديدگاه روايات نيز «بداء» در اخبار و پيش بينى‌هاى پيامبران و ائمه محال است. چنانچه شيخ كلينى با سند صحيح در اين باره، نقل مى‌كند:
مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ عليه السلام يَقُولُ الْعِلْمُ عِلْمَانِ فَعِلْمٌ عِنْدَ اللَّهِ مَخْزُونٌ لَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ وَعِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَرُسُلَهُ فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَرُسُلَهُ فَإِنَّهُ سَيَكُونُ لَا يُكَذِّبُ نَفْسَهُ وَلَا مَلَائِكَتَهُ وَلَا رُسُلَهُ وَعِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ يُقَدِّمُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَيُؤَخِّرُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ مَا يَشَاء.
امام باقر عليه السلام فرمود: علم، بر دو گونه است: 1. علمى كه نزد خدا در خزانه است و كسى از مخلوق از آن آگاه نيست؛ 2. دانشى كه خدا به فرشتگان و پيغمبرانش ياد داده است. آنچه را كه به پيامبران و فرشتگان آموزش داده، قطعاً مطابق آن چه آموزش داده، واقع خواهد شد؛ زيرا خداوند نه خودش را تكذيب كند و نه فرشتگان و پيمبرانش را؛ اما دانشى كه نزد خودش در خزانه است، مى‌تواند اتفاق افتادن آن را پيش اندازد و و يا به تأخير افكند و هر چه را مى‌خواهد تثبيت مى‌كند.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص 147، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
و در روايت ديگرى حضرت امام رضا عليه السلام خطاب به سليمان المروزى، متكلم مشهور خراسان فرمود:
يَا سُلَيْمَانُ إِنَّ عَلِيّاً عليه السلام كَانَ يَقُولُ الْعِلْمُ عِلْمَانِ فَعِلْمٌ عَلَّمَهُ اللَّهُ مَلَائِكَتَهُ وَرُسُلَهُ فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَرُسُلَهُ فَإِنَّهُ يَكُونُ وَلَا يُكَذِّبُ نَفْسَهُ وَلَا مَلَائِكَتَهُ وَلَا رُسُلَهُ وَعِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ لَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ يُقَدِّمُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَيُؤَخِّرُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَيَمْحُو ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ مَا يَشَاء.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، التوحيد، ص444، تحقيق: السيد هاشم الحسيني الطهراني، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ( التابعة ) لجماعة المدرسين ـ قم.
شاهد بر اين مطلب روايتى است از اميرمؤمنان عليه السلام كه فرمود:
يَا مَعْشَرَ النَّاسِ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي سَلُونِي فَإِنَّ عِنْدِي عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ أَمَا وَاللَّهِ لَوْ ثُنِيَ لِيَ الْوِسَادُ لَحَكَمْتُ بَيْنَ أَهْلِ التَّوْرَاةِ بِتَوْرَاتِهِمْ وَبَيْنَ أَهْلِ الْإِنْجِيلِ بِإِنْجِيلِهِمْ وَأَهْلِ الزَّبُورِ بِزَبُورِهِمْ وَأَهْلِ الْقُرْآنِ بِقُرْآنِهِمْ حَتَّى يَزْهَرَ كُلُّ كِتَابٍ مِنْ هَذِهِ الْكُتُبِ وَيَقُولُ يَا رَبِّ إِنَّ عَلِيّاً قَضَى بِقَضَائِكَ وَاللَّهِ إِنِّي أَعْلَمُ بِالْقُرْآنِ وَتَأْوِيلِهِ مِنْ كُلِّ مُدَّعٍ عِلْمَهُ وَلَوْ لَا آيَةٌ فِي كِتَابِ اللَّهِ لَأَخْبَرْتُكُمْ بِمَا يَكُونُ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ قَالَ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي....
اى گروه مردم از من بپرسيد پيش از آنكه (من از دست شما بروم، و) مرا نيابيد، از من بپرسيد؛ زيرا دانش اولين و آخرين نزد من است، آگاه باشيد به خدا سوگند اگر (بر بالين خلافت تكيه زنم و) بستر حكومت برايم گسترده شود ميان اهل توراة (و يهود) با توراتشان، و ميان اهل انجيل (و نصارى) با انجيلشان، و ميان اهل زبور با زبور آنها، و ميانه اهل قرآن با قرآن داورى كنم، بدانسان كه هر كتابى از اين كتابها به سخن آيد و بگويد بار پروردگارا همانا على به داورى تو داورى كرد، به خدا سوگند من به قرآن و شرح و تفسير آن داناترم از هر كه ادعاى دانستن آن را مى‌كند، و اگر يك آيه در قرآن نبود هر آينه شما را به آنچه تا روز قيامت خواهد شد، آگاه مى‌كردم، سپس (دوباره فرمود:) از من بپرسيد پيش از آنكه مرا نيابيد.
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاى413 هـ)، الإرشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج‏1، ص35، تحقيق: مؤسسة آل البيت عليهم السلام لتحقيق التراث، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية، 1414هـ - 1993 م.
منظور اميرمؤمنان عليه السلام از « وَلَوْ لَا آيَةٌ فِى كِتَابِ اللَّهِ» همان آيه مشهور «يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَيُثْبِتُ وَعِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ (الرعد/39)» است كه در بحث قرآنى «بداء» بحث آن گذشت.
همين مطلب از امام زين العابدين عليه السلام نيز نقل شده است كه آن حضرت فرمود:
لولا آية في كتاب الله لحدثتكم بما يكون إلى يوم القيامة. فقلت: أية آية ؟ قال: قول الله: «يمحو الله ما يشاء ويثبت وعنده أم الكتاب».
المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج4، ص118، تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.
طبق آن چه گذشت، ادعاى جناب مدرسى در باره «بداء» به معناى واقعى آن در امامت اسماعيل فرزند امام صادق عليه السلام و امامت سيد محمد فرزند امام هادى عليه السلام، قابل پذيرش نيست؛ چرا كه اگر امام صادق و يا امام هادى عليهما السلام از امامت آن‌ها خبر داده بودند، بايد همان‌ها امام مى‌شدند و گرنه نعوذ بالله گفتار امام خلاف واقع درمى‌آمد و مردم ديگر به سخنان آن حضرت اعتماد نمى‌كردند و حتى امامت امام كاظم و امام عسكرى عليهما السلام را هم نمى‌پذيرفتند؛ چون ممكن بود كه در باره آن‌ها «بداء» حاصل شود و ديگرى به امام منصوب شود و اين نقض غرض خواهد بود و نقض غرض براى امام معصوم محال است.

روايات «امامان دوازدگانه» از امام صادق و امام هادي نقل شده است:
 

شيعيان بر خلاف ديگر مذاهب اسلامى كه معتقدند امامت مقامى است انتخابى و در اختيار مردم، بر اين باور هستند كه انتخاب امام عليه السلام تنها و تنها در صلاحيت باريتعالى است و او است كه جانشينان پيامبر را انتخاب مى‌كند؛ همان طورى كه انتخاب خود پيامبر نيز از اختيارات خداوند است و مردم هيچ نقشى در آن ندارند.
شيعيان معتقد هستند كه نام ائمه دوازدگانه، از همان اول مشخص بوده، روايات فراوانى در منابع شيعه و سنى وجود دارد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از تك تك ائمه عليهم السلام نامبرده و از خصوصيات آن‌ها خبر داده است.
جالب است كه اين روايات از زبان امام صادق و امام هادى عليه السلام نيز نقل شده است؛ با اين وجود چگونه امكان دارد كه آن حضرات ابتدا به امامت فرزند ارشدشان تصريح و بعد كه آن فرزند از دنيا رفته، بحث «بداء» را پيش كشيده باشند؟
ما براى اثبات اين مطلب فقط به يك روايت صحيح السند بسنده مى‌كنيم.
شيخ كلينى در كتاب شريف كافى در «بَابُ مَا جَاءَ فِى الِاثْنَى عَشَرَ وَ النَّصِّ عَلَيْهِمْ» روايت لوح جابر را از زبان حضرت صادق عليه السلام اين گونه نقل كرده است:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى وَمُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ ظَرِيفٍ وَعَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ عَنْ بَكْرِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام قَالَ قَالَ أَبِي لِجَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصَارِيِّ إِنَّ لِي إِلَيْكَ حَاجَةً فَمَتَى يَخِفُّ عَلَيْكَ أَنْ أَخْلُوَ بِكَ فَأَسْأَلَكَ عَنْهَا فَقَالَ لَهُ جَابِرٌ أَيَّ الْأَوْقَاتِ أَحْبَبْتَهُ فَخَلَا بِهِ فِي بَعْضِ الْأَيَّامِ فَقَالَ لَهُ يَا جَابِرُ أَخْبِرْنِي عَنِ اللَّوْحِ الَّذِي رَأَيْتَهُ فِي يَدِ أُمِّي فَاطِمَةَ عليها السلام بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله وَ مَا أَخْبَرَتْكَ بِهِ أُمِّي أَنَّهُ فِي ذَلِكَ اللَّوْحِ مَكْتُوبٌ فَقَالَ جَابِرٌ أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنِّي دَخَلْتُ عَلَى أُمِّكَ فَاطِمَةَ عليها السلام فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله فَهَنَّيْتُهَا بِوِلَادَةِ الْحُسَيْنِ وَ رَأَيْتُ فِي يَدَيْهَا لَوْحاً أَخْضَرَ ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ وَ رَأَيْتُ فِيهِ كِتَاباً أَبْيَضَ شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ فَقُلْتُ لَهَا بِأَبِي وَ أُمِّي يَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله مَا هَذَا اللَّوْحُ فَقَالَتْ هَذَا لَوْحٌ أَهْدَاهُ اللَّهُ إِلَى رَسُولِهِ صلي الله عليه وآله فِيهِ اسْمُ أَبِي وَ اسْمُ بَعْلِي وَ اسْمُ ابْنَيَّ وَ اسْمُ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِي وَ أَعْطَانِيهِ أَبِي لِيُبَشِّرَنِي....
امام صادق عليه السلام فرمود: پدرم به جابر بن عبد اللَّه انصارى فرمود: من با تو كارى دارم، چه وقت برايت آسان‏تر است كه تو را تنها ببينم و از تو سؤال كنم؟ جابر گفت: هر وقت شما بخواهى، پس روزى با او در خلوت نشست و به او فرمود: در باره لوحى كه آن را در دست مادرم فاطمه عليها السلام دختر رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله ديده‏‌اى و آنچه مادرم به تو فرمود كه در آن لوح نوشته بود، بمن خبر ده.
جابر گفت: خدا را گواه مى‌گيرم كه من در زمان حيات رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله خدمت مادرت فاطمه عليها السلام رفتم و او را به ولادت حسين عليه السلام تبريك گفتم، در دستش لوح سبزى ديدم كه گمان كردم از زمرد است و مكتوبى سفيد در آن ديدم كه چون رنگ خورشيد (درخشان) بود.
به او عرض كردم: دختر پيغمبر! پدر و مادرم قربانت، اين لوح چيست؟ فرمود: لوحى است كه خدا آن را به رسولش صلّى اللَّه عليه و آله اهدا فرمود، اسم پدرم و اسم شوهرم و اسم دو پسرم و اسم اوصياء از فرزندانم در آن نوشته است و پدرم آن را به عنوان مژدگانى به من عطا فرموده....
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج‏1، ص527، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
حال چگونه امكان دارد كه امام صادق عليه السلام با وجود نقل اين روايت، بازهم به امامت فرزندش اسماعيل تصريح كرده باشد و از نام امام بعد از خودش آگاهى نداشته باشد و بعد با مرگ اسماعيل براى او «بداء» حاصل شده باشد كه امام بعد از او فرزندش امام كاظم عليه السلام است؟

بداء در امامت اسماعيل فرزند امام صادق (ع)
 

اما بداء در اسماعيل. اين مطلب از قديم الايام در جامعه اسلامى و به ويژه شيعى مطرح بوده و برخى همچون زيديه، اسماعليه و... اين ادعا را داشته و بر شيعه به خاطر آن اشكال گرفته‌اند.
مرحوم شيخ صدوق رضوان الله تعالى عليه در كتاب شريف كمال الدين به صورت مفصل از اين قضيه پاسخ داده است و ما بهتر ديدم كه پاسخ اين مطلب را از زبان اين دانشمند بزرگ شيعه مطرح نماييم:
[الشبهة الثانية حول نص الإمام الصادق ع لابنه إسماعيل و البداء فيه‏]
(اعتراض آخر للزيدية) قالت الزيدية:
«ومما تكذب به دعوى الإمامية إنهم زعموا أن جعفر بن محمد عليهما السلام نص لهم على إسماعيل وأشار إليه في حياته ثم إن إسماعيل مات في حياته فَقَالَ: مَا بَدَا لِلَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ كَمَا بَدَا لَهُ فِي إِسْمَاعِيلَ ابْنِي» فإن كان الخبر الاثنا عشر صحيحا فكان لا أقل من أن يعرفه جعفر بن محمد عليهما السلام ويعرف خواص شيعته لئلا يغلط هو وهم هذا الغلط العظيم».
فقلنا لهم: بم قلتم؟ إن جعفر بن محمد عليهما السلام نص على إسماعيل بالإمامة؟ وما ذلك الخبر؟ ومن رواه؟ ومن تلقاه بالقبول؟ فلم يجدوا إلى ذلك سبيلا وإنما هذه حكاية ولدها قوم قالوا بإمامة إسماعيل ليس لها أصل لأن الخبر بذكر الأئمة الاثني عشر عليهم السلام قد رواه الخاص والعام عن النبي صلي الله عليه وآله والأئمة عليهم السلام وقد أخرجت ما روي عنهم في ذلك في هذا الكتاب.
فأما قَوْلُهُ: «مَا بَدَا لِلَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ كَمَا بَدَا لَهُ فِي إِسْمَاعِيلَ ابْنِي‏» فإنه يقول ما ظهر لله أمر كما ظهر له في إسماعيل ابني إذ اخترمه في حياتي ليعلم بذلك أنه ليس بإمام بعدي وعندنا من زعم أن الله عز وجل يبدو له اليوم في شي‏ء لم يعلمه أمس فهو كافر والبراءة منه واجبة كما روي عن الصادق عليه السلام:
حَدَّثَنَا أَبِي رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِيِّ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الرَّازِيُّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ الْحُسَيْنِ‏ اللُّؤْلُؤِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ وَسَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ عليه السلام قَالَ:
«مَنْ زَعَمَ أَنَّ اللَّهَ يَبْدُو لَهُ فِي شَيْ‏ءٍ الْيَوْمَ لَمْ يَعْلَمْهُ أَمْسِ فَابْرَءُوا مِنْهُ‏».
و إنما البداء الذي ينسب إلى الإمامية القول به هو ظهور أمره يقول العرب بدا لي شخص أي ظهر لي لا بداء ندامة تعالى الله عن ذلك علوا كبيرا. وكيف ينص الصادق عليه السلام على إسماعيل بالإمامة مع‏ قَوْلِهِ فِيهِ إِنَّهُ عَاصٍ لَا يُشْبِهُنِي وَلَا يُشْبِهُ أَحَداً مِنْ آبَائِي‏؟
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْمُتَوَكِّلِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى الْعَطَّارُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى بْنِ عِمْرَانَ الْأَشْعَرِيِّ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام عَنْ إِسْمَاعِيلَ فَقَالَ: «عَاصٍ لَا يُشْبِهُنِي وَ لَا يُشْبِهُ أَحَداً مِنْ آبَائِي‏»
حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ وَ الْبَرْقِيِّ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ عُبَيْدِ بْنِ زُرَارَةَ قَالَ ذَكَرْتُ إِسْمَاعِيلَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام فَقَالَ: «وَاللَّهِ لَا يُشْبِهُنِي وَلَا يُشْبِهُ أَحَداً مِنْ آبَائِي‏.
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنِ ابْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ الْمُخْتَارِ عَنِ الْوَلِيدِ بْنِ صَبِيحٍ قَالَ جَاءَنِي رَجُلٌ فَقَالَ لِي تَعَالَ حَتَّى أُرِيَكَ ابْنَ الرَّجُلِ قَالَ فَذَهَبْتُ مَعَهُ قَالَ فَجَاءَ بِي إِلَى قَوْمٍ يَشْرَبُونَ فِيهِمْ إِسْمَاعِيلُ بْنُ جَعْفَرٍ قَالَ فَخَرَجْتُ مَغْمُوماً فَجِئْتُ إِلَى الْحَجَرِ فَإِذَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ جَعْفَرٍ مُتَعَلِّقٌ بِالْبَيْتِ يَبْكِي قَدْ بَلَّ أَسْتَارَ الْكَعْبَةِ بِدُمُوعِهِ قَالَ فَخَرَجْتُ أَشْتَدُّ فَإِذَا إِسْمَاعِيلُ جَالِسٌ مَعَ الْقَوْمِ فَرَجَعْتُ فَإِذَا هُوَ آخِذٌ بِأَسْتَارِ الْكَعْبَةِ قَدْ بَلَّهَا بِدُمُوعِهِ قَالَ فَذَكَرْتُ ذَلِكَ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه لاسلام فَقَالَ: «لَقَدِ ابْتُلِيَ ابْنِي بِشَيْطَانٍ يَتَمَثَّلُ فِي صُورَتِهِ‏» وَ قَدْ رُوِيَ أَنَّ الشَّيْطَانَ لَا يَتَمَثَّلُ فِي صُورَةِ نَبِيٍّ وَ لَا فِي صُورَةِ وَصِيِّ نَبِيٍ‏
فكيف يجوز أن ينص عليه بالإمامة مع صحة هذا القول منه فيه.
اعتراض ديگر از زيديه و جواب آن‏:
زيديه گفته‏اند: «دليل بر دروغ بودن ادعاي اماميه اين است كه عقيده دارند جعفر بن محمد عليهم السلام بر امامت فرزند اسماعيل تصريح كرد و او را در زمان حياتش به عنوان امام بعد از خودش تعيين نمود و چون اسماعيل در زمان حيات پدر از دنيا رفت، فرمود: «خدا در هيچ چيز اظهار بدا نكرد چنانچه در اسماعيل فرزندم كرد» اگر خبر تعيين دوازده امام درست بود لا اقل جعفر بن محمد عليهما السلام آن را مي‌دانست و خواص شيعه‏اش از آن خبر داشتند و مرتكب اين خطا نميشدند.
ما در جواب آنها گفتيم: از كجا ميگوئيد كه جعفر بن محمد نص بر امامت اسماعيل صادر كرده؟ آن كدام خبر است؟ چه كسى آن را روايت كرده؟ چه كسى آن را پذيرفته است؟ زيديه پس از آن جوابى نداشتند.
اين روايت را كسانى ساختند كه به امامت اسماعيل اعتقاد پيدا كردند،‌ اين روايت اصل و ريشه‌اى ندارد؛ زيرا روايت امامت دوازه امام را شيعه و سنى از پيامبر نقل كرده‌اند كه ما آن را در اين كتاب آورده‌ايم.
اما گفته آن حضرت در باره اسماعيل كه «ما بد اللَّه فى شى‏ء كما بدا فى اسماعيل؛ خدا آشكار نساخت چيزى را آنطور در باره پسرم اسماعيل آشكار كرد» به اين معنا است كه خداوند او را در زمان حيات من از دنيا برد تا بر همگان آشكار شود كه او امام بعد از من نيست.
از ديدگاه ما كسى كه گمان كند خداى عز و جل امروز چيزى بر او آشكار مى‌شود كه ديروز نميدانسته كافر است و بيزارى از او واجب است؛ چنانچه از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود:
«هر كس گمان برد امروز چيزى بر خدا آشكار مى‏شود كه ديروز نميدانسته از او بيزار باشيد».
بدائى كه شيعه بر آن اعتقاد دارد، به معناى «ظهور امر خداوند است». عرب مى‌گويد: «بدا لى شخص» يعنى شخصى در برابر من ظاهر شد. «بداء» به معناى پشيمانى نيست؛ زيرا خداوند از چنين مطلبى برتر و منزه است.
چگونه امام صادق عليه السلام بر امامت اسماعيل تصريح مى‌كرد؛ در حالى كه در باره او گفته است كه او عاصى است و به من و هيچ يك از اجدادم شباهى ندارد؟
حسن بن راشد گويد: از امام ششم (ع) راجع باسماعيل پرسيدم فرمود: «او نافرمان است نافرمان نه بمن شباهتى دارد و نه به هيچ يك از پدارنم».
عبيدة بن زراره گويد« نام اسماعيل را پيش امام ششم بردم فرمود:
«به خدا شبيه من و هيچ كدام از پدرانم نيست»
وليد بن صبيح گويد: مردى نزد من آمد و گفت بيا تا پسر آن مرد را بتو نشان دهم با او رفتم مرا نزد جمعى برد كه شراب مى‌نوشيدند و اسماعيل بن جعفر هم ميان آنها بود، راوى گويد: از ديدن اين صحنه اندوهناك شدم و از آنجا بيرون آمدم و نزد حجر الاسود رفتم، ديدم اسماعيل بن جعفر به خانه كعبه چسبيده و اشك ميريزد و پرده خانه را از اشك خود تر كرده. راوى در ادامه مى‌گويد: بيرون دويدم باز ديدم اسماعيل با آن جمع شرابخوار نشسته باز برگشتم ديدم بپرده كعبه چسبيده و آن را با اشك خود خيس كرده اين حادثه را به امام ششم عرض كردم فرمود:
«پسرم گرفتار شيطانى شده كه به صورت او مى‏شود»
با آنكه روايت شده شيطان به صورت پيغمبر و وصى پيغمبر نمى‌شود. چگونه ممكن است كه امام عليه السلام تصريح به امامت او كرده باشد؛ در حالى كه اين گفتار از وى در باره او با سند صحيح نقل شده است.
شيخ مفيد رضوان الله تعالى عليه، اعتقاد دارد كه «بداء» در اسماعيل اصلا هيچ ارتباطى به امامت او نداشته است؛ بلكه «بداء» در عمر او بوده و اين كه دو بار اجل معلق او نزديك شده بود كه با دعاى امام صادق عليه السلام دفع شده است:
وقول أبي عبد الله - عليه السلام -: (ما بدا لله في شئ كما بدا له في إسماعيل)، فإنما أراد به ما ظهر من الله تعالى فيه من دفاع القتل عنه وقد كان مخوفا عليه من ذلك مظنونا به، فلطف له في دفعه عنه. وقد جاء الخبر بذلك عن الصادق - عليه السلام - فروي عنه أنه قال: (كان القتل قد كتب على إسماعيل مرتين فسألت الله في دفعه عنه فدفعه) وقد يكون الشئ مكتوبا بشرط فيتغير الحال فيه. قال الله تعالى: «ثُمَّ قَضى‏ أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّى عِنْدَهُ»....
اما اين گفته امام صادق عليه السلام كه فرمود: «ظاهر نگشت براى خداوند، آن طور كه براى فرزندم اسماعيل ظاهر شد». منظور امام عليه السلام از اين جمله، دفع كشته شدن اسماعيل است كه بيم قتل او زياد مى رفت و حدس و گمان بر كشته شدن او بسيار بود، خداوند براى دفع كشته شدن اسماعيل بر امام صادق عليه السلام لطف كرد. روايت از امام صادق عليه السلام در اين باره نقل شده است كه آن حضرت فرمود: «دو بار قتل بر اسماعيل واجب گرديد، اما دفع آن را از خداوند مسئلت كردم و خداوند آن را دفع كرد». گاهى خداوند چيزى را به صورت مشروط واجب مى‌كند؛ اما حال او تغيير مى‌كند؛ چنانچه خداوند فرموده است: « آن گاه مدّتى را [براى شما عمر] مقرّر داشت. و اجَل حتمى نزد اوست‏»....
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاى413 هـ)، تصحيح اعتقادات الإمامية، ص66، تحقيق: حسين درگاهي، ناشر: دار المفيد للطباعة والنشر والتوزيع - بيروت، الطبعة: الثانية، 1414هـ ـ 1993م.
و در كتاب الفصول المختاره به صورت مفصل وارد اين بحث شده و مى‌گويد:
وأما ما ادعوه من تسليم الجماعة لهم حصول النص عليه فإنهم ادعوا في ذلك باطلا وتوهموا فاسدا من قبل أنه ليس أحد من أصحابنا يعترف بأن أبا عبد الله عليه السلام نص على ابنه إسماعيل ولا روى راو ذلك في شاذ من الأخبار ولا في معروف منها وإنما كان الناس في حياة إسماعيل يظنون أن أبا عبد الله عليه السلام ينص عليه لأنه أكبر أولاده وبما كانوا يرونه من تعظيمه فلما مات إسماعيل رحمه الله زالت ظنونهم وعلموا أن الإمامة في غيره فتعلق هؤلاء المبطلون بذلك الظن وجعلوه أصلا وادعوا أنه قد وقع النص وليس معهم في ذلك أثر ولا خبر يعرفه أحد من نقلة الشيعة وإذا كان معتمدهم على الدعوى المجردة من برهان فقد سقط بما ذكرناه.
فأما الرواية عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام مِنْ قَوْلِهِ: «مَا بَدَا لِلَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ كَمَا بَدَا لَهُ فِي إِسْمَاعِيلَ‏» فإنها على غير ما توهموه أيضا من البداء في الإمامة وإنما معناها ما روى‏ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام أَنَّهُ قَالَ: «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى كَتَبَ الْقَتْلَ عَلَى ابْنِي إِسْمَاعِيلَ مَرَّتَيْنِ فَسَأَلْتُهُ فِيهِ فَعَفَا عَنْ ذَلِكَ‏»
فما بدا له في شي‏ء كما بدا له في إسماعيل يعنى به ما ذكره من القتل الذي كان مكتوبا فصرفه عنه بمسألة أبي عبد الله عليه السلام.
وأما الإمامة فإنه لا يوصف الله فيه بالبداء وعلى ذلك إجماع فقهاء الإمامية ومعهم فيه أثر عَنْهُمْ عليهم السلام أَنَّهُمْ قَالُوا:
مَهْمَا بَدَا لِلَّهِ فِي شَيْ‏ءٍ فَلَا يَبْدُو لَهُ فِي نَقْلِ نَبِيٍّ عَنْ نُبُوَّتِهِ وَلَا إِمَامٍ عَنْ إِمَامَتِهِ وَلَا مُؤْمِنٍ قَدْ أَخَذَ عَهْدَهُ بِالْإِيمَانِ عَنْ إِيمَانِه‏.
وإذا كان الأمر على ما ذكرناه فقد بطل أيضا هذا الفصل الذي اعتمدوه وجعلوه دلالة على نص أبي عبد الله عليه السلام على إسماعيل‏.
اما آنچه اين طايفه «اسماعيليه» ادعا كرده‌اند كه تمام شيعه انتصاب اسماعيل را به امامت و وجود نص در اين باره را قبول دارند، به راستى كه اين ادعاى باطل و توهّم فاسدي كرده‌اند؛ زيرا هيچ يك از اصحاب ما قائل نشده‏اند كه نصى از امام صادق عليه السّلام در باره امامت فرزندش اسماعيل وارد شده باشد، چنين روايتى را نقل نكرده‌اند، نه در روايات شاذ و نه در روايات مشهوره.
آن‌ها خيال مى‌كردند كه مردم در زمان حيات اسماعيل گمان داشتند كه امام صادق عليه السّلام نص بر امامت او خواهد كرد؛ زيرا بزرگترين فرزند آن حضرت عليه السّلام بود. و مى‏ديدند كه امام صادق عليه السلام او را تعظيم و تكريم مى‏كند؛ اما وقتى اسماعيل از دنيا رفت، اين گمان مردم از بين رفت و فهميدند كه امامت بعد از امام صادق عليه السّلام در غير اسماعيل خواهد بود.
اما طايفه اسماعيليه بر اساس همين وهم و گمانى كه داشتند خواستند كه مشروعيت مذهب خود را ثابت كنند و ادعا كردند كه اين نص واقع شده و منشأ اين ادعا همان گمانى بود كه مى‏گفتند چون اسماعيل رحمه اللَّه فرزند بزرگ حضرت صادق عليه السّلام بود پس قطعا آن حضرت او را به جانشينى خود برگزيده است؛ در حالى كه در اين باره نه روايتى نقل شده و نه كسى از راويان طايفه شيعه از آن اطلاع داشته است. و چون بناى مذهب اسماعليه بر ادعاى بدون برهان است؛ پس بطلان آن طبق آن چه گفتيم آشكار مى‌شود.
اما روايتى كه از امام صادق عليه السّلام نقل شده كه آن حضرت فرمود: «در باره هيچ چيز به اندازه فرزندم اسماعيل براى خداوند «بداء» حاصل نشد» به راستى كه طايفه اسماعيليه در فهميدن اين حديث نيز اشتباه كرده‏اند و اين «بداء» را در امامت اسماعيل قرار داده‏اند؛ در حالى كه اين گفته امام صادق عليه السلام با روايت ديگرى كه از آن حضرت نقل شده است، معنا مى‌شود كه آن حضرت فرمود:
« دو بار قتل بر اسماعيل واجب گرديد، اما دفع آن را از خداوند مسئلت كردم و خداوند آن را دفع كرد»
پس منظور امام عليه السلام از «در باره هيچ چيز به اندازه فرزندم اسماعيل براى خداوند «بداء» حاصل نشد» وجوب كشته شدن او است كه با درخواست آن حضرت دفع شده است
اما امامت، دانشمندان شيعه بر اين مطلب اجماع دارند كه خداوند به «بداء» در باره امامت توصيف نمى‌شود (در باره امامت هيچگاه براى خداوند «بداء» حاصل نمى‌شود)، شيعيان براى اثبات اين مطلب رواياتى از خود آن بزرگواران دارند كه فرموده‌اند:
«در هرچيزى ممكن است براى خداوند «بداء» حاصل شود؛ اما در نقل نبوت از پيامبر و امامت از امام و ايمان از مؤمنى كه براى ايمان از او پيمان گرفته، هيچگاه «بداء» حاصل نمى‌شود».
وقتى اين چنين باشد كه ما گفتيم، اين ادعاى اسماعليه نيز كه بر آن اعتماد كرده و آن را دليل بر ورود نص از جانب امام صادق عليه السلام گرفته‌اند، باطل مى شود.
الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاى413 هـ)، الفصول المختارة، ص 309، تحقيق السيد علي مير شريفي، ناشر: دار المفيد ـ بيروت، الطبعة: الثانية، 1414 هـ ـ 1993م.

بداء، در امامت سيد محمد، فرزند امام هادي (ع):
 

آخرين بحثى كه در اين مقاله بررسى مى‌شود،‌ ادعاى جناب مدرسى در باره «بداء» در امامت سيد محمد است. علاوه بر آن چه كه در بحث «بداء» محال گفتيم، و ثابت كرديم كه «بداء» در اين زمينه محال است، دلائل ديگرى نيز به صورت اختصاصى مى‌توان در باره «بداء» در امامت سيد محمد اقامه كرد كه به صورت خلاصه به آن‌ها خواهيم پرداخت.
روشن است كه «بداء» به معناى واقعى آن هرگز نمى‌تواند در امامت سيد محمد حاصل شده باشد؛ چرا كه رواياتى فراوانى در منابع شيعه وجود دارد كه ثابت مى‌كند، امام هادى عليه السلام در زمان حيات سيد محمد، بارها و بارها فرموده بود كه او امام بعد از من نيست و امام عسكرى عليه السلام را به عنوان جانشين خود معرفى كرده بود.
با اين وجود چگونه مى‌توان ادعا كرد كه در امامت سيد محمد «بداء» حاصل شده با اين كه اصلا امامت او را امام هادى عليه السلام اصلا اعلام نكرده و خلاف آن را به اطلاع مردم رسانده است؟
ما به چند روايت صحيح السند در اين باره بسنده مى‌كنيم. شيخ كلينى در «باب الإشارة والنص على أبى محمد عليه السلام» نقل مى‌كند:
عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الْكُوفِيِّ عَنْ بَشَّارِ بْنِ أَحْمَدَ الْبَصْرِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عُمَرَ النَّوْفَلِيِّ قَالَ كُنْتُ مَعَ أَبِي الْحَسَنِ عليه السلام فِي صَحْنِ دَارِهِ فَمَرَّ بِنَا مُحَمَّدٌ ابْنُهُ فَقُلْتُ لَهُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ هَذَا صَاحِبُنَا بَعْدَكَ؟ فَقَالَ لَا صَاحِبُكُمْ بَعْدِيَ الْحَسَن‏.
على بن عمر نوفلى گويد: در صحن منزل امام هادى عليه السلام خدمتش بودم كه پسرش محمد از نزد ما گذشت. به آن حضرت عرض كردم: قربانت گردم، بعد از شما اين صاحب ماست؟ فرمود: نه صاحب شما بعد از من حسن است.
الكليني الرازي، أبو جعفر محمد بن يعقوب بن إسحاق (متوفاى328 هـ)، الأصول من الكافي، ج1، ص326، ناشر: اسلاميه‏، تهران‏، الطبعة الثانية،1362 هـ.ش.
و شيخ طوسى در كتاب الغيبة مى‌نويسد:
عنه (سعد بن عبد الله) عن أحمد بن عيسى العلوي من ولد علي بن جعفر قال: دخلت على أبي الحسن عليه السلام بصريا فسلمنا عليه، فإذا نحن بأبي جعفر وأبي محمد قد دخلا، فقمنا إلى أبي جعفر لنسلم عليه، فقال أبو الحسن عليه السلام: ليس هذا صاحبكم، عليكم بصاحبكم، وأشار إلى أبي محمد عليه السلام.
احمد بن عيسى علوى كه از فرزندان على بن جعفر است گفت خدمت حضرت امام هادى در صريا رسيدم سلام كردم در همين موقع ابو جعفر و ابو محمّد وارد شدند، از جاى حركت كرديم كه سلام به ابو جعفر نمائيم، امام هادى عليه السلام‏ فرمود: اين امام شما نيست، به امام خود احترام بگذاريد، اشاره كرد به ابو محمّد عليه السلام.
الطوسي، الشيخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علي بن الحسن (متوفاى460هـ)، كتاب الغيبة، ص 199، ح165، تحقيق الشيخ عباد الله الطهراني/ الشيخ على احمد ناصح، ناشر: مؤسسة المعارف الاسلامية، الطبعة: الأولى، 1411هـ.
حتى روايتى در منابع شيعه نقل شده است كه امام رضا عليه السلام به امامت امام عسكرى بعد از امام هادى عليه السلام تصريح كرده است. آن حضرت خطاب به دعبل خزاعى فرمود:
يا دعبل الإمام بعدي محمد ابني وبعد محمد ابنه علي وبعد علي ابنه الحسن وبعد الحسن ابنه الحجة.
اى دعبل ! امام بعد از من فرزندم محمد و پس از او فرزندش على و بعد از على، فرزندش حسن و پس از او فرزند «حجت» امام بر شما است.
الصدوق، ابوجعفر محمد بن علي بن الحسين (متوفاى381هـ)، كمال الدين و تمام النعمة، ص372، تحقيق: علي اكبر الغفاري، ناشر: مؤسسة النشر الاسلامي ( التابعة ) لجماعة المدرسين ـ قم، 1405هـ. (مكتبه اهل بيت)
اگر منظور جناب مدرسى يك «بداء» خيالى است كه برخى از افراد جامعه كه از امام خود دور بوده و به نصب الهى امام اعتقادى نداشته‌اند، فكر كرده‌اند كه در اين باره «بداء» حاصل شده، بلى اين مطلب وجود داشته است؛ اما «بداء» به معناى واقعى آن در امامت قابل پذيرش نيست.

پي‌نوشت‌ها:
 

[1]. در اين باب به خصوص رجوع كنيد به مدخل بداء در دانشنامه ايران (انسيكلوپديا ايرانيكا) به زبان انگليسي 3 : 354 ـ 355 به قلم مادلونگ، و مقاله‌اي كه محمود ايّوب در مجله انجمن آمريكايي شرق شناسي (به همان زبان) دارد.
[2]. فرق الشيعه: 111 / المقالات والفرق: 109/ المجدي: 131.
[3]. هدايه خصيبي : 385 / غيبت شيخ : 55 ـ 5 6 و 120 ـ 121.
[4]. در كافي در باب نصّ بر امامت حضرت عسكري (ع) (و از آن جا در اعلام ولي و جز آن) روايات متعددي است كه حضرت عسكري از جناب سيد محمد ب سال بزرگتر بوده‌اند. معمولا اين اظهار در دنباله رواياتي است كه از زبان حضرت هادي (ع) نقل مي‌كند كه جانشين ايشان «اكبر اولاد» خواهد بود. نگارنده ترديدي ندارم كه تمام اين اظهارات مربوط به راويان متأخري است كه تصور كرده‌اند اگر چنين توضيحي ندهند آن گفته به معني نصّ بر امامت جناب سيد محمد خواهد در حالي كه از كجا كه امام، آن را در زمان حيات وي گفته بوده‌اند؟ اما پس از وفات او كه حضرت عسكري (ع) يقينا ارشد اولاد بازمانده بوده است. في الواقع اگر حضرت عسكري (ع) ارشد اولاد بوده‌اند چگونه قابل تصور است كه همه جامعه شيعه انتظار داشته باشند كه جناب سيد محمد، جانشين پدر باشد؟ درست است كه آن امام زاده جليل القدر، جامع كمالات و صفات حسنه و بسيار مهذب و آراسته بوده است اما يقينا حضرت عسكري (ع) در اين جهات مقدم بوده و واجد حد اعالي همان مكارم و فضايل بوده‌اند. پس اگر ارشديت سني بنوبد هرگز امكان نداشت فرزند كوچك‌تر امام در نظر عامه شيعيان جانشين پدر باشد. محدثان توجه نكرده‌آند كه اجگر حصرت عسكري (ع) فرزند بزرگتر بوده‌اند نقل اين كه حضرت هادي فرموده باشند «يا بني احدث لله شكرا فقد احديث فيك امرا» جسارت به مقام مقدس حضرت عسكري (سلام الله عليه» است.
[5]. كافي 1 : 327/ ارشاد مفيد : 336 ـ 337/ غيبت شيخ : 55، 120، 121و 122.
[6]. http://mortazamotahari.com/Motahari/Articles/Articles.aspx?LanguageID=1&id=2897&SubjectID=5654


منابع:
مؤسسه تحقيقاتى حضرت ولى عصر (عج)
سایت شهید مطهری

ارسال توسط کاربر محترم سایت : j133719