پروژه هشتاد؛ چه فکر مي کردند؟ چه شد؟!
پروژه هشتاد؛ چه فکر مي کردند؟ چه شد؟!
وقايع سالهاي 1360 و 1361خ
عبارت بالا، در فوريه 1974، در مجله فلوشيب(fellowship magazine) وابسته به«جمعيت هواداران آشتي» چاپ شد و در کتاب «سيطره جهاني» نوشته ريچارد بارنت و رونالد مولر؛(1) نيز آمده است.
چند نکته را هم، نگارنده اين سطور به عبارت بالا اضافه مي کند:
1. اين عبارت، ترسيم وضع دنيا در سال1974م(35سال قبل، و 5سال پيش از انقلاب اسلامي ايران) است. در سي سال اخير، همگان به وضوح دريافته اند که چند ميليون از يهوديان صهيونيست، اکثريت قاطع ثروت و قدرت آمريکا و غرب را در قبضه خود گرفته اند.
2. تاريخ1974م، زماني است که دو سال قبل از آن کميسيوني سه جانبه از طرف شوراي روابط خارجي آمريکا اعلام موجوديت کرد و يک سال بعد(1973م) جنگ رمضان بين اسرائيل و مصر و سوريه درگرفت.
3. شوراي روابط خارجي، مجموعه اي از سرمايه داران و کارشناسان آمريکايي است که از سال 1918م با کمتر از300عضو تشکيل شد و بعد از جنگ جهاني اول تا امروز، گرداننده واقعي آمريکاست. امروزه تعداد اعضاي اين شورا به بيش از2000نفر رسيده و بعد از جنگ جهاني دوم نيز رياست آن به عهده خانواده راکفلر بوده است.
4. راکفلر و شوراي روابط خارجي آمريکا، تصميم گرفتند همان برنامه، ترکيب و قدرت شورا را در سراسر جهان عملي کنند؛ لذا در سال 1972م برژينسکي، طرحي پيشنهاد نمود که بر اساس آن، ثروتمندان آمريکا، اروپا و ژاپن(به عنوان سه قطب صنعتي و سرمايه داري جهان) کميسيوني تشکيل دهند و نظم اقتصادي، سياسي و فرهنگي واحدي را در سراسر جهان ايجاد نمايند.
5. به دنبال جنگ رمضان(1973م) صدور نفت خاورميانه قطع شد؛ اين امر موجب گرديد تا کيسينجر، وزير خارجه آمريکا، ائتلافي بين اعراف و اسرائيل ايجاد نمايد؛ از طرف ديگر، اروپا و ژاپن، تسليم فشار بحران نفت شده برنامه کميسيون سه جانبه را بپذيرند.(2)
6. ريچارد بارنت، يکي از دو نويسنده کتاب سيطره جهاني، عضو شوراي روابط خارجي آمريکاست؛(3) وي « از آموزش ديدگان بلند پايه و فارغ التحصيلان موسسه تاويستاک و از مديران موسسه مطالعات سياست[است] که در سال 1963م بوسيله عوامل روچيلد در آمريکا ـ مثل واربورگ و اشترن و ساموئل رابين ـ تامين هزينه ميشد»(4)
7. شوراي روابط خارجي، پروژه اي بنام «پروژه هشتاد»(5) تدوين کرد که در آن به تمام شدن انرژي نفت اشاره کرده و توضيح داده بود که لازم است انرژي ديگري جايگزين آن شود و شرايط جديدي در جهان ايجاد گردد؛ اما درست در سال 1979م/1357خ با پيروزي انقلاب اسلامي بسياري از اين برنامه ها برهم خورد. در همين سال کشور کمونيست شوروي با موافقت غرب به افغانستان حمله کرد تا به زعم خود اولين کشور فارسي زبان مسلمان را از خطر تاثيرپذيري از انقلاب اسلامي حفظ کند. انورسادات نيز با انعقاد قرارداد کمپ ديويد، مصر را ـ که در خط مقدم مبارزه با اسرائيل بود ـ در خط مقدم توافق با اسرائيل قرار داد. در همان زمان امام موسي صدر ـ که شيعيان لبنان را براي ادامه انقلاب اسلامي آماده کرده بود ـ ناپديد شد، ولي داستان ادامه يافت.
8. در سال 1980م/1359خ همه چيز آماده بود تا صدام خيال کند، سه روزه به تهران مي رسد؛ ولي کم کم معلوم شد که مردم مسلمان ايران به رهبري آن يگانه مرد روحاني نه تنها از خود دفاع مي کنند، بلکه مي توانند با از سر راه برداشتن بني صدر، حمله متقابل را سازمان دهند. در 3خرداد24/1361 مه 1982خرمشهر آزاد شد؛ با اين امر، نقطه اصلي و مرکز ثقل جنگ به نفع ايران تغيير جهت داد و سردمداران و برنامه ريزان نظم نوين جهاني دريافتند که انقلاب ايران واقعاً مزاحم برنامه ريزي هاي آنهاست. از اين تاريخ وقايعي رخ داد کمتر به آن توجه شده است.
1. آنتوني سمسون کتابي با نام رباخواران دارد؛ وي در فصل هفدهم آن با عنوان «ايران و شيطان بزرگ» به بررسي رابطه ايران و آمريکا در جريان انقلاب اسلامي پرداخته، مي گويد:
2. مجله فورچون در ژانويه 1980نوشت آمريکا و دنيا در ايران با نيروهايي روبرو هستند که تمام مظاهر غرب را انکار مي کنند. در چنين شرايطي اگر اختلالي در بازارهاي مالي پديد آيد، به هيچ وجه بزرگترين مصائب نخواهد بود.(6)
3. ايشان در ادامه توضيح مي دهد که چگونه دست و پاي آمريکا در پوست گردو گير کرده و کسي مثل راکفلر با همه قدرت و سيطره جهاني خود مجبور شده براي کمک به شاه ايران انواع حيله و فريب ها را به کار ببرد و تازه در انتها از توطئه و دسيسه خود تبري جويد:
راکفلر در آوريل1981به روزنامه نگاران گفت:«اميدوارم شما من را عنکبوتي تصور نکنيد که تارهاي توطئه هاي بين المللي مي تند» اما چيس(مانهاتان بانک متعلق به راکفلر) بي ترديد طوري رفتار کرده بود که خودش را به صورت ابزار اصلي سرمايه داران بين المللي نشان داده بود. راکفلر، يک لحظه به صورت بانکدار شاه و لحظه اي ديگر در هيئت يک رجل سياسي جهانمدار ظاهر شده بود...(7)
بعد از پيروزي رزمندگان و آزادي خرمشهر اين حقيقت به اثبات رسيد که انقلاب اسلامي با رهبري امام خميني،شکست ناپذير است و جريان تازه اي که در تاريخ جهان شروع شده به شکلي محکم و تثبيت شده در حال پيشروي است. به دنبال آن، اسرائيل به لبنان ـ که آماده پذيرش انقلاب اسلامي بود ـ حمله و جنوب لبنان و بيروت را اشغال کرد. شرح داستان را با مقدماتش از زبان يک نويسنده آمريکايي بخوانيم:
در اثناي سال 1981م/1360خ، اسرائيل بدون مقدمه، اقدام به چند مورد عمليات نظامي کرد که حيرت دولت آمريکا را نيز برانگيخت. روز7 ژوئن 1981اسرائيل با هشت فروند جنگنده ـ بمب افکن اف16در حالي که بوسيله شش فروند جت اف15اسکورت مي شدند، تاسيسات راکتور اتمي عراق را ويران ساخت(8)و با اين اقدام ـ که نوعي عمليات جنگي محسوب ميشد ـ آشکارا قوانين بين المللي را نقض کرد...ولي پرزيدنت ريگان(رئيس جمهور وقت آمريکا) بدون توجه به اهميت مساله، در اظهار نظر پيرامون اين واقعه، طي دو سه جمله اظهار داشت: شايد اسرائيل واقعاً احساس کرده که اين حمله يک اقدام دفاعي بوده است... .
بار ديگر در روزهاي 17و18 ژوئيه1918اسرائيل با استفاده از هواپيماهايي که ما در اختيارش گذارده بوديم به يک منطقه مسکوني بيروت حمله کرد و به بهانه از بين بردن دفتر مرکزي سازمان آزاديبخش فلسطين چند آپارتمان را هدف بمباران قرار داد. اين اقدام که حدود100کشته و 600 مجروح آن هم عمدتاً از افراد غيرنظامي بجا گذاشت، نه هرگز قابل توجيه به عنوان دفاع از خود بود و نه ميشد علت منطقي برايش تراشيد...
پس از آن،اسرائيل در تاريخ14دسامبر1981بلندي هاي جولان را ـ که در جنگ1967با سوريه اشغال کرده بود ـ رسماً به خاک خود ضميمه ساخت...(9)
جورج بال، وقايع ديگري را هم ـ با ديدگاه خاص و آمريکايي خود ـ توضيح مي دهد؛ تا آنجا که به روزهاي بعد از فتح خرمشهر مي رسد. او مي نويسد:
...روز4ژوئن1982(14خرداد1361) يک گروه تروريستي کوچک طي عمليات بمب گذاري در لندن با مجروح کردن يکي از اعضاي سفارت اسرائيل بهترين و مناسب ترين بهانه را براي آغاز جنگ به دست اسرائيل دادند. با اينکه تحقيقات دولت انگليس در مورد حادثه روشن کرد که مسئول اين بمب گذاري گروه تحت رهبري ابونضال بوده نه سازمان آزاديبخش فلسطين ـ معهذا اين مساله اصلا مورد اعتناي بگين قرار نگرفت... ارتش اسرائيل نيز بلافاصله از فرصت استفاده کرد و روز6ژوئن 1982 ـ 16خرداد1361 ـ با عبور از مرز وارد خاک لبنان شد و رو به سمت شمال به حرکت درآمد.(10)
مترجم کتاب خطا و خيانت در لبنان در اين باره، توضيح بسيارزيبايي مي دهد که خواندني است:
جرج بال در تفسيري که پيرامون تطبيق مساله تهاجم به لبنان با حوادث قبل از آن ارائه داده سه نکته بسيار پر اهميت را(عمداً) ناديده گرفته است: يکي رويداد شگفت انگيز بازستاندن خرمشهر در جريان جنگ تحميلي ـ يعني درست 12روز قبل از حمله اسرائيل به لبنان، دوم ماهيت ابونضال، عامل بمب گذاري سفارت اسرائيل در لندن که از عوامل رژيم عراق بوده و همواره شهرت به اجراي عملياتي داشته که ظاهراً ضد اسرائيلي ولي در باطن به نفع اسرائيل تمام شده است و سومي نيز بهره برداري صدام حسين از حمله اسرائيل به لبنان که او بلافاصله پس از اين حمله اعلام کرد: از خاک ايران عقب نشيني مي کند تا با خطر صهيونيسم به مقابله برخيزد...به اين ترتيب اسرائيل علاوه بر تمام هدفهايي که جرج بال در کتابش آورده، در حمله به لبنان هدف مهم ديگري را نيز با همکاري آمريکا و صدام تعقيب مي کرده است: جلوگيري از ادامه پيروزيهاي جمهوري اسلامي ايران...ولي جالب اينجاست که درست در بحبوحه تشتت افکار به وجود آمده در ايران و دودلي در تصميم گيري به ادامه مبارزه با صدام...امام خميني به صورت مطرح کردن شعار راه قدس از کربلا مي گذرد، ناگهان همه آنچه توسط آمريکا و اسرائيل و صدام بافته شده بود، پنبه کرد...(11)
اما اصل مطلب ـ که نويسنده به آن اشاره مي کند و نه مترجم به آن رجوع مي دهد ـ اين است که هدف اسرائيل از حمله به لبنان اشغال جنوب آن کشور و کشتار وحشيانه صبرا و شتيل و تسليم فلسطينيان، سرانجام آنان از لبنان به تونس رفتند. در حالي که اسرائيل تا هجده سال گرفتار لبنان مانده؛ سرانجام نيز با وضعي فضاحت بار از چنگ حزب الله گريخت و تازه بعد از آن گرفتار جنگ سي و سه روزه شد.(12)
اکنون بازمي گرديم به وقايع ديگر سال1982م؛ وقايعي که نشان مي دهد اوضاع چقدر براي صهيونيست ها حساس و مهم بوده و فتح خرمشهر چه بلايي برسرآنها آورده است.
ـ صهيونيست و آمريکا شاهد آن بودند که حتي مردم آمريکا نيز با نوعي باور ديني به وقايع ايران مي نگرند و رشد و گسترش آن را از قدرت خدا و مشيت او مي دانند. آنان مي دانستند با تبليغات معمولي و تکراري و تظاهر به علم و استدلال و واقعيت نمايي و سياست بازي، نمي توانند با اين اعتقاد مقابله کنند؛ لذا با شيوه اي ديني روي آوردند؛ يعني طرح مسئله با حالتي الهي و ماورائي، در قالب پيشگويي هاي نوستراداموس.
در عرض يک سال(1982م) دو کتاب به زبان انگليسي در آمريکا و انگليس منتشر شد و براساس آن پيشگويي ها، فيلمي بسيار حساب شده ساختند و آن را در آمريکا و اروپا و سپس سراسر جهان منتشر کردند؛ با اين مضمون که مطابق پيشگويي هاي نوستراداموس، همه وقايع اخير از قبل پيش بيني شده است؛ منتهي در آخرين وقايع باز هم غرب مسيحي در مقابل آنتي کرايست(ضدمسيح)پيروز خواهد شد. آنان گمان مي کردند که با پخش اين فيلم ـ که در آن اسلام و مسلمانان وآخرالزمان و مهدي موعود (عج)محکوم شده بودند ـ توانسته اند نقشه خود را عملي کنند؛ از اينرو، سلسله اي از فيلم هاي آخرالزماني توليد و روانه بازار کردند؛ فيلم هايي که گويي انتها نداشت و اغلب آنها در سراسر جهان، بسيار مشهود شدند.
ـ در همان ايام ماتيو ليپمن، استاد فلسفه يهودي آمريکايي، اين موضوع را مطرح کرد که مردم و خصوصا جوانان بايد مجهز به فلسفه باشند، تا هر موضوع شايعي را ـ از جمله دين و اعتقادات مذهبي، خصوصا از نوع شرقي و اسلامي آن ـ به راحتي باور نکنند. آموزش فلسفه بايد از دوران کودکي ـ و از درون مهدها و کودکستانها ـ شروع شود تا در اعماق جانشان بنشيند. اين جريان حتي به داخل ايران هم کشيده شد.
ـ تا آن روز، جريان معمول روانشناسي، براساس تجزيه و تحليل روان آدمي با نگاهي تجربي ـ و به اصطلاح تجربه علمي ـ بود. اين روانشناسي، دين و باورهاي مذهبي را به کلي کنار زده بود، اما کم کم به اين نکته رسيد که بشر به دين و اعتقادات ماوراءالطبيعه نيازي عميق دارد؛ لذا شروع کردند به طرح مطالبي در اين زمينه، منتهي به جاي خدا، متوسل شدند به روح جهاني، خواست مشترک انسانها، عرفان، عشق و هرچيز ديگري که انسان را به ياد خدا و پيامبر و کتاب آسماني نيندازد! ولي بتواند نياز عاطفي و اعتقادي او را ارضا کند.
عرفان سرخپوستي، مجموعه کتابهايي بود با نام نويسنده مجعول و مجهول دون خوان؛ در اين کتابها، نويسنده با شيوه اي داستاني و جالب توضيح مي داد که سرخپوستان آمريکا نوعي دريافتهاي عرفاني و شهودي داشته اند که حقايق معنوي عالم را بي واسطه مي فهميدند.
عرفان هندي، عرفان يهودي! ـ که با طرح انديشه مادي و جنسي کابالا آن را عرفان مي ناميدند ـ عرفاني داستاني، شبيه بافته هاي پائولوکوئيلو و....ملقمه اي از اصطلاحات يا برداشتها و يا ساخته هاي شبه عرفاني ـ به شرط آنکه با نمايش بين المللي و پز جهاني، هيچ اسمي از يک دين مشخص در آن نباشد ـ از اين نوع اقدامات هستند. در کشور ما هم بعضي فيلم هاي عاشقانه و موارد حتي مبتذل را فيلم هاي عرفاني ناميدند.(13)
...در دهه هاي آخر قرن بيستم،(14) وقتي عده اي از روانشناسان آزاد انديش، سرخوردگي انسان متجدد را از تکنولوژي سرد و بي روح ديدند و زمينه هاي مشترک و اصلي اعتياد به الکل و مواد مخدر، بيماريهاي رواني، شرارت و سرکشي جوانان و از هم گسيختگي خانواده ها [را] پي جويي کردند و نيز با تحقيق دريافتند که ميزان شادکامي، نوع دوستي و خويشتنداري دينداران بيش از ديگر مردم است اعلام نمودند که پايبندي انسانها به دين و عمل به آموزه هاي آن، مهم ترين عامل سلامت فرد و امنيت جامعه است...
در سالهاي اخير، عده زيادي از استادان و دانشجويان دين باور، بي خبر از حرکت پر از تزوير و نفاق روانشناسي جديد، به سوي معنويت گرايي و معنويت درماني غربي کشيده شدند و کتابهاي اين حوزه را به هر قيمتي به دست آوردند... خوبست...سخن ديويد وولف، نويسنده کتاب معروف روانشناسي دين را...بخاطر بسپارند که:«در معنويت امروز، آنچه آشکار و جديد است غياب مکرر و آشکار وجودي متعالي در بيرون از خود است. در معنويت جديد، زندگي ديگر نه در ارتباط با خواست روح القدس يا ديگر نيروهاي الهي، بلکه با ارجاع به امکانات روح آدمي تنظيم مي شود...(15)
ـ در زمينه سياسي هم درست از همين ايام(اوايل1980به بعد) روساي جمهور آمريکا افرادي به شدت مذهبي و مقيد به دين خود شدند؛ رونالد ريگان، بوش پدر، بوش پسر. استمرار حضور کشيش ها در کاخ سفيد و تظاهر به معتقدات ديني از جمله اين اقدامات بود؛ اگر چه افتضاحات اخلاقي جديد تناسبي با دين ندارد.
ـ از همه عجيب تر، بروز نگاه ديني در اقتصاد است؛ آن هم اقتصادي که در دو سه قرن اخير با دقت از دين جدا شده و تعمداً خود را واقعيتي مربوط به بازار، بده بستان و عرضه و تقاضا تلقي مي کرد و هرگونه تقيد به اخلاق و معتقدات را کنار گذاشته بود. به اين عبارت و تاريخ آن دقت بفرماييد:
در اوائل دهه80 کتابي تحت عنوان «ثروت و فقر» به قلم فيلسوفي انديشه فروش به نام جورج کيلدر به چاپ رسيد که اهميتي همپاي کتاب مقدس يافت. اين کتاب با ظرافت، ارضا کننده ترين عقايدي را که مورد نياز زمانه بود، بيان مي کرد. با قرار دادن «ماده گرايي در مقابل ضرورت ايمان، گيلدر با صراحتي قابل تحسين متوسل به «ضرورت ايمان» شده(16)و آن را عنوان فصلي از کتاب خود قرار مي دهد. او اعتراف مي کند که پيشرفت مادي پديده اي نخبه گرا است. اين پيشرفت، ثروتمندان را ثروتمندتر کرده با برانگيختن تعدادي انگشت شمار افراد خارق العاده که قدرت توليد ثروت در راس هرم اجتماعي را دارند، توده ها را قادر به مصرف مي کند...وي(گيلدر) با توجه به اينکه ايمان مورد نياز، حتي در راست انديشانه ترين اقتصادهاي رسمي نيز يافت نمي شود، جانب احتياط را رعايت کرده و تصريح مي کند که پيشرفتهاي مادي کابوس اقتصاددانان علمي است؛ چرا که براساس مباني مکانيکي و رياضي نه مي توان آن را توضيح داد و نه آن را پيش بيني کرد...(17)
آيا عجيب نيست که ناگهان همه متفکران غرب در تمام زمينه هاي علمي، فلسفي، اعتقادي، روانشناسي، اقتصادي و... به ياد دين و ضرورت آن در جامعه بيفتند؟ در حقيقت مردم غرب بلکه کل جهان با مشاهده حرکت معنوي و مذهبي انقلاب اسلامي، کمبود آن را در جامعه خودشان دريافته و به سوي آن متوجه شده اند؛ از اينرو، سردمداران غرب براي جا نماندن از اين قافله و حفظ سلطشان بر جامعه، به معنويت و دين تظاهر مي کنند. اما اين رياکاري از چشم توده هاي مردم پنهان نماند؛ خصوصا اينکه بحران مالي عميق، به کلي تبليغات و بازارگرمي هاي نظام اقتصادي ليبرالي و سرمايه داري آزاد را زير سوال برد و چنان عرصه را برهمگان تنگ کرد که تلاش براي يافتن راه نجات، منحصر به راههايي موقت شد؛ اين روشها نيز دستخوش انحصارطلبي، حرص و طمع، فرصت طلبي، سودجويي صاحبان سرمايه و اعمالي شد که باز هم طبل رسوايي را شديدتر به صدا درآورد.
با احتمالي قريب به يقين مي توان پيش بيني نمود که جهان در آستانه تحولي عميق و اساسي است و سه قرن کوشش جهودان، فراماسون ها، ماديون و سکولارها براي بيرون راندن اعتقادات مذهبي از ذهن و دل مردم جهان به بن بست رسيده و نياز فطري بشر، زمينه را براي بازگشت او به سوي خود و خدا فراهم کرده است. پيروزي حزب الله لبنان بر اسرائيل و پيروزي حماس در مقابل صهيونيست ها، آن هم در شرايط سخت غزه، نشانه هاي عملي و واضح اين مسير است. اما نکته مهم و عجيب، برخي روشنفکران و شيفتگان مغرب زمين در جامعه خود ماست، که با ديدن اين اوضاع و احوال، باز هم حاضر نيستند کمي چشمشان را باز کنند و با نگاهي دقيق و منصفانه دوروبرشان را ببينند. انسان تا کجا ممکن است در خيالات و توهمات و خودخواهي هاي خود غرق شود؟ فاعتبروا يا اولي الابصار.
پي نوشت ها :
1 ـ ريچارد بارنت ورونالد مولر، سيطره جهاني، ترجمه مصطفي قريب(تهران: هاشمي،1364)ص199
2 ـ شرح قضاياي روابط خارجي و کميسيون سه جانبه و ارتباط با جنگ رمضان را نگارنده اين سطور درکتاب نظم نوين جهاني به تفصيل و با مدارک و ماخذ آورد. اين کتاب با مشخصات زير منتشر شده است:
شمس الدين رحماني، نظام نوين جهاني (تهران:پيام آزادي،1371)
3 ـ جيمز پرلاف، سايه هاي قدرت، ترجمه کريم ميرزايي(تهران:رسا، 1371)ص23)
4 ـ جان کوامن،کميته300،کانون توطئه هاي جهاني، ترجمه يحيي شمس(تهران: فاخته،1372)ص271
5 ـ براي آگاهي بيشتر نک: لورنس شوب و ويليام مينتر، تراست مغزهاي امپراطوري، ترجمه آسيم و رضائي(تهران: اطلاعات1364)
6 ـ آنتوني سمسون، رباخواران، ترجمه مصطفي قريب(تهران؛ چاپخش،1366)ص509
7 ـ همان،ص517
8 ـ تا اگر ايران در جنگ پيروز شد ـ و احتمالش زياد بود ـ تاسيسات اتمي عراق به دست انقلابيان مسلمان نيفتد.
9 ـ جورج بال، خطا و خيانت در لبنان، ترجمه حسين ابوترابيان(تهران: اطلاعات1366)ص31و32
10 ـ همان،ص37و38
11 ـ همان،ص177و 178
12 ـ به گفته يکي از دوستان خود اسرائيلي ها با نوعي پشيماني گفته اند ما با حمله به لبنان ديو شيعيان را از داخل شيشه درآورديم.
13 ـ مثل فيلم نوبت عاشقي از محسن مخلباف که موضوع رابطه عاشقانه بين يک زن شوهردار و يک مرد متاهل است حتي دکتر سروش نيز آن را به عنوان يک فيلم عرفاني، مورد تاييد قرار داد. اساساً نقش دکتر سروش از همان اوايل جنگ با ترويج انديشه هاي کارل پوير يهودي ماسون، تبديل اعتقاد ديني به نوعي عرفان آبکي و تبليغ جمهوري اسلامي به انديشه اي فاشيستي و ديکتاتوري بود که تا امروز همچنان ادامه دارد.
14 ـ که قاعدتا حوالي همان سالهاي1980م مي شود.
15 ـ سرمقاله مدير مسئول مجله سپيده دانايي، س3،خرداد1388،ص8 و9
16 ـ تاکيد از ماست و تعمداً اين سطور را پررنگ کرده ايم.
17 ـ جان کنت گالبرايت، فرهنگ رضايت طلبي، ترجمه سعيد ساري اصلاني(تهران: نشرني،1382)ص115
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}