آسيب شناسي تاريخ نگاري انقلاب اسلامي در پرتو نهضت مشروطه (1) 


 

نويسنده: دكتر علي علوي سيستاني(1)




 


 

تقليل نهضت و انقلاب به افراد
 

يكي از اشتباهات تاريخ نگاري نهضت مشروطه، تقليل آن به چند فرد شاخص در چهار جبهه مشروطه خواه (كه خود به دو گروه ديني و روشنفكري تقسيم مي شود)، مشروعه خواه، دربار و سفارت است. اين بسيار طبيعي است كه جريان ها را با افراد شاخصشان از يكديگر متمايز كنند، اما بايد به اين نكته نيز توجه داشت كه جريان ها هرگز به افراد تقليل نمي يابند. كمترين انحرافي كه در تقليل جريان ها به افراد رخ مي دهد، تنزل سطح جريان ها و به عبارتي، نحيف شدن آنها مي باشد. به عنوان مثال در نهضت مشروطه، جريان مشروطه خواهي به شخص شيخ شهيد (شيخ فضل الله نوري) و جريان مشروطه خواهي به اشخاصي چون سيد عبدالله بهبهاني و سيد محمد طباطبايي تقليل داده شده است. چنين تقليلي در نهضت مشروطه باعث مي شود تا صبغه ديني آن ضعيف جلوه داده شود و اين شبهه روشنفكري كه «خاستگاه نهضت مشروطه انديشه هاي روشنفكرانه بوده كه جريان ديني بر موج آن سوار شده»، تقويت شود. اين در حالي است كه تعداد عالمان شاخص ديني كه در هر دو جبهه مشروطه خواهي و مشروعه خواهي حضور داشته اند بيش از يكصد نفر مي باشد كه در گستره جغرافيايي پهناوري، از نجف اشرف گرفته تا اقصي نقاط بلاد ايران، پخش بوده اند. در جبهه مشروعه خواهي عالمان بزرگي از جمله شيخ فضل الله نوري، ملا محمد آملي، ملا قربانعلي زنجاني، ميرزا حسن مجتهد تبريزي، سيد محمد خمامي، ميرزا ابوطالب زنجاني، سيد احمد طباطبايي، شيخ محمد علي رستم آبادي، سيد احمد رضوي (اديب پيشاوري)، حاج آقا احمد مجتهد عراقي (فرزند آيت الله حاج آقا محسن عراقي)، حاج آقا نورالله مجتهد عراقي، حاج آقا علي اكبر بروجردي و ... قرار داشتند و عالمان بزرگي از جمله سيد جمال الدين افجه اي، شيخ محمد باقر بهاري، ميرزا يحيي امام جمعه خويي، ميرزا حبيب الله كاشاني، سيد اسماعيل صدر، آقانجفي اصفهاني، حاج آقا نورالله اصفهاني، شيخ مرتضي آشتياني، شيخ محمد ابراهيم محلاتي، شيخ محمد باقر اصطهباناتي (شهيد رابع)، سيد عبدالحسين لاري و ... تنها برخي از عالمان بزرگي هستند كه در جبهه مشروطه خواهي مي باشند. اين در حالي است كه دو مرجع بزرگ، سيد محمد كاظم طباطبايي يزدي و آخوند ملا محمد كاظم خراساني نيز به ترتيب در دو جبهه مشروعه خواهي و مشروطه خواهي حضور داشته اند.
توجه به اين نكته كه در نهضت مشروطه، عالمان ديني از مراجع تقليد نجف گرفته تا مجتهدان بلاد، حضوري پررنگ داشته اند، به ضميمه اين مطلب كه جامعه آن موقع ايراني جامعه اي كاملاً ديني و پيرو مرجعيت ديني بوده است، به خوبي نشان مي دهد كه متدينين تا چه ميزان با اين مسئله درگير و در آن تاثيرگذار بوده اند؛ تا جايي كه با مسامحه مي توان گفت همه شهرهاي مهم آن روز جامعه ايراني اعم از تهران، تبريز، رشت، مشهد، شيراز، اصفهان، زنجان و ... با محوريت جريان ديني - اعم از مشروطه خواه يا مشروعه خواه- در نهضت مشروطه، حضوري چشمگير داشته اند. اگر روزي نهضت مشروطه به شكل تفكيكي درباره شهرهاي مختلف ايران نوشته شود و تاريخ نگاري مشروطه شهرهاي ايران صورت گيرد، به وضوح درخواهيم يافت كه ابعاد اين نهضت تا چه اندازه گسترده و در عين حال، ديني و معطوف به آرمان هاي اسلامي بوده است.
به نظر مي رسد در تاريخ نگاري انقلاب اسلامي نيز چنين اشتباهي صورت گرفته و درآن، ضمن اينكه انقلاب اسلامي به افراد تقليل پيدا كرده، جبهه افراد درون انقلاب اسلامي نيز بسيار تنگ و بسته ديده شده است. بي شك انقلاب اسلامي، انقلابي ديني و به رهبري روحانيت و مرجعيت شيعه و به طور خاص شخص امام (ره) بوده است؛ انقلابي برگرفته از آموزه هاي اسلامي و تشيع با رهبري مرجعي آگاه و حكيم و نيز مردمي وفادار و حاضر در صحنه. به رغم اين، نبايد پنداشت كه انقلاب اسلامي قابل تقليل به همين رهبران و همين مردم است. واكاوي دقيق تاريخ انقلاب اسلامي به وضوح نشان مي دهد كه بسياري از افراد و جريان هاي ديني همسو با حضرت امام و انقلاب اسلامي به مرور در تاريخ نگاري انقلاب اسلامي كمرنگ و نهايتاً حذف شده اند.
اين كاملاً طبيعي است كه در تاريخ نگاري انقلاب اسلامي در سال هاي نخست پيروزي آن تنها به چهره هاي شاخص و برتر اكتفا شود؛ چه، در آن ايام، اولاً تاريخ نگاري انقلاب اسلامي هنوز به مرحله تفصيلي خود نرسيده بود و ثانياً شور انقلابي به ضميمه هيمنه معنوي حضرت امام باعث مي شد تا بسياري از افراد و جريان هاي مؤثر در انقلاب ديده نشوند. اما با شروع تاريخ نگاري تفصيلي انقلاب اسلامي- به ويژه زحمات شاياني كه در مركز اسناد انقلاب اسلامي در بخش تاريخ نگاري شفاهي انقلاب اسلامي صورت گرفته - در مي يابيم كه چه زحمت هاي طاقت فرسايي توسط افراد گمنام كشيده شده است؛ به گونه اي كه اگر مجموعه آن زحمات نمي بود، قطعاً انقلاب اسلامي به پيروزي نمي رسيد. اين در حالي است كه نسل هاي متاخرتر انقلاب (نسل هاي سوم و چهارم) چندان با اين افراد و جريان ها آشنا نيستند. همچنان كه در مجموعه پنج جلدي اي كه مركز اسناد انقلاب اسلامي درباره بيانيه ها و سخنراني هاي عالمان ديني در دفاع از انقلاب اسلامي منتشر كرده است، نام بسياري از عالمان ديني اعم از مراجع تقليد و مجتهدان وجود دارد كه از آنها كمتر در تاريخ نگاري انقلاب اسلامي ياد شده است.
تامل در اين نكته حايز اهميت است كه نبايد گمان كرد وجود ديگر عالمان و مجتهدان ديني در جريان انقلاب اسلامي به كمرنگ شدن نقش حضرت امام در انقلاب منجر مي شود؛ چرا كه قطعاً اعتبار حضرت امام آنگاه كه با وجود عالمان بزرگ بلاد اسلامي، لياقت رهبري انقلاب را كسب مي كند به مراتب بيشتر از اعتبار ايشان در فرض فقدان حضور آن عالمان مي باشد. آنچه مهم است اين است كه حضرت امام با وجود اين همه عالم بزرگ در جريان انقلاب اسلامي، همچنان بزرگ تر درخشيده است و اين بزرگي با آن نوع بزرگي كه ناشي از فقدان حضور ديگر بزرگان است بسيار متفاوت مي باشد؛ چه، بزرگي بر بزرگان به مراتب سخت تر و البته ارزشمند تر است. به عبارت ديگر اثبات وجود و حضور عالمان بزرگ شيعه در انقلاب اسلامي جداي از اينكه اعتبار ديني بودن انقلاب را بالا مي برد، بر اعتبار و بزرگي رهبري بلامنازع انقلاب نيز دلالت مي كند و اين يكي از آسيب هاي تاريخ نگاري انقلاب اسلامي است كه خواسته يا ناخواسته حضور ديگر عالمان ديني - به جز حضرت امام و معدودي از عالمان نزديك به وي - را كه كمرنگ جلوه داده است. منفي ترين پيامد اين نوع تاريخ نگاري براي نخستين بار پس از رحلت حضرت امام جلوه مي كند.
ما فراموش نكرده ايم كه بعضي از تاريخ نگاران افراطي مثل عمادالدين باقي و هم مشربان وي چگونه تلاش كردند تا با مستمسك قرار دادن نقش برجسته و غيرقابل ترديد امام راحل در انقلاب اسلامي بعد از رحلت امام، سلامت، قوام و تداوم انقلاب را به راحتي مورد ترديد قرار دهند. همچنان كه چنين ترديدي توسط برخي محافل اپوزيسيون انقلاب اسلامي در خارج نيز صورت گرفته است. در سال هاي اخير تلاش هاي مرموزانه اي صورت گرفته است تا الگوي مديريت سياسي انقلاب اسلامي در عصر حضرت امام بر نظريه مشروعيت كاريزماتيك وبري تطبيق يابد. بر اساس اين نظريه، مشروعيت حكومت به ويژگي هاي شخصي فرد حاكم بر مي گردد؛ ويژگي هايي كه ضرورتاً قابل انتقال به ديگران نيستند. بر اين اساس، با رحلت حضرت امام و عدم انتقال ويژگي هاي برجسته شخصي شان به حاكم پس از وي، مشروعيت انقلاب اسلامي زير سؤال مي رود و در امكان تداوم پر صلابت آن ترديد ايجاد مي شود. اين در حالي است كه اگر حضرت امام - به رغم داشتن ويژگي هاي شخصي برجسته و استثنايي- به عنوان معلول يك خط اعتلاي اجتهاد شيعي و به عنوان ميراثدار اين خط در يك برهه از زمان در نظر گرفته شود، رحلت ايشان ضمن اينكه يك ضايعه عظيم به حساب مي آيد، هرگز نمي تواند باعث تعطيلي و يا حتي كندي حركت انقلاب اسلامي شود؛‌همچنان كه رحلت پيامبر عظيم الشان اسلام نمي توانست جريان رشد فرهنگ جهاني اسلام را متوقف كند؛ چرا كه انقلاب اسلامي نه معلول شخص حضرت امام، بلكه معلول بازتوليد خط اعتلايي اجتهاد شيعه است و اگر اين ميراث در مقطعي از تاريخ در دست حضرت امام قرار گرفت و البته به زيبايي مديريت شد و تجلي يافت، پس از او در دست ديگري قرار مي گيرد و مناسب با زمان و مكان تجلي متفاوتي مي يابد.
نبايد پنداشت كه در چنين تحليل هايي سهم حضرت امام در انقلاب اسلامي كاهش مي يابد، هرگز چنين نيست؛ بلكه در اين تحليل ها، همه خرده بُردارهايي كه حضرت امام بُردار جم آنها مي باشد، ديده مي شوند. به عبارت ديگر در اين تحليل ها بي آنكه از نمره حضرت امام كاسته شود، برخي افراد گمنام نيز در نسبت با انقلاب اسلامي نمره قبولي مي گيرند و نهايتاً اينكه انقلاب اسلامي نه انقلابي نحيف و قابل تقليل به يك نفر، بلكه انقلابي عظيم و ناشي از تكامل يك جريان است كه البته در اين جريان سهم برخي از افراد مثل حضرت امام نسبت به سهم ديگر افراد متفاوت مي باشد.
خلاصه اينكه همچنان كه خط مشروعه خواهي در نهضت مشروطه نمي تواند منحصر به شهيد شيخ فضل الله نوري باشد و از آن فراتر است، خط انقلاب اسلامي نيز نمي تواند منحصر به حضرت امام باشد. هرچند همچنان كه در نهضت مشروطه انديشه مشروعه خواهي تبلور نهايي و بارز خود را در شيخ شهيد يافت، در انقلاب اسلامي نيز انديشه انقلابي، تبلور تام و تمام خود را در حضرت امام يافت. از اين رو، تاريخ نگاري نهضت مشروطه و انقلاب اسلامي بايد به گونه اي بازنويسي شود كه ضمن اينكه شيخ شهيد و حضرت امام نمايندگان برجسته و راستين آنها قلمداد شوند، ديگر افراد و جريان هاي سهيم در آنها نيز ديده شوند.

پي نوشت ها :
 

1)دانشجوي دكتراي علوم سياسي
 

منبع:نشريه 15 خرداد شماره 22