نگاهي به كتاب مقدمه اي بر انقلاب اسلامي (3)


 






 
از آنجا كه شاه ثبات حاكميتش را در ارتباط مستقيم با نوع نگاه آمريکا و انگليس و ديگر كشورهاي غربي به خود مي دانست، جايگاهي كه براي ايران در منطقه در چارچوب دكترين نيكسون در نظر گرفته شده بود نيز عامل بسيار مهم ديگري در شكل دادن به تصورات محمدرضا از ميزان قدرت و استحكام خويش به شمار مي آمد. در واقع زماني كه محمدرضا خود را بر كليه رقباي داخلي در ارتباط با آمريکا، فائق ديد خويش را در مقياس منطقه اي نيز در راس متحدان كاخ سفيد مشاهده كرد و اين براي شخصيتي كه به لحاظ سياسي و رواني، برخورداري از حمايت قدرت هاي بيگانه را اصلي ترين عامل ثبات خود محسوب مي داشت، بس غرور آفرين بود. اين نكته اي است كه آقاي زيباكلام نيز به آن اشاره دارد:
بالاخص از سال1351 به بعد كه بر طبق دكترين نيكسون- كيسينجر (كه بر اساس آن غرب به جاي حضور مستقيم نظامي در اطراف و اكناف دنيا از جمله خليج فارس مي توانست متحدين محلي خود را مسلح نمايد)، شاه قادر شده بود به استثناي سلاح هسته اي، عملاً هر سلاح جديد و پيشرفته زرادخانه غرب را براي ارتش خود تهيه نمايد، او احساس نيرومندي بيشتري مي كرد. (1)
اما همان گونه كه ملاحظه مي شود ايشان از كنار اصل مسئله گذشته است. مسلماً سرازير شدن انبوهي از تسليحات غربي و به ويژه آمريکايي به ايران در دامن زدن به تصورات محمدرضا بي تاثير نبوده است، اما اين مسئله نبايد مانع از آن شود كه ما ريشه و اساس قضايا را ناديده انگاريم. در اين برهه آنچه بيش از همه انبساط خاطر شاه و احساس قدرتمندي و ثباتش را در پي داشت، اين بود كه وي بيش از هر كسي در ميان سياستمداران ايراني و بيش از هر حاكمي در منطقه مورد اعتماد و پشتيباني كاخ سفيد قرار دارد. فروش انبوه تسليحات آمريکايي به ايران، از جمله تبعات اين مسئله بود كه آن هم البته به احساسات كاذب شاه دامن مي زد.
به طور كلي ارتش و تجهيز و تسليح آن، به ويژه در اوايل دهه 50 را نيز بايد يكي از مؤلفه هاي احساس قدرت محمدرضا به حساب آورد و همان گونه كه ذكر شد، نويسنده محترم نيز اين مسئله را مورد توجه و تاكيد جدي خود قرار داده است. البته ايشان در جاي جاي كتاب بنا به مقتضاي بحث و نتيجه اي كه در نظر داشته، ورود تجهيزات نظامي به كشور و تقويت ارتش را به انحاي متفاوت و بلكه متعارضي مورد اشاره قرار داده است. همان گونه كه پيش از اين ملاحظه شد، در جايي، نويسنده سخن از اين به ميان مي آورد كه طبق دكترين نيكسون-كيسينجر، شاه امكان تحصيل هر گونه سلاح جديد و پيشرفته اي را به استثناي سلاح هاي هسته اي به دست آورده بود (2) و لذا غرب و آمريکا نه تنها هيچ گونه نارضايتي از اين مسئله نداشتند، بلكه كاخ سفيد خود مشوق و مؤيد مسلح شدن هر چه بيشتر ارتش رژيم پهلوي بود. اما آقاي زيباكلام در فراز ديگري از كتاب خويش تلاش شاه را براي خريد تسليحات از جمله مواردي به حساب مي آورد كه حكايت از استقلال راي وي داشته و موجبات نارضايتي آمريکا را فراهم مي آورده است: «اين هم يك واقعيت ديگري است كه مواردي هم بوده كه تصميمات و سياست هاي شاه چندان خوشايند واشنگتن نبوده ... مثل اصرار شاه بر خريد تسليحات» (3) حال اگر اين سخن و ادعاي نويسنده محترم را نيز در نظر بگيريم كه:
ديدگاه مقدمه اي بر انقلاب اسلامي نسبت به رژيم شاه آن است كه وي از يك درجه اي از استقلال برخوردار بود و هر قدر كه به سال هاي پاياني حكومتش نزديك تر مي شويم او از يك سو نيرومندتر شده و به همان ميزان نيز استقلال عملش در قبال انگلستان و آمريکا بيشتر مي شده است. (4)
در اين صورت مي توان چنين برداشت كرد كه استقلال عمل شاه در تقويت و تجهيز ارتش از يك سو موجب شده است تا وي احساس قدرت و شخصيت حتي در مقابل آمريکا بكند و از سوي ديگر اين تمايل وي به استقلال، نگراني هايي را در مقامات آمريکايي بابت خريدهاي تسليحاتي شاه دامن زد و آنها با احساس خطر از اين كه مبادا قدرتمند شدن ارتش ايران، محمدرضا را از گردونه عوامل آنها خارج و به يك قدرت منطقه اي و بلكه جهاني مستقل تبديل سازد، از سفارشات و خريدهاي تسليحاتي شاه نارضايتي داشته اند. البته در پس اين ديدگاه مي توان سايه اي از فرضيه توطئه را هم مشاهده كرد؛ زيرا شاه از آنجا كه «بيش از آنچه خود را يك عامل سرسپرده واشنگتن بداند، احساس يك متحد، يك هم پيمان و يك شريك برابر با آمريکايي ها مي كرد» (5) ديگر چندان وقعي به سياست ها و برنامه هاي كاخ سفيد نمي گذاشت و در سر خيالات ديگري مي پروراند؛ لذا آمريکا قبل از آنكه كنترل اوضاع از دستش بيرون رود، به حيات سياسي اش خاتمه بخشيد!
واقعيت آن است كه تقويت ارتش ايران پس از كودتاي 28 مرداد، بيش از آنكه مد نظر محمدرضا باشد، مورد اهتمام آمريکا در چارچوب سياست هاي بين المللي و منطقه اي اش بود و البته هزينه اين كار مي بايست از جيب ملت ايران پرداخت شود. اين در حالي بود كه آمريکا با حاكم ساختن سازمان مستشاري خود بر ارتش ايران، در حقيقت فرماندهي و كنترل واقعي آن را به دست داشت، هرچند محمدرضا نيز منعي نداشت كه خود را در جايگاه فرمانده كل ارتش شاهنشاهي ببيند و از اين بابت حظ و لذت وافري ببرد.
علينقي عاليخاني كه در اغلب سال هاي دهه 40 وزارت اقتصاد را در دولت هاي مختلف بر عهده داشت، در خاطرات خود به نحو عملكرد آمريکايي ها در دوران پس از كودتا اشاره دارد:
چيزي كه اين ميان پيش آمد اين بود كه پس از 28 مرداد مقام هاي آمريکايي يك غرور بي اندازه پيدا كردند و دچار اين توهم شدند كه آنها هستند كه بايد بگويند چه براي ايران خوب است و يا چه برايش بد است، و اين خواه و ناخواه در هر ايراني ميهن پرستي واكنشي ايجاد مي كرد... ولي خوب، باز هم من خودمان را مسئول مي دانم يادم مي آيد، همان سال هاي اولي كه به ايران برگشته بودم يك دفعه عكسي ديدم كه واقعاً زننده بود به من خيلي برخورد. ولي مثل اين كه مقامات مسئول توجهي به آن نمي كردند آن هم عكسي بود كه يك عده سرباز ايستاده بودند و شاه هم از آنها بازديد مي كرد و معلوم بود لباس ها را آمريکايي ها به عنوان كمك نظامي داده اند و روي كمربند علامت us army به چشم مي خورد. خوب، اين خيلي زننده بود. (6)
بايد توجه داشت كه عاليخاني در سال هاي پس از انقلاب اسلامي در حال بازگو كردن اين خاطرات است و سخنانش را درباره ميهن پرستي و عِرق ملي و امثالهم بايد ناشي از اوضاع و احوال جديد دانست وگرنه قطعاً اين طور نبوده است كه در آن سال ها هيچ كس ديگري آرم ارتش آمريکا را بر روي كمربند سربازان و نظاميان ايراني نديده باشد، بلكه چه بسا در آن شرايط كم نبودند سياستمداران و نظاميان ايراني اي كه نه تنها از ديدن آن علامت احساس شرمساري نمي كردند بلكه آن را دال بر قدرتمندي ارتش شاهنشاهي نيز به حساب مي آوردند.
از سوي ديگر در آن شرايط، آمريکايي ها دچار «توهم» نبودند بلكه به راستي خود را قادر به پياده كردن برنامه هايشان در ايران مي ديدند و محمدرضا نيز كاملاً در اين زمينه با آنان همراه بود. تجهيز ارتش از طريق اختصاص بخش قابل توجهي از بودجه كشور، يكي از اهداف مهم آمريکا به شمار مي رفت و شاه نيز ولو به بهاي راكد ماندن طرح هاي عمراني و عقب ماندگي كشور در زمينه هاي صنعتي و كشاورزي، كوچك ترين مخالفتي با آن نداشت. ابوالحسن ابتهاج - همان گونه كه پيش از اين اشاره شد- در خاطراتش از ملاقات فردي به نام ياتسويچ از كارمندان سفارت آمريکا با خود و ارايه پيشنهاد نخست وزيري به وي در تابستان سال 42 ياد كرده است. البته گفتني است ياتسويچ رئيس بخش سازمان سيا در سفارت آمريکا بود. ابتهاج خاطرنشان مي سازد:
به ياتسويچ گفتم شرط اول من آنست كه هيچ يك از وزراء حق نخواهند داشت مستقيماً پيش شاه بروند و از شاه دستور بگيرند. رابطه شاه با دولت فقط توسط شخص نخست وزير خواهد بود. شرط دوم اينست كه نبايد قسمت عمده درآمد مملكت خرج ارتش و خريد اسلحه شود. ياتسويچ پس از شنيدن شرايط من رفت و چون هيچ يك از شرايط من مطابق سليقه آمريکايي ها نبود، ديگر از او خبري نشد. (7)
اين سخنان حاكي از آن است كه آمريکايي ها علاوه بر اينكه به شدت موافق ديكتاتوري محمدرضا از طريق زيرپا گذاردن قانون اساسي بودند، بر صرف هزينه هاي كلان براي تجهيز ارتش توسط وي نيز اصرار داشتند. نبايد فراموش كرد كه ابتهاج سال هاي پس از كودتاي 28 مرداد رياست سازمان برنامه و بودجه را بر عهده داشت و حساسيت وي در مورد تخصيص بخش قابل توجهي از بودجه كشور به ارتش و پشتيباني آمريکايي ها از اين مسئله، كاملاً مبتني بر اطلاعات دقيق و مستند است. اين مخالفت ابتهاج، در گزارشي كه به تاريخ 19 ژانويه 1963 از سفارت آمريکا در تهران به وزارت امورخارجه اين كشور ارسال مي شود نيز منعكس است:
در تاريخ دهم ژانويه ابوالحسن ابتهاج، طي ملاقاتي با چند تن از مقامات آمريکا در تهران اظهار داشت كه به نظر او ايران به طور يقين در آينده نزديكي با يك بحران شديد سياسي - اقتصادي روبه رو خواهد شد، چون دولت به جاي اينكه درآمد نفت را صرف برنامه هاي عمراني بكند به تشويق دولت آمريکا قسمت عمده درآمد نفت را به مصرف خريد اسلحه هايي مي رساند كه به آن احتياج ندارد... (8)
همان گونه كه مي دانيم در سال هاي دهه 40 درآمدهاي نفتي ايران به سختي كفاف هزينه هاي جاري و عمراني كشور را مي داد، اما در همان حال «به تشويق آمريکا» بخش عمده همين درآمد نيز صرف خريدهاي نظامي از ايالات متحده مي شد. بنابراين روال بودجه بندي در كشور از دهه 30 به بعد مبتني بر اولويت بخشيدن به بودجه نظامي بود و اين مسئله تا پايان عمر رژيم پهلوي ادامه يافت.
در اينجا بايد به روحيه و طرز فكر شاه نيز اشاره كرد كه علاوه بر سياستگذاري ها و تاكيد هاي آمريکا، موجب صرف هزينه هاي گزاف براي خريدهاي تسليحاتي مي شد. محمدرضا به دلايل گوناگون پايه و اساس قدرت خويش را در تسليحات نظامي و در ارتش مي ديد و لذا مي كوشيد تا با صرف هزينه هاي كلان، ضمن برخورداري از دلخوشي هاي كودكانه، بر اطمينانش از استحكام جايگاه خويش بيفزايد. البته شاه به اين مسئله واقف بود كه در هرگونه برخوردهاي نظامي خارجي، آمريکا از متحد خويش حمايت نظامي به عمل خواهد آورد؛ بنابراين بايد گفت ارتش براي شاه از يك نقش و كاركرد مهم داخلي برخوردار بود. شاه به عنوان فرمانده كل ارتش، اين نيروي مسلح عظيم را بيش از آنكه مدافع مرزهاي ميهن به شمار آورد، حامي رژيم پهلوي مي دانست؛ لذا سعي مي كرد تا با افزودن هرچه بيشتر بر ابهت و شكوه ظاهري آن، خود را در راس چنين تشكيلات نظامي قرار دهد و از حمايت آن برخوردار شود. اين مسلماً يكي از اشتباهات آخر شاه ايران بود. اگر شاه مي توانست بر روحيه كودكانه خويش براي به دست آوردن آخرين نوع و مدل تجهيزات نظامي غلبه كند و با مقاومت در برابر آمريکا، درآمدهاي كشور را صرف بهبود زيرساخت هاي اقتصادي كشور جهت دست يابي به يك توسعه هماهنگ و پايدار نمايد و دست از دشمني با دين مردم بردارد، آن گاه چه بسا روند حوادث كشور به گونه ديگري پيش مي رفت، اما واقعيت آن است كه شاه و رژيم پهلوي به هيچ وجه در قالب چنين فرض هايي نمي گنجيدند.
بنابراين بايد گفت كه ارتش و ظاهر فريبنده و رو به گسترش آن، يكي از مؤلفه هاي مهم در ايجاد احساس قدرت در شاه بود، اما نكته مهم اينجاست كه آمريکا هيچ گونه نگراني اي از اين بابت نداشت، زيرا اولاً محمدرضا به لحاظ شخصيتي، فكري و روحي، يك فرد كاملاً غربگرا- به ويژه وابسته به آمريکا- بود و لذا هرگز تصور اينكه مبادا احساس قدرت شاهانه موجب رويارويي او با آمريکا و غرب و مقاومت در برابر چپاولگري هاي آنها شود، وجود نداشت. ثانياً هرچه شاه با مشاهده تجهيزات و سلاح هاي نظامي، بيشتر احساس قدرت مي كرد موجب مي شد پول بيشتري از سرمايه ملي ايرانيان راهي آمريکا و ديگر كشورهاي غربي براي خريد تسليحات پيشرفته تر گردد و شاه بيش از پيش غرق احساسات خويش شود و به اين دل خوش دارد كه پنجمين ارتش جهان زير فرمان اوست. ثالثاً ارتش ايران اساساً در اختيار شاه نبود و سهم وي از اين ارتش تنها همان احساس قدرت و غرور و امثال اينها بود. به عبارتي، كنترل و فرماندهي ارتش در حقيقت در اختيار سيستم مستشاري آمريکا قرار داشت و در بسياري از امور، ارتش منحصراً تحت كنترل اين سيستم گسترده بود و نيروهاي ايراني حق مداخله در آن را نداشتند. حتي در بسياري از خريدهاي نظامي نيز مسئولان ايراني دخالتي نداشتند و دستور از جايي ديگر صادر مي شد. ارتشبد طوفانيان مسئول كل خريدهاي نظامي ايران طي حدود يك دهه پيش از انقلاب به صراحت در اين باره مي گويد:
مثلاً شما مي شنويد كه ما اف 14 خريديم. شما مي گوييد اين اف 14 را مثلاً نيروي هوايي خيلي رويش مطالعه كرده و كار كرده و اينها، آن وقت بعد تصميم گرفتند، همچنين چيزي نبود. شاه به من مي گفت بين اف 14 و اف 15 كدام را بخريم؟ من هم مي فهميدم چه خبر است؟ (9)
طبعاً با وجود چنين وضعيت است كه بعدها ژنرال هايزر از وقوع انقلاب اسلامي در ايران به شدت ابراز تاسف مي كند و آن را موجب وارد آمدن ضررهاي هنگفت مالي و سياسي به ايالات متحده مي خواند:
يكي از بزرگترين مشتريان ما ايران بود... اگر ايران مي توانست يك نيروي مهم دفاعي ايجاد نمايد- همان طور كه در راه انجام آن بود- مي توانستيم ميليون ها دلار از اين بابت ذخيره كنيم. مطمئنيم كه اگر روابط نزديك خود را با ايران از دست نمي داديم و آن كشور همچنان به تقويت قدرت نظامي خود ادامه مي داد ضروري نبود كه ما اين همه خرج كنيم تا نيروي واكنش سريع در خليج فارس ايجاد نماييم. نيروهاي ايران مي توانستند ثبات منطقه را تضمين نمايند و از منافع حياتي آمريکا حفاظت كنند... لذا بهاي سقوط شاه براي مردم آمريکا بسيار گزاف بوده است. (10)
بنابراين بايد تكرار كرد و به ضرس قاطع بر اين واقعيت پاي فشرد كه آمريکا نه تنها هيچ گونه نگراني اي از خريدهاي نظامي شاه و تجهيز ارتش نداشت بلكه خود بزرگ ترين مشوق و محرك شاه در اين زمينه بود و البته از اين طريق منافع هنگفت اقتصادي و سياسي، نصيب خويش مي ساخت. اما اينكه چرا در يكي، دو سال آخر سلطنت شاه، اشكال تراشي هايي در مورد برخي تسليحات سفارشي وي مي شد دلايل مختلفي وجود دارد، از جمله اينكه شاه بعضاً درخواست خريد سلاح هايي را داشت كه تا زمان معيني فروش آنها به ديگر كشورها طبق قوانين داخلي آمريکا ممنوع بود يا فروش آنها به ايران كه در همسايگي شوروي قرار دارد مي توانست حساسيت هاي كرملين را برانگيزد. همچنين در بعضي موارد نيز آمريکايي ها سعي مي كردند با استفاده از اين حربه- با توجه به آنكه علاقه و اشتياق مفرط شاه را به داشتن پيشرفته ترين سلاح ها مي دانستند- وي را وادار به انجام سياست هاي حقوق بشري كارتر و رفرم هاي ظاهري كنند. از سوي ديگر غرق شدن محمدرضا در احساسات و تخيلات قدرت مدارانه گاهي باعث مي شد تا وي به حدي در خريدهاي نظامي افراط كند كه موجبات نگراني غربي ها را از تخصيص بيش از حد بودجه به اين مسئله و وارد آمدن خسارات جدي به اقتصاد و مملكت و پيامدهاي ناشي از آن، فراهم آورد. ضمن آنكه بعضاً خريدهاي مزبور به هيچ وجه توجيه فني، سازماني و نظامي نداشت؛ چراكه اساساً امكان جذب و به كارگيري آنها به دلايل مختلف وجود نداشت و لذا همين مسئله مي توانست واكنش هاي منفي اي در بدنه ارتش به دنبال داشته باشد. با اين همه بايد گفت هيچ گاه خلل جدي در امر خريدهاي نظامي محمدرضا به وجود نيامد و همان گونه كه نويسنده محترم نيز معترف است:
در عمل، سياست جديد بيشتر در حد حرف باقي ماند. به تدريج و به مرور زمان مقامات آمريکايي موفق مي شوند به طرق مختلف (از جمله به كارگيري تبصره ها و پيچ و خم هاي بوروركراسي و استفاده از شعبات و مؤسسات وابسته به شركت هاي بزرگ آمريکايي و چند مليتي در خارج از آمريکا) بخش عمده اي از درخواست هاي شاه را جامه عمل بپوشانند. في الواقع فروش تسليحات در زمان كارتر نه تنها كاهش نمي يابد بلكه در اولين سال زمامداري وي، آمريکا با فروش بيش از 12 ميليارد دلار جنگ افزار به ركورد جديدي دست مي يابد. (11)
مؤلفه ديگري كه به برانگيخته شدن احساس قدرت در شاه دامن مي زد، تقويت روزافزون ساواك توسط آمريکا و اسراييل و سركوب حركت هاي مخالف و دستگيري گسترده نيروهاي مبارز بود. بدين ترتيب شاه در طول دهه 40 با اتكا به اين دستگاه سركوبگر توانسته بود آرامشي ظاهري در كشور برقرار سازد و حتي در بسياري از حركت ها را نيز در همان ابتداي راه به انحاي گوناگون از توان بيندازد. سازمان مجاهدين خلق كه از سال 44 پايه گذاري شده بود پس از چندين سال كار تشكيلاتي، جذب نيرو و آموزش هاي تئوريك عقيدتي و سپس نظامي و چريكي، درست در زماني كه قصد خيز برداشتن به سمت فعاليت هاي مسلحانه را داشت از طريق يك عامل ساواك شناسايي مي گردد و اكثريت اعضاي آن دستگير و سپس اعدام مي شوند. اگر چه در پي اين ضربه سنگين، نيروهاي باقيمانده سازمان دست به برخي تحركات و اقدامات مسلحانه مي زنند، اما هرگز از سوي آنها تهديدي جدي متوجه رژيم پهلوي نمي گردد. سازمان چريك هاي فدايي خلق نيز حداكثر قدرت مسلحانه اش را در حمله به يك پاسگاه در سياهكل و كشتن چند تن از نيروهاي رده پايين نظامي و غنيمت گرفتن تعدادي اسلحه به نمايش مي گذارد و البته پس از اين واقعه اعضاي آن مورد تعقيب و مراقبت جدي قرار مي گيرند و غالب افراد مؤثر، كشته يا دستگير مي شوند. حزب توده نيز به واسطه نفوذ جدي ساواك در آن، به طوري كه تشكيلات داخلي اش تحت فرمان يك مهره ساواك يعني عباسعلي شهرياري قرار گرفته بود و نيز به دليل بهبود روابط سياسي رژيم پهلوي با بلوك شرق در چارچوب سياست هاي كلان بين المللي و جهاني آمريکا، به يك حزب كاملاً بي خطر مبدل شده بود. همچنين تبعيد حضرت امام در سال 43 و دستگيري گسترده روحانيان و نيروهاي اسلامي مبارز و تشديد فضاي اختناق، اين ذهنيت را براي شاه به وجود آورده بود كه توانسته است بحران هاي ناشي از خيزش اسلامي جامعه را پشت سر گذارد و اوضاع را تحت تسلط خويش درآورد. به ويژه در اين زمينه بايد توجه داشت كه اقدامات گسترده و همه جانبه به منظور زدودن فرهنگ اسلامي از جامعه و جايگزين كردن فرهنگ، عقايد و رفتارهاي غربي در كشور كه البته مصاديق و مظاهري از آنها نيز در جامعه به چشم مي خورد، شاه و آمريکا را به موفقيت در غربي كردن جامعه و رهنمون ساختن مردم به سمت و سوي مطلوب خويش، بسيار خوش بين ساخته بود.
در اين حال افزايش چشمگير و به تعبير آقاي زيباكلام چهل برابر شدن درآمدهاي نفتي ايران در اوايل دهه 50 نسبت به دهه 40، عامل و مؤلفه ديگري بود كه بر غرور و احساس قدرت شاه افزود. البته همان گونه كه پيش از اين نيز بيان شد، شاه پول را بيش از هر چيزي براي خريد اسلحه در نظر داشت و اين دقيقاً منطبق بر منافع آمريکا و ديگر كشورهاي غربي بود؛ بنابراين احساس قدرت شاه از كسب درآمدهاي هنگفت نفتي، بيش از آنكه به واسطه اميدواري به پيشرفت و توسعه همه جانبه و تقويت پايه هاي استقلال كشور باشد، مبتني بر تصوير و تصوري بود كه از «تاريخ شاهنشاهي» مجهز به آخرين و پيشرفته ترين تسليحات آمريکايي و انگليسي داشت و با در اختيار داشتن سرمايه لازم، امكان خريد تمامي آن تسليحات را براي خود مهيا مي ديد. به واسطه همين طرز تفكر بود كه نه تنها بخش اعظم درآمدهاي نفتي صرف خريدهاي نظامي مي شد بلكه بودجه مصوب عمراني نيز هيچ گونه امنيت و ثباتي نداشت و پيوسته بخش هايي از آن نيز به سمت مسائل نظامي تغيير مسير مي داد:
هرچند يك بار، همه را غافلگير مي كردند و طرح هاي تازه اي براي ارتش مي آوردند كه هيچ با برنامه ريزي درازمدت مورد ادعا جور در نمي آمد. در اين مورد هم يك باره دولت خودش را مواجه با وضعي ديد كه مي بايست از بسياري از طرح هاي مفيد و مهم كشور صرف نظر نمايد تا بودجه اضافي ارتش را تامين كند. (12)
به هر حال، بر مبناي اين مؤلفه ها شاه به تدريج خود را به مثابه يك رهبر قدرتمند تصور كرد و احساس قدرت كاذبي در وي شكل گرفت. طبيعتاً در اين حال مي توانيم سخنان و اظهارنظرهايي را در زمينه مسائل داخلي و خارجي از محمدرضا ملاحظه كنيم كه منتج از همان احساس و تصور است؛ به ويژه در خاطرات اسدالله علم كه مشتمل بر گفت و گوهاي خصوصي وي با محمدرضا نيز مي باشد، گاهي سخناني حاوي تندترين و بلكه زشت ترين اهانت ها به آمريکايي ها و انگليسي ها مشاهده مي شود:
48/5/15 : يك نفر پيامي از انگلستان آورده بود، كه خلاصه آن اين است: در ملاقات نيكسون- ويلسون در مورد ايران، اين نظر قاطع است كه اگر غرب بخواهد با شوروي معامله بكند، ايران وجه المصالحه نخواهد بود. شاهنشاه فرمودند گُه خوردند، چنين حرفي زدند. مگر ما خودمان مرده ايم [كه آنها بتوانند ما را معامله كنند؟] قبل از آنكه چنين كاري بكنند، مگر ما نمي توانيم هزار زد و بند با روس و غيره بكنيم؟ به علاوه قدرت ما طوري است كه آن قدر هم ديگر راحت الحلقوم نيستيم. (13)
علاوه بر انبوهي از اين دست اظهارات قدرت مآبانه كه در يادداشت هاي وزير دربار محمدرضا ثبت است، بسياري از اظهارات شاه را در مطبوعات داخلي و خارجي آن زمان نيز مي توان از نظر گذراند كه در آنها نيز البته با ادبياتي متفاوت از آنچه در گفت و گوهاي خصوصي با علم و در پشت درهاي بسته به كار گرفته مي شد، شاه احساس قدرت خود را به رخ كشيده است.
اگر مبناي قضاوت ما اين گونه «حرف ها» باشد، نه تنها بايد گفت در آن زمان شاه احساس قدرت مي كرد و خود را شريكي برابر با آمريکا به حساب مي آورد بلكه به جرئت بايد گفت خود را به مراتب بالاتر و قدرتمندتر از آمريکا و انگليس نيز مي دانست و چه بسا اگر مدتي ديگر بر سرير قدرت مي ماند در گفت و گوهاي خصوصي اش با علم پشت درهاي بسته، حاكمان كاخ سفيد و كاخ باكينگهام را مهره ها و نوكرهاي خود محسوب مي داشت. نكته جالب تر اينكه غربي ها نيز چندان مخالفتي با اين احساس قدرت شاه نداشتند و چه بسا در مواردي تعريف و تمجيدهاي اغراق آميزي نيز از او به عمل مي آوردند تا روحيه خودبزرگ بيني و تملق پذيري محمدرضا را سيراب نمايند. اسدالله علم در خاطرات خود به تملق گويي سناتور «جرج ماك گاورن» كه براي يك دوره نامزدي حزب دموكرات را در انتخابات رياست جمهوري بر عهده داشت و در آن هنگام از سياستمداران برجسته آمريکايي به شمار مي آمد، اشاره دارد:
54/1/8: بعد از شما مرا به گوشه [اي] كشيد و صحبت مفصل درباره شاهنشاه كرد كه من هر وقت شرفياب مي شوم به وسعت نظر اين شخص و بزرگي و همت والاي ايشان براي ملت ايران بيشتر واقف مي شوم به علاوه ايشان در اين منطقه دنيا اميد ما و كشورهاي آزاد هستند. اي كاش ليدرهاي ديگري در جهان نظير ايشان بودند كه خيلي خيلي [ستايش] eloge كرد... واقعاً كشور شما و ليدر شما [يكتا] unique است... صبح شرفياب شدم. صحبت هاي ديشب با ماك گاورن را عرض كردم. شاهنشاه خيلي به دقت گوش دادند. (14)
در واقع آنچه براي غربي ها مهم بود، فراهم آمدن امكانات هرچه بيشتر جهت كسب منافع كلان سياسي و اقتصادي در ايران بود. حال چه باك اگر محمدرضا خود را خدايگان ايران و بلكه جهان تصور مي كرد!
براي آنكه موقعيت واقعي شاه را در آن زمان درك كنيم، بايد از سطح حرف ها، اظهار نظرها، ادعاها و احساسات بگذريم و به آنچه در عمل و واقعيت وجود داشت پي ببريم. البته در اين زمينه نيز علم در يادداشت هاي خود بعضاً به نكاتي اشاره دارد كه مي تواند به ما در فهم واقعيت، كمك شاياني نمايد:
51/2/19: صبح خيلي زود كاردار سفارت آمريکا به من تلفن كرد كه كار فوري دارم... پيام نيكسون را براي شاهنشاه آورد، كه تصميم خودش را در مورد مين گذاري آب هاي ويتنام شمالي و قطع مذاكرات پاريس به اطلاع شاهنشاه رسانده بود... عرض كردم شاهنشاه بايد جواب مثبتي مرحمت فرماييد. فرمودند آخر همه جا گفته ايم بايد مقررات كنفرانس ژنو اجرا شود... چطور جواب مثبت بدهم؟ عرض كردم با كمال تاسف شيشه عمر ما هم در دست آمريکاست، يعني اگر آمريکا اينجا شكست بخورد، ديگر فاتحه دنياي آزاد خوانده شده... .(15)
اين وابستگي «حياتي» رژيم پهلوي به آمريکا، واقعيتي بود كه هم محمدرضا و دربارش و هم رؤساي جمهوري و سياستمداران آمريکايي به خوبي از آن مطلع بودند و همين مسئله باعث مي شد تا رابطه با آن، شكل و محتوايي «خاص» خود را داشته باشد. صد البته در اين شرايط و روابط خاص، آنچه از نظر آمريکايي ها مي بايست اتفاق بيفتد، در حال انجام بود و طبعاً در مورد محمدرضا نيز ظواهر به طور كامل رعايت مي شد.

پي نوشت ها :
 

1)صادق زيباكلام، همان، ص157.
2)همان، ص157.
3)همان، ص14.
4)همان، ص16.
5)همان، ص14.
6)غلامرضا افخمي (به كوشش)، خاطرات علينقي عاليخاني (طرح تاريخ شفاهي بنياد مطالعات ايران)، تهران، آبي، 1382، صص 132-131.
7)ابوالحسن ابتهاج، همان، ج2، ص126.
8)همان، ص540.
9)خاطرات ارتشبد حسن طوفانيان (طرح تاريخ شفاهي ايران دانشگاه هاروارد)، تهران، زيبا، 1381، ص58.
10)ماموريت مخفي هايزر در تهران، ترجمه محمد حسين عادلي، تهران، رسا، 1376، ص30.
11)صادق زيباكلام، همان، ص172.
12)همان، ص212.
13)يادداشت هاي اميراسدالله علم، ويرايش علينقي عاليخاني، تهران، مازيار، 1380، ج1، ص292.
14)همان، ج5، ص36-35.
15)همان، ج2، ص252.
 

منبع:نشريه 15 خرداد شماره 22