کارکردگرايي و معناشناسي اوصاف الاهي(1)


 

نويسنده: حسين تقوي




 

از ديدگاه علامه طباطبايي و ويليام آلستون
 

چکيده
 

موضوع زبان ديني مسئله اي است که شايد بتوان گفت در تمام اديان آسماني مطرح است. مباحث زبان ديني، شامل چيستي زبان ديني، معناداري و معرفت بخش بودن انواع گزاره هاي ديني است. مهم ترين بخش آن مربوط به گزاره هاي کلامي است که از ديرباز مورد توجه فيلسوفان و متکلمان ديني بوده است.
اين نوشتار با رويکرد تحليلي، بررسي تطبيقي آراي علامه طباطبايي و ويليام آلستون فيلسوف دين امريکايي معاصر، در زمينه ي زبان الاهيات(کلام) مدّ نظر است. آلستون براي توجيه مشکل اطلاق گزاره هاي کلامي بر خدا، نظريه «کارکردگرايي» را مطرح مي کند. علامه براي توجيه اين مشکل، نظريه هاي «اشتراک معنوي و تشکيک در وجود»، «تأويل کلامي» و «غائيت» را مطرح مي سازد که هرکدام درجايي کاربرد دارند. نظريه ي اشتراک معنوي درباره ي اوصافي نظير علم، قدرت، حيات و وجود کاربرد دارد و اطلاق آنها را توجيه مي کند. نظريه ي تأويل کلامي در مورد اوصافي مانند سميع، بصير، داراي دست بودن و مکان داشتن کاربرد دارد که اين اوصاف، متعلق به ممکنات، و از ساحت الاهي دور است. اين اوصاف، به اوصاف دسته ي اول تأويل برده مي شود و نظريه ي غائيت در زبان عرفي و ديني و درباره ي تمام اوصاف استفاده مي شود و کاربرد و صدق آنها را توجيه مي کند.
کليد واژه ها: زبان دين، کلام، کارکرد گرايي، غائيت، اشتراک معنوي و تشکيک در وجود، تأويل، اوصاف خدا.

مقدمه
 

زبان دين موضوعي است که در فلسفه ي دين به آن پرداخته مي شود و درباره ي ماهيت زبان ديني، معناداري يا بي معنايي آن، حقيقي يا مجازي و يا سمبليک بودن آن و درباره ي انواع مختلف گزاره هاي ديني مانند گزاره هاي تاريخي، موعظه اي و گزاره هاي کلامي بحث مي کند. الاهيات تقريباً معادل علم کلام است و هر دو، وظيفه ي دفاع از مدعيات ديني را برعهده دارند. يکي از مهم ترين مسائل علم کلام و الاهيات، مسئله زبان گزاره هاي کلامي است. بنابراين،«زبان الاهيات» بررسي ماهيت گزاره هاي کلامي و معناداري يا بي معنايي آنها و ديگر مسائل مربوط به آن را عهده دار است.
در يک تقسيم بندي کلي مي توان گزاره ها را به دو گروه معنادار و بي معنا تقسيم کرد. پوزيتويست ها گزاره هاي ديني را همانند شعر و داستان، بي معنا تلقي مي کردند، ولي امروزه ديدگاه هاي آنها ردّ شده، و اين پرسش مطرح است که آيا گزاره هاي ديني معرفت بخش اند يا غيرمعرفت بخش. بدين معنا که امکان دارد گزاره اي معنادار باشد، ولي مطابق با واقع و نفس الامر نباشد؟ براي مثال، برخي اعتقاد دارند اين گزاره ها فقط براي ابراز احساسات و عواطف معتقدين به اين گزاره ها به کار مي روند و معناي مطابق با واقع ندارند و معرفت بخش نيستند. بنابراين، ديدگاه هايي که گزاره هاي ديني را معنادار مي دانند، به دو شاخه ي اصليِ شناخت گرا و غيرشناخت گرا تقسيم مي شوند. علامه طباطبايي و ويليام آلستون، هر دو شناخت گرا هستند.
براي فيلسوفان، فهم گزاره هاي ديني اي که موضوع آنها خداست، يعني گزاره هاي کلامي، مهم است؛ زيرا گزاره هاي کلامي مهم ترين مبنا در عقايد ديني هستند و بدون رفع ابهام از آنها، ابهام از ساير مسائل ديني رفع نمي شود. بنابراين، مهم ترين بحث در زبان ديني، موضوع گزاره هاي کلامي است. يکي از مسائل کليدي براي فيلسوفان زبان ديني درباره ي گزاره هاي کلامي اين است که ما چگونه مي توانيم به طور معنادار درباره ي خدا صحبت کنيم. نکته ديگر اينکه بحث فيلسوفانِ دين در مورد محمول گزاره هاي ديني است، نه موضوع آنها، به اين دليل که راه شناخت خدا اوصاف اوست و بايد ابتدا اوصاف خدا بررسي و ابهام زدايي شود.
اين مسئله، معرکه ي آراست و از قديم تا به امروز ديدگاه هاي مختلفي در اين باره ارائه شده است. نظريه ي تمثيل آکويناس، نظريه هاي کارکردگرايانه گزاره هاي ديني و نظريه بازي هاي زبان ديني در محافل غربي و مباحث تشبيه، تعطيل، تفويض و نظريه ي اشتراک معنوي يا اشتراک لفظي درباره ي اوصاف الاهي و الاهيات سلبي در حوزه ي کلام و فلسفه اسلامي همه در همين راستا بوده اند.
بنابراين، موضوع اصلي اين نوشتار، گزاره هاي کلامي است و پرسش اساسي درباره ي گزاره هاي کلامي اين است که چگونه ممکن است خدايِ نامحدود، با مفاهيمِ محدود و مادّي زبان انساني توصيف شود؟ پرسش ديگري که ممکن است به ذهن آيد، اين است که کار تطبيقي چه ضرورتي دارد و چرا بايد ديدگاه هاي متفکران غربي و اسلامي مقايسه شود؟ چرا از بين متفکران، اين دو فيلسوف خاص انتخاب شده اند؟
پاسخ پرسش اول اين است که با مقايسه و تطبيق، نقاط ضعف و قوت دو طرف آشکار شده، نکاتي که از آن غفلت شده است، بررسي، و اين امر باعث رشد علمي مي شود. افزون بر اين، براي سنّت اسلامي امتيازهاي ديگري نيز دارد؛ يکي اينکه با ارائه پاسخ هاي اسلامي به مسائل، عزت اسلامي اي که متأسفانه به دلايل سياسي و غير آن، خدشه دار شده است دوباره باز مي گردد؛ ديگر اينکه براي متفکران غربي که معمولاً با انديشه هاي اسلامي محدود به قرون ميانه آشنا هستند، فرصتي پيش مي آيد تا با سنت پوياي انديشه هاي اسلامي جديد و معاصر آشنا شوند.(1)
پاسخ پرسش دوم اين است که اين دو متفکر در برخي موارد ديدگاه هايي شبيه به هم دارند. براي نمونه، در حوزه ي «الاهيات فلسفي» که رويکرد فلسفي خاصي به موضوع هاي کلامي و الاهياتي دارد و در آن، به وسيله ي فلسفه از آموزه هاي ديني دفاع مي شود، الاهيات علامه طباطبايي همانند الاهيات فلسفي معاصر غرب از تعريف هاي دقيق، برهان هاي قياسي و تمايزهاي دقيق موجود در مواضع رقيب استفاده مي کند.(2) از طرف ديگر، بي شک نمي توان براي الاهيات فلسفي معاصر مسيحيت نماينده اي بهتر از ويليام آلستون يافت.(3) دليل اين مدعا آن است که آلستون در بين فيلسوفان غربي کاملاً پايبند به مسيحيت است و در حلّ مسائل ديني و فلسفي، موضعي ميانه رو و معتدل دارد و کمتر فيلسوف دين معاصري است که در دفاع عقلاني و واقع گرايانه هم طراز او باشد. آلستون خود مي گويد که نداشتن موضع واقع گرايانه در بين متفکران الاهيات و اديان در غرب، به دليل ضعف ايمان و عقل است.
علامه طباطبايي و ويليام آلستون در حوزه ي الاهيات فلسفي، حوزه ي زبان دين و بحث اوصاف الاهي، اشتراک هايي دارند. هر دو براي حل مشکل اطلاق اوصاف مشترک بين خدا و مخلوقات بر خداوند، نظريه ي کارکرد گرايي را ارائه کرده اند. اين نوشتار، کارکردگرايي از ديدگاه اين دو متفکر را بررسي و نقاط اشتراک و افتراق ديدگاه هاي آنان را معرفي مي کند.

پيش زمينه هاي ديني و فکري و فلسفي و روش تحقيقي آلستون
 

1.موضع ديني
 

دين آلستون مسيحيت پروتستان است وي در 15 سالگي دچار شک مي شود ولي مجدداً در دهه ي 50 در دوره ي دکتري جذب کليسا مي شود و به طور جدي در برنامه هاي آن شرکت مي کند. آلستون دوباره دچار اوهام و تخيلات جواني مي شود و حدود 15 سال دوباره از کليسا جدا مي شود؛ ولي خود او مي گويد که در اين دوران هيچ گاه به معناي واقعي ملحد نبوده است، تا اينکه در سال 75ــ1974 دوباره جذب کليساي جامع مي شود و مشتاقانه به مسيحيت باز مي گردد و در راه آن فعاليت بسيار گسترده اي را شروع مي کند.(4)

2.پيش زمينه هاي فلسفي آلستون
 

الف.ضد پوزيتويسم
 

آلستون واقعيت را به مواردي که قابل کشف يا اثبات تجربي يا با حواس و يا با دليلي که مبتني بر حواس است، محدود نمي کند و نظر مساعدي درباره ي پذيرش محدوديت هاي اثبات گرايان بر معناداري ندارد. او مي پذيرد که سنت هاي ديني، حقايق بنياديني را درباره ي واقعيت تحقق مي بخشند؛ حتي اگر برخي يا تمام اين حقايق به طور دقيق، درست تنظيم نشده باشند. البته اين بدين معنا نيست که او به طور غيرنقادانه هر ادعاي ديني اي را بپذيرد؛ بلکه بدين معناست که با پيش داوري هاي فلسفي عام مانند اثبات گرايي و طبيعت گرايي و ...، ذهن خود را از قبل به روي آنها نبسته است.(5)

ب.واقع گرايي(6)
 

واقع گرايي انواع مختلفي نظير واقع گرايي متافيزيکي، معناشناختي و ...دارد. واقع گرايي متافيزيکي که آلستون طرفدار آن است، به اين معناست که جهاني عيني وجود دارد که داراي قانون است و ساخته ي ذهن ما نيست. واقع گرايي متافيزيکي به دو نوع بيروني و دروني تقسيم مي شود؛ واقع گرايي بيروني بدين معناست که ساختار جهان خارج، ساخته و پرداخته معرفت ما نيست و اين جهان، مستقل از معرفت انسان ها وجود دارد؛ ولي واقع گرايي متافيزيکي دروني بدين معناست که اوصاف و ساختار جهان خارجي، در چارچوب مفاهيم معرفتي ما تعيّن مي يابند؛ يعني جهاني عيني و مستقل از ذهن وجود دارد، ولي اوصاف منسوب به آن را ذهن به وجود مي آورد. آلستون از واقع گرايي متافيزيکي بيروني دفاع مي کند.
به نظر آلستون، واقع گرايي متافيزيکي اعتقاد به واقعي بودن بخش هاي بزرگي از واقعيت است که وجود آنها به گزينش هاي نظري و مفهومي ما وابسته نيست؛(7) يعني قبول دارد که بخش هايي از واقعيت به گزينش هاي مفهومي وابسته است؛ ولي بسياري از واقعيت ها چنين وابستگي اي ندارند.
براساس اين تعريف، ضد واقع گرايي عبارت است از هر چيزي يا هر حقيقتي که لااقل به صورت جزء وابسته به گزينش هاي نظري ــ مفهومي خاصي باشد و واقع گرايي عبارت است از اينکه بخش هاي عظيمي از واقعيت مطلقاً هيچ وابستگي به گزينش هاي نظري ــ مفهومي خاصي نداشته باشند.(8)
از نظر آلستون، واقع گرايي هيچ تعهد معرفت شناختي را در بر ندارد. نکته ديگر اينکه واقع گرايي او با نظريه ي صدق او تعامل و ارتباط تنگاتنگي دارد؛ تا جايي که آلستون کتابي با عنوان مفهوم واقع گرايانه از صدق دارد.(9)

ج.منابع چندگانه علم ديني
 

برخلاف انحصارگرايان(بنيادگرايان کتاب مقدس، سنت گرايان، عقل گرايان) آلستون عقيده دارد که براي علم ديني و باور عقلاني، منابع چندگانه وجود دارد. او بر تجربه، وحي، سنت ديني و حتي روش الاهيات طبيعي تأکيد مي کند و بر اين باور است که تمام اين منابع، ما را در فهم خدا، ماهيت، اهداف و ارتباط او با ما، کمک مي کنند.(10) به باور آلستون، بدون کمک گرفتن از تمام اين منابع، منابعي که در اختيار دارد فايده ي کامل نخواهند داشت و گويا منابع در اختيار او نيستند.(11)

3.روش شناسي کار آلستون
 

الف.ميانه روي
 

آلستون به وضوح بر جهت معتدل و خردمندانه تأکيد مي کند. براي مثال، آلستون در چهار مقاله ي اوّل کتاب سرشت الاهي و زبان بشري يک روش ميانه را بين نمادگرايي افراطي و ديدگاه ظاهري(12) و مشترک معنوي(13) بودن گزاره هاي کلامي، مطرح مي کند. مقاله ي چهارم به وضوح ديدگاه «اشتراک معنوي جزئي» را انتخاب مي کند که همگان در حمايت از ديدگاه هاي افراطي تر، آن را ناديده گرفته اند. مقاله ششم با «روش ميانه» در عنوان خود ديدگاهي ميانه بين الاهيات «مدرسي» و «نومدرسي» را پيشنهاد مي کند. به طور عام تر، مقالات بخش دوّم و سوّم بين مکتب فراطبيعي محض و طبيعت گرايي تحويل گرا، بين پيروي کورکورانه از الاهيات فلسفي قرون وسطا و اين ديدگاه سنت شکنانه که هر چيزي پيش از سال 1950 ميلادي از دور خارج شده است، و در واقع، بين عقل گرايي و توجه به حقايق حيات ديني، ديدگاهي ميانه را مشخص مي کند.(14)

ب.تناسب اهداف
 

با توجه به متعادل کردن ديدگاه ها و اتخاذ روش ميانه در مسائل مختلف، آلستون اهداف خود را نيز با ديدگاه هاي خود متناسب مي کند و به جاي استدلال آوري، در صدد ارائه ي احتمالات است. بيشتر استدلال آوري هاي آلستون براي مانع نبودن چيزي براي چيز ديگر است و اثباتي نيست. براي مثال، مقاله ي دوّم کتاب سرشت الاهي و زبان بشري به اين استدلال منحصر است که جسماني نبودن، مانع استعمال محمول هاي شخصي و محمول هاي ناظر به فعل در مورد خدا نيست. آلستون سطح اهداف خود را پايين آورده، آنها را معتدل و متناسب با ديدگاه و روش فلسفي خود کرده است. آلستون بر اين باور است که بسياري از انديشمندان الاهيات فلسفي، داراي سطح آرمان بسيار بالايي اند و انتظار دارند مسائل به حلّ قطعي برسد؛ امّا به اعتقاد آلستون توقع راه حل قطعي درباره ي بسياري از مسائل مهم، غيرمعقول است. براي نمونه، درباره ي مسئله ي شرّ، آلستون نسبت به احتمال قابل حلّ نهايي بودن نظريه ي عدل الاهي خوش بين نيست و معتقد است که به طور دقيق نمي توان مشخص کرد چرا خدا شرور خاصي را روا مي دارد.(15)

ج.استفاده از فلسفه و علم روز
 

آلستون از ابزار فلسفي امروزين بهره مي گيرد. براي مثال، در کتاب سرشت الاهي و زبان بشري در مقالات دوم، سوم و چهارم از نظريه ي کارکردگرايي در روان شناسي فلسفي و در مقاله ي پنجم از نظريه ي ارجاع کريپکي استفاده مي کند.(16) او يادآور مي شود که فاصله دو دهه يادگيري فلسفه ي زبان، روان شناسي فلسفي و معرفت شناسي مرا در موقعيتي قرار داد که مسائل الاهياتي فلسفي را مؤثرتر حل کنم.(17) بهره گيري از فلسفه ي تحليلي معاصر در بسياري از کارهاي اخير الاهيات فلسفي نمود دارد و آلستون نيز از اين امر مستثنا نيست.
آلستون بر اين باور است که در اين دوره ي روشن گري، ارجاع به آنچه که واقعاً قابل استناد است، مانند فيزيک نسبيت، ميکروب شناسي يا روان شناسي شناختي، براي هر کار جدّي در فلسفه ي علم الزامي است.(18)

پي نوشت ها :
 

1.محمد لگنهاوسن، سياحت انديشه در سپهر دين، ص 534.
2.همان، ص 536.
3.همان، ص 538.
4.«گفت و گوي اختصاصي کيان با ويليام آلستون»، کيان، ش 50 ص 5.
5.Ibid,p.6.
6.Realism.
7.William Alston، A Sensible Metaphysical Realism,Marquette University Press، 2001، p.10.
8.Ibid، p23.
9.Ibid، p 28& 29.
10.William Alston، Divine Nature and Human Language، Opcit، p7.
11.Ibid، p8.
12.طبق توضيح آقاي دکتر لگنهاوزن واژه «literally» به معناي ظاهري و تحت اللفظي است و در مقابل تأويل قرار دارد و به معناي حقيقي در مقابل مجازي نيست مثلاً معناي ظاهري و تحت اللفظي«الرحمن علي العرش استوي» نشستن خدا بر روي عرش است و اگر کسي ظاهرگرا باشد اين آيه را به طور ظاهري بايد درک و فهم کند ولي کساني که تأويلي هستند اين آيه را به معنايي ديگر تأويل مي برند. آلستون در مقاله هاي خود سعي دارد اين معنا را براي گزاره هاي ديني اثبات کند. بنابراين در اين نوشتار واژه «literally» به ظاهري برگردانده شده است.
13.univocal.
14.Ibid، p10.
15.Ibid، p10 & 11.
16.Ibid، p5 & 6.
17.Ibid، p1.
18.Ibid، p 9.
 

منبع: نشريه معرفت كلامي شماره 1