شيوه‌ي برخورد امام علي (علیه السلام) با خلفاي سه گانه


 

نويسنده:مسعود هاشم زاده
منبع : اختصاصي راسخون



 
اين دوره از زندگي امام علي (علیه السلام) ،كه خود حدود ربع قرن طول كشيد ، بر اثر شرايط خاصي كه ايجاد شده بود از صحنه‌ي اجتماع به طور خاصي كناره گرفت و سكوت اختيار كرد . نه در جهادي شركت نمود و نه در اجتماع به طور رسمي سخن گفت . شمشير در نيام مي كرد و به وظايف فردي و سازندگي افراد پرداخت . اين سكوت طولاني و گوشه گيري طولاني براي شخصيتي كه در گذشته در متن اجتماع قرار داشت و دومين شخص جهان اسلام و ركن بزرگي براي مسلمانان به شمار مي رفت سهل و آسان نبود. روح بزرگي ، چون حضرت علي (علیه السلام) را مي خواست كه بر خويش مسلط شود و خود را به وضع جديد كه از هر نظر با وضع سابق تضاد داشت تطبيق دهد . فعاليتهاي امام (علیه السلام) در اين دوره در امور زير خلاصه مي شود :
1- عبادت خدا
2- تفسير قرآن و حل مشكلات آيات و تربيت شاگرداني مانند ابن عبّاس
3- پاسخ به پرسشهاي دانشمندان ملل و نحل ديگر ، بالاخص يهوديان و مسيحيان
4 – بيان حكم بسياري از رويدادهاي نو ظهور كه در اسلام سابقه نداشت و در مورد آنها مطلبی در قرآن مجيد و حديثي از پيامبر گرامي اسلام در دست نبود .
5- هنگامي كه دستگاه خلافت در مسائل سياسي و پاره اي از مشكلات با بن بست روبرو مي شد ، امام (علیه السلام) يگانه مشاور مورد اعتماد بود كه با واقع بيني خاصي مشكلات را از سر راه آنان بر مي داشت و مسير كار را معين مي كرد .
6- تربيت و پرورش گروهي كه ضمير پاك و روح آماده اي براي سير و سلوك داشتند .
7- كار و كوشش براي تأمين زندگي بسياري از بينوايان و درماندگان .

سكوت تلخ

زماني كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) رحلت كردند هنوز غسل ، كفن و دفن حضرت تمام نشده بود كه گروهي در سقيفه جمع شدند و ابوبكر توسط آنان به خلافت برگزيده شد . وقتي كه حضرت علي (علیه السلام) جريان را از ابن عباس شنيد ، با اين كه حضرت حكومت اسلامي را حق مسلم خود مي دانست و رهبري خلفا را غصب قلمداد مي كرد ولي با اين حال سكوت كرد . مقصود از سكوت ترك قيام و دست نزدن به شمشير بود و الا حضرت از طرح دعوي خود و مطالبه آن و از تظلم در حق خود از هر فرصت مناسب خودداري نكرد .(50) امام علي (علیه السلام) از اين سكوت به تلخي ياد مي كند و آن را جانكاه و مرارت بار مي خواند : ( وَ أَغْضَيْتُ علي الْقَذي وَ شَرِبْتُ علي الشَّجا و صَبَرْتُ علي أخذِ الكَظمِ و علي امَرَّ مِنْ طَعْمِ العَلْقَمِ ؛ خار در چشمم بود و چشمها را بر هم نهادم ، استخوان در گلويم گير كرده بود و نوشيدم ، گلويم فشرده و تلخ تر از حنظل در كامم ريخته بود و صبر كردم .(51) سكوت امام علي (علیه السلام) يك سكوت حساب شده و منطقي بود . و اگر امام قيام نكرد بخاطر ترس از حكومت نبود زيرا وي كسي بود كه مي فرمايد : (اگر تمام عرب در مقابل دين امام علي (علیه السلام) بايستند از آنها نمي ترسد و در صورت امكان ، به تنهايي با همه‌ي آنها مي جنگد و آنها را به هلاكت خواهد افكند)(52) بنابراين سكوت امام (علیه السلام) ناشي از درماندگي يا ترس از مرگ نبود ؛ بلكه حضرت تصريح مي كند من فكر كرده ، جوانب امر را بررسي نموده ، از بين اين دو راه ، آنچه به مصلحت اسلام بود انتخاب كردم .امام علي (علیه السلام) حفظ وحدت و خدمت مسلمين و جلوگيري از نفوذ دشمنان را براي حفظ اسلام امري ضروري مي دانست ؛ زيرا ترويج سريع اسلام در منطقه جزيرة العرب و نيز پيروزيهاي مسلمين در فتح مناطق ديگر ، ناشي از يكپارچگي امت اسلامي شده بود. امام (علیه السلام) كه رمز پيروزي اسلام را دريافتند و از اوضاع سياسي زمان خود آگاهي داشت و مي دانست كه كشور از ناحيه‌ي دشمنان خارجي نظير ايران و روم و منافقين داخلي هر لحظه مورد تهديد است و همچنين گروهي از مسلمين مرتد شده و گروهي آماده‌ي ارتداد مي باشند و منافقين كه سالهاي طولاني آرزوي مرگ پيامبر (صلی الله علیه و آله) را داشتند ، آماده وارد كردن ضربه به نهال نوپاي اسلام هستند ، حال در چنين شرايطي حفظ وحدت و انسجام مسلمانان را امري كاملاً ضروري مي دانست . لذا مصلحت اسلام را بر حق خويش مقدم و به خاطر حفظ اسلام ، به محروميت از حقش و خرد شدن خود تن داد و سكوت نمود تا به اساس دين ضربه‌اي وارد نگردد. حال اگر بر اثر شرايط سياسي به وجود آمده ، اين مطالبه به ضرر اسلام تمام شود ، حاضر است دست از حق مسلم خود بر دارد، و سكوت كند(53) . امام علي (علیه السلام) در نامه اي خطاب به مردم مصر علت سكوت خود را چنين نوشتند : ( بخدا قسم ! هرگز فكر نمي كردم كه مردم رهبري را پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله) از خاندانش بيرون برند و آن را از من دريغ دارند . وقتي مردم براي بيعت با فلاني ( ابوبكر ) سرازير شدند دست از مردم و كارشان باز داشتم و خود را كنار كشيدم . تا اين كه ديدم گروهي از اسلام برگشته و مي خواهند دين محمد (صلی الله علیه و آله) را از بين ببرند . ترسيدم اگر براي ياري اسلام و مسلمانان قيام نكنم رخنه اي در دين ايجاد شود كه اندوه آن بر من بزرگ تر و بيشتر از دست دادن حكومت باشد ... بنابراين در آن پيش آمدها حركت كردم تا اينكه جلوي نادرستي و تباه كاري گرفته شد و دين آرام گرفت و از نگراني باز ايستاد ).(54) در اين نامه حضرت تصريح مي كند ابتدا خود را كنار كشيدم ؛ اما هنگامي كه اسلام را در خطر ديدم و احساس كردم كه دين به كمك من احتياج دارد با آن كه حق من غصب شده بود به كمك دين و مسلمين شتافتم و با خلفاء همكاري نمودم .حضرت در خطبه‌ي معروف به شقشقيه(55) كه سراپا اندوه از ضايع شدن حق مردم و رنج و عذابي كه امت اسلامي در عصر خلفا مي كشيدند و چاره اي جز صبر و شكيبايي نداشتند به اين مسأله اشاره مي كند . ابن جوزي حنفي در ) تذكرة الخوأص ) در توصيف اين خطبه مي نويسد : استاد ما ابوالقاسم نفيس انباري به سند خود اين خطبه را از ابن عباس چنين نقل مي كند پس ازآن كه مردم با امير المؤمنين علي (علیه السلام) بيعت كردند و امام علي (علیه السلام) به بالاي منبر رفت و خطبه اي خواند . شخصي از ميان جمعيت فرياد زد : چه موجب شد كه تا به حال براي به دست گرفتن خلافت هیچ گونه تلاشی نكردي ؟ امام در پاسخ آن مرد همين خطبه را خواند نخست به خلافت ابوبكر اشاره كرد و در حقانيت و تقدم خود چنين فرمود ( در حالي كه او خوب مي دانست جايگاه من در خلافت چون محور سنگ آسياي به آسياست : سيل دانش از وجودم همچون سيل سرازير مي شود ، مرغ انديشه به قله‌ي منزلتم نمي رسد . اما از خلافت چشم پوشيدم ، از آن برتافتم ، و عمقاً انديشه كردم كه با دست بريده و بدون ياور بجنگم ، يا آن عرصه گاه ظلمت و كور را تحمل نمايم ، فضائي كه پيران در آن فرسوده‌ي و كم سالان پير ، و مؤمن تا دم مرگ دچار رنج وا مي داشت ) . سپس حضرت فرمود : عاقبت تصميم خود را گرفتم و راه بهتر را انتخاب كردم : ( پس ديدم صبر و شكيبايي به عقل و خرد نزديك تر در حالي كه گويي در ديده گان خاشاك بود ، و غصه راه گلويم را بسته بود ! مي ديدم ميراثم به غارت مي رود . تا نوبت اولي سپري شد ، و خلافت را پس از خود به پسر خطاب واگذارد .. ) امام (علیه السلام) دوران حكومت عمر را طولاني و گذرا بيان كرد و ناراحتي و نگراني مردم را در آن مدت زمان بازگو نمود و باز فرمود : ( پس در آن مدت طولاني با محنت و عذابي كه كشيدم صبر پيشه كردم . بار سنگين هر بلايي را به دوش كشيدم . تا زمان او سپري شد ، و امر حكومت را به شورايي سپرد كه به گمانش من هم ( با اين منزلت خدايي ) يكي از آنانم. خداوندا چه شورايي .به خدا پناه مي برم از خدا از اين شورا ..(56)) آري امام علي (علیه السلام) اين كوه صبر و شكيبايي در برابر همه‌ي حق كشي ها و ناسپاسي ها صبر كرد و براي حفظ اسلام و بقاي قرآن دم فروبست و دست از قيام برداشت و سكوت كرد.
بررسي برخوردهاي امام علي (علیه السلام) با خلفا نشان مي دهد ، حضرت در مواردي كه همكاري با آنها به نفع جامعه اسلامي و پيشبرد اسلام بود ، با آنها همكاري مي نمود ؛ ولي در مواردي كه ياري دادن آنها سبب تأييد شخص خلفا به حساب مي آمد ، خود را كنار مي كشيد و بدين وسيله اعتراض خود را اعلام مي كرد مخصوصاً در اويل حكومت ابابكر كه آغاز انحراف رهبري از مسير خود مي باشد و دوران اصطكاك حضرت با آنهاست ، كمتر حضرت را در بين همكاران حكومت مي بينيم . امام علي (علیه السلام) در اين باره چنين مي گويد : ( من در اوايل بيعت مردم با ابابكر ، خود را كنار كشيدم ؛ ولي هنگامي كه ديدم گروهي از دين برگشته اند و تصميم بر نابودي اسلام گرفته اند ، قيام نمودم ، و اسلام و مسلمانان را ياري نمودم تا آنجا كه پايه دين محكم گشت ). (57)آنها كه مخالفت امام علي (علیه السلام) با خلفا را با ديد سطحي و امور شخصي مي نگريستند ، گمان مي كردند امام علي(علیه السلام) به هيچ عنوان با خلفا همكاري نخواهد كرد . هنگامي كه برخي نظير اسود عنسي و مسيلمه و سجاح ، ادعاي پيامبري كردند و ابابكر لشكري براي جنگ با آنها آماده كرد و براي انتخاب فرمانده سپاه با ( عمر و ابن عاص ) مشورت نمود و از وي نظرش را در مورد امام علي (علیه السلام) پرسيد ، عمرو جواب داد : امام علي (علیه السلام) با تو همكاري نخواهد كرد ؛ از اين رو ابابكر از فرماندهي امام(علیه السلام) منصرف گرديد . لكن وسعت فكر امام قابل تصور نيست ؛ لذا هنگامي كه لشكر مرتدين خود را براي حمله به مدينه آماده كرده و تا نزديكي شهر پيش مي آيد ابابكر از امام علي (علیه السلام) مي خواهد به همراه زبير و طلحه و ابن مسعود ، حفاظت از گذرگاههاي اصلي مدينه را ( كه مي توانست مدخل ورودي دشمن به حساب آيد ) بپذيرد، امام علي (علیه السلام) براي دفاع از اسلام و مسلمين اين مسئوليت را پذيرفت . همچنين گاهي در نوشتن نامه ها و دفاتر دولتي در عهد ابابكر كمك مي كرد . عمر نيز گاهي هنگام خروج از مدينه امام علي (علیه السلام) را به عنوان سرپرست شهر منصوب مي كرد؛ چنانچه در سال 14 هجري هنگامي كه خليفه براي تجهيز سپاه و حضور در ارتش ( كه در خارج از شهر مستقر بود ) مدينه را ترك نمود ، امام علي (علیه السلام) را سرپرست شهر قرار داد . امام علي (علیه السلام) در طول مدت خلافت عثمان و مخصوصاً در ماههاي آخر حكومت وي ( كه مواجه با شورش مردم عليه عثمان گرديد ) نقش سفير مردم و عثمان را به عهده داشت ، حرفهاي مردم را به عثمان رسانده و سخنان هاي عثمان را به گوش مردم مي رساند . امام (علیه السلام) ضمن ترغيب عثمان براي عمل به احكام الهي و دست برداشتن از بدعت در دين و اجحاف به مردم ، سعي در روبراه كردن امور كشور اسلام داشت و تمام كوشش خود را براي اصلاح رفتار خليفه به كار بست . اصحاب امام علي (علیه السلام) نيز به پيروي از حضرت در مواردي كه همكاري با خلفاء به نفع اسلام و مسلمين بود با آنها همكاري نموده ، گاهي به عنوان استاندار يا نيروي نظامي و يا فرماندهي سپاه اسلام با دستگاه خلافت همراهي مي كردند . سلمان و عمار به ترتيب استانداري مدائن و كوفه را در عصر عمر پذيرفتند و عمار در عهد عثمان ، از طرف خليفه براي بررسي شكايات مردم مصر از استاندار خود، به آن ديار سفر مي كند و نيز در عهد ابابكر ، در جنگهاي مسلمين با مرتدين شركت مي كند همانطور كه در جنگهاي مسلمين با ايراني ها در عصر عمر شركت داشت . براء ابن عازب به عنوان فرمانده نيروي اسلام در عهد خليفه ثاني ، قزوين را فتح مي نمايد و با مردم آن ديار قرداد صلح مي بندد . عثمان بن حنيف نيز از طرف عمر مسئول جمع آوري ماليات كوفه است .(58)
امام علي (علیه السلام) هرگاه خطايي از خلفاء و اطرافيان آنها مي ديد با جديت تمام از آنان انتقادمي نمود . انتقادهاي حضرت ناشي از احساسات يا كينه توزي و حسادت نبود ، بلكه انتقادهايي‌ بود كه از واقعيت هاي زندگي و رفتار خلفا سرچشمه مي گرفت و از اين رو ارزشمند به حساب مي آيد . از انتقادهاي عمومي و بسيار مهم كه امام علي (علیه السلام) از خلفاي سه گانه مي كرد، اين بود كه در عصر آنها جامعه اسلامي دچار فساد گرديده و مردم از حق روي گردان و تابع هواهاي نفساني و جلب امور مادي گشته بودند و اين ناشي از اهمال و سهل انگاري خلفا و در برخي موارد دامن زدن خود آنها به اين گناهان بود رواج فساد در عصر خلفا به جايي رسيده بود كه امام علي (علیه السلام) يكي از اهداف حكومت خود را باز گرداندن دين به جامعه و اصلاح مملكت اسلامي مي دانست و تأكيد مي كرد در صورتي كه حكومت نوپايش استوار گردد بسياري از اين امور را تغيير خواهد داد ، اگر چه بر اثر عدم همراهي مردم با حضرت ، عملاً موفق به اصلاح و اجراي حق در بسياري از موارد نگرديد. در خطبه‌ي سوم نهج البلاغه ، امام علي (علیه السلام) قسم ياد مي كند كه مردم در زمان خليفه‌ي دوم دچار خطا و اشتباه و حيرت و دو دلي گشته و راه مستقيم را ترك نموده و به اين سو و آن سو كشيده شدند. و زمان خليفه اول ، را عصر تاريكي و ظلمتي كور كننده مي داند كه خردسال را پير و سالخورده را فرتوت مي نمايد و مؤمن در اين برهه رنج مي كشد . در خطبه 164 ( كه خطاب به عثمان ايراد كرده ) در ابتدا رهبران را به امامي عادل كه هادي مردم و زنده كننده ی سنت و نابود كننده‌ي بدعت است و امام ظالمي كه خود گمراه است و مردم را نيز گمراه مي كند و سنت را نابود و بدعت را زنده مي نمايد تقسيم مي كند و ضمن بيان عذاب اخروي رهبر ظالم ، به عثمان هشدار مي دهد كه به اعمال خود ادامه ندهد و گرنه به دست مردم كشته خواهد شد . امام علي (علیه السلام) در اين خطبه عصر وي را عصر ترويج بدعتها ، و مردن سنت و ظلم به مردم مي داند وعثمان نيز ضمن پذيرش ستمكاريش ، ازامام مي خواهد كه از مردم مهلت بگيرد تا از عهده جنايت خود بر آيد .(59)
پوشيدن لباس خلافت با علم به برتري امام علي (علیه السلام) : امام علي (علیه السلام) در نهج البلاغه ابراز مي دارد: ابابكر مي دانست كه من از او براي خلافت سزاوارترم و جامه خلافت تنها شايسته اندام من است ، ولي در عين حال ، پاي روي علم خود گذاشت و متصدي حكومت شد و من در دوره او چنان تحت فشار بودم كه گويا استخوان در گلو و خار در چشم داشتم .(60)
ابراز نظر عجولانه : امام علي (علیه السلام) بر شتابزدگي عمر در اظهار نظر ايراد مي نمود، زيرا به خاطر اظهار هاي عجولانه بسياري از اوقات از رأي خود بر مي گذشت و به اشتباه خود پي برد ، و اعتراف مي كرد . تاريخ موارد زيادي را نشان مي دهد كه عمر در مسأله اي ابراز نظر كرده و سپس از آن برگشته است و در اكثر موارد امام علي (علیه السلام) اشتباهات او را اصلاح مي نمودند ؛ از اين رو در موارد زيادي جمله : ( لولا علي لهلكً عٌمًرْ(61)) را بر زبان جاري مي كرد.در نهج البلاغه امام اين انتقاد را چنين بيان مي كند : ( يكثُرُ العِثارُ فيها وَ الْاِعِتذارُ مِنها ؛ بسيار دچار اشتباه مي شد در نتيجه بسيار عذر خواهي مي نمود ).(62)
انتقادهاي امام از خليفه سوم به مراتب بيش از ايرادهاي ايشان به دو خليفه‌ي قبلي است . سرّ آن اين است كه گناه و فساد در رفتار شخص عثمان و نيز در بين اطرافيان او رواج بيشتري يافته بود و به علت ضعف اراده‌ي او ، عده اي از خويشاوندانش بر وي مسلط شده و به او خط مي دادند و سر انجام نيز وي را به كشتن دادند . امام (علیه السلام) ضمن نامه اي به معاويه مي گويد : من از بدعاتهاي عثمان انتقاد كردم و حاضر نيستم به خاطر آن عذرخواهي كنم . من همواره وي را ارشاد و هدايت كرده ام .(63) حيف و ميل بيت المال : يكي از مهمترين ايرادات امام علي (علیه السلام) بر عثمان حيف و ميل بيت المال بود. فرياد امام علي (علیه السلام) هم در زمان حيات عثمان و هم بعد از قتل وي به انتقاد عثمان بلند بود . اعتراض امام علي (علیه السلام) بر بخشش وي به سعيد ابن عاص و همچنين برداشتن سبدي از جواهرات گرانبهاي بيت المال براي تزئين همسران خليفه بود. در خطبه‌ي سوم نهج البلاغه كه امام علي (علیه السلام) اصراف بي جاي عثمان و اطرافيانش را در بيت المال به بلعيدن علف بيماري توسط شتر تشبيه مي كند.(64) بعد از مرگ عثمان نيز امام علي (علیه السلام) در اولين سخنراني عمومي خود ، به انتقاد از وي مي پردازد : ( قامَ الثالِثُ كالغُرابِ‌ هِمتَهُ بَطْنُهُ وَيلَهُ لَه قُصَّ جِناحاهُ وَ قُطِعَ رأسُهُ كانَ خَيراً لَهُ ؛ عثمان مانند كلاغ (در حرص و جمع آوري مال ) قيام كرد . تمام هدفش ، شكم راني بود . واي بر او ! اگر اعضايش قطع شده و به قتل رسيده بود ( به اين فساد ها دامن نمي زد ) برايش بهتر بود)(66) و نيز در خطبه اي ديگر او را فردي مي داند كه همه چيز را به خود و خويشاوندانش اختصاص داد و در اين راه افراط نمود .(67)
فصل دوم :امام علي (علیه السلام)
سكوت امام علي (علیه السلام) در دوران بركناري او از مقام خلافت كه بيست و پنج سال به طول انجاميد سكوت مطلق ، به معني كناره گيري از هر نوع مداخله در امور رهبري نبود . گرچه مقام خلافت و رهبري سياسي را ديگران اشغال كرده و نصب و عزل افراد و اختيار اموال اسلامي در دست آنها بود ، مع الوصف ، مرجع فكري و يگانه معلّم امّت كه تمام طبقات در برابر علم او خضوع مي كردند، علي ابن اي طالب (علیه السلام) بود . از خدمات چشمگير امام علي (علیه السلام) در اين دوران آن بود كه دستگاه قضايي نوبنياد اسلام را رهبري مي كرد . هر وقت اين دستگاه با مشكلي روبرو مي شد فوراً مسئله را به آن حضرت ارجاع مي داد و راه حل آن را خواستار مي شد . گاهي نيز خود امام ، بدون آنكه كسي به وي مراجعه كند، خليفه وقت را ، كه مقتداي مقام قضاوت نيز بود ، راهنمايي مي كرد و به اشتباه او در صدور حكم واقف مي ساخت و با قضاوتهاي شگفت و قاطع خود موجي از تعجب در اذهان صحابه‌ي پيامبر (صلی الله علیه و آله) پديد مي آورد . همان گونه كه امام علي (علیه السلام) خلافت آنان را به رسميت نمي شناخت و خود را وصي منصوب پيامبر (صلی الله علیه و آله) و شايسته ترين فرد براي اداره‌ي امور جامعه و رهبري امت مي دانست . اما هر گاه پاي مصالح اسلام و مسلمانان به ميان مي آمد از هر نوع خدمت و كمك بلكه فداكاري و جانبازي دريغ نمي داشت و با چهره‌ي گشاده ، به استقبال مشكلات مي شتافت.شأن امام علي (علیه السلام) بالاتر و روح او بزرگ از آن بود كه مانند برخي بينديشند كه چون زمام خلافت را از دست او گرفته اند در هيچ امري از امور مملكت مداخله نكند و در حل هيچ مشكلي قدم بر ندارد تا هرج و مرج و نارضايتي جامعه اسلامي را فرا گيرد و دستگاه خلافت دچار
تزلزل گرديده و سرانجام سقوط كند. امام علي (علیه السلام) چنين فردي نبود . او فرزند اسلام بود و در آغوش اسلام پرورش يافته بود و در برآمدن و باليدن نهال اسلام ، كه به دست پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) كاشته شده بود ، رنجهاي بسياري كشيده و خونها نثار كرده بود ايمان و وجدان پاك امام علي (علیه السلام) اجازه نمي داد در برابر مشكلات اسلام و امور دشوار مسلمانان ، مهر سكوت بر لب نهد و خود را از هر نوع مداخله كنار بكشد . پايداري اسلام و گسترش آن در جهان ، آشنا ساختن امّت به معارف و اصول و فروع دين و حفظ عظمت اسلام در نزد دانشمندان يهود و نصارا كه دسته دسته براي تحقيق درباره‌ي ‌اين آيين نوظهور به مدينه مي آمدند ، براي امام علي (علیه السلام) هدف اساسي بود و تا آن جا كه راه را به روي آن حضرت باز بود و دستگاه خلافت مزاحم وي نمي شد و احياناً دست نياز به سوي او دراز مي كرد، امام علي (علیه السلام) از رهبري و راهنمايي مضايقه نمي داشت و بلكه استقبال مي كرد .(68) امام علي (علیه السلام) در نامه‌اي كه آن را به وسيله‌ي مالك اشتر براي مردم مصر فرستاد به اين حقيقت تصريح مي كند و علت همكاري خود را با خلفاء چنين بيان مي دارد ) . ( فَأَمْسَكْتُ يَدِي حَتّي رَأَيْتُ راجِعَةَ النّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الإِسْلامِ يَدْعُونَ إِلي مَحْقِ دِينِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) . فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الإِسْلامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَري فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ علي أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلايَتِكُمُ التّي إِنَّما هِيَ مَتاع أَيّامٍ قَلائِلَ يَزُولُ مِنْها ما كانَ كَما يَزوُلُ السَّرابُ ؛ (69)من در آغاز كار خلفاء دست نگاه داشتم ( و آنان را به خود وانهادم ) ، تا اين كه ديدم گروهي از اسلام برگشته و مردم را به محو دين محمد (صلی الله علیه و آله) دعوت مي كنند . ترسيدم كه اگر به ياري اسلام و مسلمانان برنخيزم رخنه يا ويراني در كاخ اسلام ببينم كه مصيبت آن نزد من بزرگ تر است از دوري از حكومت چند روزه اي كه همچون سراب زايل مي گردد ) .اين نامه نمايي از روحيات پاك امام علي (علیه السلام) و روشنگر منطق او در زمينه مداخله در امور جامعه اسلامي است كه زمام آن را گروهي به دست داشتند كه امام علي (علیه السلام) آنان را به رسميت نمي شناخت .
حضرت امام علي (علیه السلام) و مشكلات علمي و سياسي خلفاء
معرفيهاي جامع پيامبر گرامي (صلی الله علیه و آله) از اميرمؤمنان (علیه السلام) در حضور صحابه و ياران خود سبب شد كه امام علي (علیه السلام) پس از در گذشت پيامبر مرجع فكري و علمي امت شناخته شود . حتي گروهي كه پس از رحلت پيامبر ، امام علي (علیه السلام) را از صحنه‌ي خلافت كنار گذاشتند ، در مشكلات علمي و عقيدتي و حتي سياسي ، دست نياز به سوي آن حضرت دراز كرده ، از او كمك مي گرفتند .استمداد خلفاء از امام علي (علیه السلام) از مسائل مسلم تاريخي است كه با انبوهي از مدارك قطعي همراه است و هيچ فرد منصفي نمي تواند آن را انكار كند . و اين خود حاكي است كه امام علي (علیه السلام) ، اعلم امت به كتاب و سنت و اصول و فروع و مصالح سياسي اسلام بود . (70)مواردي از استمداد هاي علمي و سياسي هر يك از خلفا را ياد آور مي شويم.
تاريخ گواهي مي دهد كه خليفه‌ي اول در مسائل سياسي ، معارف و عقايد و تفهيم قرآن و احكام اسلام به امام علي (علیه السلام) مراجعه مي كرد و از راهنمايي هاي آن حضرت كاملاً بهره مي برد.اينك به عنوان نمونه به دو مورد از موارد گوناگون آن اشاره مي كنيم . جنگ با روميان : يكي از دشمنان سرسخت حكومت جوان اسلام امپراطوري روم بود كه پيوسته مركز حكومت اسلام را از جانب شمال تهديد مي كرد . پيامبر گرامي (صلی الله علیه و آله) تا آخرين ساعات زندگي خود از انديشه روم غافل نبود . آن حضرت در آخرين لحظه هاي زندگي ، كه در بستر بيماري بود ،سپاهي ازمهاجرين و انصار ترتيب داد كه رهسپار كرانه هاي شام شوند . ولي اين سپاه ، به عللي مدينه را ترك نگفت ، و پيامبر درگذشت در حالي كه سپاه اسلام د رچند كيلومتري مدينه اردو زده بود . پس از درگذشت پيامبر (صلی الله علیه و آله) و پس از آنكه فضاي سياسي مدينه ، كه دچار بحران شده بود ، به آرامش گراييد و ابوبكر زمام امور را به دست گرفت ، خليفه در اجراي فرمان پيامبردر نبرد با روميان كاملاً دو دل بود . لذا با گروهي از صحابه مشورت كرد و هر كدام نظر دادند كه او را قانع نساخت . سرانجام با امام علي (علیه السلام) به مشورت پرداخت و آن حضرت او را بر اجراي دستور پيامبر تشويق كرد و افزود كه اگر با روميان نبرد كند پيروز خواهد شد . خليفه از تشويق امام علي (علیه السلام) خوشحال شد و گفت : ( فال نيكي زدي و به خير بشارت دادي ) .(71) مناظره با دانشمندان بزرگ يهود : پس از درگذشت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) گروههايي از دانشمندان يهود و نصارا براي تضعيف روحيه‌ي مسلمانان به مركز اسلام روي آورند و سوالاتي را مطرح مي كردند . از جمله گروهي از احبار يهود وارد مدينه شدند و از خليفه اول سوالاتي كردند يكي از اين سؤالات از اين قرار بود كه به او گفتند : در تورات چنين مي خوانيم كه جانشينان پيامبران، دانشمند ترين امت آنها هستند اكنون كه شما خليفه پيامبر (صلی الله علیه و آله) خود هستيد پاسخ دهيد كه خدا در كجاست. آيا در آسمانهاست يا در زمين ؟ ابوبكر پاسخي گفت كه آن گروه را قانع نساخت ؛ او براي خدا مكاني در عرش قائل شد كه با انتقاد دانشمندان يهودي روبرو گرديد و گفت : در اين صورت بايد زمين خالي از خدا باشد ! در اين لحظه حساسي بود كه امام علي (علیه السلام) به داد اسلام رسيد و آبروي جامعه‌ي اسلامي را صيانت كرد . اما با منطق استوار خود چنين پاسخ گفت : ( إنَّ اللهَ أيَّنَ الاُيْنَ فَلا أيْنَ لَهُ ؛ جَلّ أَنْ يَحْومهُ مَكانٌ فَهُوَ فِي كُلِّ مَكانٍ بِغَيْرِ مُماتَةٍ وَ لامُجاوَرَةٍ . يُحيطُ عِلْماً بِما قِيها وَ لايَخْلُو شَيءٌ مِنْ تَدْبيرِهِ (72)؛ مكانها را خداوند آفريد و او بالاتر از آن است كه مكانها بتوانند او را فرا گيرند . او در همه جا هست ، ولي هرگز با موجودي تماس و مجاورتي ندارد ، او بر همه چيز احاطه‌ي علمي دارد و چيزي از قلمرو و تدبير او بيرون نيست .) حضرت امام علي (علیه السلام) در اين پاسخ ، به روشنترين برهان ، بر پيراستگي خدا از محاط بودن در مكان، استدلال كرد و دانشمندان يهودي را آن چنان غرق تعجب فرمود كه بي اختيار به حقانيت گفتار امام علي (علیه السلام) و شايستگي او براي مقام خلافت اعتراف كردند .
توسعه و گسترش اسلام ، و حفظ كيان مسلمانان هدف بزرگ امام (علیه السلام) بود با اين كه وي خود را وصي مخصوص پيامبر مي دانست و لياقت و شايستگي و برتري او بر ديگران محرز بود ، مع الوصف هر گاه گره اي در كار خلفا رخ مي داد با فكر نافذ و انديشه بلند خود ، آن را مي گشود و پيشرفت اسلام و منافع مسلمانان را بالاتر از همه چيز مي داسنت .از اين جهت مي بينيم كه امام در دوران خليفه‌ي دوم ، مشاور مهم و گره گشاي بسياري از مشكلات سياسي و علمي و اجتماعي او بود . اينك به دو مورد از مواردي كه خليفه‌ي دوم در مسائل سياسي از افكار امام استفاده كرده است اشاره مي كنيم : مشورت در فتح بيت المقدس : مسلمانان يك ماه بود كه شام را فتح كرده بودند و تصميم داشتند كه به سوي بيت المقدس پيشروي نمايند ، فرمانده كل قواي اسلام، ( ابو عبيده جراح) و ( معاذ بن جبل ) بودند ، معاذ به ابو عبيده گفت : نامه اي به خليفه بنويس و درباره ي پيشروي به سوي بيت المقدس مشورت نما . وي نامه اي به خليفه نوشت و افسري آن را به مدينه آورد و به خليفه داد ، وي نامه را براي مسلمانان قرائت كرد و از آنان رأي خواست . امام علي (علیه السلام) عمر را تشويق نمود كه به فرمانده سپاه بنويسد كه به سوي بيت المقدس پيشروي نمايد و پس از فتح بيت المقدس از پيشروي ، باز نايستد و به سرزمين قيصر گام نهد و مطمئن باشد كه پيروزي از آن اوست و پيامبر از چنين پيروزي خبر داده است . عمر فوراً قلم و كاغذ خواست نامه اي به ابو عبيده نوشت و او را به ادامه نبرد و پيشروي به سوي بيت المقدس تشويق كرد و افزود پسر عموي پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) علي بن ابي طالب (علیه السلام) بر ما بشارت داد كه بيت المقدس به وسيله تو فتح خواهد شد. (73)تعيين مبدأ تايخ : هر ملت اصيلي ، براي خود مبدأ تاريخ دارد كه تمام حوادث را با آن مي سنجند. تا سال سوم خلافت عمر ، مسلمانان فاقد يك مبدأ تاريخ همگاني بودند كه نامه ها و قرار دادها و دفاتر دولتي را با آن ، تاريخ گذاري كنند چه بسا نامه هايي براي سران نظامي نوشته مي شد كه تنها متضمن نام ماهي بود كه نامه در آن ماه نوشته شده است و فاقد تاريخ سال بود و اين كار علاوه بر نقصي كه در نظام اسلام بود ، مشكلاتي هم براي گيرنده نامه ايجاد مي كرد ، چه بسا بر اثر دوري راه ها و دستور متناقص به دست فرمانده نظامي و يا حاكم وقت مي رسيد و نمي دانست كدام يك جلوتر نوشته شده است . خليفه براي تعيين تاريخ ، صحابه پيامبر را گرد آورد ، و هركدام نظري دادند، برخي نظر دادند كه مبدأ تاريخ را ميلاد پيامبر قرار دهند و برخي ديگر ، پيشنهاد كردند كه بعثت پيامبر را مبدأ تاريخ شمرده شود . در اين ميان امام (علیه السلام) فرمود : ( روزي كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) ، از مكه هجرت نمود و سرزمين شرك را ترك گفت و بر سرزمين اسلام گام نهاد . مبدأ تاريخ باشد ،زيرا اين موقع سرآغاز قدرت مسلمانان وپايه گذاري حكومت اسلام بوده است) عمر از ميان آراء نظر امام را پسنديد و هجرت پيامبر را مبدأ تاريخ قرار داد و از آن روز تمام نامه ها و اسناد و دفاتر دولتي به سال هجري نوشته گرديد(74).
عثمان و معاويه : مشكلات علمي و سياسي
كمكهاي علمي و فكري امام علي (علیه السلام) به خلفاء در دوران خلافت ابوبكر و عمر منحصر نبود ، بلكه وي به عنوان سرپرست و حامي دلسوز دين ، نيازهاي علمي و سياسي اسلام و مسلمانان را در دوره هاي مختلف خلافت بر طرف مي كرد . از جمله ، خليفه سوم نيز پيوسته از افكار بلند و راهنمايي هاي مدبرانه ی امام علي (علیه السلام) بهره مي برد ، اينكه عثمان از نظرات امام علي(علیه السلام) استفاده مي کرد جای شگفت نيست ؛ شگفت اينجاست كه معاويه نيز ، با تمام عداوت و بغضي كه به امام داشت ، در مسائل علمي و مشكلات فكري دست نياز به سوي آن حضرت دراز مي كرد و افرادي را به صورت ناشناس به محضر امام روانه مي ساخت تا پاسخ بعضي مسائل را از آن حضرت بياموزند . از جمله ، گاهي فرمانرواي روم از معاويه مطلبي را مي پرسيد و پاسخ آن را از وي مي خواست. معاويه ، براي حفظ آبروي خود – كه خويش را خليفه‌ي مسلمين معرفي مي كرد – افراد را به نزد امام علي (علیه السلام) گسيل مي داشت تا به گونه اي پاسخ را از امام علي (علیه السلام) فرا گيرند و در اختيار معاويه بگذارند.(75) در اينجا نمونه هايي از مراجعه خليفه سوم و معاويه به امام علي (علیه السلام) را منعكس مي كنيم : جمجمه‌ي مرده و سنگ آتش ‌زا: عقايد مسلم اسلامي معذّب بودن كافر پس از مرگ است . در زمان خلافت عثمان ، مردي به عنوان اعتراض به اين اصل عقيدتي جمجمه‌ي كافري را از قبر بيرون آورد و آن را نزد خليفه برد و گفت : اگر كافر پس از مرگ در آتش بسوزد ، بايد اين جمجمه داغ باشد ، در حالي كه كه من به آن دست مي زنم و احساس حرارت نمي كنم!خليفه در پاسخ آن عاجز ماند و در پي امام علي (علیه السلام) فرستاد . امام علي (علیه السلام) با ايجاد صحنه اي ، پاسخي در خور به متعرض داد . فرمود كه آهن ( آتش زنه ) و سنگ آتش زايي بياورند و سپس آن دو را بر هم زد تا جرقه اي از آن جستن كرد . آن گاه فرمود : به آهن و سنگ دست مي زنيم و احساس حرارت نمي كنيم ، در حالي كه هر دو داراي حرارتي هستند كه در شرايطي خاص بر ما ملموس مي شود . چه مانعي دارد كه عذاب كافر در قبر چنين باشد ؟ خليفه از پاسخ امام خوشحال شد و گفت : ( لَوْ لا امام علي (علیه السلام)لَهَلَكَ عُثمانُ ) . (76)اما مواردي كه معاويه به امام علي (علیه السلام) مراجعه كرده است :تواريخ اسلامي موارد هفت گانه اي را ياد‌آوري شده است كه معاويه دست نياز به جانب امام علي (علیه السلام) دراز كرده است و شرمندگي و سرشكستگي خويش را به وسيله‌ي امام برطرف كرده است . اُذينه مي گويد: مردي از معاويه مطالبي را پرسيد . معاويه گفت: اين موضوع را از امام علي (علیه السلام) بپرس . سائل گفت : خوش ندارم از او سوال كنم ؛ مي خواهم از تو بپرسم . وي گفت : چرا خوش نداري از مردي سؤال كني كه پيامبر درباره اش گفته است : ( امام علي (علیه السلام) نسبت به من به سان هارون نسبت به موسي است جز اين كه پس از من پيامبري نيست) و همچنين عمر نيز مشكلات خود را با او در ميان مي گذاشت.(77) وقتي خبر شهادت امام علي (علیه السلام) به معاويه رسيد گفت : ( فقه و علم مرد ) برادر معاويه به او گفت : اين سخن را مردم شام از تو نشنوند .(78) از جمله مواردي كه معاويه از امام علي (علیه السلام) استمداد كرده است، عبارتند از :
1) حكم كسي كه مدتها نبش قبر مي كرد و كفنها را مي برد .
2) مردي كه با دختري ازدواج كرده ، ولي پدر عروس ، به جاي او ، دختر ديگري را به حجله روانه كرده است .
3) دو نفر درباره‌ي لباسي اختلاف كردند يكي از آنها دو شاهد آورد كه اين لباس مال اوست و ديگري مدعّي شد كه آن را از ناشناسي خريده است .
4) حكم كسي كه فردي را كشته است و مدعّي است كه او را در حالي كشته كه با همسر او مشغول عمل جنسي بوده است .
5) يك رشته سوالاتي كه فرمانرواي روم درباره كهكشان وقوسي و قنرح و ... از معاويه كرده و او ناشناسي را به عراق فرستاد تا پاسخ سؤالات را از امام علي (علیه السلام)) دريافت كند .
6) فرمانرواي روم مجدداً سؤالاتي از قبيل موارد مذكور را از معاويه پرسيد و باجديت اسلام آوردن خود را مشروط به دريافت پاسخ صحيح آنها كرد .
7) براي بار سوم ، سؤالاتي از دربار روم به معاويه رسيد و پاسخ آن را طلبيد . عمر و عاص با حيله‌ي خاصي ، جواب آن را از امام (علیه السلام) دريافت كرد .(79)
پس از رحلت پيامبر (صلی الله علیه و آله) فقط علي بن ابي طالب (علیه السلام) كه امام معصوم از جانب خداست ، صلاحيت و اهليت مقام قضا را دارا بود ، چون علاوه بر مقام امامت در علم قضا از همه آگاه تر بود . او به قرآن و سنت و حوادث زمان چنان عارف بود كه در ميان مردم مدينه اين حقيقت شهرت يافته بود كه مي گفتند : ( قاضي ترين مردم مدينه امام علي (علیه السلام) است ) و پيغمبر هم مكرر مي فرمود : ( اَقضي اُمَّتي و أَعلَمْ اُمَّتي بَعدِي علي ؛ قاضي ترين افراد امتم و اعلم امتم پس از من علي بن ابي طالب است ) .(80) بر همين اساس او را براي قضاوت به يمن فرستاد . عمر بن خطاب مكرر اقرار و اعتراف مي كرد و مي گفت : ( عليٌ اَقضانا ؛ علي از همه ما قاضي تر است .)(81) داوري حضرت امام علي (علیه السلام) در محضر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) يا به دستور خود پيامبر بود، و يا پس از داوري به تأييد پيامبر عظيم الشأن مي رسيده است . پيغمبر خدا ضمن تأييد داوري آن حضرت مي فرمود : حكم ، حكم اوست و قول ، قول اوست و ولايت پس از من با اوست . پس با توجه به آن چه گفته شد آن حضرت براي جانشيني و خلافت پيغمبر شايسته و صالح بوده است ، اما با كمال تأسف ، يك ربع قرن ، امام علي (علیه السلام) را در مقام امامت و من جمله منصب قضاوت محروم كردند . و خود مقام قضاوت و خلافت را به دست گرفتند ولي با اين حال از حضرت در امر قضاوت ياري مي جستند.خلفا نيز حضرت را تأييد مي كردند و بالأخص عمر بن خطاب كه دوران حكومت او بيشتر از دو خليفه ديگر به طول انجاميد و بارها به اعلميت حضرت اعتراف و از او تعريف و تمجيد مي كرد تا آنجا كه شعار ( لو لا علي لهلك عمر )را سر مي داد(82). ما در اين جا به اختصار به چند مورد از قضاوتهاي حضرت در دوران خلفاي سه گانه اشاره مي كنيم .
ابوبكر نه تنها در آگاهي از مفاهيم قرآن و مسائل علمي از امام كمك مي گرفت ، بلكه در احكام و فروع نيز دست نياز به سوي حضرت دراز مي كرد . البته داوريهايي كه از امام علي (علیه السلام) از آن عصر به ما رسيده بسيار اندك است ، شايد علت آن ، كوتاه بودن زمان حكومت ابوبكر بوده است .(83) يا شايد در عهد وي به خاطر قرب به زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و عدم توسعه حكومت اسلامي ، نزاع و مخاصمه كمتر اتفاق افتاده و يا جهت ديگري داشته است والله العالم . داوري حضرت امام علي (علیه السلام) درباره‌ي مرد شرابخوار : علما شيعه وسني نقل كرده اند كه : مردي شراب خورده بود ، او را نزد ابوبكر آورند تا حد اسلامي را بر او جاري كند . وي ادعا كرد كه از تحريم شراب آگاه نبود و در ميان گروهي پرورش يافته كه آنان شراب را حلال مي دانستند و من تا به امروز از حرمت آن بي خبر بودم . خليفه در تكليف خود متحير ماند كه چگونه قضاوت كند . فوراً كسي را به حضور امام علي (علیه السلام) فرستاد و حكم اين موضوع را از وي سوال كرد. امير المؤمنين (علیه السلام) فرمود : ( دستور بده دو مرد مسلمان مورد وثوق ، دست اين مرد شرابخوار را بگيرند و به مجالس مهاجر و انصار ببرند و از آنان سؤال كنند : آيا در ميان شما كسي هست كه آيه تحريم شراب را براي اين مرد تلاوت كرده و يا به او اطلاع داده باشد كه رسول خدا شراب را حرام كرده است ؟ اگر دو نفر از مهاجر يا انصار شهادت دادند كه آيه تحريم يا حكم رسول خدا به او رسيده است حد الهي را بر او جاري كنيد و اگر گواهي نداند بايد او را توبه داد كه در آينده لب به شراب نزد و بعد رهايش سازيد ) .
خليفه از دستور امام (علیه السلام) پيروي كرد و سرانجام آن مرد تبرئه شد و آزاد گرديد.(84)
اما داوري هاي امير المؤمنين (علیه السلام) در زمان خلافت عمر نسبت به ساير خلفا بسيار زياد بود ، شايد به دليل اين كه در زمان عمر ، قلمرو اسلامي توسعه يافته بود واز طرفي تازه مسلمانان بسيار بودند و از احكام اسلام كمتر خبر داشتند و ديگر اين كه حكومت عمر خيلي به طول انجاميد. لذا مراجعات و مخاصمات به نزد عمر زياد پيش مي آمد. و چون عمر از حل بسياري از آنها عاجز مي ماند به ناچار از محضر انوار امير المؤمنين (علیه السلام) استمداد مي جست . زيرا امير مؤمنان ، به تصريح پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله) گنجينه‌ي علوم نبوي و وارث احكام الهي و به آنچه كه امّت تا روز رستاخيز به آن نياز داشت عالم بود ميان امّت فردي داناتر از اونبود . در بسياري از موارد كه مشكل عمر حل مي شد به وجد مي آمد و با صداي بلند فرياد مي زد : ( لولا علي لَهَلَكَ عُمرَ ) وگاهي با تعبير ( لو لا علي لَافْتَضْحْنا ) و همچنين با لفظ ( لا اَلقاني اللهِ بِعَدَكَ يا ابا الحسن ) فرح و شادي خود را از قضاوت امير المومنين علي (علیه السلام) ابراز مي كرد.(85) حكم سه طلاقه در زمان شرك و اسلام : در مناقب آمده است كه ابو عثمان نمدي گفت : مردي نزد عمر آمد و گفت : من همسر خود را در زمان شرك يك بار طلاق گفتم و در دوره‌ي اسلام هم دوباره طلاق گفته ام . پس عمر از دادن حكم خاموش ماند . مرد به او گفت : در اين باره چه مي گويي ؟ عمر پاسخ داد : من نيز مانند تو هستم تا آن كه امام علي (علیه السلام)بن ابي طالب آمدند و آن مردسؤال را از او پرسيد : امام علي (علیه السلام) پاسخ داد : اسلام ما قبل خود را محو كرد و او هنوز همسر تو است و يك طلاق ديگر هنوز باقي است .(86) زناي دسته جمعي : در مناقب از اصبغ بن نباته روايت شده كه پنج نفر را به جرم زنا نزد عمر آوردند و او دستور داد كه آنها را سنگسار كنند . امام علي (علیه السلام) فرمود : حكم و داوري بر جان مردم به اين سادگي نيست و بايد بوسيله تحقيق به وضع آنها رسيدگي نمود . چون به تحقيق پرداختند يكي از آنها مسيحي بود و با زني مسلمان زنا كرده بود ، امام علي (علیه السلام) فرمود : چون اين مرد ذمّي است و در پناه حكومت اسلامي زندگي مي كرد بنابراين ذمّه خود را درهم شكسته و بايد او را گردن بزنيد . دومي مرد متأهلي بود و زنش نيز در كنار وي زندگي مي كرد حضرت فرمود اين مرد محصن(87) است و به حكم قرآن سنگسارش كنيد . مرد ديگر مجرد و بي زن بود امام علي (علیه السلام) فرمود: يكصد تازيانه به او بزنيد . نفر چهارم غلام و برده بود و مجازات چنين اشخاصي به اندازه نصف مجازات آزادگان است لذا فرمود او را نيز پنجاه تازيانه بزنيد . نفر پنجم ديوانه بود فرمود آزادش كنيد . عمر گفت : ( لولا علي لا فَتَضَحْنا ؛ اگر علي نبود ما رسوا مي شديم . (88)مادري كه فرزند خود را قبول نمي كرد : جواني از انصار نزد عمر شكايت كرد كه مادرم مرا فرزند خود نمي داند عمر از جوان خواست تا شاهدي براي اينكه آن زن ، مادراوست بياورد . جوان شاهدي نداشت و حتي چند نفر به نفع زن شهادت داده و گفتند : اصلاً اين زن ازدواج نكرده و اين فرزند از او نيست . عمر دستور داد بر آن پسر حدّ قذف جاري كنند . در اين ميان امام علي (علیه السلام) رسيد و از آن زن سؤال كرد : آيا اين جوان پسر تو است ؟ وي انكار نمود . امام علي (علیه السلام) رو به اولياي زن نموده و فرمود : ( من اين زن را به عقد اين جوان در آوردم و مهرش را نيز خودم مي پردازم .اي جوان ! دست همسرت را بگير و به خانه ببر ) . زن با شنيدن اين سخن فرياد زد : ( پناه بر خدا اين ازدواج براي من آتش جهنم را در بر دارد . او فرزند من است) .(89) البته نقل تمام قضايايي كه حضرت در زمان عمر به داوري آن پرداخته است به يك كتاب مستقل نياز دارد ، لذا براي اختصار به نمونه هايي از آن مي پردازيم و علاقه مندان مي توانند به كتاب‌هايي كه درباره‌ي قضاوت هاي حضرت امام علي (علیه السلام) به تفضيل نوشته شده ، مراجعه كنند و از آن داوري‌ها آگاه شوند .
با آن كه دوران حكومت عثمان متجاوز از ده سال طول كشيد و كشور اسلامي بسيار گسترده بود ، در عين حال قضاوت هايي كه از حضرت امام علي (علیه السلام) و مراجعاتي كه به آن سرور شده خيلي اندك است . شايد علت آن اين باشد كه در زمان عثمان محكمه هاي قضايي بسيار زياد بود ه وبه هر نحوي كه قضاوت مي شده مردم قانع مي شدند و به خود عثمان كمتر مراجعه مي كردند تا در صورت ناتواني به امير المؤمنين (علیه السلام) مراجعه نمايد و يا ممكن است عثمان حاضر نبوده كه از علم سرشار و ضمير آگاه امير المؤمنين (علیه السلام) استفاده نمايد . والله اعلم . مطلقه اي با ادعاي ارث : مردي داراي دو همسر بود : يكي از انصار و ديگر از بني هاشم ؛ پس از چندي ، زن انصاري را طلاق داد و تنها همسر هاشمي را براي خود نگه داشت . پس از مدتي ، مرد از دنيا رفت. زن انصاري كه مطلقه بود مدعي شد كه هنوز در عده است و حق ارث دارد اما زن هاشمي منكر بود و مي گفت: تو از عده خارج شدي وحقي از اث نداري . نزاع بالا گرفت تا به محكمه قضايي عثمان كشيده و آن دو زن در محكمه عثمان حاضر شدند و شكايت خود را مطرح كردند و زن انصاري بر دعوي خود شاهدي هم آورد كه هنوز در عده شوهرش مي باشد و بايد نصف سهم الارث زن هاشميه را ببرد . عثمان كه از حكم الهي اين قضيه بي اطلاع بود بنابراين نتوانست اظهار نظري كند . لذا هر دو زن را به محضر امير المؤمنين (علیه السلام) فرستاد تا ايشان قضاوت نمايد . امام علي (علیه السلام) شكايت هر دو زن را استماع كرد و براي روشن شدن واقعيت فرمود : زن انصاري بايد قسم ياد كند پس از طلاق سه نوبت ( حيض)(90) نشده تا در عده بودن او محرز شود تا بتواند از شوهر خود ارث ببرد . عثمان به زن هاشميه گفت : اين قضاوت مربوط به پسر عموميت امام علي (علیه السلام) است و من در اين باره نظري نداده ام . زن گفت : من به داوري امير المؤمنين راضي هستم كه آن زن ، سوگند ياد كند و از شوهر ارث ببرد. زن انصاري حاضر نشد كه سوگند ياد كند و از ارث چشم پوشي كرد و همه ارث از آنِ زن هاشميه شد .2قضاوت هاي امام علي (علیه السلام) براي خلفاء فقط به همين چند نمونه خلاصه نمي شود بلكه بخاطر اختصار بحث فقط به همين چند نمونه اكتفا كرده ايم در اين فصل بر آن بوديم تا به برادران مسلمان اعمّ از شيعه و سني نشان دهيم كه رهبران اين دو مكتب در عصر اوليه اسلام با هم چگونه زندگي مي كردند ، به ويژه شخصيت و برخوردهاي امام علي (علیه السلام) كه محور اين موضوع قرارگرفته است . حضرت علي (علیه السلام) در عصر خلفا، هم در مقابل اجحاف و بدعتهاي موجود مقاومت ورزيده و انتقاد مي نمود و حتي گاهي در مقابل آنها ايستاده و فرمان هاي آن ها را در موارد مختلف با اسلام ناديده مي گرفت و نيز هر گاه از ناحيه‌ي دشمنان اسلام احساس خطر مي نمود و حس مي كرد كه برخي تصميم دارند از اصطكاكهاي موجود بين حضرت و خلفاء سوء استفاده كرده و بر عليه اسلام قيام و جامعه اسلامي را متزلزل كنند ، با خلفاء همكاري مي نمود تا سوژه‌ي به دست دشمنان ندهد . بنابراين برادران مسلمان اعمّ از شيعه و سني گرچه از نظر اعتقادي ، هركدام داراي مسلك خاصي مي باشند ولي مي توانند براي حفظ وگسترش اسلام ، وحدت را برقرار نمايند و مشكلات علمي ، سياسي ،اقتصادي و اجتماعي ... را با همكاري همديگر برطرف كنند.
موضوع مورد بحث سيره‌ي اخلاقي امام علي (علیه السلام)در زمان خلفا مي باشد . مهم ترين بحث قبل از پرداختن به سيره‌ي اخلاقي حضرت بررسي شخصيت و زندگاني ايشان مي باشد . شخصيت حضرت مانند ساير افراد متشكل از سه عامل مهم ، وراثت ، ( اصالت پاك پدر و مادر ) محيط زندگي ( در خانه پيامبر ) و محيط آموزش ( به دنبال پيامبر در غار حرا ) مي باشد ، اين عوامل سه گانه به اين چنيني كه متمايز از ديگران بود ، دست به دست هم داد و از او چنين شخصيتي ساخت ، كه مظهر جميع اسماء و صفات الهي و تجلي يافته قرآن قرار شد. . حضرت علي (علیه السلام) در روز سيزدهم رجب 30 سال بعد از عام الفيل ( 23 سال قبل از هجرت) در خانه خدا متولد شد و در نوزدهم ماه مبارك رمضان سال چهلم از هجرت در محراب عبادت به دست شقي ترين فرد امت ابن ملجم مرادي به فيض شهادت نائل گرديد . نمونه اي بارز از اخلاقيات حضرت ، اخلاق سياسي ايشان مي باشد ، ايشان در دوران خلفاي سه گانه با آن كه خلافت را حق مسلم خود مي دانست ولي بخاطر اسلام و حفظ مصالح مسلمين سكوت كرد و دست به قيام نزد . ولي اين سكوت به معناي دخالت نكردن در امور حكومت نبود ، حضرت درمقابل اجحاف و بدعتهاي موجود در عصر خلفا مقاومت ورزيده و انتقاد مي نمود و حتي گاهي در مقابل آنها ايستاده و فرمان آن ها را ناديده مي گرفت و از آنان انتقاد مي كرد حضرت با اينكه با خلفا موافق نبوده و حكومت آنان را قبول نداشت ولي هرگاه از ناحيه دشمنان اسلام احساس خطر مي نمود و حس مي كرد كه برخي تصميم دارند از اصطكاكهاي موجود بين حضرت و خلفاء سوء استفاده كنند و بر عليه اسلام قيام و جامعه اسلامي را متزلزل سازند با خلفا همكاري مي نمود تا سوژه به دست دشمنان اسلام و مسلمين ندهند . حال برادران مسلمان اعم از شيعه و سني ، موظفند كه بنگرند رهبران اين دو مكتب با اين كه از نظر اعتقادي با هم موافق نبودند ولي چگونه با هم همكاري مي كردند بنابراين آنان نيز بايد مشكلات علمي ، سياسي ، اقتصادي و اجتماعي و ... را با همكاري همديگر برطرف نموده تا دشمنان نتوانند به اسلام ضربه اي ، وارد نمايند . خداوند را سپاسگزارم كه به اين بنده ي حقير (ناچيز) ، توفيق عنايت فرمود تا تحقيق حاضر _سيره‌ي اخلاقي سیاسی امام علي‌(علیه السلام) _ را كه به بحق مطالعه‌ي آن به شناخت ولي الله الاعظم امير المومنين علي (علیه السلام) منتهي خواهد شد ، به رشته‌ي تحرير در آوردم ؛ البته و صد البته ، قطره‌اي از درياي بي كران فضائل آن مولاي بزرگ را نتوانسته ام باز كنم و از اين جهت از پيشگاه مقدسش عذر مي طلبم ، اما اميد به فضل و عنايت ايشان در روز قيامت دارم. والسلام

پي نوشت ها :
 

50. يادنامه‌ي كنگره‌ي هزاره‌ي نهج البلاغه ، 1401-1360 . ناصر مكارم شيرازي ، ص 163 ، به نقل از امام علي و دانشوران ،ج 2، ص455.
51. مرتضي ، مطهري ، سيري در نهج البلاغه ، ص 191.
52 .نهج البلاغه ، خطبه 26.
53. نهج البلاغه ، نامه 45 .
54. علي محمد ، مير جليلي ، امام علي (علیه السلام) و زمامداران ، ص 151 .
55. نهج البلاغه ، نامه 63 .
56. شقشقيه يعني چيزي كه ريه شتر در هنگام هيجان به داخل دهان بر مي گرداند و علت نامگذاري اين خطبه به شقشقيه ، در آخر همين خطبه آمده است كه امام در پاسخ به ابن عباس فرمود : هيهات شقشقيه هدورت ثم قرت ؛ هيات شعله اي از آتش دل بود زبانه كشيد و فرو نشست .
57.- نهج البلاغه ، خطبه 26.
58. نهج البلاغه ، نامه 61 .
59. علي محمد ، مير جليلي ،امام علي و زمامداران ، ص 225- 230 .
60. علي محمد ، مير جليلي ، امام علي و زمامداران ، ص 103- 101 .
61. نهج البلاغه ، خطبه 3 .
62. ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج1 ، ص 18 .
63. نهج البلاغه ، خطبه 3 .
64. نهج البلاغه ، نامه 28 .
65. همان ، خطبه 30 .
66. بحار الانوار ، ج 32 ، ص 10 .
67. همان ، ص 16 .
68. جعفر ، سبحاني ، فروغ ولايت ، 283-284.
69. نهج البلاغه ، نامه 62 .
70. جعفر ، سبحاني ، فروغ ولايت ، 291.
71. احمد ، يعقوبي ، تاريخ يعقوبي ، ج 2 ، ص 132.
72. ارشاد مفيد ، ص 107 . به نقل از : جعفر ، سبحاني ، فروغ ولايت ، ص 194 .
73. سيد اصغر ، ناظم زاده ، تجلي امامت ، ص 168 .
74. ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه ، ج 12 ، ص 174.
75.- جعفر، سبحاني ، فروغ ولايت ،ص309
76. الغدير ، ج8 ، ص214 به نقل از : جعفر، سبحاني ، فروغ ولايت ، ص 311.
77. ذخائر العقبي ، ص 79 . به نقل از: جعفر ، سبحاني ، فروغ ولايت ، ص 312.
78. الاستيجاب ، ج 2 ، ص 426 . به نقل از : جعفر ، سبحاني ، فروغ ولايت ، ص 312.
79.جعفر سبحاني ، فروغ ولايت ، ص 313.
80. ابن عساكر ، تاريخ دمشق ، ج 3 ، ص 28 . به نقل از سيد اصغر ، ناظم زاده ، تجلي امامت ، ص 175-174.
81. همان .
82. سيد اصغر ، ناظم زاده ، تجلي امامت ، ص 175-176.
83. حكومت ابوبكر بيش از دو سال طول نكشيد .و قضاوتهاي حضرت در آن زمان بسيار كم مي باشد.
84. اصول كافي ، ج 2 ، ص 169 . به نقل از جعفر ، سبحاني ، فروغ ولايت ، ص 296-297 .
85. سيد اصغر ، ناظم زاده ، تجلي امامت ، ص 196.
86. سيد محسن ، امين ، سيره‌ي معصومين‌، ص 429 .
87. محصن مرد يا زني كه داراي همسر باشد . در اصطلاح فقه ( محصن يا محصنه ناميده مي شود ) .
88. فضل الله ، كمپاني ، علي كيست؟ ، ص 109 .
89. بحار الانوار ، ج 40 . ص 277 .
90. زني كه طلاق رجعي داده شود . اگر سه نوبت حيض ببيند عدّه از شوهرش خارج مي شود و مي تواند شوهر ديگري كند ، ولي اگر كمتر باشد هنوز در عدّه‌ي شوهر اول است . و شوهر اول مي تواند به او رجوع كند و چنان چه قبل از سه عدّه ، هر كدام شوهر يا زن بميرند از يكديگر ارث مي برند .

منابع و مآخذ
1.قرآن
2.نهج البلاغه
3. ابن صباغ ، ابن شهر آشوب ، مناقب آل ابي طالب : تهران ، نشر مكتبة الطباطبايي ، بي تا .
4. امين ، سيد محسن ، سيرة معصومان ( امام علي (ع) ) : ترجمة علي حجتي كرماني ، تهران ، انتشارات سروش ، بي جا ، 1373 .
5. پيشوايي ، مهدي ، سيرة پيشوايان : قم ، مؤسسه امام صادق ، چاپ هفتم ، 1377 .
6. خاتمي ، سيد احمد ، در سايه سار حكمت علوي : قم ، هيئت علمي سياسي المللي نهج البلاغه، چاپ اول ، 1382 .
7. خرمشاهي ، بهاء الدين ، فرصت سبز حيات : تهران ، نشر قطره ، چاپ اول ، 1379 .
8. رشاد ، علي اكبر ، دانشنامة امام علي: ج 10 و 11 ،تهران ، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي ، چاپ دوم ، 1382 .
9. سبحاني ، جعفر ، فروغ ولايت : قم ، مؤسسه امام صادق ، چاپ ششم ، 1380 .
10. سعادتمند ، رسول ، امام علي از ديدگاه خميني : قم ، انتشارات تنسيم ، چاپ اول ، 1379.
11. قزويني ، سيد محمد كاظم ،امام علي از ولادت تا شهادت : ترجمه و نگارش علي كرمي ، قم، انتشارات دليل ما ، چاپ اول ، 1379 .
12. قمي ، شيخ عباس ، منتهي الامال : تحقيق صادق حسن زاده ، قم ، انتشارات مؤمنين ، چاپ اول، 1379 .
13. كليني ، محمد بن يعقوب ، الكافي : چاپ علي اكبر غفاري ، تهران ، چاپ پنجم ، 1363.
14. كمپاني، فضل الله‌، علي كيست ؟: تهران، انتشارات دار الكتب الاسلاميه، چاپ نوزدهم، 1380 .
15. مجلسي ، محمد باقر ، بحار الانوار : تهران ، بي نا ، 1362 .
16. مجلسي ، محمد باقر ، تاريخ چهارده معصوم : تحقيق سيد علي اماميان ، قم ، انتشارات سرور ، چاپ هشتم ، 1380 .
17. مدائني ، ابن ابي الحديد ، شرح نهج البلاغه: قم ، چاپ محمد ابوالفضل ابراهيم ، 1404ق.
18. مرتضوي ، سيد محمد ، سيماي امام علي در يك نگاه : مشهد ، انتشارات امام باقر ، 1379.
19. مطهري ، مرتضي ، سيري در نهج البلاغه : تهران ، انتشارات صدرا ، چاپ 15 ، 1376 .
20. ( ... ) ، جاذبه و دافعه امام علي : تهران ، انتشارات صدرا ، چاپ 35 ، 1379 .
21. مغنيه ، محمد جواد ، شيعه و تشيع : مترجم : سيد شمس الدين مرعشي ، قم ، انتشارات مجمع ذخائر اسلامي ، 135 .
22. مير جليلي ، علي محمد ، امام علي و زمامداران : قم ، انتشارات وثوق ، چاپ اول ، 1379.
23. ناظم زاده‌، سيد اصغر ، تجلي امامت (تحليلي از حكومت اميرالمؤمنين ) : قم ، مركز انتشارت دفتر تبليغات اسلامي ، چاپ چهارم ، 1378 .
24. يعقوبي، احمد بن ابي يعقوب، تاريخ يعقوبي: بيروت، انتشارات، دار صادر ، بي جا ، بي تا