ویژگیهای شهيدان محمد طرحچي و شهيد عبدالحسين ناجيان اصل
گفتگو با اصغر پيله وريان
درآمد
سال ها حضور در جبهه هاي جنگ و همكاري نزديك با فرماندهان ستاد رزمي مهندسي جنگ و فعاليت در رده هاي بالاي آن، به او توان تحليل و ارزيابي دقيق را داده است. اين توانايي هنگامي
كه با شجاعت، صداقت، صراحت و دقت قرين مي شود، مي تواند راهگشاي بسياري از معضلات كنوني جامعه ما باشد. آنچه مي گويد از سر دردمندي و مبتني بر تجربه هاي عملي و مديريتي و عاري از هر گونه شائبه گلايه و سهم خواهي است.
كمي درباره خودتان صحبت كنيد.
من اصغر پيله وريان، متولد 1337 در كاشان هستم. در سال 56 در رشته علوم تربيتي در مدرسه عالي پارس تحصيل مي كردم.
در دوره انقلاب چه مي كرديد؟
در جريان پخش اعلاميه و تظاهرات دانشجويي شركت داشتم. ترم دوم بود كه شهادت حاج آقا مصطفي پيش آمد و بعد چهلم هائي كه در شهرهاي مختلف پيش مي آمدند و جريانات انقلاب كه بهتر از من مي دانيد.
چه شد كه به جهاد رفتيد ؟
خيلي اجمالي مي گويم كه ما در 22 بهمن كه انقلاب پيروز شد، در روستاها بوديم و در آنجا فعاليت مي كرديم. پس از پيروزي انقلاب به تهران آمدم و در كميته كاخ مركزي جوانان آن موقع...
و شهيد مفتح حالا...
بله، در آنجا به آموزش اسلحه و امثالهم پرداختيم.
پس هنگامي كه شهيد مفتح در آنجا بودند، شما هم حضور داشتيد؟
بله، در محضر ايشان بوديم. مدتي در ساختمان ساواك سه راه ضرابخانه نگهباني مي دادم، بعد به كاشان برگشتم و در كميته آنجا فعاليت كردم. مدتي آنجا بودم تا جهاد راه اندازي شد و به آنجا رفتم. شش هفت ماه در روستاها به كار ساختن حمام و درودگري و لوله كشي مشغول بودم. آن روزها براي كار در روستاها شور و شوق خاصي بود. بعد به تهران برگشتم و يكي دو ترم به تحصيل در دانشگاه ادامه دادم كه در اين فاصله هم مسئله تشكيل انجمن اسلامي و مبارزه با منافقين مطرح بود تا الحمدالله دانشگاه تعطيل شد ! از اينجا به بعد است كه من با شهيدان ناجيان آشنا شدم.
شهيد ناجيان رشته تحصيليشان چه بود؟
ايشان مهندسي مكانيك از پلي تكنيك (اميركبير فعلي ) بودند و آشنايي ما از كار گروه كارگري پلي تكنيك شروع شد. اين تشكيلات يك نهاد خودجوش بود كه در ارتباط با كارگران كارخانجات تهران كار مي كرد و شوراهاي اسلامي را راه اندازي كرد، البته از طريق آقاي خالقي كه وزير كار بودند با سيستم ارتباط داشت، وارد اين كار گروه كارگري شديم و اولين كارمان هم سواد آموزي به كارگران بود. هنوز جنگ پيش نيامده بود كه جريان لانه جاسوسي پيش آمد. ما جزو اولين كساني بوديم كه به دانشكده افسري رفتيم و آموزش بسيج را ديديم و بعد در كارخانجات به عنوان مربي آموزش نظامي مشغول به كار شديم. البته تا مدتي از دانشكده افسري هم افرادي براي كمك آمدند، اما بعد از مدتي خودمان و مستقلا كار مي كرديم، در شهريور 59 از كارگرها اردويي در ورامين تشكيل داديم و در حال آموزش نظامي بوديم كه جنگ شروع شد. يك هفته از جنگ گذشته بود كه شهيد طرحچي هم با اين تشكيلات ارتباط برقرار كردند. آن روزها با مهندس غرضي هم ارتباط داشتيم. از آنجا كه مي دانستند ما با كارخانجات ارتباط داريم، از ما خواستند كه نيروهاي فني را براي تعمير ماشين آلاتي كه در جنگ به كار گرفته مي شدند، بسيج كنيم.
قبل از اينكه وارد مباحث بعدي بشويم، يك سئوال شخصي مطرح مي شود و آن هم اينكه شيوه سازماندهي، دقت و نظم ويژه اي در جهاد به چشم مي خورد. شما اين را ناشي از چه عواملي مي دانيد؟
بخش اعظم كساني كه وارد جهاد مي شدند، دانشجويان فني بودند. اين افراد معمولا جزو باهوش ترين دانشجوها هستند. در عين حال ماهيت كار به گونه اي است كه اگر تسلط به آن نداشته باشيد، كار انجام نمي شود و روي زمين مي ماند به عبارت ديگر غالبا كار آمدترين افراد در رده هاي مهندسي رزمي مشغول به خدمت مي شدند و بسياري از آنها، هوش سرشاري داشتند. كارهاي مهندسي و عمراني را همين طور بي برنامه نمي شود انجام داد. از سوئي غالبا با هوش ترين و پيگيرترين افراد وارد رشته هاي دانشگاهي مهندسي مي شدند و حالا هم كم و بيش همين طور است و بعد هم نوع فعاليت ايجاب مي كرد كه علم، دقت و پيگيري خاصي داشته باشيم.
شيوه خاص مديريتي در جهاد، اين را ايجاب نمي كرد؟
عد اي از افراد نخبه و كارآمد وارد جهاد شدند و سپس شيوه مديريتي از دل فعاليت هاي آنها بيرون آمد و تئوريزه شد.
اين مديريت چگونه پديد آمد؟
بهترين، با سواد ترين و كارشناس ترين افرادي كه انقلاب را پايه گذاري كردند، در جهاد جمع شده بودند. چون جاي ديگري براي تجمع آنها نبود. سپاه ديرتر از جهاد تشكيل شد و چون صرفا جنبه رزمي داشت، افراد متخصصي را که در جهاد بودند، بعضا جذب نكرد. اصل انقلاب براي محروميت زدايي بود. موقع راهپيمايي و تظاهرات، عمق افكار را كه مي كاويدي، مي ديدي همه مي خواهند ديگر فقيري نباشد، خرابه اي نباشد. روستاها واقعا وضع فاجعه باري داشتند. فروردين 58 بود كه ما براي 15 روز به روستاهاي استان بوشهر و بعد به بيرجند رفتيم. واقعا هيچ چيز نداشتند. آب خوردنشان آب داخل گودال ها بود.
چه شد كه با اين همه كارآمدي، فعاليت جهاد به همان شيوه سابق ادامه پيدا نكرد؟
من در پايان جنگ مصاحبه مفصلي كردم كه فيلمش موجود است. مي خواستند ستاد پشتيباني جنگ جهاد را منهدم كنند و من در اين باره صحبت كردم و گفتم اين تشكيلات به اين سادگي ايجاد نشده كه شما به اين راحتي آن را از بين مي بريد. گفتم كه اين تشكيلات مختص زمان جنگ نيست و اتفاقا كشور در دوران صلح و بازسازي، بيشتر به اين ستاد نياز دارد. ما لودر و بولدوزر و امثالهم را براي جنگ به كار برديم، در حالي كه اصل اختراع اين ماشين آلات براي ساختن و آباد كردن است. اين تشكيلات و سازمان را از بين نبريد، ولي هدف چه بود؟ نفهميدم. من سال هاست از جهاد بيرون آمده ام و امثال من زيادند و واقعا نمي دانم چرا جامعه را به اين سمت كشاندند كه كارها در هزارتوي بوروكراسي گير كنند و دنباله آن فعاليت ها و كارهاي بزرگي كه جهاد با حداقل امكانات در كوتاه ترين و مؤثرترين بازدهي انجام مي داد، گرفته نشود.
از كميته كارگري و شركت در جنگ مي گفتيد.
بله، عرض مي كردم كه اولين كسي كه پشتيباني مهندسي رزمي جهاد را پايه ريزي كرد، شهيد طرحچي بود و دومي شهيد ناجيان، اين دو نفر پايه گزار اصلي ستاد پشتيباني مناطق جنگي جنوب بودند. كار اصلي اين ستاد پشتيباني از نيروهاي رزمنده به صورت كاملا خودجوش و تعمير ابزار و ادوات بود.
NGO به معني واقعي
دقيقا. NGO كارآمد، نه شعاري و روي كاغذ. آنها مي دانستند كه ما با كارگراني ارتباط داريم كه فني هستند و به كارشان و به انقلاب ايمان دارند. در كارخانه اي كه 3000 كارگر داشت، 200 نفرشان مي آمدند براي آموزش هاي رزمي ثبت نام مي كردند و 40،50 نفرشان آدم هاي كارآمد و به درد بخوري بودند. جالب اينكه من هنوز با بسياري از آنها ارتباط دارم. در هر حال، تشكيلاتي را در تهران و تشكيلاتي در اهواز راه اندازي كرديم. عده اي از آنها را مي فرستاديم اهواز، دو سه ماه كار انجام مي دادند، بر مي گشتند و اكيپ جديدي مي رفتند و سازمان كاملي تشكيل شده بود. دركنار اين فعاليت ها، مسئله گردآوري قطعات و ارائه تداركات و در عين حال گردآوري كمك هاي مردمي و رساندن آنها به جبهه و برنامه ريزي براي تقسيم صحيح آنها هم بود.
افرادي كه اشاره مي كنيد، آدم هاي فني بوده اند و لذا مي توانستند به راحتي از درآمد و رفاه نسبي برخوردار باشند و خود را در معرض آسيب هاي ناشي از جنگ قرار ندهند. به نظر شما چه عللي سبب مي شد كه اينها، همه اين امكانات را رها كنند و به جبهه بروند؟
فقط و فقط انگيزه خالص پاسخ دادن به نداي امام (ره) و خدمت به مردم بود. هنوز اين آدم ها در فضاي سال هاي منتهي به پيروزي انقلاب زندگي مي كردند و جز خدمت، انگيزه ديگري نداشتند به حالا نگاه نكنيد كه چيزهاي ديگري هم قاتي اهداف افراد شده. واقعا بچه هاي مؤمن و خالصي بودند. تا سال 65 منحني اخلاص و فضاي سال 57 رو به رشد بود. امام (ره) فرمان بسيج عمومي و 100 هزار نفري را دادند و جامعه كاملا تمايل داشت كه احكام اسلامي را اجرا كند. هنوز بي حجابي از بين نرفته بود، اما خود مردم به سراغ كتاب حجاب مي آمدند و مي خواستند بدانند كه چگونه زندگي خود را بر اساس موازين اسلامي تنظيم كنند. بحث روز و قانون و مقررات و نيروي انتظامي نبود.
از شهيد ناجيان و طرحچي مي گفتيد.
بله، محاصره سوسنگرد و درگيري هاي اول جنگ، ده،پانزده روز، يك ماهي رفتم اهواز و اين آقايان ما را برگرداندند كه شما بايد برويد و نوبتي بياييد، بستان است. شما بچه ها را مي شناسيد.
آنها خودشان دائما آنجا بودند ؟
بله، خيلي به ندرت به تهران مي آمدند. ما در رفت و آمد بوديم. تعداد اندكي هم بوديم. هميشه هم درگيريمان اين بود كه مي خواهيم بمانيم. يك روز صبح رسيده بودم، بعداز ظهر يكي از بچه ها كه از بستگان ما هم بود، زخمي شده بود و مي خواستند او را اعزام كنند و مي گفتند تو بايد همراهش بروي. من كلي تلاش كردم تا كس ديگري را جاي خودم گذاشتم.
مگر آنجا چه خبر بود كه مي خواستيد بمانيد؟
آن موقع حساب دو دو تا چهارتاي حالا نبود. همه فكر و ذكر ما اين بود كه اين انقلاب قرار است مردم را به سعادت و رفاه برساند. محروميت زدايي كند و حالا يك رژيم خونخواري با حمايت شرق و غرب آمده كه كمر اين انقلاب را بشكند و نگذارد به اين هدف برسيم و ما بايد با چنگ و دندان هم كه شده بجنگيم و نگذاريم او به هدفش برسد. البته تا حدي هم موفق شدند. جنگ، هم تبعات منفي داشت هم مثبت.
البته با توجه به حمايت هاي گسترده اي كه از رژيم صدام شد، خسارات و اراده قابل قياس با ساير جنگ ها نيستند.
به هر حال تخريب هاي ناشي از جنگ به خرابي هاي قبل از انقلاب اضافه شد و ما هنوز گرفتار آن هستيم. به هر حال در 7 تير سال 1360 يادم هست كه مي خواستم به اهواز بروم كه خبر فاجعه 7 تير را شنيدم و در تهران ماندم و بعد از تشييع جنازه در 9 تير، براي هميشه به اهواز رفتم و همان جا ماندم و مستقر شدم. مسئول همه كارهاي فني و طراحي شهيد طرحچي بود، شب ها به عنوان راننده لودر مي رفت خاكريز مي زد.
آيا اينها افراد تيز هوشي بودند ؟
بسيار زياد. شهيد طرحچي با هوش تر و نخبه تر از شهيد ناجيان بود. شهيد ناجيان بسيار آدم عارفي بود. آرام و فعال و بسيار پرحوصله بود. شهيد طرحچي نابغه بود.
شما در سوسنگرد با شهيد چمران هم همكاري داشتيد؟
با ستاد ايشان همكاري مي كردم، اما خودشان را متأسفانه نديدم. ايشان هم نابغه عجيبي بود.
از استقرار در اهواز مي گفتيد.
من در منطقه كيان پارس اهواز بودم و خوابگاه ما آنجا بود، شهر كاملا مخروبه و تخليه شده بود و زن و بچه اي در آن ديده نمي شد. وقتي مي خواستي به نانواني بروي، خمپاره مي آمد كنار صف نانوايي مي خورد. شايد مدت ها و حتي يك ماه نان خشك و كنسرو مي خورديم. عراقي ها هم نزديك اهواز بودند و در منطقه نورد، جاده اهواز خرمشهر تا 5 كيلومتري آمده بودند. به اهواز كه برگشتم، شهيد ناجيان گفت تو دوباره سر و كله ات پيدا شد ؟ فعاليت هاي جهاد گسترده تر و منظم تر و ستادهاي استان ها فعال شده بود و همه چيز به نام شهيد طرحچي و شهيد ناجيان ختم مي شد. كارهاي جهاد هم فقط منحصر به ميدان جنگ نبود. آن روزها جهاد هر مأموريتي را كه به آن محول مي كردند، انجام مي داد، از جمله اينكه در رامهرمز، ساختن شهركي به نام فجر را به عهده ما گذاشتند.
زنان در جهاد نقشي نداشتند؟
چرا، بسيار زياد.
پس چرا نامي و نقشي از آنها نيست؟
دقيقا در همين جايي كه دارم قصه اش را نقل مي كنم، نقش خانم ها معلوم مي شود. تعداد زيادي از دختران دانشجويي كه در كميته كارگري با زنان كارگر كار مي كردند، همراه با عده زيادي از زنان داوطلب در اين پروژه همكاري مي كردند. حتي بعضي از كارگران همراه همسرانشان به آنجا مي آمدند، از جمله شهيد زال نژاد كارگر كارخانه ليلاند (ايران خودرو فعلي) بود، همراه همسرش به آنجا آمده بود و كمك مي كردند. آنجا شهركي را تأسيس كرديم. در فاز اول حدود 2000 جنگزده مستقيما به آنجا منتقل شدند. شرايط بسيار بحراني و وحشتناكي بود. اسكان و غذا و سر و سامان دادن به اينها، بسيار دشوار بود. همه خدمات را در آنجا بايد فراهم مي كرديم، از جمله بيمارستان و بسياري از هزينه ها هم از طريق كمك هاي مردمي تأمين مي شدند. مدتي آنجا بودم و گاهي مي آمدم و به جبهه سر مي زدم و باز مي گشتم تا اينكه شهيد طرحچي در تپه هاي الله اكبر سوسنگرد به شهادت رسيد. براي مراسم ايشان رفتيم. من تا آن روز گريه شهيد ناجيان را، آن هم به شدت نديده بودم. خيلي بي قراري مي كرد. طبيعتا همه مسئوليت ها به دوش شهيد ناجيان مي افتاد. شهيد ناجيان به هيچ وجه رضايت نمي داد كه من از شهرك بيايم، ولي خود من براي شركت در جبهه رفته بودم و واقعا از شدت كار طاقت فرساي شهرك داشتم از پا در مي آمدم و به هر ترفندي كه بود، خودم را به جبهه منتقل كردم. در شهرك بايد كار فرهنگي مي كرديم، تداركات چي بوديم، پليس بوديم، قاضي بوديم. فوق العاده طاقت فرسا بود. همين قدر بگويم كه من يك سال تمام كفش نپوشيدم و با دمپايي راه مي رفتم، چون در شهرك كسي كفش نداشت. آنها فقط دو تا پتو داشتند و ما هم عينا مثل آنها فقط دو تا پتو داشتيم. آنها جيره قندشان بسيار اندك بود و ما هم عينا به همان اندازه استفاده مي كرديم. جاي عجيبي بود.
هزينه ها صرفا از طريق كمك هاي مردمي تأمين مي شدند.
دولت هم از طريق استانداري كمك مي كرد. من مسئول مالي آنجا هم بودم. بالاخره هر طور بود به ستاد برگشتم و براي عمليات فتح المبين رفتم. شهيد ناجيان هم مسئوليت تداركات را به ما داد و خلاصه بعد از قضيه شهرك، نام ما معادل شد با تداركات و بتدريج اين كار، تخصص ما شد. از آنجا كه رشته ام علوم تربيتي بود، بسياري از مسائل فرهنگي را پيش بيني و درك مي كردم. مثل اينكه دارم درباره خودم حرف مي زنم نه شهيد ناجيان.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 21
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}