گفتگو با عبدالرحيم پورسراج
درآمد
شجاعت كارداني، بي ادعايي، تخصص و حجب و تواضع، صفات بارز مردان مردي است كه جز رضايت خداوند و خدمت به خلق، آرماني ندارند و جز در پرتو انجام عمل صالح به رضايتمندي و آرامش درون نمي رسند. آنان در اوج كار آمدي، با ساده ترين امكانات، بيشترين دستاوردها را به ارمغان مي آورند و نشانه بارز توانمندي و قدرتي هستند كه از پيوند ايمان و تخصص پديد مي آيد، از همين روست كه دستاوردهاي آنان، تكرار ناشدني هستند، مگر اينكه به شكوه و عظمت اين پيوند خجسته، بار ديگر ايمان بياوريم.
كمي از خود بگوييد.
ابتدا دلم مي خواهد رنج و اندوهي را كه از رحلت حضرت امام (ره) و آن ياران شفيق و برجا ماندن خود و امثال خود بر دل دارم به اين شكل بيان كنم كه :
دلا ياران عاشق زود رفتند
من و تو مثل يك مرداب مانديم
خوشا آنان كه مثل رود رفتند
در سال 1333 در شوشتر به دنيا آمدم. از سال 1358 وارد جهاد شدم و همراه اين بزرگواران به فعاليت پرداختم.
از آشنائيتان با شهيد كشتگر بفرماييد.
مي دانيد كه ايشان اهل اروميه بود و در رشته راه و ساختمان از دانشگاه تبريز فارغ التحصيل شد و آن آب و هواي خوش را رها كرد و به سرزميني آمد كه گرما و انبوه مشكلات بازمانده از دوران طاغوت و بعد هم حمله عراق، انصافا تحمل و شكيبايي زيادي را مي طلبيد. براي مثال ايذه يكي از شهرهاي استان خوزستان است كه 1200 روستا دارد و اين روستاها بسيار پرجمعيت هستند و همه آنها از عقب ماندگي و فقر بسيار در رنج بودند. آن بزرگوار امكانات شهر خود را رها كرد و آمد تا به اين مردم خدمت كند.
از ويژگي هاي بارز شهيد بزرگوار نكاتي را ذكر كنيد.
از جمله خصوصيات ايشان يكي اين بود كه بسيار انسان محجوبي بود. ما هيچ وقت نديديم كه ايشان غير از كار و مسائل كاري، خواسته اي داشته باشد. هميشه سرگرم كار بود. هيچ موقع نديديم كه صداي ايشان بلند شود و يا حرفي غير از آنچه كه ضرورت داشت، بزند. ديگر اين كه آدم بسيار كارداني بود. ابتدا در كميته عمران استان خوزستان با برادر امانپور همكاري مي كرد. چون در آنجا مهندس عمران زياد بود و او هم تحمل اين را نداشت كه منتظر بماند تا كاري برايش فراهم شود، با هماهنگي برادر امانپور كه مسئول هماهنگي نيروها شوراها بود، خود را به كميته فني غرب معرفي كرد و در روستاهايي كه برق نداشتند،در كميته برق مشغول كار شد، چون در آنجا زمينه فعاليت خود را بيشتر مي ديد. ايشان اعتقاد داشت كه برق مي تواند زندگي مردم را به سرعت تغيير بدهد و لذا به توسعه شبكه برق در روستاهاي خوزستان پرداخت.
از ديگر ويژگي هاي او اين بود كه بسيار كم حرف مي زد و بيشتر عمل مي كرد. فوق العاده بي ادعا بود. يادم هست فرمي را كه مي دادند تا افراد پر بكنند، در جايي كه ميزان حقوق ذكر مي شد، خط تيره گذاشته بود و هيچ چك و چانه اي براي حقوقش نزده بود. آن روزها به نيروهاي جهاد سازندگي 2500،2400 تومان مي دادند. آن هم نه به عنوان مزد و حقوق، بلكه به عنوان كمك هزينه. هيچ وقت به ياد ندارم كه براي دريافت امكاناتي و حقوقي و ماشيني و جايي حرفي زده باشد. يادم هست كه در همان دفتر كارش سه تا پتو داشت، موقعي كه مي خواست بخوابد، يكي را پهن مي كرد، يكي را به عنوان متكا و سومي را هم روي خودش مي انداخت. بسيار بي ريا بود و ابدا از اين اداهايي كه مديران امروز دارند كه بايد فلان هتل بخوابم و فلان تسهيلات در اختيارم باشد، نداشت. به سادگي از اينها گذشته بود. بر عكس مديران امروز كه وقتي مي خواهند برنامه اي را شروع كنند، بسيار اهل تهجد و شب زنده داري بود. گاهي وقت ها تا ساعت ده يازده شب برنامه كار و نقشه هاي شبكه هاي برق را براي روستاها تهيه مي كرد و بعد ديگر ما ايشان را نمي ديديم. واقعا آدم مخلصي بود.
شبكه هاي برق روستايي كه با اين همه زحمت كشيده شدند، در جنگ خيلي صدمه ديدند؟
بله، ارتش بعثي اتفاقا با تأسيسات ما خيلي سرعناد داشت ؛ مثل مغول ها كه وقتي به ايران آمدند، همه كتابخانه ها و آثار فرهنگي ما را ويران ساختند، عراقي ها هم هر جا مي رسيدند و دكل برق يا تأسيسات ديگري را مي ديدند، آن را نابود مي كردند.
شهيد كشتگر بسيار آدم فني اي بود و از علوم روز آگاهي داشت. هميشه احساس رضايت در چهره و نگاهش موج مي زد. از هيچ چيز و هيچ كس گلايه و شكايتي نداشت و پرخاش نمي كرد. كسي هرگز خشونتي يا عصبانيتي از ايشان نديد. اين رضايت ناشي از اين نبود كه به حداقل ها اكتفا كند و براي ارتقاي كار و بهبود شرايط، دست به كاري نزند. همه سعي خود را به كار مي گرفت تا مسئله اي را كه با آن روبه روست به بهترين وجه حل كند و وضعيت را تغيير دهد. مانع برايش معني نداشت و با تمام وجود به انبوه مشكلات حمله مي برد. احساس توانايي وقتي با ايمان همراه مي شود، به انسان احساس رضايت مي دهد. به فرمايش مولا علي(ع)، «ناتواني آفت شكيبايي و شجاعت است.» انسان هاي ضعيف، معمولا شكيبا هم نيستند و دائما نق مي زنند.
شهيد بزرگوار، فوق العاده آدم شجاعي بود و من بارها در جنگ، از ايشان كارهايي را ديدم كه اعجاب انگيز بود.
از بي ادعايي و بي ريايي ايشان خاطره اي را به ياد داريد؟
من حدود 1/5 الي دو ماه بيشتر در خدمت ايشان نبودم كه شهيد شد. در سال 61 به عنوان فرمانده گردان مهندسي جهاد خوزستان براي عمليات بيت المقدس از طرف آقاي امانپور به اينجانب معرفي شد. يادم هست كه چفيه اي به گردن و عينكي به چشم داشت. سوار ماشين شديم و رفتيم منطقه و ايشان بدون ذره اي تكلف با نيروها آشنا شد و بلافاصله و بدون كلمه اي حرف شروع به كار كرد. هيچ برايش مهم نبود كه چطور اينجا جا بيفتم، قبولم كنند يا نكنند. به اعتقاد من آدم ها دو دسته هستند. يك دسته آنهايي هستند. شرايط اقتصادي و اجتماعي هرگز براي آنها مطلوب نيست و با كوچك ترين مسئله اي از كوره در مي روند و هر مانع كوچكي آنها را زمينگير مي كند و ذره اي توانايي مقابله با مشكلات را ندارند. همه شكست هايشان را هم گردن بقيه مي اندازند. عده اي هم هستند كه تسليم محض خدا هستند و با ايمان و تخصص و طبع بلندشان اهل عمل صالح هستند. شهيد كشتگر طبع و متانت خاصي داشت و هيچ مشكلي او را مأيوس نمي كرد و تحت هر شرايطي كار را انجام مي داد. مثلا اگر لازم بود كه براي انجام كاري از 16 لودر و بولدوزر استفاده شود و ما فقط 5 دستگاه در اختيار داشتيم، بدون لحظه اي ترديد، كار را شروع مي كرد و معطل نمي ماند كه تجهيزات بيشتري برسد يا نرسد. در نگاه او آدم ها مهم بودند و ابزار در درجه دوم اهميت قرار داشت، به همين دليل همان طور كه خودش استعدادهايش را تا حد ممكن به كار مي انداخت، توانايي عجيبي هم در به كارگيري توان و استعداد ديگران داشت و در يك كلام، مديريتش، مديريت امام خميني (ره) بود كه با حداقل امكانات و حداقل افراد، كارهاي بزرگي را انجام مي داد. واقعا با اين روحيه آمده بود كه اگر در صحراي كربلا نتوانست خود را به حضرت سيد الشهدا(ع) برساند، حالا جبران كند.
آيا اين روحيه جهادي را به هيچ شكلي نمي توان با توجه به شرايط فعلي احيا كرد ؟
كساني بايد اين كار را انجام دهند و قدم پيش بگذارند كه خودشان عامل به شعارهاي جهادي باشند. يكي دو سال پيش يك بنده خدايي گفت چرا نبايد دوباره به شيوه جهادي كار كنيم و خلاصه از ما خواست كه كاري را شروع كنيم. يكي دو ماهي كه با او كار كردم متوجه شدم كه طرف، مشكل جيبش را دارد نه مشكل كار جهادي را. ديدم خودش مي خواهد از همه تنعمات برخوردار باشد، ولي كساني كه با او كار مي كنند بروند توي بيابان ها چادر بزنند و جان بكنند. زماني كه ما به جبهه ها رفتيم يادم هست كه يك سفره بزرگ پهن مي كرديم و بچه ها توي پياله هايي كه مخصوص مرباست، كمي آبگوشت مي ريختند و غذايشان همان بود. شام آنها هم ماست و خياري يا پنير گوجه اي بود و واقعا چه صفايي هم داشت ! حالا وقتي مديري مي آيد، هر چه امكانات هست در اطراف خود جمع مي كند و چنان ريخت و پاش هايي ديده مي شود كه انسان حيرت مي كند اين چه جور كار كردن براي انقلاب و اهداف آن است. بايد كار فرهنگي كرد. همه جور تخريبي از طرف مديران صورت مي گيرد، بعد از زير دست ها توقع داريم علي وار زندگي كنند. اين جوري نمي شود. تضاد بين حرف و عمل، نابودمان مي كند. متأسفانه به همين دلايل خانه نشين شده ايم، چون نمي شود اعتماد كرد. مجموعه اي از نظريه ها و شيوه هاي مديريتي بيگانه با فرهنگ خودي را مي خواهيم به زور پياده كنيم، در حالي كه خودمان چنين سوابق درخشاني در مديريت بحران داريم.
از شهيد كشتگر مي فرموديد.
بله، اين شهيد بزرگوار يك نگاه معنوي به كار داشت و جهاني فكر مي كرد. همه فكر و ذكرش اين بود كه مشكلات مردم را حل كند. نسبت به حل مسائل يك ديدگاه آينده نگر داشت. از همه مهم تر اينكه كليت مسائل را مي ديد و هيچ وقت گرفتار جزئيات نمي شد. گاهي پيش مي آمد كه مثلا ماشينش در ميانه راه خراب مي شد. هيچ وقت نديدم كه دعوا يا گلايه كند كه چرا ماشيني به من داديد كه مرا وسط راه بگذارد. كساني كه سرگرم جزئيات مي شوند، از هدف دور مي افتند. ايشان درعين حال كه خودش هم تمكن مالي بسيار مرتب و پاكيزه و منظم بود. دفتر كار و محل زندگيش يكي بود، ولي ما هيچ وقت نديديم كه وسايل او درهم و نامرتب باشند. با حداقل امكانات كار مي كرد و از نظر معاش و زندگي به حداقل مي ساخت. ما درباره حضرت رسول(ص) حديثي داريم كه ايشان كثيرالعمل و قليل المعونه بودند، يعني بهره منديشان از دنيا بسيار كم وكار و عملشان زياد بود. نمي دانم اين شهيدان بزرگوار، اينها را مي دانستند يا نه، ولي اكثرشان كساني بودند كه با حداقل امكانات زندگي و كار مي كردند. بسيار قانع بودند.
وقتي كه آدمي از سطحي ارتفاع مي گيرد، مسائل ديگر به نظرش حقيرند.
يادم هست يك بار ماشينش خراب شد و من با موتور بودم. بي معطلي پريد پشت موتور من و گفت، «فلاني ! برويم فلان جا.» براي انجام كار، معطل نمي كرد و به هر وسيله اي بود خودش را مي رساند، در حالي كه مديران حالا اگر هزار جور مقدمه نچينند و يك جاي برنامه، لنگي داشته باشد، از خير كل كار مي گذرند و چنان گرفتار تشريفات هستند كه انگار اين قضيه، اصل است و نه كار. مدير امروز ماشينش فلان مدل نباشد و چهار نفر جلو و عقب او حركت نكنند، اساسا حركت نمي كند، ولي او منتظر نمي ايستاد ماشين درست شود. بي نهايت بي تكلف بود. جسارت كاري داشت. در مديريتش اقتدار داشت. هيچ بهانه اي براي به تعويق افتادن كار، براي او قابل قبول ندارد. ما براي اينكه دشمن متوجه كار نشود، همه كارها را بايد شب ها انجام مي داديم. همين كه آفتاب غروب مي كرد. كارهاي مهندسي رزمي شروع مي شدند و همين تاريكي شب، مشكلات را چندين برابر مي كرد. بايد مدت ها به رانندگان لودر و بولدوزر آموزش مي داديم تا در دل تاريكي شب، «احساس كنند» بيلشان پر شده، و گرنه جايي ديده نمي شد كه راننده متوجه اين موضوع بشود. بايد از وضعيت دنده و گاز حس مي كرد كه بيل پر شده است يا نه. كارهاي مهندسي كارهاي دقيقي هستند و اگر راننده، ديد نداشته باشد، يك وقت اتاق كمپرسي را خراب مي كند يا هزار نوع مشكل ديگر به وجود مي آيند. در شب كار كردن، بسيار مشكل بود، اما چاره اي هم نداشتيم و نمي شد روزها كار كرد. عراقي ها ديد داشتند و ما را مي زدند. شهيد كشتگر پيوسته به مشكلات حمله مي كرد و به تعويق انداختن هيچ كاري در برنامه اش نبود. از خصوصيات ديگر او اعتماد به نفس و خودباوري بود. خيلي وقت ها عده اي بودند كه در شب هاي تاريكي بهانه مي آوردند كه راه را بلد نيستيم يا بايد كسي همراه من بيايد و يا خواسته هايي از اين دست داشتند. من هرگز چنين برخورد و توقعي را از او نديدم. تصميم گيري در جنگ بسيار مهم است. هر تصميمي كه انسان مي گرفت، به قيمت جان ده ها نفر تمام مي شد و يا تجهيزات مان كه خيلي هم كم بودند، نابود مي شدند. شهيد كشتگر با اعتماد به نفس قوي خود، هميشه بهترين تصميمات را مي گرفت. ايشان بيش از دو ماه در جبهه نبود كه شهيد شد. يك روز بعد از ظهر،همراه شهيد براي شناسايي منطقه و نوع برنامه اي كه بايد اجرا مي شد، رفتم. گلوله هاي دشمن از چپ و راست و بالاي سر ما صفير مي كشيدند، ولي ايشان ذره اي تكان نمي خورد و تزلزل نداشت. هميشه اين سئوال برايم مطرح بوده است كه يك انسان چطور مي تواند به اين شايستگي ها دست پيدا كند؟
چه نتيجه اي گرفتيد؟
آدمي كه پاك باشد و دوري از فساد و گناه، شيوه هميشگيش باشد، شجاعت و علو طبع پيدا مي كند، سلامت نفس پيدا مي كند، قدرت و اراده و در به كارگيري نيروهايش زياد مي شود. چون توكل و تكيه اش به يك نيروي لايزال است. دوري از فساد و گناه سبب مي شود كه يك مدير بتواند هم تمام نيروهاي خودش را به كار بگيرد و هم استعدادها و توانايي هاي اطرافيانش را درست تشخيص بدهد و از آنها استفاده كند. اين خصلتي است كه رزمندگان و مديران بخش هاي مختلف جنگ، جهاد، سپاه و بسيج داشتند و مديران امروز، كمتر به آن توجه مي كنند. متأسفانه اغلب مديران امروز،كمتر به آن توجه مي كنند. متأسفانه اغلب مديران ما ماديگرا و درجه اول دنبال بهره مندي خود از امكانات هستند. طبيعي است كه اين شيوه، انسان را ترسو مي كند، دروغگو و رياكار مي كند. اغلب فرمانده هان ما، آدم هاي پاكي بودند و بنابراين از دشمن خوف نداشتند و وابستگي هم به چيزي نداشتند.
طبيعي است، آنها در راه خدا از همه چيزشان گذشته بودند، آن وقت خداوند به آنها اين شجاعت و مرتبه را ندهد ؟
واقعا همين طور است. تفاوت مديران ديروز در جنگ و دوران بحران با مديران امروز در دوران صلح و آسايش اين است كه آنان بينش الهي و عميق و شناخت همه جانبه و صحيح و كامل داشتند و با توجه به رضايتمندي خدا، امام زمان (عج) و ولي فقيه حركت مي كردند، در حالي كه بسياري از مديران امروز با توجه به ابزار مادي كار مي كنند. انساني كه بينش الهي و معنوي دارد، بر پايه محوريت الله تصميم مي گيرد و حركت مي كند و از امكانات مادي هم به شكل صحيح و متناسب بهره مي برد و هميشه هم موفق است، چه ظاهرا شكست بخورد چه پيروز شود. كسي كه پيوسته نگاهش به قله هاي بلند سعادت بشري است و خود را در آينده نزديك در جوار حق تعالي ملاحظه مي كند و طالب انس با پروردگار است، هرگز به جزئيات توجه ندارد، بي ادعاست، كم حرف است.در چنين عرصه اي، آنچه كه انسان را در حركت مي دهد عشق است نه توانايي هاي جسمي و مادي. اصطلاحاتي هم كه بچه ها به كار مي بردند اين نحوه تفكر را نشان مي داد. يكي گلوله را مي انداخت و مي گفت الله اكبر، ديگري مي گفت خميني رهبر و سومي از اعماق جان مي گفت جانم فداي رهبر.
يك ارتباط كاملا دو طرفه.
خودم يادم هست كه در موقع جنگ خانه ام اهواز بود و زن و چهار فرزند هم داشتم. باور كنيد خيلي وقت ها مي شد كه دو سه ماه مي گذشت و آنها را نمي ديدم و غالبا چنان فضايي در جبهه بود كه انسان فراموش ميكرد چه چيزهائي را پشت سر گذاشته است. انسان خودش را هم فراموش مي كرد. ادعا نمي كنم كه ترس وجود نداشت، ولي هر چه شناخت و ايمان انسان بيشتر مي شد، گاهي وقت ها فكر مي كنم اين چه عنصري بود كه باعث مي شد انسان از چيزي نترسد ؟ وقتي خوب فكر مي كنم و مي بينم كه چرا مديران امروز جامعه ما اين قدر از تصميم گيري و اقدام به كار مي ترسند، مي بينم توجه به ماديات و تلاش براي حفظ موقعيت است. كساني كه عوالم روحاني دارند، تصميماتشان جور ديگري است. اصلا حال و روزشان طور ديگري است. خدا رحمت كند شهيد صياد شيراز را. يك بار يادم هست كه رفته بوديم طرحي را مطرح كنيم و ايشان با توجه به طرح گفته بودند شدني نيست. بچه هاي جهاد از دل رمل ها جاده اي كشيدند و دشمن را دور زدند. شهيد بزرگوار تا آخر عمرش از اين كار بچه هاي جهاد كه خودش با آن مخالفت كرده بود، به عنوان يكي از شاهكارهاي مهندسي رزم نام برد. اين روحيه بچه هاي ما بود و آن وقت بايد روحيه سربازان دشمن را مي ديدي. بچه هاي ما رقابت مي كردند كه بروند خط مقدم، آنها يك ساعت خوابشان اين طرف و آن طرف مي شد، فريادشان به آسمان مي رسيد! اين چه بود جز عشق ؟ جز اعتقاد به راهي كه حضرت امام (ره) گشوده بود ؟ گرفتاري امروز ما اين است كه اين عشق را نداريم. آنچه كه امروز در كارنامه شهيدان مي بينيم، پيروزي در دفاع هشت ساله است كه همه دنيا با تمام تجهيزاتش در مقابل ما بود و به لطف خدا پيروز شديم. امروز اگر دنيا تمام كشورهاي پيراموني ما را تحت تسلط خود گرفته، اما جرئت نمي كند به ما تعدي كند، براي اين است كه امتحانمان را در هشت سال دفاع مقدس پس داديم و مي داند براي دفاع ازآب و خاك و نظاممان با كسي شوخي نداريم.
و پايان سخن
پايان سخن اينكه هرگز شهيدي را نديدم كه خستگي و شكارهاي شبانه روزي، او را به ستوه آورده باشد. هرگز شهيدي را نديدم كه از انبوه كار هراسان شود و از شكست بترسد. هر چه بود اداي تكليف و دستيابي به آرمان الهي و متعالي. هرگز شهيدي را به ياد ندارم كه به فكر تأمين حقوق و معاش شخصي خود باشد. هرگز شهيدي را به ياد ندارم كه به فكر تأمين اميال و خواسته هاي خود و نيروهاي خود باشد. هرگز شهيدي را به ياد ندارم كه رضاي خود را بر رضاي خداي سبحان ترجيح دهد و از امر ولي فقيه سرپيچي كند. هرگز شهيدي را به ياد ندارم كه خطر را براي ديگران بخواهد تا آسيب نبيند، راحت طلب باشد و بخواهد به زور، نظرات خود را اعمال كند، دنيا پرست باشد و اميال خود را بر فرامين خدا و امر امام مقدم بدارد و رمز موفقيت و پيروزي ما همين اخلاص و تقوا و ايمان بود و بس.
منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 21
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}